Mittwoch, 28. September 2011

یکشنبه خونین ـ ۵مهر۶۰

 

 

 

یکشنبه خونین ـ ۵مهر۶۰

سه‌شنبه، ۰۵ مهر ۱۳۹۰ / ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۱

مسعود رجوی, مسئول شورای ملی مقاومت ایران, درباره «قیام مجاهدین در ۵ مهر ۱۳۶۰» می گوید: «... همه کسانى‌که سال ۱۳۶۰ را به‌خاطر دارند، مى‌دانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۶۰ تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخى دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشاى شهرى روى آوردند. سنگینترین بهاى خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوى سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمى‌دانستند اما مى‌خواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعى را یک بار دیگر بیازمایند.
ـ نخستین هدف, مطرح کردن شعار ”مرگ بر خمینى“ و بردن آن به میان مردم بود. این شعار را تا آن‌موقع هیچ‌کس در عرصه اجتماعى نداده بود و جراٌت و جسارت فوقالعادهیى مى‌خواست. خمینى در آن زمان پشت افراد دیگرى مانند بهشتى سنگر مى‌گرفت که براى او نقش فیلتر و عایق داشتند و انزجار اجتماعى مردم بر روى آنها متمرکز و کانالیزه مى‌شد. مثل همین حالا که خامنهاى تا مجبور نشده بود، احمدىنژاد را جلو صحنه مىفرستاد تا ضربه گیر او باشد. در آن زمان ”کاریسما“ یا هیبت و جاذبه خمینى بر دوش جامعه و به‌خصوص اقشار عقب مانده بسیار سنگینى مى‌کرد. مجاهدین باید پا پیش مى‌گذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگینترین بها در هم مىشکستند.
     پیام قشر پیشتاز جوان و دانشجویان و دانش آموزان این بود: ”مرگ بر خمینى، زنده باد آزادى“ ، ”شاه سلطان خمینى، مرگت فرارسیده“ ، ”شاه سلطان ولایت، مرگت فرا رسیده“ ، ”خمینى حیا کن، سلطنت را رها کن“ ، ”اى جلاد ننگت باد“ .
   ـ دومین هدف, به میدان کشیدن عنصر اجتماعى و مردمى بود تا اگر از این طریق هم کارى مى‌توان کرد، آیندگان گواهى بدهند که مجاهدین مضایقه نکردند امّا در اثر شدت و حدّت سرکوب، جواب منفى بود.
    من در همان زمان نوشتم که زبان من از توصیف صحنه‌هاى سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگى و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایى را که در این باره خوانده و شنیده‌ام، نه مىتوانم بگویم و نه مىتوانم بنویسم. از من بر نمى‌آید. کار شعراست، کار استادان نقاشى و موسیقى است. کار معلمان سخنورى و کتابت است.
فقط مى‌گویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و به‌خصوص در جنگهاى خیابانى و در تظاهرات مسلحانه‌ روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حدّ توان خود ادا کردند. گواه باش که براى تو، براى خلق تو و براى آزادى و براى ایران, چه گلهاى نازنینى در دسته‌هاى ۵۰تایى، ۱۰۰تایى و ۲۰۰تایى با فریاد ”مرگ بر خمینى، زنده باد آزادى“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینى) پرپر شدند.
  در عین حال دجّال خون آشام با قساوت مافوق تصوّر، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههاى مردم به گور سپرده شد.
    شتاب رژیم در اعدامهاى خیابانى و فتواهاى پیاپى خمینى که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام مى‌شد، بسیار گویاست. حتى شمارى از پاسداران و کمیته چیهاى خودش را هم, که در صحنه به مجاهدین تیراندازى مى‌کردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجهگران و بازجویانش در اوین، قسم و آیههاى آنها را هم که علیه مجاهدین مىجنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیتهها هم به آنها ندادند و کارت پاسدارى آنها را هم جعلى دانستند و مى‌گفتند خیلى از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کردهاند! و آنها را هم سرِ ضرب اعدام کردند.
