Freitag, 19. Februar 2010




قسمتي از پيام مسعود رجوي
تجربه 22 بهمن و فراخوان به قيام در چهارشنبه سوري

…ترديدى نيست كه رژيم از ترس قيام و سرنگونى و آنچه در عاشورا شعلهور شد، حداكثر توان سركوبگرى خود را قبل از 22بهمن و در روز 22بهمن بهكار گرفت. به‌عنوان مثال، در روزهاى قبل، تا آن‌جا كه مى‌توانستند، فعالان شناخته شده و عناصر كليدى و گرداننده تظاهرات را كه قبلاً شناسايى شده بودند، دستگير كردند تا موتور محرك تظاهرات از كار بيفتد. از40روز پيش، اطلاعات سپاه و بسيج و انتظامى، تدريجاً اسامى و مشخصات بيش از 5000 مخالف فعال را در محلات مختلف تهران وارد بانكهاى اطلاعاتى خود كرده بودند.

… عنصر جديد در سركوب قيام 22بهمن، بهكار افتادن ابزار اصلى اعمال حاكميت رژيم ولايتفقيه در اين ابعاد و بهخصوص تمركز و يكسويه كردن امر سركوب در سپاه پاسداران بود. بسيج ضدمردمى نيز از دو سال پيش كه خيزشها، از زمان برخاستن خبر مى‌داد، در تغيير سازماندهى سپاه، يا در سپاه تحليل رفت يا تحت عنوان «سازمان بسيج مستضعفين» جنبى نيروى زمينى سپاه گرديد.

…27سال پيش در جمعبندى نخستين سال مقاومت گفته بوديم كه اين رژيم يك «ديكتاتورى نظامى -پليسى مبتنى و متكى بر سپاه پاسداران ارتجاع» است.
در روز 4اسفند 1357 يعنى12روز پس از پيروزى انقلاب ضدسلطنتى نيز، در نخستين موضعگيرى در دانشگاه تهران، اعلام كرديم كه اين «پاسداران»، نهايتا «شكارچى» انقلاب و انقلابيون و جامعه ما خواهند شد. خمينى هم بعدها ‌گفت «اگر سپاه نبود، كشور هم نبود».
در بهمن 1377 نيز وقتى كه آخوند خاتمى در مسند رياست جمهورى ارتجاع دم از اصلاحات مى‌زد، و دود و دم اصلاحات ميان‌تهى، بسيارى چشمها را نابينا و بسيارى گوشها را كر كرده بود، در سالگرد انقلاب ضدسلطنتى باز هم گفتيم كه: «ديكتاتورى ولايت‌فقيه يك ديكتاتورى نظامى‌-‌پليسى است. سپاه پاسداران ابزار حفظ نظام ولايت ‌فقيه است و اين رژيم عمدتاً به آن متكى است. سپاه ارگان محورى اعمال قهر و سركوب نظامى است. اما ديناميسم وموتور محرك ‌سپاه يعنى روح حاكم بر‌آن، صدور ارتجاع و جنگطلبى مبتنى بر‌نظريه ولايت جهانشمول است».

از اين‌رو تا آن‌جا كه به سپاه پاسداران مربوط مى‌شود، هم‌چنان‌كه در پيام قيام عاشورا، و قبل از آن در 30خرداد امسال، و قبلتر از آن در آبان سال 86، و هميشه گفتهايم، فقط تكرار مىكنم كه جواب در ارتش آزادىست و «وعده نهايى ارتش آزادى با شما، در تهران» است.


 http://sobhblog.files.wordpress.com/2009/12/imam-kh-insult.jpg






قسمتي از پيام مسعود رجوي
تجربه 22 بهمن و فراخوان به قيام در چهارشنبه سوري

اما بهرغم همه اينها، خوشا كه پيشتازان جبهه خلق و مردم ايران، نسل قيام و خط سرخ سرنگونى، با الهام از پيامبر جاودان آزادى، همان نداى هيهات منّاالذله، به‌پا خاستند و در راستاى انقلاب دموكراتيك مردم ايران عليه تماميت رژيم ضدبشرى:
- باز هم تصاوير منحوس را به‌زير كشيدند.
-باز هم «پيرهن چاك و غزل خوان و صراحى در دست» اشرفنشان پاى به ميدان گذاشتند.
-باز هم فرياد آزادى و «مرگ بر ديكتاتور» سر دادند.
-باز هم فرياد زدند: «آزادى انديشه با اين نظام نميشه»
-باز هم اعلام كردند: «بسيجى لعنتى تو دشمن ملتى»
و مهمتر از همه با وادادگان و تسليم طلبان در جبهه ولايت، مرزبندى كردند و خروشيدند:
«كشته نداديم كه سازش كنيم، رهبر قاتل رو ستايش كنيم».
جان كلام در همين جاست. جان مايهيى كه به‌سوى ارتش بزرگ آزادى مردم ايران راه مى‌گشايد و استراتژى قيام و سرنگونى را به ثمر مىنشاند.



 

قسمتي از پيام مسعود رجوي
تجربه 22 بهمن و فراخوان به قيام در چهارشنبه سوري


سلام و صد آفرين به نسل قيام،
به رزم آوران ارتش بزرگ آزادى و انقلاب دموكراتيك مردم ايران،


از عاشورا در 6دى تا 22بهمن، خامنهاى و رژيم ولايت، در جميع جهات و در تماميت، در سركوب و در خباثت، سنگ تمام گذاشتند. يكماه و نيم نقشه كشيدند، توطئه چيدند و برنامه ريختند. به تيغكشى و تهديد و به جنجال و هياهو پرداختند. لشكر و عسكر و بسيجى آوردند. با هزاران اتوبوس، از دورافتادهترين روستاها به «سانديس صلواتى» (!) فراخواندند. نيروهاى سركوبگر خود را لايه به لايه در همه جا چيدند. كار را به دست سپاه پاسداران سپردند و تلاش كردند كمترين شكافى براى شعله كشيدن قيام باقى نگذارند. همه ارتباطات را هم بىرودربايستى و بدون كمترين محذور قطع كردند و حتى به اندك خبرنگاران دست چين شده هم اجازه ندادند از جايشان در جايگاه مخصوص خبرنگاران در مراسم نمايشى حكومت تكان بخورند. اينها را همه مىدانند و به چشم ديدهاند و لازم به طول و تفصيل نيست.
اگر چنين نمىكردند، و اگر در آينده همچنين نكنند، خطر سرنگونى با قيام تودهاى جدى مى‌شود.
کلیپ آموزش 30 دی مسعود رجوی





Donnerstag, 18. Februar 2010

- تجربه 22بهمن پيام به نسل قيام فراخوان به قيام در چهارشنبهسورى

-
تجربه 22بهمن
پيام به نسل قيام
فراخوان به قيام در چهارشنبهسورى









مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
سلام و صد آفرين به نسل قيام،
به رزم آوران ارتش بزرگ آزادى و انقلاب دموكراتيك مردم ايران،


از عاشورا در 6دى تا 22بهمن، خامنهاى و رژيم ولايت، در جميع جهات و در تماميت، در سركوب و در خباثت، سنگ تمام گذاشتند. يكماه و نيم نقشه كشيدند، توطئه چيدند و برنامه ريختند. به تيغكشى و تهديد و به جنجال و هياهو پرداختند. لشكر و عسكر و بسيجى آوردند. با هزاران اتوبوس، از دورافتادهترين روستاها به «سانديس صلواتى» (!) فراخواندند. نيروهاى سركوبگر خود را لايه به لايه در همه جا چيدند. كار را به دست سپاه پاسداران سپردند و تلاش كردند كمترين شكافى براى شعله كشيدن قيام باقى نگذارند. همه ارتباطات را هم بىرودربايستى و بدون كمترين محذور قطع كردند و حتى به اندك خبرنگاران دست چين شده هم اجازه ندادند از جايشان در جايگاه مخصوص خبرنگاران در مراسم نمايشى حكومت تكان بخورند. اينها را همه مىدانند و به چشم ديدهاند و لازم به طول و تفصيل نيست.
اگر چنين نمىكردند، و اگر در آينده همچنين نكنند، خطر سرنگونى با قيام تودهاى جدى مى‌شود.


***
-احمدى مقدم سركرده نيروى انتظامى رژيم-هشدار جدى: «ما ديگه، دوره مدارا تموم شد، چند دفعه هم گفتيم، مث اينكه به شوخى گرفتن، هركسى در اينگونه تظاهرات شركت بكنه و كارهاى تخريبى و ساختار شكن بده، قطعا مدارا نميشه، برخورد شديدتر از اين دفعه خواهد بود، و برخورد قضايى هم شديدتر خواهد بود، حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًً اين رو خواهيد ديد» (تلويزيون رژيم- 9دى88).
-پاسدار نجار وزير كشور-برخورد قاطع با فتنهگران: «ما به پليس دستور داديم، از اين به بعد، هيچ مدارايى رو نكنه، اگر كسى بهصورت تجمع ظاهر بشه، بخواد با اغتشاشگران همراهى بكنه، با قاطعيت، پليس دستگير مىكنه و برخورد مى‌كنه، برخورد هم روشنه، . محارب هستند، تكليف محارب هم كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًً امروز روشن هست، ما اين اتمام حجت رو داريم مىكنيم» (تلويزيون رژيم–13دى88).

-على لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع:
«و با هيچ‌كس مماشات نخواهيم كرد، مجلس شوراى اسلامى از مسئولين امنيتى دولت، اعم از وزارت كشور و اطلاعات و قوه قضاييه مى‌خواهد اينگونه افراد هتاك نسبت به ساحت دين را دستگير و با چنين افراد ضدانقلابى، بدون هيچ ملاحظه، اشد مجازات را جارى نمايند» (تلويزيون رژيم-8دى88).
-دژخيم جعفرى دادستان رژيم –برخورد قاطع با حرمت شكنان: «به خانوادهها مؤكد تأ كيد مىكنم يك بار ديگر شر كت در تجمعات ضدانقلابى نظير روز جمعه روز عاشورا كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به اين بهانهها مردوده و هرگونه شركت در تظاهرات ضدانقلابى مشابه به موجب قوانين جرم امنيتى تلقى مىشه و اينها بازداشت خواهند شد حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًً پروندهاشون به دادگاه ارسا ل خواهد شد و به سزاى اعمالشون خواهند رسيد» (تلويزيون رژيم-8دى88).

