استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى اسفند 88
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت پانزدهم)
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى اسفند 88
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت پانزدهم)
![]() مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران |
در ادامه بحث، به وقايع و فضاى سياسى خرداد 60، باز هم اشاره خواهم كرد اما صبر كنيد تا ابتدا به تصفيه حساب خمينى با جبهه ملى و اعلام ارتداد آن بپردازيم.
در آستانه 30خرداد، همچنانكه در قسمتهاى قبل اشاره كردم، جبهه ملى براى روز 25خرداد كه ضمناً مصادف با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضايى (در سال 1352) بود، اعلام تظاهرات و راهپيمايى بزرگ كرده بود و طبعاً از مجاهدين انتظار حمايت داشت. در آن ايام مجاهدين هر روز در سراسر تهران تظاهرات پراكنده و موضعى داشتند و به شرحى كه بعداً خواهم گفت تلاش مىكردند اين سلسله تظاهرات مسالمتآميز به يكديگر متصل و تبديل به يك تظاهرات بزرگ مانند تظاهرات بزرگ مادران در اوايل ارديبهشت بشود. اما بدلايلى كه خواهم گفت امكانپذير نبود.
خمينى ديگر جايى براى يك تظاهرات كوچك مسالمتآميز چند هزار نفره و حتى چندصدنفره باقى نمىگذاشت. هر تظاهرات در هرگوشه شهر را، ساعتى بعد به صحنه جنگ و شليك هوايى و زمينى با مجروحان و مصدومان بسيار تبديل مىكرد. با اين همه ما از تظاهرات پراكنده در سراسر شهر در اعتراض به اختناق و ديكتاتورى و عزل بنىصدر دستبردار نبوديم و نزديك به دو هفته هر روز در نقاط مختلف شهر با دست خالى، با كميته و سپاه كه بهشدت سركوب مىكردند، درگير بوديم.
دكتر سنجابى كه رياست جبهه ملى را بهعهده داشت چند بار پيام فرستاد و خواستار ديدار بود. ما برادرمان، شهيد قهرمان على زركش (جانشين مسئول اول سازمان پس از به شهادت رسيدن موسى) را به ديدار ايشان فرستاديم.
دكتر سنجابى وزير خارجه بازرگان بود و او بود كه برادرم كاظم را كه در دهه 1330 شاگرد قديمى خودش در دانشكده حقوقدانشگاه تهران بود، براى سفارت ايران در مقر اروپايى مللمتحد انتخاب و به بازرگان و خمينى معرفى كرد. سنجابى نخستين وزير و شخصيت نامدار ملى بود كه حتى قبل از انتخابات خبرگان، در فرداى راهپيمايى يكصدهزار نفرى مجاهدين براى مجاهد اسير محمدرضا سعادتى در اوايل 1358، بهعنوان اعتراض دست از همكارى با دولت بازرگان كشيد. من بعداً با سنجابى در خانهاش در شمال تهران ديدار كرده بودم و او نسبت به حمايت ما از مواضع ملىگرايانه و دموكراتيك، اطمينان داشت. قبل از آن هم براى حفاظت خود تفنگ كلاشينكف خواسته بود كه تأمين كرديم.
در آستانه 30خرداد، همچنانكه در قسمتهاى قبل اشاره كردم، جبهه ملى براى روز 25خرداد كه ضمناً مصادف با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضايى (در سال 1352) بود، اعلام تظاهرات و راهپيمايى بزرگ كرده بود و طبعاً از مجاهدين انتظار حمايت داشت. در آن ايام مجاهدين هر روز در سراسر تهران تظاهرات پراكنده و موضعى داشتند و به شرحى كه بعداً خواهم گفت تلاش مىكردند اين سلسله تظاهرات مسالمتآميز به يكديگر متصل و تبديل به يك تظاهرات بزرگ مانند تظاهرات بزرگ مادران در اوايل ارديبهشت بشود. اما بدلايلى كه خواهم گفت امكانپذير نبود.
خمينى ديگر جايى براى يك تظاهرات كوچك مسالمتآميز چند هزار نفره و حتى چندصدنفره باقى نمىگذاشت. هر تظاهرات در هرگوشه شهر را، ساعتى بعد به صحنه جنگ و شليك هوايى و زمينى با مجروحان و مصدومان بسيار تبديل مىكرد. با اين همه ما از تظاهرات پراكنده در سراسر شهر در اعتراض به اختناق و ديكتاتورى و عزل بنىصدر دستبردار نبوديم و نزديك به دو هفته هر روز در نقاط مختلف شهر با دست خالى، با كميته و سپاه كه بهشدت سركوب مىكردند، درگير بوديم.
دكتر سنجابى كه رياست جبهه ملى را بهعهده داشت چند بار پيام فرستاد و خواستار ديدار بود. ما برادرمان، شهيد قهرمان على زركش (جانشين مسئول اول سازمان پس از به شهادت رسيدن موسى) را به ديدار ايشان فرستاديم.
دكتر سنجابى وزير خارجه بازرگان بود و او بود كه برادرم كاظم را كه در دهه 1330 شاگرد قديمى خودش در دانشكده حقوقدانشگاه تهران بود، براى سفارت ايران در مقر اروپايى مللمتحد انتخاب و به بازرگان و خمينى معرفى كرد. سنجابى نخستين وزير و شخصيت نامدار ملى بود كه حتى قبل از انتخابات خبرگان، در فرداى راهپيمايى يكصدهزار نفرى مجاهدين براى مجاهد اسير محمدرضا سعادتى در اوايل 1358، بهعنوان اعتراض دست از همكارى با دولت بازرگان كشيد. من بعداً با سنجابى در خانهاش در شمال تهران ديدار كرده بودم و او نسبت به حمايت ما از مواضع ملىگرايانه و دموكراتيك، اطمينان داشت. قبل از آن هم براى حفاظت خود تفنگ كلاشينكف خواسته بود كه تأمين كرديم.
***
اختلافات و دعواهاى بازرگان با سنجابى و جبهه ملى چيز تازهيى نبود و در سال 1340 به انشعاب بازرگان از جبهه ملى و تشكيل نهضت آزادى انجاميده بود. در واقع تشكيلات منسجمى بهعنوان جبهه ملى وجود نداشت و دكترين آيزنهاور در دهه 1950 ميلادى مبنى بر حمايت از رژيم شاه بهعنوان يك حلقه ضرورى در برابر اتحاد شوروى، بسيارى از رجال جبهه را منفعل كرده و به سياست «صبر و انتظار» كشانده بود. مىگفتند كه مصدق در تبعيد و انزواى دهكده احمدآباد در كرج از اين وضعيت بسيار ناراضى است. دستنوشتههاى مصدق در آن روزگار نشان مىدهد كه قوياً به نسل جوان و مجاهدانى همچون مجاهدان الجزاير چشم دوخته است.
اما پيشواى محصور نهضت ملى در همان حال در سال 1340 با اشاره به تجربه ارتش آزادىبخش الجزاير، پيام خود را به نسلهاى بعد رساند و نوشت: «ملتى هم هست كه در راه آزادى و استقلال از همه چيز مىگذرد و ديگران هم اگر علاقه به وطن دارند بايد از همين راه بروند و آن را انتخاب نمايند». در همين يادداشت كوتاه در حاشيه كتاب «الجزاير و مردان مجاهد» وى خاطرنشان كرد «بارى، حرف زياد است و مستمع به تمام معنى فداكار كم، بلكه خدا بخواهد كه اين نقيصه در ما رفع شود و ما هم بتوانيم بگوييم مملكت و وطنى داريم و در راه آزادى و استقلال آن، از همه چيز مىگذريم».
پيشواى نهضت ملى، در آبان 1341 هم ذيل عكسى كه به نسل جوان اهدا كرده بود نوشت: «به كسانىكه وقتى پاى مصالح عموم به ميان مىآيد از مصالح خصوصى و نظريات شخصى صرفنظر مىكند به كسانىكه در سياست مملكت اهل سازش نيستند و تا آنجا كه موفق شوند مرد و مردانه مىايستند و يكدندگى به خرج مىدهند. به كسانىكه در راه آزادى و استقلال ايران عزيز از همه چيز خود مىگذرند. اين عكس ناقابل اهدا مىشود.
احمدآباد-آبانماه 1341 – دكتر محمد مصدق».
***
اما در 1359 و در ابتداى سال 60، دكتر سنجابى چندين بار با برادران ما در تهران ديدار كرده بود تا مشتركاً چارهيى بينديشيم. آخرين ديدار او با برادرمان على زركش در خرداد60 بود. دكتر سنجابى در آن زمان 77سال داشت. وقتى برادرمان على از ديدار با سنجابى برگشت، خيلى تحت تاثير قرار گرفته بود و گفت آدم واقعاً از روى دكتر سنجابى خجالت مىكشد كه با اين سن و سال، هم از يكسو محذورات امنيتى ما را درك مىكند و هم با فروتنى به تشويق و رايزنى با بچههاى مجاهدش مىپردازد. بعد هم على به من گفت فكر مىكنم بايد خودت براى بحث و قانع كردن دكتر سنجابى در اين ملاقات مىبودى… .
علت را پرسيدم. گفت: براى بحث و قانع كردن دكتر سنجابى، چون برداشت من اين است كه او «توى باغ» نيست و نمىداند كه چه در پيش است و خيلى روى تظاهرات 25خرداد حساب باز كرده…
گفتم: مگر تو ارزيابى و جمعبندى خودمان از اوضاع رامنتقل نكردى و مگر شرايط و آنچه را كه اين روزها توى خيابانها در سطح شهر با آن مواجه هستيم، و مخصوصاً اين را كه خمينى تصميمش را براى حذف و جراحى، يكى پس از ديگرى، گرفته است، نگفتى؟
گفت: من همه چيز را گفتم اما باز هم برداشتم اين است كه دوستان ما در جبهه ملى، آنچه را كه مىگذرد دست كم گرفتهاند و بيشتر به فكر برگزارى تظاهرات بزرگى هستند كه اعلام كردهاند و اينكه هر طور شده با كمك مجاهدين برگزار شود. منهم گفتم ما همين حالا هم داريم تلاش مان را براى برگزارى تظاهرات بزرگ انجام مىدهيم اما شرايط مثل قبل نيست…
على در پايان گفت، با همه اين توضيحات فكر نمىكند كه دكتر سنجابى متقاعد شده باشد… .