     مى‌گفتند که به فرموده امام امّت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضى است… نیم کشته‌ها را تمام‌کُش کنید… مجروحین را از روى تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.  ”باغى“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت… بله بت خمینى این‌چنین شکست» (استراتژی قیام و سرنگونی, کتاب اوّل, ص۲۳۶).
    ـ نشریه مجاهد شماره ۴۰۷, ۳۱شهریور۱۳۷۷, اسامی ۱۱۴۲ تن از شهیدان پاکباز تظاهرات ۵مهر را به چاپ رسانده و در این باره مینویسد: «بخش عمده اسامی این فهرست را نسل جوان و پرشور انقلابی ایران تشکیل میدهد. ۶۳۲ تن از این شهیدان جوانان تا ۲۵ساله هستند که از میان آنها ۱۷۶تن از ۱۱ تا ۱۸ساله هستند. اسامی ۸۱۵ تن را رژیم در روزنامه هایش اعلام کرده است. ۹۴۲تن تیرباران, ۴تن حلق آویز و ۳۳تن در زیر شکنجه شهید شده اند. ۲۴۷ دانش آموز و ۲۰۹ دانشجو در شمار این شهیدانند».
تهدید اصلی نظام
رفسنجانی درباره قدرت و نفوذ مجاهدین در آن روزها می گوید: «منافقین در خیلی جاها نفوذ داشتند... به طور وسیع در کشور وجود داشتند... آن قدر قوی بودند که تظاهرات مسلحانه چند هزار نفری در تهران برگزارکردند... یک زمان چه در ادارات و چه در نیروهای مسلّح و چه در سایر جاها... میگفتند نظام دموکراتیک؛ یک تغییر این طوری میخواستند... نظام آن موقع یکپارچه نبود, ما مشکل... نفوذیها را داشتیم و خیلی چیزهای دیگر...» (تلویزیون رژیم, ۷تیر۷۷).
اکبر گنجی نیز در این باره می نویسد: «گروههایى بودند که رهبرى استثنایى و کاریزمایى امام خمینى را قبول کرده بودند… دسته دوم شامل گروههاى مسلّحى بود که با اصل انقلاب و شکل گیرى جمهورى اسلامى مسأله داشتند… فرقه رجوى در رأس این سازمانهاى تروریستى قرار داشت… و با پشتیبانى پانصد هزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهى کرده بودند، مى‌توانند هسته اصلى نیروهاى جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهورى خلقشان را برقرار کنند» (روزنامه عصر آزادگان, ۱۴دى ۱۳۷۸).
در گردابی هول انگیز
دو ماه و نیم پس از قیام مسلّحانه یی که از فردای به خون کشیده شدن تظاهرات مسالمت آمیز پانصدهزار نفر از اعضا و هواداران مجاهدین در روز ۳۰خرداد۶۰, آغاز شد, رژیم خمینی در رویارویی با مجاهدین جان برکف, تاب و توان از کف داد و رعشه سرنگونی بند بند وجودش را فراگرفت.  موسوی تبریزی, در مصاحبه یی در ۱۳شهریور ۱۳۸۲ با عنوان «سی خرداد۶۰, فضاسازی و آشتی ناپذیری» ـ که در ماهنامه «چشم انداز» (شماره ۲۲, مهر و آبان ۱۳۸۲) به چاپ رسید ـ  به آشفته حالی و زِهوار دریدگی نظام ولایت در تابستان ۶۰ اشاراتی دارد, که گوشه یی از آن را در زیر می خوانید:
«... روز دومی که من دادستان شده بودم, در نخست وزیری جلسه داشتیم, نخست وزیر هم مهدوی کنی بود و رئیس جمهور هم نداشتیم [محمدعلی رجائی, رئیس جمهور و محمدجواد باهنر, نخست وزیر خمینی و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی, در روز ۸شهریور۶۰, در اثر انفجار یک  بمب در دفتر نخست وزیری رژیم در تهران کشته شده بودند]... آقای هاشمی رفسنجانی هم آن روزها در خارج کشور ـ شاید کره ـ بود. در آن جلسه آقایان موسوی اردبیلی, مهدوی کنی, محسن رضائی, به عنوان فرمانده سپاه, بهزاد نبوی به عنوان مشاور, من به عنوان دادستان و چندنفر دیگر حضور داشتند. آقای مهدوی کنی گفت: حالا دیگر مشکل می توانیم با اینها (مجاهدین) برخورد کنیم. ایشان پیشنهاد کرد به واسطه آقای طاهر احمدزاده با آقای رجوی صحبت بشود, بلکه راضی بشوند تا مذاکره و گفت و گو کنیم. حتی اینها در بعضی پستها قرار داده بشوند تا این غائله ختم بشود. آقای اردبیلی گفت: آقای مهدوی! من تا شش ماه پیش با این حرف شما موافق بودم که ما اینها را بیاوریم, صحبت کنیم, دعوت کنیم و حتی پست هم بدهیم, ولی حالا با این همه کشتارها و ترورها که انجام داده اند, نمی شود این کار را کرد... اگر اینها را سرکار بیاوریم به مردم چه بگوییم؟ من هم گفتم: با این وضع نمی توانیم این مجوّز را بدهیم.
من پس از جلسه چون هنوز در تهران منزلی نداشتم, شبها [در] بیت امام می خوابیدم. رفتم آنجا ... آیت الله صدوقی... آنجا بود و دید که من کمی گرفته و ناراحتم. گفت: جریان چیست؟ گفتم: جریان این است و وضع اینگونه است. وزرا غالباً به وزارتخانه نمی آیند و در خانه کارهایشان را انجام می دهند. ترور همه جا را گرفته و تهران به هم ریخته است... وضع به این خرابی است, از آن طرف آقای مهدوی این گونه پیشنهاد می کند.
 آقای صدوقی گفت که این موضوع را باید با امام مطرح کنیم. ساعت ده شب بود که ایشان اصرار کرد تا حاج احمدآقا برود و به امام بگوید. ما شبانه رفتیم و این مسائل را با امام مطرح کردیم. امام فرمود: پیشنهاد شما چیست؟ من گفتم: اگر دولت دخالت نکند, ما مساٌله را حل می کنیم, همه چیز درست می شود و امنیت به دست می آید... سرانجام امام به حاج احمدآقا گفت که جلسه فردا با حضور نخست وزیر و قوه قضاییه تشکیل بشود. جلسه دوم در منزل آیت الله موسوی اردبیلی, که در مکان فعلی شورای نگهبان بود, تشکیل شد. آیت الله مهدوی کنی هم آمد, اعضای شورای عالی قضایی هم بودند. بنده هم حاضر بودم.
 احمدآقا آنجا گفت که نظر امام در مورد مسائل این است که فلانی (یعنی من) که دادستان کل انقلاب است, سیاست برخورد با اینها, رفتار و کیفیت کار را, ایشان مشخص کند. دولت و شورای عالی قضایی هم کمک کنند و دخالتی در امور نکنند. آنها هم گفتند باشد. این بود که ما به دنبال برنامه ریزی رفتیم...»؛
«برنامه ریزی» برای کشتار و نابودی تمامی مجاهدین.