-صادق لاريجانى رئيس قوهقضائيه آخوندها:
«دستگاه قضايى در انجام وظايف خودش انشاالله هيچ كوتاهى نخواهد كرد» (تلويزيون رژيم -13دى88).
-دژخيم رئيسى معاون اول قوه قضاييه –برخورد قاطع با اغتشاشگران: «ما به هيچ عنوان در مقابل اغتشاشگران و در مقابل اين متخلفين و متجاسرين به قانون و در كسانى كه امنيت مردم را به خطر بيندازند كوچكترين اغماض نخواهيم كرد» (تلويزيون رژيم-12بهمن 88).

-آخوند مصلحى وزير اطلاعات رژيم:
«سران اين مجموعهها در واقع شناسايى شدهاند، بعضاً هم دستگير شدهاند، و ديگه منتظر اين هستيم كه انشاالله دستگاه قضايى برخورد قاطع و محكمى رو با اينها داشته باشه» (تلويزيون رژيم- 10دى88).
-آخوند علم الهدى عضو خبرگان ارتجاع و امام جمعه رژيم در مشهد: «حركت روز عاشورا دقيقاً حركت محاربه بود. حركت روز عاشورا فرماندهش منافقين بودند، چون شعارهايى كه منافقين روى سايتشون از 16آذر گذاشتند، آشوبگران عاشورا اون شعارهاى منافقينو سر دادند، پس اينها دستيار منافقين بودند، فرمانده حركت روز عاشورا منافقين بودند» (تلويزيون رژيم- 9دى88).
-آخوند احمد خاتمى عضو هيأت رئيسه خبرگان ارتجاع و امام جمعه تهران: «حساب بغا، حساب محاربين، حساب اينها از حساب مردم جدا است، قانون تكليف با اونها رو مشخص كرده» (تلويزيون رژيم -3دى88).
-اطلاعيه وزارت اطلاعات: «وزارت اطلاعات اطلاعيه داده كه فتنهگران در فرصت محدود باقى مانده، راهشان رو از ضدانقلاب و منافقين جدا كنند والا بدون هيچ‌گونه مماشاتى با اونها برخورد قانونى ميشه» (تلويزيون رژيم-10دى88).
- حكم اعدام براى 9 آشوبگر ديگر: «دو نفر از عوامل آشوبهاى اخير به جرم محاربه امروز بهدار مجازات آويخته شدند» (تلويزيون رژيم-8دى88).
«دو نفر از متهمان به محاربه، 3نفر به محاربه و افساد فىالارض».

-دژخيم صلواتى قاضى رژيم:
«اتهامات شما داير بر محاربه از طريق هوادارى، ارتباط و همكارى عالمانه و عامدانه و موثربا گروهك تروريستى منافقين» (تلويزيون رژيم -28دى88).

-وزارت اطلاعات:
«وز ارت اطلاعات هم اعلام كرد كه بيش از 10نفر از اعضاى كد دار ضدانقلاب دستگير شدند» (تلويزيون رژيم -8دى88).

-دژخيم جعفرى دادستان رژيم–اعدام آشوبگران:
«9نفرديگر هم براى آنها حكم اعدام صادر شده كه 5نفر مربوط به روز عاشورا بوده» (تلويزيون رژيم-8بهمن88).

-ائمه جمعه با كفن: «ائمه جمعه استان با كفن اومدند كفن ما روى سر ما» (تلويزيون رژيم-8بهمن88).

***

اما بهرغم همه اينها، خوشا كه پيشتازان جبهه خلق و مردم ايران، نسل قيام و خط سرخ سرنگونى، با الهام از پيامبر جاودان آزادى، همان نداى هيهات منّاالذله، به‌پا خاستند و در راستاى انقلاب دموكراتيك مردم ايران عليه تماميت رژيم ضدبشرى:
- باز هم تصاوير منحوس را به‌زير كشيدند.
-باز هم «پيرهن چاك و غزل خوان و صراحى در دست» اشرفنشان پاى به ميدان گذاشتند.
-باز هم فرياد آزادى و «مرگ بر ديكتاتور» سر دادند.
-باز هم فرياد زدند: «آزادى انديشه با اين نظام نميشه»
-باز هم اعلام كردند: «بسيجى لعنتى تو دشمن ملتى»
و مهمتر از همه با وادادگان و تسليم طلبان در جبهه ولايت، مرزبندى كردند و خروشيدند:
«كشته نداديم كه سازش كنيم، رهبر قاتل رو ستايش كنيم».
جان كلام در همين جاست. جان مايهيى كه به‌سوى ارتش بزرگ آزادى مردم ايران راه مى‌گشايد و استراتژى قيام و سرنگونى را به ثمر مىنشاند.

***

خامنهاى ديشب با عمامه خود گردو مىشكست!
ذوق كرده بود كه از 22بهمن و قيمت بسيار سنگينتر و عواقب بسيار بيشترى كه مى‌توانست داشته باشد، به مدد پاسدار و بسيجى و «سانديسى» و آنان كه بىواسطه يا با واسطه «موج سبز» را قربانى و به تنور ولايت سپردند، فعلاً جان به‌در برده است.

ولىفقيه ارتجاع، از حمايت و «حضور دهها ميليون انسان بصير و پرانگيزه» به‌سود خودش و رژيم نامشروع ولايتفقيه دَم زد. در حالى‌كه 8ماه است قاچ زين را چسبيده، هواى سوار كارى هم به سرش زد و از «معاندان و فريب‌خوردگان داخلى» كه «رياكارانه دم از ”مردم“ مى‌زنند»، خواست به «صراط مستقيم» ولايت و راه امام دجاليت باز گردند. از «چند دولت متكبّر و زورگو» هم خواست «از خواب غفلت» بيدار شوند و از «تلاش براى سيطره» بر اين رژيم و تغيير آن دستبردارند.

مهمتر اينكه به «دوستان و دشمنان» خود خاطرنشان كرد كه «تصميم خود را گرفته است» و كوتاه نخواهد آمد. هم‌چنان‌كه چهار سال پيش هم گفته بود، خودش خوب مى‌داند كه «هرگونه عقبنشينى در مقطع كنونى زنجيره تمام نشدنى از فشارها و عقبنشينيهاى ديگر را به‌دنبال خواهد داشت. بنابراين راه غيرقابل برگشت است». (23اسفند 1384).
فقط مىمانَد اين‌كه، با حمايت و «حضور دهها ميليون انسان بصير» در رژيم ولايت، چرا انتخابات آزاد را نمىپذيرد؟
چرا اين‌قدر «محارب» دارد «اگر چه در شاخه نظامى شركت نداشته باشند».
چرا ارتباطات آزاد را بر نمى‌تابد؟ چرا با خبرنگاران و مطبوعات آزاد، دشمنى دارد؟ «دهها ميليون انسان بصير» چه نيازى به كهريزك و اوين و قانون قصاص ضدبشرى و بريدن دست راست و پاى چپ و پرتاب از بلندى دارند؟

خامنهاى البته هيچ اشارهيى به شكست مفتضحانه رژيم در گردآورى جمعيت در ميدان آزادى و فضاحتهايى كه در تصاوير منتشر شده از سوى خبرگزارى مهر آخوندى هم به خوبى پيداست، نكرد. اصلا و ابداً به روى خودش هم نياورد كه آمار جمعيت بسا كمتر وپايينتر از سالهاى گذشته بود. بر خلاف هر سال از راهپيمايى در خيابان آزادى و ديگر نقاط هم خبرى نبود. آن‌قدر كه توجه ماهواره گوگل هم به كثرت حيرتآور اتوبوسها جلب شد. در عين حال معلوم نبود كه سرنشينان هزاران اتوبوس به كجا رفتهاند كه رژيم نتوانست حداقل ميدان آزادى را پركند؟
به نظر مىرسد كه رژيم اين نيروها را در خيابانها چيده و به سركوب قيام اختصاص داده است.
***
ترديدى نيست كه رژيم از ترس قيام و سرنگونى و آنچه در عاشورا شعلهور شد، حداكثر توان سركوبگرى خود را قبل از 22بهمن و در روز 22بهمن بهكار گرفت. به‌عنوان مثال، در روزهاى قبل، تا آن‌جا كه مى‌توانستند، فعالان شناخته شده و عناصر كليدى و گرداننده تظاهرات را كه قبلاً شناسايى شده بودند، دستگير كردند تا موتور محرك تظاهرات از كار بيفتد. از40روز پيش، اطلاعات سپاه و بسيج و انتظامى، تدريجاً اسامى و مشخصات بيش از 5000 مخالف فعال را در محلات مختلف تهران وارد بانكهاى اطلاعاتى خود كرده بودند.

پستهاى ايست و بازرسى و حملههاى ناگهانى به خانهها و مغازهها و دانشگاهها همراه با رواج دادن شايعات به شدت افزايش يافت.
كنترل وروديهاى تهران و دستگيرى و بازداشتهاى موقت را براى ممانعت از ورود افراد و نيروها از شهرستانها به تهران قوياً افزايش دادند.
از يك هفته قبل از 22بهمن، طرح جنگ روانى براى ايجاد ترس و وحشت در بين مردم، به اجرا گذاشته شد. از جمله با اعلام دستگير شدن نفراتى كه قبلاً از آنها عكس گرفته شده، به فضاى ترس دامن زدند و با نصب دوربينهاى مداربسته بهصورت علنى در ميدانهاى شهر به ايجاد فضاى رعب و وحشت افزودند.

***

آخرين هماهنگى‌ها روز 21بهمن نزد خامنهاى و سپس در يك جلسه اجرايى با حضور سركردگان سپاه پاسداران و نيروى انتظامى و بسيج انجام شد. هدف، عملياتى كردن طرح تقسيم و بلوك بندى تهران بود:
- مسئوليت به‌طور متمركز به سپاه پاسداران محول گرديد. ستاد عملياتى سركوب در قرارگاه موسوم به ثارالله تحت فرماندهى و نظارت پاسدار جعفرى، سركرده سپاه پاسداران مستقر بود.