***
در همين زمان جبهه ملى، لايحه ضدانسانى قصاص را به باد حمله و انتقاد گرفته بود و همين، بهانه لازم را براى خمينى فراهم كرد تا فرصت را براى حذف جبهه ملى مغتنم بشمارد.
بگذاريد اول درباره موضوع قصاص و لايحه ضدانسانى مربوطه كه دست پخت بهشتى و قضاييه خمينى بود، توضيحاتى بدهم. در ادامه بحث، دوباره به جبهه ملى و منتهاى دجالگرى خمينى براى اعلام ارتداد و حذف آن از صحنه سياسى برمىگرديم.
موضوع «قصاص»، از روز اول يكى از دعواهاى جدى ما با خمينى بهلحاظ سياسى و حقوقى و ايدئولوژيكى بود. دعوا از اسفند 57 شروع شده و دوسال و چند ماه بود كه ادامه داشت.
مجاهدين در فرداى انقلاب ضدسلطنتى در اسفند 1357، با صدور اطلاعيهيى «درباره پارهيى مجازاتهاى مجرمين عادى» اعدام و شلاق زدن را مورد اعتراض قرار دادند و اعلام كردند «صدور و اجراى اين قبيل احكام تحت عنوان جارى كردن حدود اسلام… منتزع از شرايط اجتماعى، سياسى و فرهنگى كه جرم در ظرف آن صورت گرفته، روح قوانين جزايى اسلام را كه جز از مواضع رأفت و رحمت و توبه و از بين بردن عوامل و انگيزههاى جرم به مجازات نمىنگرد، خدشهدار ساخته و آن را قسى القلب و قشرى جلوه مىدهد».
در خاتمه اطلاعيه مجاهدين آمده بود: «توجه دادگاهها را به بخشى از فرمان على عليه السلام به مالك اشتر حكمران مصر جلب مىكنيم: ”قلبت را از مهر تودهها انباشته كن و محبت نسبت به آنها و لطف به آنها. بر عليه ايشان سبع و چنانكهگويى خوردن آنها را غنيمت مىشمرى مباش. پس ايشان دو دسته اند: يا برادر دينى و عقيدتى تو هستند يا در خلقت و انسانيت با تو مشابهند كه از پيش گرفتار لغزش شده و عوامل و شرايط بدكارى به آنها روى آورده و به عمد و يا سهو در دسترس شان قرار گرفته است. پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو كن همچنانكه دوست دارى خدا با بخشش و گذشتش ترا بيامرزد…“ .
بنابراين از حضرت آيتالله خمينى و حضرت آيتالله طالقانى و دولت آقاى مهندس بازرگان تقاضامنديم كه در جهت ممانعت از خدشهدار شدن چهره پاك ايدئولوژى اسلام هر چه سريعتر اقدام نموده و مجازات جرائم عادى را به مراجع ذيصلاح قضايى دادگسترى واگذارند».
***
دعوا بر سر مجازاتهاى ضدانسانى و لايحه قصاص بين ما و خمينى لاينقطع ادامه داشت.
در نخستين ماه رمضان پس از انقلاب ضدسلطنتى در مرداد 58، من در دانشگاه تهران گفتم اين از سنتهاى طاغوتى است كه مىخواهد «به ترتيبى صلاحيتهاى دادگسترى را خدشهدار كند، به ترتيبى تماميت قوهقضائيه را، از آن بگيرد. اين بايد در قانون تصريح شود، كه جز در موارد جرائم حرفهيى نظاميها، آن هم جرائم مربوط به حرفهشان، همه جرائم ديگر، محل طرح و حلش، دادگسترى است. بهخصوص جرائم سياسى و مطبوعاتى كه دقيقاً بايستى با حضور هيأت منصفه برگزار شود. در همين روزها ما نمىتوانيم از ابراز تأسف خوددارى كنيم، وقتى مىبينيم محاكم انقلاب كه بايستى صرفاً به جرائم ايادى رژيم پهلوى بپردازند… وارد مسائل ديگرى هم مىشوند، يعنى جرائم عادى. در حالى كه هيچ لزومى ندارد… به مسأله فحشا يا گرانفروشى يا فساد يا هر مسأله ديگرى اين محاكم رسيدگى كنند.
در همين جا روى صلاحيتهاى دادگسترى بايد تأكيد بكنيم. از نظر ما پليس شهربانى و ژاندارمرى بايستى بهعنوان ضابطين عدليه، اولاً يكى شوند… . ثانيا اين نيروى واحد پليس هم تحت فرماندهى دادگسترى است، آن هم بهعنوان ضابطين، نه بهعنوان نيروهاى مسلح سركوبگر، كه سرانجام به ستاد نيروهاى كل مسلح در رژيم قبلى تبديل شدند.
بهعكس اداره اينها كه افرادش بايستى در مناطق، در هر منطقهيى، افراد محلى باشند و انتخاب شوند، مىبايست در دست محاكم دادگسترى و قضات آنجا باشد».
***
حرف ما با خمينى و رژيمش در اين مقوله كه بسيار هم گفته و نوشتهايم اين است كه:
«راستى كه اين آخوندها عجب موجودات رذل و پليدى هستند. از يكطرف نان تشيع و باب اجتهاد را مىخورند. از طرف ديگر انگار نهانگار كه احكام (و بهخصوص حقوق جزا و جزائيات) مشمول همين اجتهاد است و ديناميسم دارد.
اصلاً اجتهاد براى چيست؟ براى انطباق اصول و احكام با شرايط متغير. تضمينكننده پويايى و ديناميسم اسلام و قرآن. والا چه نيازى به باب اجتهاد و رساله و تقليد بود؟ اصول و احكام كلى و ثابت (مثل ركعتهاى نماز و مبطلات آن) كه از قبل مشخص بود و با اجتهاد چيز جديدى به آنها اضافه نمىشود. اگر اجتهاد نبود، ديگر چه نيازى به تقليد در فروع و شرايط متغير و مرجع تقليد بود؟
در تشيع و اسلام انقلابى و در اسلام مجاهدين، نخستين ويژگى پويايى و ديناميسم آن است. اسلام يك شريعت خشك و منجمد نيست. اگر اين دين مربوط به هزارههاى پيشين است، خوب ديگر چرا بايد به آن چسبيد؟ ولش كنيد. بنابراين، از مرتجعان بايد پرسيد چرا از يكطرف نان اجتهاد را مىخوريد و ازطرف ديگر سنگسار مىكنيد و در ملأعام تازيانه مىزنيد. آخوندها جنايتهاى خود را بهنام اسلام به جهان معرفى مىكنند. درضمن همه مىدانند كه اين كارها هدف غاييش ايجاد رعب اجتماعى و سياسى است. عجبا، اگر اسلام اين است، پس بفرماييد ارتجاع و جاهليت چيست؟ پس قساوت و سنگدلى را تعريف كنيد. اگر راست مىگوييد يك نمونه از حضرت على يا پيغمبر بياوريد كه اين كار را كرده باشند، چون سنگسار اصلاً مجازات اسلامى نيست. بسيارى از مجازاتهاى آن روزگار ريشه در قوانين تلمود دارد يا مثل اينيكى سوابقش بهيهوديت برمىگردد. وانگهى، چطور است كه آخوندها از آخرين دستاوردهاى فنى، علمى و حرفهيى و تخصصى پايان قرن بيستم استفاده مىكنند، اما جزائيات و قصاص رژيمشان متعلق بههزارههاى پيشين است؟ از آخوندها بپرسيد چرا دنبال موشكهاى ميانبرد و دوربرد و سلاحهاى شيميايى و اتمى و ميكروبى هستيد و دنبال همان چرخ چاه و اسب و منجنيق نيستيد؟ چرا از يكطرف، براى بقاى رژيم خود از كيسه ملت ايران، از آخرين پيشرفتهاى فنى و تخصصى مربوط بهفازهاى پايانى دوران رشد سرمايهدارى استفاده مىكنيد؟ اما از طرف ديگر تابع جزائيات هزارههاى پيشين مثل سنگسار هستيد و دستوپا مىبريد؟ يا از روى بلندى پرتاب مىكنيد؟ كدام را باور كنيم؟
اين آخوندها تا دهه سى و چهلو سالهاى1350 ريشتراشيدن را هم حرام مىدانستند. خمينى بهصراحت اين را مىگفت. حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً يادتان هست برخى از آخوندها تلفن، ماشين، قطار و راديو و تلويزيون را هم حرام مىدانستند. نهحرفهاى تلويزيون، بلكه خود دستگاه تلويزيون را هم حرام مىدانستند. درحالىكه اگر ملاك حلالى و حرامى حرفهايى كه زده مىشود، باشد؛ تلويزيون رژيم از هر تلويزيونى حرامتر و ننگآلودتر است. چون لكهيى بر دامن قرآن و اسلام است، ارتجاع و شرك و جاهليت را تبليغ مىكند. مجاهدين براى همينها دربرابر آخوندها بهپاخاستهاند. در وراى همه دلايل سياسى و اجتماعى، دليل خلّص ايدئولوژيكى براى مبارزه عنصر مجاهد خلق با حاكميت آخوندى همين است كه خمينى و رژيمش بدترين لكه بردامان اسلام است. دليلى افزون بر دلايل سياسى و اجتماعى كه به پليدى و نجس بودن اين رژيم در تماميتش مربوط مىشود. اين است مفهوم «كلسوء» و «كلشر». مجاهد از همه مىپرسد شاخص اسلام، حضرت على است يا مرتجعان خوارج؟ امام حسين است يا يزيد؟ ائمه اطهار هستند يا خلفاى جبّار؟
خب، حالا ما درمورد آخوندها كدام را باور كنيم؟ سطح توليد و قواى مولده يكهزارو چهارصدسال پيش را باوركنيم يا اين روزگار را؟» (دو اسلام سراپا متضاد- 1376).