«قساوت مافوق تصور»
موسوی تبریزی, «دادستان کل انقلاب» و محمدی گیلانی, «حاکم شرع خمینی در محکمه های تهران», از این «برنامه ریزی» خمینی فرموده  یکی دو هفته بعد پرده برداشتند و در کیهان ۲۹شهریور ۱۳۶۰ منعکس شد. چکیده آن, این است:
موسوی تبریزی: «اگر اینها (مجاهدین) را دستگیر کردند, دیگر معطّل این نخواهند شد که چندین ماه اینها بخورند و بخوابند و بیت المال مصرف کنند. اینها محاکمه شان توی خیابان است. کشتن اینها واجب است نه جایز... هر کس را که در خیابان، در درگیری و تظاهرات مسلّحانه و آنها که پشت این اشرار مسلّح قایم می‌شوند و اینها را تقویت و راهنمایی می‌کنند و موتور می‌دهند و یا می‌خواهند ماشین بدهند و دستگیر می‌شوند، بدون معطلی، همان شب که دو نفر پاسدار و یا مردم شهادت بدهند که آنها در درگیری بودند و مسلحانه یا پشت سر افراد مسلح و علیه نظام جمهوری اسلامی قیام کرده‌اند، کافی است و همان شب اعدام  خواهند ‌شد… هر کس در برابر این نظام و امام عادل مسلمین (منظورش خمینی است) بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را زخمی‌تر کرد که کشته  شود… هرکس از اطاعت امام عادل (یعنی خمینی) خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام است.» (کیهان, ۲۹شهریور۶۰).
محمدی گیلانی: «... محارب بعد از دستگیری توبه اش پذیرفته نیست. کیفر همان کیفری است که قرآن تعیین می کند؛ کشتن به شدیدترین وجه, حلق آویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود. اسلام (اسم مستعار خمینی) اجازه می دهد که اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه می کنند, دستگیر شوند, در کنار دیوار همان جا آنها را با گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند, برای این که محارب بوده اند. اسلام اجازه نمی دهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کُش شوند. اسلام اجازه می دهد حتی اگر زیر تعزیر (شکنجه), آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است». او به همدستانش در «بیدادگاهها» توصیه می کند که «قاضی می بایست یک مقدار قسی باشد... عواطف بیجا مشکلات برای ملت (یعنی رژیم) ایجاد می کند»!
رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم هم کمتر از دو هفته بعد, گشاده دستیش را در اِعمال این «قساوت مافوق تصوّر» اعلام می کند:
«…برطبق فرامین الهی(!) ‌۴حکم بر اینها  (=مجاهدین) لازم‌الاجراست: ۱ـ‌کشته شوند؛  ۲ـ‌به‌دار کشیده شوند؛  ۳ـ ‌دست و پایشان قطع شود؛  ۴ـ‌اینها از جامعه جدا شوند…
اگر آن روز (منظورم اوایل انقلاب است) ۲۰۰نفر از اینها را می‌گرفتیم و اعدامشان می‌کردیم، امروز این‌قدر نمی‌شدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلّح منافق... نایستیم، سه سال دیگر به جای ۱۰۰۰ اعدام، باید چندین هزار نفر را  اعدام بکنیم… بار دیگر اعلام می‌کنم که ما به حکم قرآن‌(!) راه قاطعِ قلع و قمع منافقین مسلّحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستاده‌اند، در پیش گرفته‌ایم…» (اطلاعات, ۱۱مهر۶۰).
البته, روشن است که مسئول مستقیم کشتار ها و سرکوبیها خود خمینی بود و این مهرههای سرکوبگر, دستچین شده شخص او بودند, و  او بود که فرمان کشتار میداد و این قاتلانِ فرزندان پاکباز مردم را زیر  بال و پر میگرفت و آنها را به چنین سنگدلیهایی فرامی خواند. مثلاً, وقتی در روز ۲۰دی۶۱ یوسف صانعی را به سِمت دادستان کل کشور منصوب کرد, در توصیف او گفت: «ایشان فرد برجستهیی درمیان روحانیون است و مرد عالمی است که متوجه به مسائل و مخالف سرسخت منافقین و جریانات انحرافی میباشند و درمقابل آنها با جدّیت و قاطعیت عمل مینمایند...».
صانعی پس از  یکی از دیدارهایش با خمینی طی سخنانی گفت: «... یکی از نشانه های روشن این که شورای عالی قضایی با مسائل سریع برخورد میکند, همین ملاقاتهای بنده با امام امّت و بزرگ مرجع تقلیدمان است... بعد از این مسئولیتی که امام به بنده داده اند, ملاقاتها زیاد شده و امروز  هم که باز خدمت امام امت رسیدم برای همین بود که گزارش کار را بدهم و بر ما هست که زیاد به خدمت امام بیاییم و مسائل را با امام عرض کنیم و از امام رهنمود بگیریم...»