-بلوك بندى ميدان آزادى را همين ستاد انجام داد و بخش قابل توجهى از نيروهاى سپاه ماموريت پيدا كردند با لباس شخصى در ميدان آزادى حاضر شوند. آنها با پاشيدن اسپرى رنگ، اقدام به علامت‌گذارى و سپس دستگيرى عناصر فعال مىكردند.
- امنيت و برقرارى نظم در ميدان آزادى، برعهده نيروهاى سپاه ضدسيدالشهدا قرار گرفت. قرار بر اين شد به كمك بسيج، چندين لايه نيرو، مانع نزديك شدن معترضين به ميدان آزادى شوند و اگر مردم نزديك شدند، به شدت با آنها برخورد شود.

- ازخيابان نواب به سمت شرق دردست سپاه ضدمحمد به سركردگى پاسدار حسين همدانى و از نواب به سمت غرب در دست سپاه ضدسيدالشهدا به سركردگى پاسدار على فضلى قرار گرفت.
-علاوه بر سپاه حفاظتى روح الله، پاسدار همدانى نيز در چهار راه مصدق (وليعصر) در نزديكى مقر خامنهاى مستقر گرديد و چهارگردان سپاه، ميدان انقلاب و اطراف آن را فرا گرفتند. يك تيپ ديگر از نيروهاى پاسدار همدانى در مناطق اطراف گسترش يافت و در برخى خيابانها با لباس شخصى مستقر گرديد.

- گردانهاى بسيج همراه با بسيجيان تقويتى قزوين و كرج و شهريار در مناطق حساس و در مساجد و مدارس تهران آماده عمليات شدند.
- «بسيج مستضعفين» به سركردگى دژخيم محمدرضا نقدى، ماموريت كنترل و امنيت و شناسايى معترضين در سطح شهر را به‌عهده داشت.
- سپاه و بسيج، علاوه بر انبوه موتورسواران با لباس نظامى، تعداد زيادى موتورسوار و نفر پياده با لباس شخصى بهراه انداختند .
- يگان ويژه نيروى انتظامى و تيپ ضداغتشاش و نيروهاى ناحيه انتظامى تهران بزرگ تحت امر سپاه پاسداران قرار گرفتند.
- نيروى زمينى وهوايى ارتش و دواير مختلف ستاد ارتش موظف بودند، همراه با خانوادههايشان در تظاهرات شركت كنند.

در روز 22بهمن در مجموع حدود 70هزار نيروى مسلح، تهران بزرگ را به اشغال درآوردند. اين نيروها شامل6 تيپ رزمى از سپاه ضدمحمد و سپاه ضدسيدالشهدا همراه با نيروهاى سپاه ضدعلى بن ابيطالب و سپاه حفاظتى روح الله و چند گردان تقويتى (15هزار نفر)، 4 تيپ نيروى انتظامى از يكانهاى ويژه و ضداغتشاش (6هزار نفر)، نيروهاى 92كلانترى و پاسگاههاى نيروى انتظامى (5هزار نفر)، مزدوران مسلح اطلاعات (4هزار نفر) و 200 گردان بسيج (40هزار نفر) بود. 50 گردان از اين 200 گردان از ساير شهرها آورده شده بودند. نيروهاى بسيج براى كنترل وضعيت، تقريباً در هر 50 متر در خيابان آزادى دكّههايى تحت عنوان نمايشگاه عكس و كتاب از جنگ و انقلاب ضدسلطنتى داير كرده بودند كه در حقيقت محل تجمع آنها بود.

عنصر جديد در سركوب قيام 22بهمن، بهكار افتادن ابزار اصلى اعمال حاكميت رژيم ولايتفقيه در اين ابعاد و بهخصوص تمركز و يكسويه كردن امر سركوب در سپاه پاسداران بود. بسيج ضدمردمى نيز از دو سال پيش كه خيزشها، از زمان برخاستن خبر مى‌داد، در تغيير سازماندهى سپاه، يا در سپاه تحليل رفت يا تحت عنوان «سازمان بسيج مستضعفين» جنبى نيروى زمينى سپاه گرديد.

در مهرماه 86 سركرده جديد سپاه پاسداران ارتجاع، استراتژى جديد سپاه را در تركيب با بسيج ضدمردمى «مقابله با تهديدهاى داخلى» اعلام كرد «تا بتواند در برابر تهديدات سياسى، اجتماعى و امنيتى دشمنان، به درستى وارد عمل شود». پاسدار جعفرى گفت: «بنابه تشخيص رهبر جمهورى اسلامى، استراتژى سپاه با گذشته فرق کرده بدين ترتيب كه ماموريت اصلى سپاه در حال حاضر مقابله با تهديدهاى داخلى است و سپس در صورت تهديد نظامى خارجى، سپاه به كمک ارتش خواهد شتافت» (بى‌بى‌سى-7مهر86).

وى افزود «ماموريت اصلى سپاه در شرايط كنونى توجه به ماموريتهاى بسيج است و ماموريت بسيج با توجه به فرامين فرمانده معظم كل قوا، نيمى از ماموريت سپاه است به همين دليل بايد سازوكار پرداختن به اين ماموريت نيز فراهم شود»

***

اما تا اين‌جا، يعنى تا جايى كه به سپاه پاسداران برمى‌گردد و پاى سپاه پاسداران ارتجاع به‌عنوان نگهبان و پاسدار اصلى ولايتفقيه به ميان مىآيد، چيز عجيب و نوظهورى نيست و سابقه سى ساله دارد.
27سال پيش در جمعبندى نخستين سال مقاومت گفته بوديم كه اين رژيم يك «ديكتاتورى نظامى -پليسى مبتنى و متكى بر سپاه پاسداران ارتجاع» است.
در روز 4اسفند 1357 يعنى12روز پس از پيروزى انقلاب ضدسلطنتى نيز، در نخستين موضعگيرى در دانشگاه تهران، اعلام كرديم كه اين «پاسداران»، نهايتا «شكارچى» انقلاب و انقلابيون و جامعه ما خواهند شد. خمينى هم بعدها ‌گفت «اگر سپاه نبود، كشور هم نبود».
در بهمن 1377 نيز وقتى كه آخوند خاتمى در مسند رياست جمهورى ارتجاع دم از اصلاحات مى‌زد، و دود و دم اصلاحات ميان‌تهى، بسيارى چشمها را نابينا و بسيارى گوشها را كر كرده بود، در سالگرد انقلاب ضدسلطنتى باز هم گفتيم كه: «ديكتاتورى ولايت‌فقيه يك ديكتاتورى نظامى‌-‌پليسى است. سپاه پاسداران ابزار حفظ نظام ولايت ‌فقيه است و اين رژيم عمدتاً به آن متكى است. سپاه ارگان محورى اعمال قهر و سركوب نظامى است. اما ديناميسم وموتور محرك ‌سپاه يعنى روح حاكم بر‌آن، صدور ارتجاع و جنگطلبى مبتنى بر‌نظريه ولايت جهانشمول است».

از اين‌رو تا آن‌جا كه به سپاه پاسداران مربوط مى‌شود، هم‌چنان‌كه در پيام قيام عاشورا، و قبل از آن در 30خرداد امسال، و قبلتر از آن در آبان سال 86، و هميشه گفتهايم، فقط تكرار مىكنم كه جواب در ارتش آزادىست و «وعده نهايى ارتش آزادى با شما، در تهران» است.

***

«بيچاره خامنهاى كه اواخر دوران شاه و حكومت نظامى ازهارى را به‌ياد دارد، خوب مى‌داند كه آتش گشودن و سركوب گسترده چه ضررها و خطراتى به‌دنبال دارد. در يك كلام سرنگونى را قوياً تسريع مى‌كند.
بنابراين هم‌چنان‌كه امسال در 30خرداد به عرض رساندم بايد تكرار نمود كه: «اگرناپرهيزى نموديد و هوا بَرتان داشت و در مدلهاى پاسدار نشان احمدىنژادى پيش رفتيد، اگر هم‌چنانكه در سر داريد، به تصفيههاى بزرگ و به سركوب هر چه بيشتر و به كشتار براى جلوگيرى از قيام روى آورديد، وعده نهايى ارتش آزادى با شما، در تهران» (8دى88).


***

«رژيم پوسيده آخوندى دو راه بيشتر ندارد:
يا عقب بنشيند و جامهاى زهر زنجيره‌يى را يكى پس از ديگرى سر بكشد تا بالمال طلسم اختناق درهم بشكند.
يا با انقباض و ميليتاريسم هر چه بيشتر، به پيشروى و ماجراجويى رو بياورد تا ضربات و عواقب بعدى آن را تحمل كند.
لكن تا آن‌جا كه به ما مربوط مى‌شود، گفته‌ايم و تكرار مى‌كنيم كه مى‌خواهيم رژيم هر‌چه سريعتر پس بنشيند، هر چند كه اين فرض بسيار بعيد به‌نظر مى‌رسد، اما در اين‌صورت قيمت هر چه كمترى مى‌پردازيم. از اين‌رو، با قطع و يقين مى‌گوييم: بفرماييد عقب بنشينيد، خواهش مى‌كنيم عقب بنشينيد و واپس بتمرگيد! در اين‌صورت مردم ايران و جوانان مبارز و مجاهد اين ميهن، خوب مى‌دانند شما را با ارتش قيام، چگونه جارو كنند و به زباله‌دان تاريخ بريزند!

اما اگر ناپرهيزى نموديد و به اميد اين‌كه جنگ زمينى امكانپذير نيست و نيروى زمينى در كار نخواهد بود، هوا بَرتان داشت و در مدلهاى پاسدار‌نشان احمدى‌نژادى پيش رفتيد، اگر هم‌چنان‌كه در سر داريد، به تصفيه‌هاى بزرگ و به سركوب هر چه بيشتر و به كشتار براى جلوگيرى از قيام روى آورديد، وعده نهايى ارتش آزادى با شما، در تهران…» (7آبان86).