***
در سال 76، مجاهدين يك فيلم مستند سنگسار را از كشور خارج كردند كه در بسيارى از كشورهاى جهان منتشر شد و افكار عمومى را بهشدت تكان داد.
در همان سخنرانى من گفتم:
«از ديد خمينى و رژيمش و آخوندهاى خمينىصفت و همه اضداد اسلام انقلابى و مردمگرا، اسلام يعنى همين! بگذريم كه اين سنگسار در مقايسه با شكنجههاى مجاهدين و بهخصوص زنان مجاهد خلق، چيزى نيست. ولى كيست كه اين فيلم را ببيند و در خود نپيچد و نخواهد از عمق جان و جگر فرياد بكشد. واى بر سنگدلان و سنگيندلان. اين تازه چيزى است كه رژيم در ملأعام انجام مىدهد. اما از شكنجههاى مجاهدين در شكنجهگاههاى رژيم كه نمىشود فيلم برداشت. با اينهمه، همين فيلم سنگسار براى نشاندادن طينت اين رژيم پليد بهاندازه كافى گوياست.
يادتان هست روزى كه خمينى با قاضىالقضاتش پشت تصويب لايحه قصاص بودند، نشريه مجاهد آشكارا و با تيتر درشت آن را نهفقط ضداسلامى، بلكه يك «لايحه ضدانسانى» معرفى كرد. در خرداد 60، خمينى كه سخت از اين تيتر نشريه مجاهد گزيده شده بود در يكى از سخنرانيهايش تيغ بر كف، تكرار مىكرد كه بله اسلام را ضدانسانى خطاب مىكنند. البته چون هنوز در آن ايام از مجاهدين چشم مىزد، در سخنرانى از مجاهدين بهصراحت اسم نبرد و بهجاى آن بهمصداق به در مىگويند كه ديوار بشنود، بهجبهه ملى آنروزگار اشاره كرد. اما نشريه مجاهد در سراسر ايران، در ابعاد 500 ـ 600هزار نسخه، توزيع مىشد و همه مىدانستند كه مجاهدين اين لايحه را فراتر از ضداسلامى، «ضدانسانى» مىدانند. بله، به همين دلايل مىگفتيم مرگ بر ارتجاع» (دو اسلام سراپا متضاد- 1376).
خمينى (بهار1360) تلويزيون رژيم:
خشم و اندوه امام از ائتلاف ملىگراها، منافقين و بنىصدر بر ضد قرآن
من نمىدانستم كه اينها ائتلاف پيدا مىكنند مركز ائتلاف شان يكجاست و ائتلاف پيدا مىكنند با منافقين و بهطور صريح مردم را دعوت كردند به اينكه اى مسلمانها بيائيد و حكم قرآن را، حكم غيرانسانى قرآن را، در يك كشور اسلامى اينطور سبّ بر قرآن و سبّ بر اسلام به مرئى و منظر مسلمين بشد و فلان معمم تأئيد كند و فلان معمم هم تأييد كند و فلان مقام هم تأييد كند و دعوت به شورش در مقابل چى؟ در مقابل نص صريح قرآن
***
اما در ارديبهشت سال 60 يكبار ديگر دعوا بر سر لايحه قصاص بالا گرفت. از نشريه مجاهد برايتان مىخوانم:
- «لايحه قصاص، اهانت به مقام انسانيت به ويژه زن قهرمان ايرانى در عصر كبير آگاهى خلقها». (24ارديبهشت 1360)
- «بررسى لايحه قصاص، پيرامون عملكردهاى مرتجعين تحت عنوان جارى كردن حدود اسلام» (14خرداد 1360)
و حالا به قسمتى از مقاله مجاهد در همين مورد در ارديبهشت 60 توجه كنيد:
«اكنون بيش از دو سال از اولين اعتراض مجاهدين خلق در مورد مجازاتهاى غيراسلامى و غيرانسانى مىگذرد… پس از آن حتى بهرغم موضعگيريهاى مكرر مجاهدين و ديگر نيروها و شخصيتهاى مسلمان و مترقى و انقلابى هر روز در گوشه و كنار اين ميهن شاهد صحنههايى غيرانسانى و غيراسلامى از سنگسار و بريدن دست و اعدامهاى خيابانى و… بودهايم. رفتارى، كه بهحق لكه ننگى آشكار بر دامان مدعيان ريايى اسلام و انقلاب محسوب مىشود.
لايحه قصاص كه پس از قريب دو سال ارتكاب جنايت و رفتار ضداسلامى و ضدانسانى حضرات از طرف حزب حاكم جمهورى تدوين و اسباب خوشامد كارمندان اين حزب در مجلس را فراهم آورده است چيزى جز وجههيى قانونى بخشيدن به اعمال ضداسلامى گذشته و هموار كردن، ادامه و اوج بخشيدن به آن در آينده نيست.
و اين همه در حاليست كه تدوين كنندگان اين لايحه و اصرار كنندگان بر آن، عمدتاً خود جزو نقض كنندگان حقوق انقلابى اين خلق ستمزده بوده و براساس قوانين جزايى اسلام خود قبل از همه مستحق حسابرسى مىباشند…
و اينك همين مرتجعين انحصارطلب براى مخفى كردن چهره جنايتكار خود لايحهيى را تدوين نمودهاند تا هر روز در گوشه و كنار اين مملكت از اين مردم محروم و مضطر و يا مجرمين درجه چندم بهعنوان قصاص صحنههاى فجيع خلق نموده و اذهان تودهها را از اعمال خود منحرف نمايند.
تشريح شنيع و چندش آور جرائم مطابق آنچه در مواد لايحه قصاص آمده است نيز جز به منظور تحت الشعاع قرار دادن جنايتها و غارتگريها و حق كشيهاى صاحبان قدرتهاى غصبى نيست. چرا كه هم بر اساس فلسفه جزا در اسلام كه در آن قبح و تأثيرات اجتماعى جرم جاى فوقالعاده مهمى دارد و هم بر اساس اخلاق اجتماعى موجود، اين تشريح و توضيحات، اساساً نادرست است».
***
شخص خمينى اين حرفها را از سوى مجاهدين، به دو دليل فرو مىخورد هر چند كه هر عبارت و هر كلمه آن تيرى به قلبش بود. يكى بهخاطر اينكه در افتادن با مجاهدين از او قيمت زيادى مىگرفت و ديگرى بهخاطر اين بود كه ما دقيقاً از زاويه ايدئولوژيكى و قرآنى و با مستندات غيرقابل انكار اسلامى با او روبهرو مىشديم بهنحوى كه هم زدن آن بيشتر به زيانش تمام مىشد. در عين اينكه ايادى او از هيچ چماق و سركوبى عليه مجاهدين فروگذار نمىكردند.
يكبار در4اسفند 59 به همين مناسبت گفت: «اين چماق زبان و چماق قلم، بالاترين چماقها است كه فسادش صدها برابر چماقهاى ديگر است…».
خمينى: اين چماق زبان و چماق قلم، بالاترين چماقها است كه فسادش صدها برابر چماقهاى ديگر است. اونهايى كه مىخوان صحبت بكنن و خصوصاً در اين چند روز زياد هم هستند، بايد توجه بكنند به اين كه قبل از اينكه مىخوان صحبت بكنن، بنشينن و با خودشون فكر بكنن ببينن كه اين زبان چماق است و مىخواد به سر، به دست ديگرى كوبيده بشه، يا اينكه اين زبان، زبان رحمت است و براى وحدت؟
***
در همان ايام، من تعارفات را كنار گذاشته و در مصاحبههايى كه بهمناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتى انجام دادم، با اعتراض آشكار به اينكه بنيانگذاران شهيد مجاهدين را در 4تيرماه گذشته دزد خطاب كرده بود و اين را ملت ايران نپذيرفتند، بىپرده و با صراحت در مورد خمينى گفتم: «مخالفت آشكار سياسى و اقتصادىـاجتماعى و ايدئولوژيكى ايشان با بخش اعظم موضعگيريها و نظريات سياسىـايدئولوژيك مجاهدين، از انحلال نظام شاهنشاهى ارتش و جايگزين كردن ارتش خلق گرفته تا مسائل مربوط بهانتخابات و قضاييه و مليتها و قانون اساسى و تقسيم زمين و معيار مالكيت و آزاديها و عملكردهاى دادگاههاى انقلاب و دولت و سياست خارجى و مسكن و شوراها و قراردادها و روابط مختلف امپرياليستى و طاغوتى، و از شيخ فضلالله نورى و آيتالله كاشانى و دكتر مصدق گرفته تا مسائلى از قبيل تكامل و استثمار و ديالكتيك، و مسائل جارى مانند نحوه مبارزه با اعتياد، تا درگيريهاى خيابانى و گروهى و انقلاب فرهنگى و بسيارى شخصيتهاى مورد اعتماد ايشان و تصفيههاى ادارى و و و… ديگر نياز بهبيان ندارد و بهخاطر همينها يا امثال همينهاست كه مجاهدين را ”بدتر از كافر“ خواندند».
«بدتر از كافر خوانده شدن مجاهدين، بنابه تمام سوابق تاريخيشان، براى جامعه در مجموع بسيار بسيار ثقيل و ناپذيرفتنى بود و ضمناًچون با مستندات مكتبى و مذهبى نيز تطبيق نداشت، طبعاً نمىتوانست رضاى خدا و ارواح طيبه پيامبر و ائمه اطهار را موجب شود. كمااينكه جامعه ايران در مجموع، باز هم بهحكم همه سوابق و لواحق، نمىتوانست ”آمريكايى بودن مجاهدين“ يا هتك حرمت شهداى آنان را پذيرا شود».
***
اما در آستانه 30خرداد60 و برقرار كردن ولايت مطلقه، خمينى به دنبال اعتراض جبهه ملى به لايحه غيرانسانى قصاص، لحظه مناسب و سوژه مناسب را براى تصفيه حساب، شكار كرد. قبل از ظهر روز 25خرداد كه ساعتهايى بعد از آن تظاهرات جبهه ملى بايد شروع مىشد، با دجالگرى جنجال عجيبى بپا كرد و جبهه ملى را مرتد اعلام كرد و عيناً مانند همين كارهايى كه امروز خامنهاى مىكند، از آنها خواست به راديو بشتابند و توبه كنند… .