روزنامه جمهوری اسلامی,  ۱۱ اسفند ۶۱: صانعی خطاب به پاسداران «گشت ثارالله» گفت: «ای کاش چشمهایم جاده بود و گشت ثارالله قدم روی آن میگذاشتند... نه, چشمهای من قابل نیست, کف کفشهای شما بالاتر از مردمک چشم من و مردمک چشم صدها انسان مانند من است...»

مجاهدین «هزینه» دادند امّا...
موسوی تبریزی در مصاحبه با «چشم انداز» اشاره دارد به نفوذی که مجاهدین پیش از پیروزی انقلاب, در جامعه داشتند و استقبال شدید اجتماعی از آنها:
«... مجاهدین خلق یک گروه داعیه دار مذهبی بودند که بعد از سال چهل و دو و حرکتهای منسجمی که انجام داده بودند, بسیاری جوانان مسلمان روشنفکر دانشگاهی... جذب این سازمان شدند. اینها تنها گروه فعّال مذهبی روشنفکری بودند که به سوی مبارزه مسلحانه روآورده بودند... و انصافاً هم فعال بودند و جزوه ها و مطالبی که پخش می کردند, بین دانشجویان مذهبی و متدیّن جذّابیت خاص خودش را داشت... به وسیله خود من خیلی از جوانان مذهبی و خوب جذب اینها شدند... اینها یک مبارزات درستی راه انداخته بودند... هزینه داده بودند و طرفداران حسابی هم پیداکرده بودند. طبیعی است که مجاهدین برای خودشان حقّی در این مبارزه قائل بودند و می گفتند که ما هستیم که این همه هزینه می دهیم و کار می کنیم...»
وی در دنباله این مصاحبه به تلاش سرکردگان نظام از فردای پیروزی انقلاب ۵۷, برای جلوگیری از ورود مجاهدین به هرگونه «پست» و شغلی در سر و بدنه نظام اشاره می کند:
 «... من معتقدم که در روزهای اول پیروزی انقلاب, تقریباً یک اجماع نانوشته بین مبارزین سنتی بازار, مؤتلفه, روحانیونی مثل آقای بهشتی و آقای مطهّری و نهضت آزادی ها مثل آقای بازرگان و آقای سحابی ـ با کم و زیادشان ـ بود که از مجاهدین خلق استفاده نشود و هیچ کدام از گروهها, اینها را برای گرفتن پستها مطرح نکردند... دوستان و طرفداران نظام, حزب جمهوری اسلامی, مؤتلفه و حتی نهضت آزادی, جبهه ملی و مجاهدین انقلاب, همه با هم به این نتیجه رسیده بودند که از اینها در پستهای حساس و کلیدی استفاده نکنند».
خمینی هم در دوره دو سال و چهارماه قبل از سی خرداد ۶۰, همواره در تکاپوی حذف مجاهدین از صحنه سیاسی ایران بود. اگر خویشنداری مجاهدین نبود در همان ماههای اول پس از انقلاب کار به درگیریهای خشونت بار می کشید که خواست خمینی هم همان بود. او می دانست که گذر زمان به سود مجاهدین عمل می کند و هرچه زمان بگذرد و فعالیتهای مجاهدین در جامعه گسترده تر شود, نابودی آنها دشوارتر خواهدبود.
مجاهدین تا ۳۰خرداد ۶۰ با سیاستهای سنجیده, زمان رویارویی قهرآمیز را ـ که خمینی در پی تحمیل آن به آنها بود ـ هرچه بیشتر به عقب می انداختند و از «آخرین قطرات آزادی» استفاده می کردند تا آن روز را که مسعود رجوی در سخنرانیش در امجدیه هشدار داده بود ـ «وای به روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهیم» ـ تا آخرین حد امکان به عقب بیندازند.