***

غلظت نظامى و بسيج نيرويى البته جاى خود را دارد. اما در تحليل مشخص از قيام 22بهمن، بايد ببينيم كه آيا اين عامل مى‌تواند همه چيز را توضيح بدهد. آيا سقف ظرفيت قيام در تهران و ديگر شهرهاى ميهنمان همين بود يا مىتوانست بسا بالاتر باشد؟
اگر تفاوت 22بهمن با روز عاشورا فقط در غلظت نظامى و بسيج نيرويى است، حرفى نيست و جواب ما هم از پيش روشن است و آن را در فرداى عاشورا هم گفته بوديم. گفته بوديم:
«زنده باد ارتش آزادى!
زنده باد انقلاب دموكراتيك مردم ايران!
زنده باد ارتش بزرگ آزادى مردم ايران!
ارتشى كه در سراسر ميهن براى آزادى به‌پا خاسته، هرچند كه مانند مجاهدان اشرف بىسلاح است. اما با دست خالى هم نشان داد كه تا كجا مى‌توان و بايد بر فرق رژيم كوبيد» (8دى88).


***

اكنون بگذاريد كمى به عقب برگرديم و من آنچه را يك‌هفته قبل از قيام عاشورا گفتم يادآورى كنم. گوش كنيد:
مهمترين موضوعى كه سر باز كرد، 13آبان شروعش بود، 16آذر، ديگر بيرون ريخت. فوران كرد. نه فقط ما، ديگر همه در دنيا گفتند. البته دانشجويان زنجير گسستند. در روزهاى قبلش، مىگفتند و پرهيز مىدادند از ساختارشكنى. ساختارشكنى نشه. نرسه به اونجايى كه رسيد. اما مردم بهخصوص دانشجوهابى‌خيال!

در ششمين ماه قيام آن هم بعد از 13آبان، ديگر تصويرها را خودتون ديديد. انگار همان كارهايى كه با هاموى در اشرف مىكردند در يزد داشتند مىكردند. تازه اين در حالى بود كه رژيم واقعاً خودش را خفه كرده بود كه همه وسايل ارتباطى و مخابره كردن و عكس و فيلم و تلفن و فلان و اينها را بسته بود. رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً هم گفته بود.

حالا موضوع چيه؟
تحليلگران مسألهشون اين بود كه يك وقت مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً چپروى نشه، كه رژيم سركوب كنه. يك وقت اين دانشجويان و خلق قهرمان تندروى نكنند.
بابا جمع كنيد اين بحثهاى چپروى و راستروى را سرقيام! اين دام است!. واقعاً افراد گرفتارش بودندها! واقعاً مسأله بود.
اين موضوع انحرافى است. صورت مسأله در قيام كه الان چپروى و راستروى نيست.
اين صورت مسأله، مال كسى است كه گمان مىكند مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً اگر چپروى نكند، حالا چه چيزهايى به دست مى آورد. يعنى كه گويا نگرانيش از اين است كه يه وقت چپروى بكنه، يك وقت دانشجوها بيش از حد شلوغ كنند، يك وقت عكسهاى ياروها رو آتش بزنند، يك وقت در دانشگاه را بكَنَند، ولىفقيه عصبانى مىشه، بعد سركوب مىكنه، بعد به عقب مىريم ما!
مگر صورت مسأله چپروى دانشجوهاست؟!
اگر خامنهاى مىتوانست، حتماًًًًًًًًًًًًًًًًً هر كارى كه مىتونست مىكرد. تيغش بيشتر از اين نمىبرد.
اگر مىتونست اين يكى و اون يكى رو مىگرفت. به ضررشه كه نمىگيره، نه اين‌كه لطف كرده باشه. اگر بهسودش بود رگبار باز مىكرد. به ضررشه، به ضررشه.

تهديد كه چپروى نيست. اگر مىخواهيد به اين زبان بگيد، از قضا تهديد راست رويه.
ما كه نمىتونيم بريم كثافت و دنائت رژيم رو رويش ماله بكشيم و بگيم نه، ما هم ساختارشكنى نمىكنيم.
چنين خبرى نيست! اگر كانون استراتژيكى نبرد جلو تودهها حركت نكنه، اگر پيشاهنگ انقلابى، پيشتاز انقلابى، در كانون استراتژيكى نبرد (كه قيمتش را هم داده)، دست كم يك گام جلو نباشد، آخر پس چه راهنمايى؟ و چه رهبرى؟

حالا اين را داشته باشيد. قيام رسيده است به نقطه راديكال شدن. شعارش ميگه: «مرگ بر اصل ولايتفقيه». شعار «مرگ بر اصل ولايتفقيه» مىدهد، مثل روز پنج مهر كه مجاهدين با شهداشون گفتند: «شاه سلطان ولايت»، «شاه سلطان خمينى، مرگت فرارسيده».

در همين نشستها شاهد بوديم كه يكى از برادران خودمان آمد و شهادت داد كه خودش دراوين شاهد اعدامها بوده كه تا صبح روز بعد نمىدونم 1800 تا اعدام شد. الان عدد دقيق يادم نيست. شاهد، همين‌جاست و درسالن نشسته. بسيارى از شما هم شاهد بوديد.
حالا اين بخارات متراكم، اين انبار باروت بهمحض اين‌كه اين شكاف را پيدا كرده، داردمىزند بيرون.
اين كه خامنهاى شليك نمىكند، بهخاطر من و شما نيست. بهخاطر اين است كه به ضررش مىشود، بدتر مىشود، راديكالتر مى كند،
نتيجه: اقا، موضوع رهبرى قيامه. خلاصهاش اينه.
در سال 56 هم همين بود. در سال 57 هم همين بود. وقتى كه رژيمى دارد واژگون مىشود، موضوع آلترناتيو و رهبرى است. خيلى هم جديست. صورت مسأله قيام اينه. نه چپروى و راستروى.

اول، خب موضوع انتخابات بود، درست. بعد اين موضوع رفت كنار. موضوع اصلى رو آمد.
موضوع كانونى كه بيرون زده است، موضوع رهبرى است.
حالا قيام رسيده به اين درجه از عمق، راديكاليزاسيون، تعميق. حرفش چيست؟ مى گويد: مرگ بر اصل ولايتفقيه. عكس خامنهاى را مى گذارد وسط لگدمال مىكند و آتش مىزند. مىگويد مرگ بر ديكتاتور، مرگ بر خامنهاى. مثل زمان شاه، ديگر دعوا با نمىدونم نخستوزير هويدا نيست!
موضوع رهبرى يعنى چى؟ يعنى آقا به كدام سمت مىخواهى ببرى؟
فرض كنيد شما راننده يك ماشين هستيد. در كدام جاده مىخواهى بروى؟ كدوم مسير؟ آدرست كجاست؟ آدرس بده ببينم. كجا مىخواهى بروى؟
نتيجه! موضوع جدىيى كه سر برداشته موضوع رهبرى است كه به كدام سمت مىخواهى ببرى؟ مىخواهى بروى بگويى كه هدف اينست كه موسوى بشود رئيسجمهور
آقا هدف اينست؟ يا هدف جمع كردن اين رژيم و سرنگونى است؟
ملاحظه مىكنيد كه موضوع رهبرى قيام شعله مىكشد.
توده مردم و آنهايى كه صف مقدم هستند، دانشجوهايى كه در ايران هميشه درصف مقدم بودهاند، مىگويند مرگ بر اصل ولايتفقيه. ولى آنها مى گويند ساختارشكنى نكنيد.
ما چه گفتيم؟ گفتم راه و مسير، جمع كردن بساط اين رژيم است، نه ساخت و پاخت با آن، نه كنار آمدن باآن، نه امتياز گرفتن ازآن. اين است نقش كانون استراتژيكى نبرد. اين است كانون الهام و اميد و راه نشان دادند.
پس ببينيد، قبل از هر چيز، ما مواجه هستيم با قيامى كه شش ماه استمرار پيدا كرده و بهرغم همه كارهايى كه رژيم كرده، اين قيام اعتلا پيدا كرده و تعميق پيدا كرده، راديكال شده و به نقطهيى رسيده كه حتى آخوند خاتمى مىگويد هستههاى عمل تشكيل شده ها!
خب، يا بايد رژيم امتياز بدهد و شل بدهد، كه نمىدهد. اين كه واضحه، دراتمى هم همينطورى بود.
يا، خواه و ناخواه، اين قيام عميق‌تر و عميق‌تر مىشود.
اين است نقش پيشتاز. اين است نقش عنصر رهبرى كننده كه بايد يك گام كيفى جلوتر باشد، نه عقبتر.
حالا در قدمهاى بعد، خواهيد ديد كه اين تضاد، تضاد اصلى و تضاد شماره يك جنبش است، يعنى تضاد رهبرى. منظورم از رهبرى يعنى اين كه آقا چه مسيرى؟ چه هدفى؟ كجا مىخواهى بروى؟ ببين! مىخواهى اين رژيم را نگهدارى؟ اصلاحش كنى؟ مىخواهى رئيسجمهورش را عوض كنى؟ مىخواهى از خامنهاى امتياز بگيرى؟ چه مىخواهى؟ اول اين را بگو ببينم.
اين صحنهها و اين دانشجويان و اين مردمى كه ما ديديم، اينها چه مىخواهند؟ اين رژيم رامىخواهند؟ «بود» اين رژيم را مىخواهند يا نبودش را؟ كدام را؟
باقى ماندن رژيم را مىخواهند يا سرنگون كردنش را؟ كدام را؟
خب، پس مىبينيد صفحه مختصات قيام گام به گام عوض شده. از يك نقطه جهشآسايى عبور كرده. هر كس بايد تصميمش را بگيرد.
موضوع روى ميز، الان موضوع رهبرى قيام است. از موضوع رهبرى، منظورم اسم و رسم و اينها نيست ها. منظورم اين است كه به كدام راه مىبرى؟ به چه سمت؟
در مجموع، دو سمت بيشتر وجود ندارد. يا حفظ و اصلاح همين رژيم، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً استحالهاش، يا خطى كه شما طى سه دهه رفتهايد (27آذر88).