هدف خمينى اين بود كه ابتدا جبهه ملى را قربانى و از دور خارج كند، نهضت آزادى حساب كار خودش را بكند، عزل بنىصدر به سهولت انجام شود و مجاهدين هم كه من غيرمستقيم مشمول حكم ارتداد و مهدور الدم شناخته مىشوند توان عكسالعمل نشان دادن، نداشته باشند.
خمينى گفت: «دستبرداريد از اين تضعيف مجلس و تضعيف روحانيت و تضعيف ملت و تضعيف روحيه ملت و تضعيف روحيه ارتش… … جدا كنيد حساب را از مرتدها اونها مرتدند، جبهه ملى از امروز محكوم به ارتداد است، بله جبهه ملى هم ممكن است بگن كه ما اين اعلاميه را نداديم، اگر آمدند در راديو، امروز بعدازظهر آمدند در راديو، اعلام كردند به اينكه اين اطلاعيهاى كه حكم ضرورى مسلمين جميع مسلمين را غيرانسانى خونده، اين اطلاعيه از ما نبودَ ، اگر اينا اعلام كنن كه از ما نبوده، از اونا هم ما مىپذيريم. اسلام در رحتمش باز است، به همه مردم…
اگه توبه بكند قبوله. اگر كسى پيغمبر هم بكشه اگه توبه بكنه قبوله…
من هم احتمال ميدم كه اين آقايون موفق به توبه نشند جديت كنند الان وقت است وقت باقى است تا اون وقتيكه پاتون را به گور وارد مىكنيد در توبه بازه رحمت خدا واسع است بياييد توبه كنيد بيايد از كارهايى كه كرديد از دعوت به شورش كه كرديد از مخالفتهايى كه با اسلام كرديد بيايد توبه كنيد برگرديد. توبه همتون قبول است… … . يكى از چيزهايى كه اينها باز براش سينه مىزنند و جبهه ملى هم در اعلاميهاش چيز كرده: دانشگاه چرا باز نميشه اين دانشگاه آقا، دانشگاه شمارا بيرون داده دانشگاه باز بشَد ده بيست سال ديگه يك عده بيان همينها هستند. همينها كه شماييد، اونا هم هستند كه اسلام رو هيچ قبول نداريد احكام اسلام را احكام غيرانسانى مىدونيد…».
دست آخر چند توسرى سياسى به جبهه ملى زد و گفت: «شما تا اون آخر هم اعليحضرت رو مىخواستيدش، به من گفتيد ديگه، اينكه نمىتونيد حاشا كنيد تا اون آخر هم مىگفتيد: خوب ايشون باشن اعليحضرت همايونى باشد حكومت نكند. آنهايى كه تا آخر هم اينطور بوديد. بختيار را هم تا آخر مىخواستيد. آخه شما نبايد ديگه مارو بازى بديد و بگيد ما چه و ما چه» (25خرداد 1360).
***
خمينى در همين سخنرانى افزود: «من دو تا اعلاميه از جبهه ملى كه دعوت به راهپيمايى كرده است، ديدم. در يكى از اين دو اعلاميه جزء انگيزهاى كه براى راهپيمايى قرار دادند لايحه قصاص است… در اعلاميه ديگر تعبير اين بود كه لايحه غيرانسانى.
ملت مسلمان را دعوت مىكنند كه در مقابل لايحه قصاص راهپيمايى كنند، يعنى چه؟ يعنى در مقابل نص قرآن كريم راهپيمايى كنند… من كار ندارم به جبهه ملى با اينكه بعضى افرادش شايد افرادى باشند كه مسلمان باشند. لكن من كار دارم با اينهايى كه پيوند كردهاند، با جبهه [ملى] ، پيوند كردهاند با منافقين… شمايى كه متدين هستيد و مدعى تدين، چه توجيهى از اين معنا داريد؟ … . اين آقايانى كه با اين منافقين ائتلاف كردند، ائتلاف كردند كه مملكت را به هم بزنند. ائتلاف كردند كه آشوب بپا كنند… حالا ائتلاف كرديد كه به ضد رأى مردم عمل كنيد… بياييد حساب خودتان را جدا كنيد. آيا نهضت آزادى هم قبول دارد آن حرفى را كه جبهه ملى مىگويد؟ … راديو بعدازظهر را باز كنيم گوش كنيم ببينيم كه نهضت آزادى اعلام كرده است كه اين اطلاعيه جبهه ملى كفر آميز است… متأثرم از اينكه با دست خودشان، اينها گور خودشان را كندند. من نمىخواستم اينطور بشود. من حالا هم توبه را قبول مىكنم. اسلام توبه را قبول مىكند».
***
به اين ترتيب تظاهرات جبهه ملى منتفى شد. پاسداران و بسيجيان و حزباللهيها ميدان فردوسى تا ميدان انقلاب را اشغال كردند و نعره مىكشيدند: «فرمانده كل قوا، خمينى خمينى». «حزبالله حزبالله، پيشمرگه روح الله». «سكوت هر مسلمان، خيانت است به قرآن». «مرگ بر ضد ولايتفقيه».
بعد ازظهر 25خرداد اطلاعيه مهندس بازرگان از راديو و تلويزيون پخش شد كه «شايعه دعوت نهضت آزادى» به راهپيمايى را تكذيب مىكرد. متعاقباً نهضت آزادى يك اطلاعيه توضيحى هم منتشر كرد كه همچنانكه خمينى خواسته بود مشاركت در راهپيمايى و ائتلاف با هر حزب و گروهى را تكذيب مىكرد و اعتقاد خود را هم به حكم قصاص اعلام نمود.
تاريخ نويسان رژيم بعداً سير وقايع را چنين رقم زدند:
«زمينه سقوط بنىصدر را سر انجام خود وى و رجوى فراهم كردند. حادثه آفرينيهاى ”منافقين“ ادامه يافت. بهزاد نبوى سخنگوى دولت، طى مصاحبهاى كه در ساعتهاى آخر همان روز 25خرداد با مطبوعات انجام داد، اعلام كرد: ”اگر لازم باشد، قواى انتظامى با مسأله درگيريهاى خيابانى برخورد خواهند كرد… آقاى بنىصدر دقيقاً همچون مجاهدين خلق عمل مىكند… . تمام درگيريهاى خيابانى از ناحيه سازمان مجاهدين طرح ريزى و اجرا مىگردد، آنها بهخاطر تشكل نسبى خود قادرند اين درگيريها را بهطور درازمدت سازماندهى كنند“ ».
***
در مورد وقايع آن خرداد خونين بقيه مطلب را از گفتگوى خودم با نشريه ايرانشهر در دى ماه 1360 خلاصه مىكنم:
«چماقداران مسلح كه ازيكماه پيشتراز همه جابه تهران فراخوانده شده ودركميتهها ومساجد بسيج شده بودند، تمامى سطح شهر را پوشاندند و شديداً به ايجادرعب و وحشت پرداختند تا زمينه مساعد براى عزل فراهم شود… .
آنها بهخوبى مىفهميدند كه زمينه نارضايى مردمى ونفرت ازارتجاع آنقدرزياد است كه نيروهاى متشكل مجاهدين به سرعت مىتوانند به خيابانها ريخته وكل نظام ولايت ارتجاع وسردمداران مرتجعش راجاروكنند. مگرهمين يكماه پيش نبودكه خمينى تقاضاى ملاقات مجاهدين و هوادارانشان در تهران را بعد از يك هفته به سوراخ خزيدن وترديد رد كرده بود؟ مگرمجاهدين به مؤدبانهترين بيان ننوشته بودندكه حتى حاضرند سلاحهايشان را دودستى تقديم كنند، مشروط براينكه آزاديهاى قانونى تضمين شده، ”مقام رهبرى“ (برطبق قانون اساسى)، آنها (مجاهدين) و هوادارانشان را در تهران دراقامتگاه خود بپذيرد؟ بله، آن روزهم كه شيطان جماران اين تقاضا را رد كرد از اين مىترسيد كه ميليونها تن، خودش را با جمارانش بهطورمسالمت آميزبه زبالهدان تاريخ بريزند. اين بود كه چنانكه شنيدهايد بعد از يكهفته، تقاضاى ما را رد كرد وبه طعنه گفت؟ ”شمالازم نيست بياييد، من مىآيم خدمتتان“ بههرحال ما (مجاهدين) بلافاصله بعد از بستن روزنامهها، متقابلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روزنامههاى حكومتى راتحريم كرده وازفردابه تدارك يك تظاهرات بزرگ پرداختيم. منظورم ازتظاهرات بزرگ، تظاهراتى همچون 7ارديبهشت است و نه تظاهرات پراكنده كوچك. وازاين پس نيزدربحثمان هرجا صحبت ازتظاهرات بزرگ مىكنم يك چنين تظاهراتى است كه طبعا تدارك ونيروى حمايتى وواحدهاى حفاظتى وتيمهاى ضربت وسازماندهى بسيارمتحرك خاص خود را مىطلبيد. اما جوابهاى دوروزاول كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً منفى بود وچنين تظاهراتى بهرغم همه تداركارت لازم پانمى گرفت. مسئولين وفرماندهان مربوطه گزارش مىدادندكه درقدمهاى نخستين چنين چيزى اصلادر شرايط امنيتى و نظامى جديد شهرامكان ندارد. البته از اين پيشترنيزنه كسى به مااجازهى تظاهرات مىدادونه بهمحض تجمع دست ازسرمان برمىداشتند. امابا اين همه، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً در 7ارديبهشت، توانسته بوديم ازنزديك به 3-4ساعت غفلت كميتهچيها وپاسداران ارتجاع كه روزقبل نيزدرجاهاى ديگرخستهشان كرده بوديم استفاده كرده وموتورمحرك اوليه تظاهرات عظيم آنروزرادرخيابان بهكاربيندازيم. آنگاه تا كميتهچى و پاسدارآمدند كه بخودبجنبند، دستههاى متشكل وغيرمتشكل چندين هزارنفرى وچندين دههزارنفرى به موتوراصلى پيوسته وآنراحلقه كردند و ديگرجمعيت كه تحت حمايت ميليشياى مردمى حركت مىكرد، نفوذناپذير و ضربه ناپديرشده وتامقصد كه منزل پدرطالقانى بود بىمحاباپيش رفت. ازهرخطرى نيزاستقبال ومرز150هزارنفر را هم پشت سرگذاشته وقدم درجاده 200هزار گذاشت… وگلوله وگازاشك آوروچماق هم ديگراثرنمىكرد (زيراحمايت بىدريغ مردم امكان بروز يافته وهمچون بسم الله، هرجنّى رافرارى مىداد. مردم ازطبقات مختلف ساختمانها حتى كاغذهاى ديوارى وميزهاى چوبى رابراى سوزاندن وخنثى كردن اثرات گازاشك آورپايين مىريختند».