 تا ۳۰خرداد۶۰, بیش از ۵۰ تن از اعضا یا هواداران مجاهدین در یورش قساوت بار گله های پاسدار و بسیجی و چماقدار جان باختند, امّا تا فردای به خون کشیده شدن تظاهرات مسالمت آمیز ۳۰خرداد۶۰, حتی با پرتاب کلوخی مقابله به مثل نکردند.

گواهی بنی صدر   
بنی صدر  در مقاله مورّخ ۲۴شهریور ۱۳۸۹, باعنوان «درباره دروغهای بزرگی که [اکبر] گنجی از قول بنی صدر ساخته است» در پاسخ به اکبر گنجی که مجاهدین را آغازگر خشونت در خرداد۶۰ می داند, می نویسد: «... او مجاهدین خلق را آغازگر ترور و خشونت می گرداند. امّا چرا کاسه داغ تر از آش می شود؟ زیرا نیاز به توجیه نقش خود و همانندهای خود در کودتای خرداد ۶۰ دارد. چند اظهار از چند مقام برای اثبات دروغ سازی او کافی هستند:
- گزارشهای ستاد ارتش به رئیس جمهوری (در آن زمان بنی صدر رئیس جمهور بود) در زمستان ۵۹ و دو ماه اول سال ۶۰، حاکی از آن بودند که افراد سپاه، در هفته، ۱۲۰۰ زد و خورد ایجاد می کردند و طرف اصلی آنها سازمان مجاهدین خلق بود.
 در باره این برخوردهای خشونت آمیز و این امر که مجاهدین آغازگر خشونت نبودند، مهندس سحابی در ۱۱ تیر ۱۳۸۷، در مصاحبه با نگاه نو، گفته است: ”درگیریهای سال ۵۹ مسبوق به سابقه بود. من آن زمان نماینده مجلس بودم و خاطرم هست شکایات فراوانی از طرف مجاهدین مطرح می‌شد و از ما توقّع داشتند به شکایات آنها رسیدگی کنیم ولی خُب, کار چندانی هم از دست ما برنمی‌آمد... آنها مطرح می‌کردند که بسیاری از نیروهایشان در زندانها شکنجه می‌شوند و بسیار مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند. خاطرم هست برخی از مجاهدینی‌ها شکنجه‌های وحشتناکی را برای ما نقل می‌کردند. مثلاً‌ می‌گفتند سینه مجاهدینی‌ها را در زندان با سیگار می‌سوزانند و آنها را به بدترین شکل شکنجه می‌کنند. برخی دیگر نیز مدّعی بودند که نیروهای مجاهدین در برخی از شهرها ترور می‌شوند و به طرز مشکوکی به قتل می‌رسند... اما این که ما به عنوان نماینده چه کردیم، خُب, به سهم خود کاری که از دست ما برمی‌آمد، انجام دادیم. کار مهمی نمی‌توانستیم بکنیم اما سعی می‌کردیم با رجال و شخصیتهای تاثیرگذار صحبت کنیم یا با خود آقای هاشمی [رفسنجانی] که رئیس مجلس بودند, مسائل را مطرح می‌کردیم و بعضی نمایندگان را متوجه این اتفاقات می‌کردیم ولی در نهایت این نوع تصمیمات چون مربوط به برخی از چهره‌های نافذ و نامشخّصی بود که قابل پیگیری نبود، اقدامات ما نیز ره به جایی نمی‌برد.
در مجموع فضای ملتهب آن ایام هر روز بیش از پیش رو به درگیری، خشونت و خصومت می‌رفت ... عده‌یی نیز رو به حذف خشونت‌آمیز برخی نیروهای انقلابی آوردند“.  امّا سیدحسین تبریزی که دادستان انقلاب و دادستان کل شد و در قساوت، به خصوص با مجاهدین خلق، اندازه نگاه نداشت، نیز تصریح می کند که مجاهدین آغازگر خشونت نبودند... در گفتگو با چشم انداز (۱۳ شهریور ۱۳۸۲) به تفصیل تمام، در این باره صحبت کرده است...    