***

در بحث قيام گفتيم وقتى كه قيام پيش مىرود، موضوع رهبرى مطرح است، رهبرى قيام نه از موضع اسم، از موضع رسم!… .
خامنهاى يك فيل هوا مىكند كه آى عكس خمينى را پاره كردهاند! براى اينكه طرف مقابلش را مرعوب كند، بترساند و به تسليم وادار كند. آنها چه كار مىكنند؟ آنها مىگويند نه ما نكرديم توكه آن را نشان دادى كار بدترى كردى! يعنى به خامنهاى مىگويند تلويزيون تو كه اين رانشان داد كار بدترى كرد.
شما چه مىگوئيد؟! شما مىگوييد آقا دعوا نكنيد! اصلا مسئوليتش با ما! در گذشته و حال و آينده!
باند غالب مىخواهد جناح مغلوب ر بترساند كه آهاى نزديك نشوى به اصل نظامها! به خمينى ها!
چون روش نمىشود كه بگويد عكس مرا پاره كردند و آتش زدند، اين خبر اول بود در روز 13آبان، ولىفقيه ارتجاع خامنهاى، اين سر دلش قلمبه شده كه چرا لگدمال كردند؟ داد و هوار و جنجال و صحنهسازى و نمايشهاى رو حوضى راه مىاندازد كه جوانان و دانشجوها را بترساند، بعد بحث چپ روى و راست روى را بيارورد درنيروهاى سياسى، طرف مقابلش را هم منكوب كند.

اگر طرف مقابل پاى اصل موضوع مىايستاد و به اين سمت هدايت مىكرد كه چه خبره؟ چرا جنجال راه انداختى؟ بنشين سر جايت! آقاجان اين چيزها را بهانه نكن! اين طورايستادن خيلى خوب بود!
نه اين‌كه برود توى ميزى كه او چيده، و بگويد كه من نكردم! شايد خودتان كرده باشيد! و تو كار بدترى كردى از آن كه آتش زد و رفتى اين صحنه را نشان دادى!
مجاهدين چه مىگويند؟ ، مىگويند عجب كرديم، خوب كرديم، هر كس هم كرد خوب كرد! ماشاءالله! بارك الله! كه سوزاند، كه آتش زد، كه توى زبالهدان انداخت!
باز هم بكنيد ضمنا، آى دو جناح، با هم دعوا نكنيد، اصلا دعوا نكنيد، آقا نه تو كردى، نه تو كردى، همهاش را من كردم! خوب شد؟! (27آذر88)


***

بله، حالا با اين توضيحات، سؤال اين است كه با مفروض گرفتن غلظت نظامى و بسيج نيروهاى ارتجاع در روز 22بهمن، مشكل ديگرى هم در كار بود يا نبود؟ و اگر بود، در كجاى كار و چرا و چگونه بود؟
-آيا قيام دچار افت شده و به شيب نزولى افتاده و ديگر استمرار نخواهد داشت؟ هرگز، زيرا طلسم ولايتفقيه، يعنى هيمنه و هژمونى آن، به طرز بازگشت ناپذيرى درهم شكسته است.

-آيا نيروهاى جبهه خلق و سرنگونى و همان جوانان و دانشجويان و زنان پيشتازى كه فيلمها و تصاوير آنها را ديديم، همان قيام آفرينانى كه 8ماه، اشرفنشان پايدارى كردند و ادامه دادند، سرد و مأيوس و منفعل شدند و بريدند و به ناگهان پس از قيام عاشورا از فدا و قربانى دست شستند؟ هرگز، زيرا بيشتر مى‌خواهند و نه كمتر. زيرا باز هم در 22بهمن، تا آن‌جا كه ميسر بود، قدعلم و سينه سپر كردند.

-آيا يك توطئه بينالمللى در كار است و مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً جامعه بينالمللى به حمايت از رژيم برخاسته و «امداد رسانى غيبى» صورت گرفته است؟ هرگز، درست به‌عكس، زيرا به وضوح ديديم كه در روز 19بهمن اتحاديه اروپا و آمريكا بيانيهاى در حمايت از قيام مردم ايران دادند كه در 28سال گذشته بىسابقه بود. دست خامنهاى را در سركوب بستند و او را به التزام نسبت به حقوقبشر و محاكمه عاملان و آمران سوءرفتارها (و نه قيام كنندگان) فراخواندند. قيام آفرينان و قيام كنندگان را به برچسب تروريستى يا سوءرفتار نيآلودند، بلكه حقوق جهانشمول قانونى آنها را خاطرنشان كردند.
ماههاست كه جامعه بينالمللى آخر خط رژيم را دريافته است. تأخير بسيار دارد اما هرگز تعجيل نكرده است. به همين خاطر اگر آقاى موسوى لحظه را درمىيافت و عزم شكار يا لااقل پس زدن ولىفقيه را داشت، بهرغم همه اشتباهات پيشين، حتى در روزهاى 20 و 21بهمن هم مى‌توانست دنده عوض كند وصفحه را بچرخاند و قيمت كلانى از خامنهاى وصول كند. مىتوانست سراپاى ولايت را دچار رعشه سقوط كند و بر اركان سپاه و بسيج سركوبگر لرزه سرنگونى بيندازد. حداقل اينكه نتايج قيام 22بهمن مى‌توانست با آن همه فراخوانها و حمايتها، كيفاً بيشتر و بالاتر باشد. سود موسوى و جماعت او هم در همين بود. اما افسوس كه «لحظه مناسب» را در نيافت. فهم و دريافتن چنين لحظاتى، نيازمند كَندن از ولايتفقيه، حداقل ريسك، مقدارى خطرپذيرى، و دست برداشتن از «حفظ خود به هر قيمت» است.

***

در سلسله مباحث آموزشى براى نسل جوان، نكاتى در اين زمينه گفته شده كه ناگزير از يادآورى هستم:
«بر مى‌گردم به خمينى در آستانه سرنگونى رژيم سلطنتى كه در اين‌جا مى‌خواهم به تفاوت خمينى آن روز با موسوى امروز دقت كنيد: خمينى حتى از موضع فرصت طلبانه، پس از اين‌كه بوى سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، تفاوتش با موسوى امروز، اين بود كه صريح و روشن مىگفت: شاه بايد برود! حتى بختيار را هم نپذيرفت. يعنى يك تنه خودش را با نفوذ مذهبى و سابقه سياسى كه داشت، به‌عنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوى هم امروز مىگفت: ولىفقيه بايد برود! خامنهاى بايد برود! و اصل ولايتفقيه ملغى و منتفى است! اما افسوس كه بهخصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروى. اين بحث را هم مىگذارم براى بعد.
پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگى نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسى يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش ”جبهه واحد“ عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براى مرحله بعد از سرنگونى رژيم ولايتفقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضرورىتر از آن، براى سرنگونى و در همين مرحله سرنگونى استبداد مذهبى لازم است تا بتواند قيام و سرنگونى را به سرانجام برساند.

سعى مى‌كنم منظورم را دقيقاً براى همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگونى، با يك مقايسه بين خمينى و موسوى سادهتر و روشنتر بگويم:
اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8دى، قدم بعدى خامنهاى را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: «متهم كردن آقاى موسوى به اين‌كه راه مجاهدين را مى‌رود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند».

حالا سؤال اين است كه آيا به‌راستى اين موسوى مى‌تواند، سَرى براى تغيير و سرنگونى اين رژيم يا حتى استحاله و اصلاح آن كه لازمهاش پس زدن خامنهاىست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اين‌صورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر مىشد. اما واقعيتها، هميشه سرسختتر از خواستهاى ساده گزينانه من و شماست. (30دى 88).


***

من مى‌خواهم روشن كنم و با صراحت بگويم كه اگر موسوى و امثال او بتوانند قيام را بجانب سرنگونى اين رژيم يا اصلاح آن هدايت كنند، كه لازمهاش با همان شاخصهايى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم نفى ولايتفقيه است، البته كه بايد هژمونى و رهبرى سياسى آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاى خودمان بپذيريم. اين وظيفه ماست و از آن به هيچ وجه رويگردان نيستيم و خجالت هم نمى‌كشيم و با صداى بلند هم مى‌گوييم.
آن چه خجالت دارد اين است كه آنها اهل اين كار نباشند و ما با دنباله روى از ”موسويان“ و هركس كه به ولايتفقيه پايبند است، خاك در چشم قيام و قيام آفرينان بپاشيم و قيام، سرد و بى‌روح و خاموش شود (30دى 88).


***

تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاى شقه درونى رژيم و شكستن طلسم و هژمونى ولىفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلى و خود‌به‌خودى براى نيروهايى كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگونى آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهار كردن و متوقف كردن قيام و قيام آفرينان است. از تعميق و راديكال شدن قيام مى‌ترسد. به موسوى و امثال او پر بها مى‌دهد و به همين خاطر وقتى كه آنها در برابر خامنهاى تنازل و تنزل مى‌كنند، دلسرد و گيج و گم مى‌شود. گمان مى‌كند كه تهديد عمق پيدا كردن قيام و شلوغ كارى بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزى سهل و سريع و ارزان دارد. گمان مى‌كند كه با ممانعت از شدت قيام و مهار كردن آن، خامنهاى و نيروهاى سركوبگر عقب مىنشينند و به فضاى باز سياسى رضايت مى‌دهند. گوئيا كه ولىفقيه رنگ مى‌شود (!) و اين حقيقت ساده را نمى‌داند كه «هر گونه عقب نشينى… زنجيره تمام نشدنى از فشارها و عقب نشينيهاى ديگر را به‌دنبال خواهد داشت» (خامنهاى- 23اسفند 84).

به‌جاى اين‌كه به‌گونه ديالكتيكى و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضد رژيم را از30خرداد 60 تا 30خرداد 88، يا به‌درستى از بهمن 57 تا بهمن 88 ببيند، به‌جاى اين‌كه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سى ساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا مى‌بيند و عمدتاً بر روى تضادهاى بالايى رژيم متمركز مى‌شود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبى يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را مى‌گيرد برايش مفهوم نيست و جاى چندانى ندارد. (30دى 88).