***
«امااين بارتلاش براى برگزارى تظاهرات بزرگ به نتيجه نرسيد.
پس ازناكامى و شكست 2روزاول ابتدا مسئولين ما فكركرده بودند كه پا نگرفتن تظاهرات بزرگ بهخاطرنقائص تداركاتى وتشكيلاتى است. اماوقتى تمام جريان كار را از ابتدا تا انتها دوباره بررسى كرديم وديديم كه درتداركات تشكيلاتى-تدافعى معمول، هيچ نقص جدى وجود ندارد و عنصركاملاً جديدى جلب توجه نمودفضاى اجتماعى و سياسى آنقدرتنگ شده بود كه امكان چنان حركت بزرگى راباتداركات معمولى مطلقاً و از اساس سلب مىكرد. بله، اين باربعدازبستن روزنامههاوآغازسركوب مطلق، تدارك متقابل ارتجاع –كه از اين پيشترنيزگزارشهايى راجع به آن داشتيم –كيفاً فرق كرده وهيچ واكنش بزرگى رابراى جامعه امكان پذيرنمىساخت.
مراكز متعددى را در تهران كشف كرديم كه دستههاى 100 تا 500و حتى 1000نفرى چماقداران مسلح با تجهيزات كامل و بىسيم و وسايل موتورى در آن گوش به زنگ و آماده نشسته بودند. از طرف ديگر هر روز نيز ارباب چماقداران در جماران به منظور يك بسيج كامل ايدئولوژيكى و نظامى رجز مىخواند و تهديد مىكرد و به يكى گوشمالى مىداد تا از نظر روانى نيز قدرت حركت را سلب كند، پس گزارش مسئولين و فرماندهان سياسى و نظامى ما صحت داشت و در سيطره شرايط كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً جديدى قرار گرفته بوديم.
تمركز و وفور چماقداران مسلح وموضع تهاجمى ايادى كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بسيج شده خمينى از پاسدار و كميتهچى گرفته تا به اصطلاح حزباللهى، كه از مدتى پيش تدارك شده بود، چنين چيزى را امكان ناپذير مىكرد و ما فقط كشته مىداديم و كتك مىخورديم… .
داستان، داستان سلاح گرم بود بر بدنهاى گرمتر، ولى بدون سلاح و فقط مشت. مشت در برابر ژ-3 و كلت… در اين ميان چند بار هم به ما گفته شد كه فلان ساعت و فلان روز بازار مىخواهد ببندد و فلان گروه و يا فلان گروهها هم هستند. ولى هرچه رفتيم هيچكس جز بچههاى خودمان در صحنه حاضر نبود.
بنابراين از روز 19 يا 20خرداد، مسئولين ما با نيروهاى تحت فرماندهىشان تظاهرات موضعى را شروع كردند، تظاهرات موضعى كه در دستههاى 100 يا 200نفره به شيوه چريكى و ”بزن در رو“ عمل مىكردند. هدفشان شكستن فضاى رعب، و الحاق به يكديگر از نقاط مختلف شهر به منظور نيل به تظاهرات استراتژيك (بزرگ) بود.
اين روش تا آخر شب 24خرداد ادامه يافت ونتيجه اميد بخش بود. دريكى از همين روزها كه شخصا مشروح گزارش آن را خواندم در 27 نقطهى تهران، دستههاى آزمايشى ميليشيا، دسته دسته آتش خود را بر افروخته بودند. تنها همه كبود و سياه و زخمدار، صورتها ورم كرده، سينهها در اثر كثرت فرياد گرفته… آن هم چهرهها و بدنهايى كه از اين پيشتر نيز آثاركمبود مواد غذايى از دور بر روى آنها قابل تشخيص بود. اين را بارها اطباى آشنا به خود من تذكر داده بودند كه اين چه وضع غذايى ميليشيا و واحدهاى نظامى حمايت كننده آنهاست كه بعد از بستن ستادها، صبح تا شب آواره كوچه و خيابان است و مخصوصا در روزهاى طولانى و گرم ماه رمضان بايد 16ساعت، بى آبى و بىغذايى را تحمل كند و لذا آثار كمبود مواد غذايى از همه چشمها و چهرهها مىتراويد.
و به خدا سوگند باور كنيد كه اين مجاهدين از فرداى به قدرت رسيدن خمينى، براى محافظت از ستادها و بساطها و سخنرانيها و مراسم و تظاهرات و كلاسهاى آموزشىشان بيشتر از غذا به كتك و مشت و لگد عادت كرده بودند!
اما چه مىشد كرد، آزادى يك خلق بهاى خاص خود را مىطلبد. آن هم از بهترين و رشيدترين فرزندانش… حالا گو كه ستاد و دفتر و مركز علنى نباشد، مجاهد خلق ساك دستى را پر مىكند، كوچه به كوچه و خانه به خانه مىگردد، درهر كجا بساطش را برهم ميريزند، كتكش مىزنند، منافق و كافر و بدتر از كافر وهرزه و… خطابش مىكنند، چهرهاش را كبود مىكنند، اوراقش را پاره مىكنند و مىسوزانند…
ولى چه باك خلق بايد آگاه بشود و آزاد. اگر اين كوچه فالانژ و راست و حزباللهى دارد در آن يكى زن خانه دارى، كارگرى، رفتگرى و يا كارمندى… بالاخره يك كسى پيدا مىشود كه همدردى كند لبخند بزند، استقبال كند، دعا كند، زخمها را مرهم بگذارد، روزنامه پاره شده را بچسباند، پول بدهد و يا در برابر تعرض كميتهچى و پاسدار به دفاع برخيزد و حقانيت مجاهدين و درخواستهاى عادلانه مردمىشان عليه ارتجاع را گواهى دهد.
بله، مجاهد خلق اينطور با خلقش جوش خورد و اصالت و صداقت خود را به اثبات رساند».
***
«و من هرگز يادم نمىرود كه در تابستان 59، بعد از اراجيف آن امام پليد چماقداران، يكروز بر پاى يكى از خواهران كوچكم – كه نمىدانم حالا شهيد شده است يا خير – مار انداختند و آن وقت مزدوران و اوباش خمينى خودشان كنار ايستادند تا عكسالعمل ميليشياى مجاهد جوان را ببينند و بخندند. اما مجاهد قهرمان تكان هم نخورده بود تا يك لحظه تمسخر اوباش خمينى را هم نبيند. دختر جوان حتى نشريههايى را هم كه در دست داشت بر زمين نينداخته بود تا فالانژها برندارند و پاره نكنند. بعد مار دور پاى او حلقه زده و سپس به آهستگى رفته بود. اينست سيماى واقعى امام اوباشان و اينست گذشته آنهايى كه امروز اينسان مىجنگند و اينسان در برابر جوخههاى اعدام رشادت به خرج مىدهند. منهاى عبور از اين پيچ و خمها، امروز هيچ نيروى سراسرى نبود كه اينسان به دفاع از شرف ملى خلق در برابر تجاوزكاران ارتجاعى برخيزد و بىدريغ خون نثار كند».
***
«داشتم مىگفتم كه حدود 27 دسته يا گروهان و گردان مختلف داشتند در گوشه و كنار تهران تدارك تظاهرات بزرگ را مىديدند.
برخى كشته مىشدند و عده زيادترى دستگير و بقيه نيز گرماگرم نبرد مشت و گلوله. بسيارى از اعدامهاى كنونى را نيز دستگير شدگان همان ايام تشكيل مىدهند.
عصر 24خرداد، تظاهرات در ميدان ولىعصر به اوج رسيد و جنگ مغلوبه شد. يك دسته ميليشياى خواهران با قدرت تمام محاصر ه فالانژهاى مهاجم را شكافته و به دستههاى ديگر ملحق شده و درگيرى و تيراندازى در تمام طول بلوار وخيابانهاى اطراف ميدان ادامه داشت. فالانژها و كميتهچيهاى حمايت كنندهى آنها فراركردند. واحد ميليشياى خواهران 7 موتورسيكلت از آنها را مصادره كرد. در گزارش مزبور خواندم كه يكى از خواهران، آنقدر جوان و ضعيف الجثه بود كه قدرت حركت دادن موتور را نداشت و لذا دستفروش كنار خيابان را به كمك طلبيده بود. وقتى هم با فقر و بدبختى دستفروش برخورد كرده بود، موتورسيكلت را در جابه خود او بخشيده و سبكبال به خانهشان رفته بود».
***
«بعد از آن دجال بازى مشهور خمينى عليه جبههى ملى و بسيج سياسى- نظامى و ايدئولوژيكى نيروهاى ارتجاعى و شكست تظاهراتى كه قرار بود آنروز توسط جبههى ملى صورت بگيرد گزارش مسئولين خود ما حاكى از آن بود كه اكنون باز هم بعد از آخرين تعرض خمينى، فضاى حركت، اكيدا و شديدا به نسبت روزهاى قبل بستهتر شده و حتى تظاهرات موضعى و تاكتيكى نيز ديگر صرف نمىكرد. چنانكه گفتم، فرماندهان ما از يك هفته پيش به اين نتيجه رسيده بودند كه چنين تظاهراتى بدون تداركات كافى، مطلقاً در شرايط جديد امكان ندارد و چه بسا نتايج معكوس نيز بدهد. بهخصوص اگر زمان و مكان آن، از قبل اعلام شده باشد.