ـ در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹، در اجتماعی که به دعوت خمینی، در حضور او تشکیل شد، خمینی به بنی صدر ایراد گرفت که چرا به شهربانی دستور داده است یک قبضه سلاح کمری در اختیار مسعود رجوی برای دفاع از خود بگذارد. بنی صدر گفت: قصد جان او را کرده بودند. خمینی گفت: به جهنّم که کشته می شود. بدین سان، او برای افراد این گروه حق حیات قائل نبود. این ماجرا را هاشمی رفسنجانی، البته آمیخته با دروغ، بازگو کرده است.
– در اردیبهشت ۶۰، رهبری مجاهدین خلق اعلان آمادگی کرد که  در صورت تضمین امنیت اعضای خود، اسلحه خود را تحویل بدهد. آنها از خمینی خواستند به آنها وقت ملاقات بدهد. خمینی سخنرانی کرد و خطاب به آنها گفت: اول اسلحه خود را تحویل بدهید بعد من شما را می پذیرم! روشن بود که نمی خواهد به آنها تأمین بدهد. چنانکه همین تقاضا را دو حزب دموکرات کردستان و کومله کردند، حاضر نشد تأمین بدهد. با توجه به رفتار دستگاه سرکوب او با کسانی که به وعده او و دستیارانش باور کرده بودند، بسیار بلاهت می خواست تحویل دادن اسلحه و سپس به جوخه های اعدام سپرده شدن.
- مجاهدین خلق بیانیه یی در اعتراض به رفتار خشونت آمیز مأموران رﮊیم (متن آن در کتاب غائله ۱۴ اسفند درج است)، صادر کرده و در آن گفته اند: از خود دفاع خواهیم کرد. در این بیانیه، نگفته اند که مسلحانه دفاع می کنیم. بدین قرار، تا این تاریخ، برغم ترور (رقم ۵۰ ترور را گفته اند) و حمله به خانه های اعضای این سازمان و زندانی و شکنجه کردنها، این سازمان، واکنشی نشان نداده بود. آیا دستگاه قضایی رﮊیم و یا خمینی و دستیاران او، از سرکوبگری خونین مأموران خود جلوگیری کردند؟ آیا کلمه یی در سرزنش خشونت مأموران خود گفتند؟ هرگز».
بنی صدر در ادامه مقاله می نویسد: «... بدین سان، گرایشهایی وجود داشته اند که مانع از افتادن ایران در فرآیند دموکراسی بوده اند؛ همان گرایشها که بنا بر قول سید حسین موسوی، در راه ندادن به مجاهدین به اجماع رسیده بودند. حزب جمهوری اسلامی و زورمدارهای دیگری که کودتا را راه حل کردند و دولت زورپرستها را بر ایران تحمیل کردند. گنجی امروز، آن روز، در خدمت اجماع کنندگانی بود که زور را روش کرده بودند. آنها بودند که در برابر جریان دموکراسی سدّ ایجاد کردند و امروز، او نقش خود و رهبران زور پرست آن روز خود را به قربانیان سَبُعانه ترین روشهای جنایت می دهد... طّرفه این که ۱۰ سال پس از کودتا، هاشمی رفسنجانی ”رئیس جمهوری“ شد و در نماز جمعه (۱۸ مرداد ۱۳۷۰) گفت: ”۱۰ سال است خراب کرده ایم. حالا می خواهیم درست کنیم نمی گذارند“. و ۱۹ سال بعد از اعتراف هاشمی رفسنجانی، گنجی لازم می بیند آن اعتراف را پس بگیرد و بار مسئولیت  را بر دوش سازمان مجاهدین بگذارد...»
بنی صدر مقاله اش را با این جملات به پایان می برد: «...بر گنجی است که بگوید چرا کاسه داغ تر از آش می شود. بازجوهای رﮊیم به این نتیجه می رسند که [انفجارهای حزب جمهوری اسلامی و نخست وزیری] کار سازمان مجاهدین نبوده است و او با انکار نسبت دادنها به این و آن گروه، حکم می کند انفجارها کار مجاهدین خلق بوده است؟».