***
درجه عمق پيدا كردن قيام و هم‌چنين ترس و وحشت باند غالب رژيم و قشقرقى كه در روزهاى بعد به‌راه مىاندازد به‌حديست كه موسوى سريعاً فاصله مى‌گيرد، خط خود را جدا مى‌كند و بيانيه مى‌دهد: «براى مراسم عاشوراى حسينى بهرغم درخواستهاى فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمين کروبى اطلاعيه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمين خاتمى اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».

علاوه بر اين، براى مصون ماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلى باند غالب رژيم براى موضعگيرى عليه مجاهدين گردن مى‌گذارد. باند ولىفقيه ابتدا به او گوشزد مىكند كه در آستانه انقلاب ضدسلطنتى هوادار مجاهدين بوده تا حواس خود را جمع كند. سپس لاريجانى ”برادرانه“ از او مى‌خواهد همسفرى و هم سفرگى پيشين را از سر بگيرند.

موسوى كه پيداست، حفظ خود به هر قيمت، خط قرمز اوست، قتل جنايتكارانه خواهرزاده خود را كه مى‌توانست، با استفاده از محمل خانوادگى، از آن اعتراض بزرگى به‌پا كند، فشار زيادى بر رژيم خون آشام وارد آورد و قيمت حداكثر را از بابت اين جنايت سياسى و در ضمن آن ساير جنايتها، از باند غالب وصول كند، نه فقط اين امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممكن تخفيف مى‌دهد و از كنارش مى‌گذرد و فعلاً به باند غالب مىبخشد، بلكه بهجاى اين، درست به‌عكس، بر جنايتها و خيانتهاى مجاهدين انگشت مى‌گذارد. تازه در مورد مجاهدين روى دست حريف هم بلند مى‌شود كه مطمئن باشيد من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدين، بهتر برمىآيم. مى‌گويد: «من بهعنوان يک دلسوز مىگويم منافقين با خيانتها و جنايتهاى خود مردهاند، شما براى کسب امتيازهاى جناحى و کينهورزى آنها را زنده نکنيد».

فراتر از اين، بار ديگر بر وفادارى به قانون اساسى ولايتفقيه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأكيد مى‌گذارد: «لازم مىدانم قبل از آن‌که راهحل خودم را براى خروج از بحران مطرح سازم، برهويت اسلامى و ملى و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسى ما و جنبش سبز، تاکيد نمايم».

از دعاوى پيشين، درباره نامشروع بودن رياست جمهورى و دولت احمدىنژاد هم خبرى نيست بلكه خواستار «اعلام مسئوليت پذيرى مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائيه» مى‌شود!
4 خواسته ديگرش هم عبارتند از: تدوين قانون شفاف انتخابات، آزادى زندانيان سياسى، آزادى روزنامه‌هاى توقيف شده (يعنى روزنامه‌هاى جناح مغلوب رژيم و نه آزادى همه روزنامه‌ها و مطبوعات)، و هم‌چنين اجتماعات قانونى و تشکيل احزاب (آن هم طبق قانون اساسى ولايتفقيه و نه آزادى بىقيد و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قيام مسلحانه).

آقاى موسوى به همين بسنده نمى‌كند و چون خوب مى‌داند كه اين خواستهها يا پوشال بافيست يا طبق ”مرّ قانون“ ولايت، مشروط به «اعتقاد قلبى والتزام عملى» به ولايتفقيه است، بلادرنگ اعلام مى‌كند كه حتى در همين موارد هم حاضر به نسيه كاريست و مى‌نويسد: «ضرورتى ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در اين راه به‌روشنى افق کمک خواهد کرد» !
اما اين چيزها براى معده و روده سيرىناپذير مقام ولايت، كفايت نمى‌كند و «هل من مزيد» توبه و ندامت مىطلبد!

خامنهاى كه در روز 19دى در جمع بسيجيان قم روى عبارت ”مرّ قانون“ تأكيد مىكرد، خوب مىفهمد كه چه مىگويد. منظورش اين است كه: در توبه و ندامت و غلط كردن گفتن، بيشترش اشكالى ندارد ولى نه ”يك كلمه كمتر!“ » (30دى 88).

امروز امام جمعه مسخ شده قم با وقاحتى شگفتانگيز در همين باره گفت: «برخى از كسانى كه در اين جريانات فريب خورده‌اند لجوجانه با آمريكا هم‌صدا شده‌اند و اين افراد بايد ضمن توبه و استغفار خود را براى اجراى احكام الهى آماده كنند…».

***

و وقتى موسوى تن به ذلّت مىدهد به خواست خامنهاى و تحت فشار و بر اثر جنجال او اين چنين با خط سرنگونى ولايت، مرزبندى و از موضع «راست» به مقاومت حمله مىكند و مىگويد «جريانهاى منحوسى چون منافقين» را كه «با خيانتها و جنايتهاى خود مردهاند… زنده نکنيد»، اين ديگر شليك به دروازه حريف نيست. به‌عكس، دروازهبانى رايگان و كولى دادن به طرف مقابل است. قبل از اين‌كه به مجاهدين آسيبى برساند، به زيان خود او و نوعى خودزنى در برابر خامنهاى و تاريكخانه ولايت است. راه خودش را مىبندد و موج خودش فروكش مىكند.
اين همان راهى است كه خاتمى در خدمتگزارى به ولىفقيه طى كرد، در چاكرى يك آخوند درجه2 و3، مانند خامنهاى، تا توصيف «اراده برتر منتسب به وحى» هم پيش رفت، اما از اصلاحات خبرى نشد!

خاتمى هرگونه سخن گفتن از تغيير در قانون اساسى ولايتفقيه را هم خيانت خواند، اما باز هم از آن ظرفيتهاى مكتوم در قانون اساسى رژيم ولايت كه موسوى هم تازگى در پى كشف آن افتاده، خبرى نشد!
سرسائيدن به ولايتفقيه و قانون اساسى آن، شگون و آخر و عاقبت ندارد. زير سر ولىفقيه ر ا بلند مىكند اما سر خودت را پايين مىآورد.
بيم آن مىرود كه موسوى بهجاى اينكه خاتمى را پشت سر خود بكشاند، پشت سر او افتاده باشد.

***

در روز 4بهمن در رسانههاى رژيم آمده بود كه «خاتمى در نامه خود به مقام معظم رهبرى عنوان کرده که جريان اصلاح‌طلب و ما، دولت موجود را بهرسميت مى‌شناسيم اما بايد جلوى تندروى‌ها را گرفت. تندروى هم در اين سو وجود دارد هم در آن سو».
آيا دراين نقطه بيشتر از اين مىشد، موج سبز را در گل و لاى و باتلاق ولايت، قربانى ومضمحل و منفعل كرد؟
اينكه در اين ايام مىگويند جنبش سبز فقط سه سر دارد كه موسوى و خاتمى و كروبى است، بسيار مشكوك مىنمايد. هركس مىداند كه خاتمى چگونه و از كجا بين آن دو سر ديگر سبز شد به ما هم بگويد!
مشكوكتر از اين، شعارى بود كه در 20بهمن تحت عنوان «هشدارهاى كليدى براى راهپيمائى 22بهمن» در انتهاى مجموعه رهنمودها منتشر شد: «درود بر سه سيد حسينى- خمينى و موسوى و خاتمى» !

به‌نظر مىرسد ابداع كنندگان اين شعار قبل از هرچيز قصد كفن و دفن سياسى موسوى را با ساندويج كردن او در ميانه خمينى و خاتمى داشتهاند. آيا پيام اين موج سبز همين است؟! همين «3سيد حسينى» و جاسازى كردن موسوى بين خمينى و خاتمى؟! آيا اين تسليم به مقام ولايت نيست؟ آيا اين منفعل شدن و مضمحل شدن در آستان ولايت و منفعل كردن و مضمحل كردن سايرين نيست؟
باور كنيد كه همين مجاهدين و مقاومت ايران كه اماج آن گونه حملههاى آقاى موسوى قرار گرفتند، به نسبت مبدع چنين شعارى، صدبار بيشتر خيرخواه او بودهاند. آخر فراخواندن او به جبهه مردم ايران و راهگشايى براى او در اين مسير كم چيزى نبود. كار هركس هم نبود. معنى و ارزش آن در سالهاى آينده بيشتر روشن مى‌شود.

***

در روز 5بهمن هم با تعجب شنيديم كروبى ضمن تأكيد بر روى تقلبها در انتخابات گفته است «ليکن چون آقاى خامنهاى حکم آقاى احمدىنژاد را تنفيذ کردند به همين خاطر وى (احمدىنژاد) را رئيس دولت اين نظام مى‌دانم».

خبرگزارى فرانسه بلادرنگ با مخابره اين خبر از قول كروبى نوشت: «من معتقدم كه او رئيس دولت مىباشد يعنى او رئيسجمهور است».
چنين بود كه به مصداق آن ضرب المثل عاميانه «آخوند از سر خاك برخاست» ! آخر مگر دعواى شما با باند غالب چيزى جز به‌رسميت نشناختن نتيجه انتخابات پرتقلب بود؟ اكنون مىگوييد كه چون ولىفقيه تنفيذ كرده، ما هم احمدىنژاد را به‌رسميت مىشناسيم. پس بقيه «تنفيذات» ولىفقيه را هم مىتوان به همين سادگى بهرسميت شناخت. كمااينكه كروبى وقتى رئيس مجلس ارتجاع بود، در موضوع مطبوعات كه بحث داغ مجلس بود، وقتى كه خامنهاى حكم حكومتى داد، تمكين كرد و بى‌محابا به دفاع از «حكم حكومتى» ولايتفقيه پرداخت و به ديگر اعضاى مجلس رژيم دهنه زد.