روشن بود كه در منطق خمينى، تهديد و تكفير جبههى ملى، مىبايست باعث عبرت خود ما (مجاهدين) مىشد تا لااقل موقتا هم كه شده آرام گرفته و بگذاريم جريان عزل آقاى بنىصدر بىسروصدا به پايان برسد. چرا كه بهخوبى و برحسب تمام اطلاعات و تجارب مىدانست كه تنها نيرويى كه قادر به سازمان دادن و بهراه انداختن تظاهرات عظيم سراسرى و ايجاد دردسر جدى است، مجاهدين هستند».
***
«خوب، حالا بعد از 25خرداد چه كنيم؟ اگر خمينى به همين ترتيب بتواند با اتكاى برادران چماقدار ”حزبالله“ ! رئيسجمهور را كنار بزند، ديگر فردا واى بحال ديگران. وانگهى اين نحوه عمل خمينى آيا مبين اين نيست كه ساعت آغاز قطعىترين نبرد براى هر نيروى انقلابى كه نخواهد به سرنوشت حزب توده بعد از 28مرداد و بعد از آن هم سرنوشت فضيحت بار ضدانقلابى كنونى اين حزب دچار شود، به سرعت نزديك مىشود؟ و آيا كنار زدن آقاى بنىصدر در آن شرايط عملاً جز به اين معنى بود كه دشمن، آخرين حائل ميان خود و خلق را نيز درهمشكسته و چه بخواهيم و چه نخواهيم هر نيروى انقلابى و مردمى را به معارضهى آشكار فرا مىخواند؟ حالا هرچند هم كه مىخواهيد با آقاى بنىصدر اختلاف داشته باشيد، كنار زدن او در آن شرايط عملاً جز اعلام جنگ آشكار ارتجاع با انقلاب و بهويژه با مجاهدين نبود. و مىدانيد كه وقتى دشمن اعلان جنگ مىدهد، بازنده خواهيد بود اگر حتى يك لحظه نيز سلاحتان را ديرتر از او بيرون بكشيد. چرا كه در اين صورت جز دفاع محض، كارى از پيش نخواهيد برد. آرى اين قانون جنگ است. و در جنگل ارتجاع خمينى، دفاع محض يعنى شكست محض.
اين بود كه عاليترين ارگان سازمانى ما از روز 26خرداد مستقيما خود وارد كار گرديد. رهنمود اين بود: ”مىبايست بهر ترتيب و با هر قيمت، يك تظاهرات بزرگ تودهاى را بار ديگر آزمايش نمود. آخرين تجربه مسالمتآميز نيز حتى به منظور اتمام حجت سياسى و تاريخى بايد از سر گذرانده شود. اگر خمينى مىخواهد 15خرداد و يا 17شهريور ديگرى درست كند بگذار شهدايش را مجاهدين تقديم كنند. روز مناسب، به دلايل سياسى و فنى، 30خرداد است. چهار روز براى آمادگى فرصت داريم. تظاهرات تاكتيكى و هركار ديگرى را تعطيل كنيد، هر چقدر كه مىتوانيد براى 30خرداد آماده شويد. ما به قربانگاه مىرويم تا نسلهاى آتى لعنتمان نكنند. تا اگر ذرهاى شرف و انصاف در مجلس دست پخت خمينى و ساير سردمداران رژيم موجود است، به دوران مسالمت پايان ندهند و لااقل راه باريكهاى براى تنفس سياسى مردم باقى بگذارند…“
سرانجام از ميان طرحهاى مختلف، پس از مباحثات بسيار، ارجح آنها انتخاب شد. اين طرح مىبايد به اين مسأله جواب مىداد كه: چگونه مىتوان در بحبوحهى اختناق مطلق، بدون اعلام قبلى و بدون كمترين اطلاع دشمن، يك تظاهرات مسالمتآميز چند صد هزار نفرى در روز روشن در خيابانهاى تهران ترتيب داد؟ عجبا!
اما اگر مردم آمادهاى داشته باشيد و بدانيد كه هركارى را چگونه و در چه لحظهاى بايد سازمان بدهيد، اين مسأله هم حل شدنى است. شور وشوق زايد الوصف و ايمان و قوت اراده و تصميم يارانتان نيز، البته لازم است. از صبح 30خرداد در حالىكه تمامى پيكر مجاهدين و ميليشيا در تهران مشتاقانه سر از پا نمىشناخت و در هر پارك يا كوچه و خيابان و خانهاى گروه گروه آماده مىشد، مركز فرماندهى با نگرانى در اطراف سيستم ارتباطى گرد آمده بود تا هيچ چيز خارج از كنترل، خودبهخودى رها نشود. جزئيات آنچه را در بعدازظهر 30خرداد از چهارراه مصدق تا چهارراه طالقانى و آنگاه در سراسر طالقانى تا بهار و تا انقلاب و تا ميدان فردوسى گذشت، مىگذارم براى بعد. فقط اين را بگويم كه فرماندهان و مسئولان مجاهدين در اين روز واقعاً يك شاهكار تاكتيكى و نظامى آفريدند. تظاهر كنندگان به 500هزار تن بالغ مىشدند. غيرممكن، ممكن شده بود».
***
«تودهنى محكم ديگرى به خمينى كه هنوز در نشئهى دجال بازى 25خرداد بود ودلش مىخواست جريان عزل رابى درد سر و با توپ و تشرهاى معمولى خاتمه بدهد. پس ديگر خمينى چارهاى نداشت جز اينكه شخصاً فرمان تير وبهكار بردن مسلسل سنگين بدهد در اين لحظه ابتداى جمعيت به ميدان فردوسى رسيده بود ولابد اعلاميه عصر 30خرداد پاسداران ارتجاع را شنيدهايد كه: به اذن رهبر كبير دستور مىيابند تا آتش بگشايند و اگر آتش نبود از ميدان فرودسى تا سپه و تا جارو كردن مجلس ارتجاع راهى نبود. شنيدهام كه در آن لحظات بهشتى ورفسنجانى به نهايت سراسيمه بودند يك خبرنگار اروپايى كه شاهد صحنههاى 30خرداد بوده است اخيرا به خودم مىگفت كه دقايقى چند در كمال بهت وحيرت انتظارقيام داشته و تعجب مىكرده كه چرا مجاهدين از سلاحهايشان استفاده نمىكنند؟
ومن به او گفتم كه از هر جا كه شنيدهايد مجاهدين، آن روز سلاح داشتهاند، اشتباه شنيدهايد بهخاطر اينكه استفاده از سلاح را مطلقاً ممنوع كرده و هنوز فرمان آتش نداده بوديم… . ما آن روز فقط حجت را تمام كرديم. پايان مشروعيت كل نظام. خدا حافظى مطلق با خمينى. از فردا بايد شعار داد: ”مرگ برخمينى“ . از فردا ديگر سياست دست خالى در برابر چماق وگلوله، راست روى واپورتونيسم است. و ما (مجاهدين) از اين پيشتر بارها به ارتجاع هشدار داده بوديم كه از روزى كه با گلوله در برابر گلوله پاسخ بگوييم حذر كند اكنون آن روز فرا رسيده بود ”. بچش اى خمينى، اى خائن كه شايسته كمترين احترام واعتماد اين خلق نبودى…“ .
وتازه ديديد كه غير از همه آنها كه در جريان تظاهرات 30خرداد كشت ودستگير كرد، از همان فردا اعدام مجاهدين پسر ودختر 9سال به بالا را آغاز كرد حتى بدون اينكه نيازى به پرسيدن نام متهمين حس كند اينست عدالت خمينى».
***
روزنامه اطلاعات –چهارشنبه 3تير1360
دعوت دادستانى انقلاب از اولياء دستگيرشدگان
صبح امروز از سوى روابط عمومى دادستانى انقلاب اسلامى مركز در رابطه با مجرمينى كه در جريانات ضداسلامى اخير دستگير شده و حكم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا شده اطلاعيهاى بهشرح زير صادر شد:
به اطلاع خانوادههاى محترمى كه فرزندانشان در جريانات ضداسلامى اخير تهران دستگيرشدهاند و حكم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا گرديده مىرساند لطفاً با در دست داشتن شناسنامه عكس دار خود و فرزندانشان كه عكس آنها در اينجا چاپ شده به دفتر مركزى زندان اوين مراجعه كرده و فرزندانشان را تحويل بگيرند.
روابط عمومى دادستانى انقلاب اسلامى مركز
لازم به يادآورى است كه اسامى صاحبان عكس مشخص نشده است.
«تا اين تاريخ، خمينى توانسته بود بسيارى مخالفين را يا شقه و وادار به تسليم سازد و يا از دورخارج كند. بارها از اطرافيانش شنيده شده بود كه در رابطه با تصفيه يا سركوب هر يك از نيروها يا شخصيتهاى مخالف مىگفتند: آقا… 20دقيقه صبحت مىكند… قضيه تمام است.
وراستى هم تاكنون در بسيارى موارد وقتى امام چماقداران توپ وتشر مىآمد وعليه شخصيت يا نيرويى بسيج مىنمود… مسأله بالاخره به سادگى وبا حداقل تاوان برايش فيصله مىيافت.
اما اين بار… عنصر موحد مجاهد، اين انقلابى وپيشتاز مردمى، به اثبات رساند كه در برابر حقانيت وقوت اراده وآمادگى فدا وقربانى ”نه در 20دقيقه“ كه در 20سال نيز آقا و تمامى دار ودستهاش هيچ غلطى نمىتواند بكند.
آخر آقا، تا وقتى ”آقا“ است كه پايش را از گليم خودش بيشتر دراز نكند والا آن دست وپاى نامباركى را كه به گليم خلق دراز شود بىمحابا ريشهكن خواهيم نمود».
***
از آنجا كه در فصل دجاليت، از اعلام ارتداد جبهه ملى توسط خمينى صحبت كرديم، در پايان همين قسمت، يادآورى مىكنم كه دكتر سنجابى در شهريور 1361 به پاريس رسيد در حالىكه بهشدت بيمار بود و از عارضه كمر و ستون فقرات رنج مىبرد. او در اين زمان 78سال داشت.
من در يك نامه مبسوط با ابراز خوشوقتى از اينكه به سلامت از چنگ خمينى بيرون آمده، شرط احترام و ادب و حق استادى و پيش كسوتى را درباره او بهجا آوردم. اين نامه را برايتان خلاصه مىكنم:
- «نسل ما (مجاهدين) نسل ناسپاس و كفورى نيست. نسلى نيست كه پدران و استادان خود را فراموش كند و يا قدر زحمات و مرارتهايى را كه تحمل كردهاند، نشناسد».
- «پدر عزيزم،
مقدمتا بگذاريد بهعنوان نماينده نسلى بخون نشسته كه در بحبوحه آتش و شكنجه، بر آنست تا آخرين مرحله مبارزاتى را كه خود شما و امثال شما در كنار پيشواى فقيدمان مصدق آغاز نموديد، به ثمر بنشاند و تماميت و آزادى و استقلال ايران گرامىمان را تا ابد در سينه تاريخ به ثبت برساند؛ شهادت بدهم كه:
… … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … .
- «شما نخستين وزير و شخصيت نامدار ملّى بوديد كه حتى قبل از انتخابات خبرگان، در فرداى راهپيمايى يكصدهزارنفرى مجاهدين براى مجاهد اسير سعادتى، دست از همكارى با رژيمى كه ديگر مىدانستيد ايران را بهكجا مىبرد شستيد تا اينكه نهايتاً خمينى در 25 /خرداد/ 60 شما را آشكارا مرتد و طبعاً مهدورالدّم شناخت».
- «استاد گرامى ام
با اين همه شما بهرغم كهولت سنّى و ضعف مزاجى از پا ننشستيد و من خود گواهم كه ازآنچه شخصاً در توان داشتيد كوتاهى نكرديد. فىالمثل بهخوبى بهياد دارم كه در سال 59 و اوايل سال 60 با فروتنى و تواضع، چندين بار عرق ريزان به ديدار فرزندان مجاهد خود شتافتيد تا مشتركاً چارهيى بينديشيم. گرچه متأسفم كه من كه در آن ايام در مخفيگاه بسرمىبردم، اين فرصت را نيافتم كه در ملاقاتهاى شما با برادران مسئولمان حضور پيدا كنم. امّا هرگز يادم نمىرود كه روزى كه شما در اوايل خرداد 60/ با برادرمان على زركش (كه حالا فرماندهى مقاومت داخل كشور را بهعنوان قائم مقام من بهعهده دارد) در يكى از مخفيگاههاى ما در تهران ملاقات كرديد؛ او برگشت و گفت:
آدم واقعاً از روى دكتر سنجابى خجالت مىكشد، كه مردى با اين سنّ و سال ولى با روحيه جوانان، هم محذورات امنيتى ما را درك كند وهم بافروتنى خاص خود به تشويق و رايزنى با بچههاى مجاهدش بپردازد… كمااينكه برادرانى كه در همين پاريس ضمن هفتههاى گذشته به ديدارتان آمدند نيز، سراپا غرق شادى و غرور به نزد من بازگشتند و گفتند وقتى دكتر سنجابى از شكنجه و اعدام و فداكاريها و عمليات مجاهدين صحبت مىكرد، مثل باغبان پيرى كه از پرپر شدن گلهاى باغ خودش آتش گرفته باشد، اشك در چشمانش حلقه مىزد و گاه هم درست مثل چريك پيرى كه با ميليشياى جوان مجاهد همسنگر است غرق در هيجان و التهاب مىشد…».
- «پدر عزيزم، مراببخشيد كه اينطور صريح و بىپرده صحبت مىكنم. آخر من مجاهد (بعنوان يك فرزند شما) تنى دارم زخمخورده و مجروح و خسته. حرامى (خمينى) غارتم كرده و شحنه هر روز بر سر كوى و برزن بهدار مىآويزدم، دژخيم هر روز ناخن از دست و پايم مىكشد و سپاهى خصم هر روز بر اجساد شهدايم اسب قساوت مىدواند و، مهمتر از همه، نادوستان و رفيقان نيمه راه تنهايم گذاشتهاند… .
بله، درخواست نسل ما اين است كه مثل يك سردار سالخورده وقتى كه ايران سالخوردهتان را در خطر مىبينيد به ميدان بياييد. بياييد و دربرابر ايرانيان و جهانيان شهادت بدهيد. شهادتى خالصاً لوجه الله، براى رضاى خلق و خالق».
- «بله، براى ما (مجاهدين) مهم است كه شما در انظار جهانيان شهادت بدهيد كه فىالمثل:
-رژيم خمينى اكنون ديگر هيچ مشروعيت و محبوبيت قانونى و ملّى و مردمى ندارد… . (ايضاً مجلس باصطلاح شوراى اسلامى آن)
-رژيم خمينى اسلام و خدا و قرآن را ملعبه دست خود قرار داده و دقيقاً ضداسلامى عمل مىكند و جز به سركوب و ترور تكيه گاهى ندارد.
-رژيم خمينى خود مقاومت مردمى و مشروع و مسلحانه را برانگيخت و بهرغم تمام صبر و تحمل 5/2ساله مجاهدين، اين خود رژيم خمينى بودكه براى مجاهدين و براى مردم ايران راهى جز قهر باقى نگذاشت و تمام مردم و از جمله مجاهدين مظلوم واقع شدهاند و بايستى جهانيان به كمك مقاومت عادلانه مردم ايران بشتابند.
… فكر مىكنم پيشواى فقيد (مصدق) نيز همينگونه انتظارات را از شما دارد. فكر مىكنم او هم بهميدان آمدن شما را مىطلبد. فكر مىكنم كه او هم وقتى شهادتهاى حقهى شما را براى ايران امروز و ايران فردا بشنود، لبخند رضايت خواهد زد و آفرين خواهد گفت».
«استادعزيز
امّا صرفنظر از اينكه آنچه را بهعرض رساندم صلاح بدانيد يا ندانيد، صرفنظر از اينكه به امداد فرزندان مجاهد خود بشتابيد يا نشتابيد، صرفنظر از اينكه در اين رابطه كلمهيى بگوييد يا نگوييد؛ باز هم مؤكداً و با همان گستاخى و جسارتى كه دربيان خواستهاى نسل مظلوم و شكنجه شدهام بهعرض رسيد، لازم مىدانم كه بهحرمت همه رنج و مرارتهايى كه درطول ساليان دراز براى ايران و ايرانى متحمّل شدهايد تكرار كنم كه احترام و شأن ابوّت و پيش كسوتى شما براى هر مجاهد و هر انقلابى كه براى آزادى و استقلال ميهنش مىرزمد پيوسته باقى و پايدار بوده و خواهد بود. تكرار اين مطلب را از آن حيث لازم شمردم كه از اين پس نيز در ديار غربت، طعن و لعن معاندين را بهخاطر ماجرائى كه با خمينى داشتيدبهطور مضاعف خواهيد شنيد و لذا وجداناً و اخلاقاً وظيفه ملّى و ميهنى و مبارزاتى خودم ديدم تا بهعنوان ”مسئول مقاومت“ حق شناسى مردم و انقلاب و مجاهدين آزادى و استقلال اين خلق قهرمان را بهخاطر تكتك لحظات و ساعتهايى كه براى ايران و ايرانى رنج بردهايد، اعلام كنم.
بارخدايا، به نسل ما فهم و درايت لازم براى حق شناسى نسبت به همه پيشكسوتان راه رهايى ميهنمان را عطا كن.
با احترام و تشكر
يكى از برادران و فرزندان مجاهد شما
مسعودرجوى
21 / شهريور / 61».
********
چند روز بعد پاسخ دكتر سنجابى را دريافت كردم كه خلاصهاى از آن را برايتان مىخوانم:
- «فرزند مجاهد ارجمند و گرامى آقاى مسعود رجوى مشروحه سرشار از لطف و محبت شما را كه بهمناسبت هجرت اضطرارى اينجانب از ميهن گرامى و رسيدن به پاريس مرقوم شده بود زيارت كردم. مضامين هيجان انگيز و پرالتهاب آن كه حاكى بود از مجاهدتها و قيام يكپارچه ملت قهرمان ايران در برانداختن اساس استبداد و استعمار به شوق برپاداشتن يك نظام عادله انسانى و سپس انحرافات و خيانتها و نقض عهدها و جنايات و قساوتها و زيرپاگذاشتن بديهىترين اصول انسانى و مردمى از جانب كاربهدستان حكومت جمهورى اسلامى و انكار شريفترين احساسات وطن دوستى و آزادىخواهى به عناوين مجعول ملى گرايى و ليبرالى مقتبس از قاموس استالينى و كشتار دستجمعى نونهالان و ميهن دوستان و به دنبال اينهمه نوميدى و سرخوردگى و نارضايى و قهر و امتناع و مقاومت مجدد يكپارچه ملت و مجاهدتها و جانبازيها و شهادتهاى بهترين فرزندان ايران چنان احوال متناقضى از غرور و نشاط و غم و اندوه در اين ناچيز برانگيخت كه قلم از شرح و بيان آن عاجز است. در مقدمه نامه از اينكه به عللى نتوانستهايد به ملاقات و عيادت اين بنده بياييد عذر خواستهايد. فرزند عزيز، آنچه عيان است چه حاجت به بيان است. به علاوه شما هيچوقت در پيش من غايب نبودهايد كه براى نيامدن و عدم حضور عذر لازم باشد».
- «با بيانى شيوا و جگرسوز از من خواستهايد تا درباره جانبازيها و فداكاريهاى صادقانه و مظلوميت مجاهدين شهادت بدهم از آنچه نوشته ايد: ”با جسارتى شايسته يك نسل، شايسته يك رود خون و شايسته بيش از 20هزار شهيد و 50هزار اسير از شما مىخواهم درباره ما شهادت بدهيد. به خدا قسم من نمىتوانم بپذيرم كه تاريخ شهادت و حمايت شما را براى خمينى ثبت كند ولى از شهادت و حمايت شما براى مجاهدين اثرى نباشد“ .