***

در همان 23 رهنمود كليدى كه گفتم در 20بهمن براى راهپيمايى 22بهمن منتشر شد، بوالعجب فراوان است.
ابتدا نوشته است «آنچه در پى مىآيد، مجموعهاى از توصيههايى ست که حاصل خرد جمعى سبزها براى حضورى پرشکوه و با اقتدار در جريان تظاهرات 22بهمن است» :
- «بهتر است پوشش ظاهرى ”غير متمايز“ و تا حد امكان محافظه كارانه داشته باشيد».
- «حتى در مقابل خشونت، خشونت نورزيد».
- «شعارهاى هنجارشكن ندهيد».
- «از شعارهاى متين و محترمانه‌اى استفاده كنيد كه مورد پذيرش همه سبزها و رهبران جنبش سبز باشد و به مخالفان گزك ندهيد».
- «با شعارهاى متعادل غير سبزها را سبز كنيد».
- «مواظب باشيد صدا و سيما نتواند سناريوسازى كند (مانند کارناوال عاشورا، پاره كردن تصوير امام خمينى، توهين به امام حسين) ».
- «مراقب دام و فريب شيادان باشيد - ممكن است با نماد سبز شعارهاى هنجار شكن بدهند، عكس پاره كنند، اتوموبيلى را آتش بزنند و… هرگز با آنان هم صدا نشويد».
- «هرگز به كسانى كه عكس احمدىنژاد يا رهبر را دارند توهين نكنيد. به بسيجيان توهين نكنيد».
عجبا! حتى اتحاديه اروپا و آمريكا هم در بيانيه مشترك خودبراى ما چنين شرط و شروطى قائل نشدهاندكه:
-مبادا شعارهاى هنجار شكن و ساختار شكن بدهيم،
-مبادا عكس خمينى و خامنهاى و احمدىنژاد را پاره كنيم،
-مبادا به خمينى و خامنهاى و احمدىنژاد و به بسيجيان توهين كنيم،
-مبادا خودروى نظام را كه از روى ما يا خواهر و برادر و پدر و مادرمان رد مىشود، يك وقت آتش بزنيم، بهتر است بگذاريم همان زير له بشوند… .
-ما فقط مجازيم «با شعارهاى متعادل، غير سبزها را سبز كنيم» ! آن هم به شرط اينكه حتى همان شعارهاى متعادل، اولاً- «شعارهاى متين و محترمانه» باشد. ثانياً- «مورد پذيرش همه سبزها و رهبران جنبش سبز باشد». ثالثاً- «به مخالفان بهانه ندهد» !
واضح است كه مى‌خواهد بگويد مبادا شعار مرگ بر ديكتاتور بدهيد.
خوب، يكباره بگو به راهپيمايى نرويم و خلاصمان كن! مگر خامنهاى چيزى جز اين مى‌خواهد؟ آخر تا اين‌جا كه همهاش ما را در اين راهپيمايى به سياهى لشكر رژيم تبديل كردى.

راستى بچهها چطور است كه كفش و كلاه «غير متمايز» بهپا و بر سر نموده، سرى به چنين راهپيمايى بزنيم و قربان عمهمان بشويم و برگرديم! البته به نحو كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًً متعادل و طورى كه مورد قبول همه سبزها و رهبران جنبش سبز باشد!

در مقابل يك نسخه پيام تشكر خامنهاى درباره حضور «دهها ميليونى» خود به‌دست مىآوريم تا به‌قول ولىفقيه براى هميشه از «معاندان و فريب‌خوردگان داخلى» بپرهيزيم، «از خواب غفلت» بيدار شويم و به «صراط مستقيم» ولايت بازگرديم.
واقعاً كه نه «مجتبى» و نه «محمود» به اين خوبى نمىتوانستند «ارشاد» كنند و رهنمودهاى كليدى براى راهپيمايى 22بهمن بنويسند!

***

ولى ولايتفقيه باز هم دوقورت و نيمش باقيست!
يكى از منابع باند غالب هم هل من مزيد طلبيده و نوشته بود:
- «راه پيش روى آقاى موسوى، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًً مسدود است اما راه بازگشت وى مسدود نيست البته پرهزينه است. حداقل هزينه‌اش هم سرزنش و مطالبه خانواده‌هاى داغداريست كه بهخاطر لجبازى وى با قانون، عزيزانشان را از دست داده‌اند»
- «امروز آقاى موسوى در بد مخمصه‌اى گرفتار آمده است. ادامه راه برايش تقريبا غيرممكن است، چرا كه روز عاشورا معلوم شد از پياده نظام عظيم وى در 25خرداد، فقط عده‌اى آشوبگر ته كار مانده‌اند و تازه از او هم دستور نمى‌گيرند، بلكه گوش به فرمان لندن و واشنگتن و حيفا و اردوگاه اشرف هستند» (20بهمن).

در روز 13بهمن باند غالب، شعارهاى حاميان موسوى را هم به مجاهدين نسبت داد و نوشت: «پلاكاردها و شعارها و عربده‌ها با خودكار سبز منافقين نگاشته مى‌شود».
هدف باند غالب واضح است: پرتاب كردن موسوى به عقب در تهران و سركوب مجاهدين در اشرف. ما البته در هر دو وجه، خلاف اين را مى‌خواستيم و باز هم مى‌خواهيم.
حالا بگوييد ببينيم آن رهنمودهاى كليدى براى راهپيمايى 22بهمن با «خودكار سبز» چه كسى جز خامنهاى نوشته شده است؟

***

باند غالب تمامى شعارهاى سراسرى و مردمى را هم به مجاهدين نسبت داد و نوشت:
- «تحريك به سردادن شعار عليه رهبر معظم انقلاب به دليل عناد بارز اين گروهك تروريست با اصل ولايتفقيه از همان ابتدا در بيانيه‌هاى آنان پيگيرى مى‌شد»
- «آنها براى روز قدس شعار ”نه غزه، نه لبنان، جانم فداى ايران“ را براى مقابله با ابتكار تاريخى امام خمينى درباره حمايت از فلسطين ساختند و براى 13آبان روز جهانى مبارزه با استكبار جهانى، شعارهاى ”مرگ بر ديكتاتور“ ، ”مى‌جنگيم، مى‌ميريم ايران رو پس مى‌گيريم“ . ”تجاوز، جنايت – مرگ بر اين ولايت“ را تدارك ديدند و به درستى در بيانيه‌ها از آنها بهعنوان شعارهاى ”اشرف نشان“ ياد كردند».

- « ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ ، ”جنتى لعنتى، تو دشمن ملتى“ ، ”بسيجى برو گمشو، امروز غذا نمىدن“ ، ”بسيجى دروغگو، كارت دانشجوييت كو؟“ ، ”چى‌ شدهچى شده، بسيجى وحشى شده“ ، ”ما همه باهم هستيم، دانشجوى نترسيم“ را در بيانيه‌هايشان سر دادند و در تهران نيز حاميان موسوى پشتگرم حمايتهاى او و كروبى در قالب بيانيه‌ و مواضع ساختارشكنانه در جريان اغتشاشات سر دادند».

- «سردادن شعارهايى هم‌چون: ”مى‌كشم، مى‌كشم، آن‌كه برادرم كشت“ . ”بسيجى يزيدى، خشم ما رو نديدى“ ، ”تجاوز توى زندان، اين‌هم بود توى قرآن؟“ ، ”ابوالفضل علمدار، خامنهاى رو بردار“ . ”پول نفت چى شده، خرج بسيجى شده“ ، ”يا حجت‌ابن الحسن، ريشه ظلمو بكن“ آرزوى منافقين بود كه در بيانيه خود به همين مناسبت مورد تأكيد قرار دادند و از زبان كسانى جارى شد كه موسوى آنها را ”خداجو“ ناميد» (رجا نيوز 13بهمن 88).

***

فكر مى‌كنم علاوه بر غلظت نظامى و نقش سپاه پاسداران بهعنوان «مبنا» كه پاسخ نهايى آن در ارتش آزادىست، واضح است كه «شرط» تعيين كنندهايى كه مىتوانست نتايج قيام در 22بهمن را بكلى متفاوت كند همان عنصر رهبرى و رهبرى كننده است.
در عين حال قيام پس از 8ماه آنقدر استمرار و تعميق پيدا كرده است كه هر چقدر هم آن را سركوب كنند، باز هم مى‌توان به تثبيت آن بهعنوان راهگشا و معين عمل تسريع كننده و سمت دهنده تحولات آينده در راستاى انقلاب دموكراتيك يقين كرد.

با مرزبندى قاطع با خط انفعال و تسليم طلبى در برابر ولىفقيه ارتجاع، بايد جبهه تغيير و سرنگونى رژيم را تقويت كرد تا جناحهاى مغلوب نتوانند قيام را قفل كنند. درست به همين خاطر، بايد فرصت چهارشنبهسورى را براى شعلهور كردن قيام بر حق مردم ايران عليه ديكتاتورى و فاشيسم مذهبى مغتنم شمرد. با تمام قوا براى آن آماده شويد.

سلام بر خلق- سلام بر آزادى
رود خروشان خون شهيدان
در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادى ايران
ضامن پيروزى محتوم خلق ماست
مسعود رجوى
23بهمن1388

سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت دهم)استراتژى قيام و سرنگونى اشرف كانون استراتژيكى نبرد





استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى-30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت دهم)



مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران

 فصل دهم: شناخت و تعريف رژيم دجال و ضدبشرى ولايتفقيه


گفتيم كه «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» اكنون در رژيم ولايتفقيه، با شاخص و معيار «سرنگونى»، همان جبهه سرنگونى استبداد مذهبى براى استقرار حاكميت جمهور مردم ايران تعريف مى‌شود.
درباره گرايشها (تمايلات) و خصايص اپورتونيستى و بارز شدن ماهيتهاى ارتجاعى در درون جبهه خلق به اختصار اشاره كردم.
اكنون مى‌خواهيم ببينيم رژيمى كه جبهه خلق مى‌تواند و بايد آن را سرنگون كند و مانع اصلى پيشرفت سياسى و اقتصادى و اجتماعى مردم ايران است، چيست و كيست و چگونه تعريف مى‌شود.

شناخت اين رژيم و كاركردهاى ويژه آن، لازمه مبارزه و سرنگونى آن است. هگل كه متفكرى بزرگ و در فلسفه سيستم‌ساز بود، يكبار گفت: فهميدن، پذيرفتن است…
هگل در واقع پدر ديالكتيك جديد است. هر چند در سيستم عقايد هگلى، به يك وجود «مطلق» يا نوعى خدا كه البته خودش هم متحول است، احساس نياز مىشود، با اين‌همه انگلس كه هر گونه وجود مطلق را نفى مىكند، در سال 1874 نوشت، بدون فلسفه هگل هرگز سوسياليسم علمى به‌دنيا نمىآمد.
در نيمه دوم قرن نوزدهم، مبارزه سوسيال دموكراسى سراسر اروپا را فراگرفته و به سوى انقلاب و ترقى رهنمون شده بود. در آن روزگار مرسوم بود كه براى مبارزه عظيم سوسيال دموكراسى دو شكل سياسى و اقتصادى قائل شوند. اما اين انگلس بود كه براى مبارزه با اپورتونيسم و انحراف، «مبارزه تئوريك» را هم در رديف مبارزه سياسى و اقتصادى زحمتكشان و سركوب شدگان قرار داد.