آرى فرزند عزيز دربرابر اين دعوت آغشته به داغ دل و خون نمىتوانم و حق آنرا ندارم سكوت اختيار كنم
بنابراين مختصرى از آنچه را كه بر طبق اطلاعات خود دراين مدت طولانى مبارزاتى درك كردهام نه براى جلب رضايت شما بلكه براى بيان حقيقت بهعنوان تكليف ملى و ايمانى به مفاد لاتكتموالشهاده و انتم تعلمون مىنويسم و شهادت مىدهم كه ساليان قبل از انقلاب و در ايام انقلاب مجاهدات و جانبازيها و از خودگذشتگيهاى دلاورانه مجاهدين توام با مقاومت و قيام عمومى بود كه پايگاه حكومت استبدادى و اركان سياست استعمارى حامى آن را در ايران متزلزل ساخت و بنابراين وظيفه حكومت انقلاب بود كه مجاهدين را مانند فرزندان برومند خود مورد نوازش و حمايت و همكارى قرار بدهد و همچنين شهادت مىدهم در روزهاى اول انقلاب و آشفتگيهاى ناشى از آن كه جمعيتهاى وابسته و سرسپرده به اجنبى آشوبها وتجزيه طلبيها را در گرگان و كردستان و ديگرجاها دامن مىزدند، مجاهدين به هدايت روحانى مجاهد و عاليقدر مرحوم آيه الله طالقانى در فرونشاندن طغيانها و پيداكردن راهحل مسالمتآميز براى توجه به خواستههاى حقه مردم ستمديده و زجركشيده با حفظ يكپارچگى و وحدت ايران كوششها كردند ولى با كمال تأسف دولت موقت و كارگردانان پشت پرده به آن كوششها و همچنين به نظر يههاى صريح جبهه ملى كه در اين باره ضمن مواد تكميلى براى قانون اساسى پيشنهاد شده بود ترتيب اثر ندادند. در نتيجه نارضاييها و ناباوريها و نوميديها را در آن داستانها شديدتر كردند. و نيز شهادت مىدهم كه در ماهها و سالهاى اول انقلاب مجاهدين با صبر و مداراى كامل در مقام همكارى بودند و توقعى جز آن نداشتند كه به آنها اجازه فعاليت تشكيلاتى و اجتماعات و انتشارات بدهند. باز هم با كمال تأسف در حالىكه احزاب و دستهها و روزنامههاى وابسته به بعضى از سياستهاى اجنبى آزادانه در ايران اجازه فعاليت و سمپاشى و تفرقهاندازى داشتند مجاهدين حتى نمىتوانستند به آزادى و ايمنى انتشارات خود را در خيابانها بهفروش برسانند. به هنگام انتخابات نمايندگان مجلس شوراى ملى كه من خود نيز در كرمانشاه نامزد بودم در دور اول انتخابات كه با آزادى نسبى برگزار شد براى سه نفر نماينده آن شهر نفرات دوم و سوم از مجاهدين بودند و به همين دليل و به سبب انتخاب شدن اينجانب دستگاه حكومت آن انتخابات را برخلاف صريح قانون متوقف ساخت و مانع از انتخاب نمايندگان واقعى مردم شد و نيز همه ما شاهد بوديم كه از همان روزهاى اول انقلاب كه مصدق و مليون را تخطئه مىكردند بر مجاهدين هم نقش التقاطى زدند. گويى التقاط از عقايد و نظريه و مسلكهاى مختلف و برگزيدن قسمتهاى درست و معقول و سنجيده از آنها كفرآميز باشد. مگر همين قانون اساسى جمهورى اسلامى التقاطى از تشكيلات و اصول متداول در غرب نيست و همچنين شاهد بوديم كه پس از انتخاب شدن آقاى بنىصدر به رياست جمهورى ظالمانه به ايشان و مجاهدين عنوان منافق دادندو حال آنكه آقاى بنىصدر در تمام طول مدت خدمت خود صادقانه در دفاع از ميهن كوشش مىكرد و عملى بر خلاف قانون اساسى و دموكراسى و آزاديهاى عمومى انجام نمىداد. از آن پس يعنى بعد از توطئهها و حادثه انگيزيها بعد از خرداد 1360 ما و همه مردم ايران شاهد بوديم كه چه رودهاى خون در ايران جارى شد. چه خانوادهها چه پدران و مادران در عزاى فرزندان خود نشستند كه بدون محاكمه درزندانها و خيابانها به جوخههاى اعدام سپرده مىشدند.
آرى همانطور كه در سال 1357 در اعلاميه خود راجع به سلطنت استبدادى نوشتم اكنون نيز وظيفه ملى و دينى خود مىدانم كه بار ديگر در حق اين حكومت اعلام نمايم كه به علت نقض بديهىترين حقوقبشرى؛ به علت زيرپا گذاشتن اغلب مواد همان قانون اساسى كه خود را متكى به آن مىداند؛ به علت كشتار بىرحمانه و محاكمه فرزندان ايران؛ به علت سلب امنيت از عموم طبقات؛ به علت نابود ساختن صنايع نوزاد ملى و ويران كردن كشاوزى ايران و ايجاد مصنوعى فقر و گرانى و اختناق عمومى و به علت نقض اصول عاليه برادرى و برابرى و حرّيت و عدالت اسلامى، اين حكومت فاقد پايگاه قانونى و مردمى و شرعى است و وظيفه مردم است در برابر آن به همانگونه عمل كنند كه در برابر حكومت استبدادى شاه كردند».
- «باز وظيفه خود مىدانم از اين حسن ظن شما تشكر نمايم هرچند واقعاً خود را شايسته اين توصيف و اين مقام نمىدانم همانطورىكه مىدانيد و برادران ديگر به شما گفتهاند، من بر اثر سختيها و محروميتهاى چهارده ماه اختفا و به سبب مشقات اين مهاجرت اضطرارى و آسيبهايى كه بر پشت و ستون فقراتم وارد شده به سختى بيمار هستم. از روزى كه به پاريس آمدهام تاكنون بيشتر اوقاتم در بيمارستانها و آزمايشگاهها به معاينات و مداوا و معالجه گذشته و اكنون نيز براى پيگيرى معالجات بايد به آمريكا بروم سن من اينك در حدود 78سال است در اين سن از افرادى مانند من توقع كار و فعاليت زياد نمىتوان داشت. با وجود اين عرض مىكنم كه من سرباز ايران و در سنگر دفاع از استقلال و آزادى آن هستم. اگر خدا عمرى و سلامت مختصرى عنايت فرمايد باز بر سر وظيفه سربازى خود خواهم آمد به شرط آنكه بدانم خدمت و كوشش من مفيد و مؤثر خواهد بود».
دكتر سنجابى نامه خود را با چند اندرز به پايان برده بود:
-اول اينكه در مبارزه مردم ايران بايد همه دستههاى «ضدرژيم و ملى و غيروابسته به اجنبى» شركت كنند
-دوم اينكه مبارزه مردم ايران «مغاير با هر نوع ولايت و قيمومت ويژهيى از جانب هر فرد و عقيده و يا ايدئولوژى هر طبقه و يا گروه مىباشد»
- سوم اينكه «در اصول مربوط به خودمختاريهاى محلى بايد مراقب باشيد كه ايرادها و تهمتهاى نظير آنچه شايسته پيشهورى و همدستان او بود به شما و همرزمان شما زده نشود. من مىدانم كه شما ايراندوست و عاشق وحدت و عظمت و يكپارچگى اين ملت مىباشيد، بنابراين دراين رابطه بايد خواهان نظامى باشيم كه شامل تمام سرزمين ايران بشود و مردم تمام استانهاى ايران از مزاياى آن يكسان بهرهمندگردند».
- «چهارم آنكه استقرار يك نظام عادله و سنجيده اجتماعى و اقتصادى كه امروزه به سوسياليسم نامدار شده و همه گروهها و جوانان پرشور ايده آليست مىخواهند عنوان افتخارآميز چپگرايى و سوسياليستى به خود بدهند. اگر بخواهيم چنين نظامى بدون تحميل زور واستبداد متضمن آبادى و آزادى و دموكراسى باشد، از جمله امورى نيست كه با يك حركت انقلابى و آنى امكان پذير و ثمربخش باشد كارها و نظامات انسانى مثل كار و نظام خدا نيست كه بفرمايد كن فيكون».
- «تذكر اين نكات را براى جوانان مجاهد كه بسيار پرشور و انقلابى و حساس و در عين حال از خود گذشته و فداكار هستند لازم دانستم هرچندممكن است مرا كهنهپرست و محافظهكار به نامند. اينها تجارب ساليان دراز عمر و مجاهدات و مطالعات من است كه دريغ دانستم آنها را با فرزندان مجاهد و فداكار درميان نگذارم. خداوند بر همه مجاهدان خيرخواه پيروزى عنايت فرمايد و ملت كهنسال پرافتخار ايران را از آزادى و آبادى بهرهمند سازد آمين يا رب العالمين- دكتر كريم سنجابى
پاريس- شنبه 27شهريور 1360»
واضح است كه تاريخ را اشتباهاً بهجاى سال 61سال 1360 نوشته بود.
***
پس از آنكه دكتر سنجابى به آمريكا رفت، يكى دو بار براى احوالپرسى با او تماس تلفنى داشتم.
تلخكامى بزرگ اما، بعد از عمليات فروغ جاويدان بود كه ديديم آقاى دكتر سنجابى بهناگهان پس از سالها سكوت و خاموشى نسبت به خطر «اشغال و تجزيه ايران» هشدار داده و به تجليل از «نيروهاى رزمنده» خمينى روى آورده است كه «با فداكارى و جانبازى بارها امكان پايان مظفرانه جنگ» را پديد آوردهاند!
معلوم بود كه ماموران رژيم، سنجابى را پيرانهسر در 84سالگى احاطه كرده و در منتهاى دجالگرى و با انبوهى اطلاعات غلط يك چنين موضعگيرى را از او بهدست آوردهاند. در آن زمان در لندن روزنامهيى به نام «جبهه» وجود داشت كه مدير آن (شخصى به نام انوارى) به خدمت اطلاعات آخوندها درآمد و بعداً هم به ايران رفت.
افسوس كه دجال لعين توانست چنين لكه سياهى در قسمت پايانى دفتر عمر سنجابى وارد كند.
***