***
مبارزه چيست؟
مجاهدين در ايران، نخستين گروه سياسى مسلمانى بودند كه 60سال پس از انقلاب مشروطه، در پى سلسله شكستهاى اين انقلاب كه پياپى مقهور ارتجاع و ديكتاتورى مى‌شد، به مبارزه انقلابى و علمى و مكتبى روى آوردند. محمد حنيف بنيانگذار مجاهدين از اين جا آغاز كرد. در سال 1344، مبارزه مكتبى مترادف همان مبارزه تئوريك و ايدئولوژيك بود. بگذريم كه كلمه مكتب را هم بعداً خمينى مانند بسيارى كلمات ديگر از مجاهدين دزديد و لوث و ذبح كرد.

من در ارديبهشت 1346 به عضويت مجاهدين كه در آن زمان هيچ نامى نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از كلمه «سازمان» استفاده مى‌كردند، درآمدم. دوستى داشتم به نام حسين روحانى كه در دانشكده كشاورزى كرج درس مى‌خواند. او هم در تهران و هم در مشهد به من سر مىزد و گاه هر دو در يك محفل سياسى و مذهبى آن روزگار كه از دانشجويان و دانش آموزان مبارز در شبهاى جمعه تشكيل مى‌شد، شركت مىكرديم.

بعدها فهميدم كه او قصد عضوگيرى مرا داشته و از مدتى قبل بهعنوان «رابط» عمل مىكرده است. البته من نمى‌دانستم به‌دنبال چيست چون گاهى وقتها سؤالات خيلى ريزى از من مىكرد يا به خانه مان مىآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگونى در همه جاى ايران از جمله شهر مشهد وجود داشت. قبل از عضويت در مجاهدين، عمده وقت ما در همين محافل يا به خواندن كتابهاى مختلف مىگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفكريست كه مضمون مشترك همه آنها مخالفت با حكومت و ديكتاتورى شاه بود.

از سال 42 و 43 در كانون نشر حقايق اسلامى (كه آقاى محمد تقى شريعتى پدر دكتر على شريعتى آن را اداره مى‌كرد)، با شهداى بزرگ فدايى، مسعود احمد زاده و امير پرويز پويان آشنا شده بودم و تقريباً هم دوره بوديم. پويان در دبيرستان فيوضات تحصيل مىكرد كه ديوار به ديوار دبيرستان ما (دبيرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمد زاده و پويان قهرمانان خلق و پرچمداران پيشتاز سازمان چريكهاى فدايى شدند.
دوستى ما تا اواخر سال 1348 در زمان دانشجويى در دانشگاه تهران ادامه پيدا كرد. ساعتها قدم مىزديم و بحث و گفتگو مى‌كرديم و گاهى هم بحث را در چايخانه دانشكده علوم ادامه مىداديم. فدايى بزرگ مسعود احمد زاده دانشجوى رياضى در دانشكده علوم بود. بعد از سال 48 ديگر يكديگر را نديديم. به‌نظرم اشتغالات طرفين در سازمانهايشان فرصتى براى اينكار باقى نمى‌گذاشت. آخرين بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال 1350 در مينى بوسى ديدم كه مشتركاً ما و او را از سلولهاى اوين با دستهاى بسته به دادرسى ارتش براى محاكمه مى‌برد. ديدم كه هم‌چنان فكور و سرفراز در رديف اول نشسته و در محاصره ماموران ساواك فقط مى‌توانستيم با نگاه و تكان دادن سر با هم صحبت كنيم…

جوانان مبارز آن روزگار، در نخستين سالهاى دهه 40 به‌راستى تشنهكام مبارزه انقلابى بودند. تشنهكام سرنگون كردن رژيم شاه بودند. از سالهاى 1335 تا 1345 وقايع زيادى در ايران و جهان اتفاق افتاده بود. جنگ سوئز و پيروزى جمال عبدالناصر، انقلاب الجزاير، كودتاى عبدالكريم قاسم و واژگونى سلطنت در عراق، انقلاب كوبا و ويتنام و نهضتهاى آزادىبخش از آمريكاى لاتين تا آفريقا، هر يك تاثيرات خود را در بيدارى و برانگيختگى نسل بعد از مصدق در ايران داشتند. رژيم شاه هم جز در روزهاى 28مرداد كه مى‌خواست شكست مصدق را يادآورى كند، اصولاً خوش نداشت اسمى از مصدق ببرد تا نسل ما چيزى از مصدق نداند. سياست روز به فراموشى سپردن مصدق بود.

يك روز كه پدرم درخانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصى او را كه دور از دسترس ما در بالاترين طبقه قفسه كتابهايش البته پشت كتابها مى‌گذاشت و كنجكاوى مرا جلب كرده بود، با استفاده از يك چارپايه كه زيرپايم گذاشتم، برداشتم. توى اين پوشه انواع و اقسام نامه‌ها بود كه يكى از آنها خيلى توجه مرا جلب كرد. تاريخش فروردين سال 1331 يا 1332 بود. يك كارت به امضاى دكتر محمد مصدق بود كه در آن از اين‌كه پدرم 50 تومان پول خريد لباس عيد برادران بزرگتر مرا براى مصدق فرستاده، تقدير و تشكر كرده بود و اولش هم نوشته بود: نامه گرامى عزّ وصول بخشيد…
از ديدن اين كارت و مفاد آن مثل برق گرفتهها شده بودم و انگار به راز بسيارمهمى پى برده باشم، در پوست نمىگنجيدم اما اين دستبرد زدن به پوشه اختصاصى پدرم را هيچ‌وقت از ترس جرات نكردم به خودش بگويم!

منظورم از نقل اين خاطرات براى شما اينست كه فضاى بچههاى آن روزگار را دريابيد كه دربه‌در دنبال يك چيزى مى‌گشتند كه خودشان هم نمىدانستند چيست؟ ولى گمشدهيى داشتند كه بعدها فهميدم اسمش ايران و آزادى است.

شهيد بزرگوار خودمان منصور بازرگان، برادر بزرگترى به‌نام ناصر داشت كه بعد از وقايع 15خرداد42 از تهران برگشته بود و براى ما گفتنى زياد داشت. از طريق او فهميدم كه يك مهندس بازرگان هست كه مخالف رژيم است و يك آيتالله طالقانى، كه ارادتمند هر دوى آنها شدم. خودم هم نمىدانم به چه دليل از آن روز به خودم رده عضويت در نهضت آزادى ايران دادم! بعد هم عكسها و جزوات آنها را پيدا كردم و مخفيانه در دبيرستانها به طرق مختلف پخش مىكردم تا روزى كه رئيس دبيرستان بو برد و گوشم را كشيد.

وقتى در سال 43 دكتر شريعتى از فرانسه برگشت، نمى‌دانيد كه براى ما چه ارمغانى بود و ساعتها و ساعتها پاى صحبت او مىنشستيم. از دبيرستان در مىرفتم و خودم را بهعنوان مستمع آزاد به كلاسهاى درس شريعتى در دانشكده ادبيات در مشهد مىرساندم. اما باز هم يك چيز كم بود كه بعدها فهميدم اسمش سازمان و تشكيلات است.

خانه شاعر، نعمت ميرزازاده (م. آزرم) كه شهرت سراسرى پيدا كرد، در كوچه يدالله شهر مشهد، يكى ديگر از محافل دائمى ما در آن زمان بود. همه زحمات پذيرايى اين خانه هم از شب تا صبح به‌عهده «رؤيا خانم» همسرمرحوم او بود. «رؤيا خانم» در همان حال درس هم مى‌خواند تا دوره متوسطه را تمام كند و من در حالى‌كه خودم مشغول آمادگى براى كنكور ورود و به دانشگاه بودم به خواست شاعر، به ايشان رياضيات دبيرستانى درس مى‌دادم.

شاعر نامدار، اسماعيل خويى را هم اولين بار در همين سالها كه تاريخ آن يادم نيست، درخانه ميرزا زاده ديدم. تازه دكتراى فلسفهاش را از انگلستان گرفته و برگشته بود. با پويان و شمارى ديگر از دوستان، شب تا صبح در خدمت اسماعيل خويى بوديم و من كه قصد تلمّذ داشتم، سؤالم اين بود كه «آقاى دكتر، تعريف خوب و بد چيست؟».
خويى گفت: كانت در اين زمينه مى‌گويد «تنها اراده نيك، نيك است».

در دو سال آخر دبيرستان، در دبيرستان دانش بزرگنيا، يك معلم ادبيات داشتيم به نام آقاى بازرگانى، كه انسان بسيار شريف و معتقدى بود. كتابهاى رسمى درس فارسى را قبول نداشت وبهجاى آن به ما گلستان و بوستان تدريس مى‌كرد و از همانها هم امتحان مىگرفت. هر ماه هم يك ليست از كتابهاى خواندنى در زمينههاى مختلف به ما مى‌داد كه خودمان برويم آنها را پيدا كنيم و بخوانيم. از آقاى بازرگانى بسيارى چيزها آموختم. انشاى بچهها را هم شب به خانه مىبرد و تصحيح مى‌كرد و هر كدام را با يك زيرنويس به ما برمى‌گرداند. يكبار زير انشاى من نوشت: اميدوارم نمونهيى از مردان راه حق بشويد…

از اين‌كه آقاى بازرگانى چنين چيزى نوشته بود تكان خوردم. به‌همين خاطر در ماه رمضان سال 1343 دعايم پيوسته اين بود كه: خدايا مرا وارد يك جمع ذيصلاحى بكن كه بتوانم كارى بكنم و وظيفهيى انجام بدهم. خدا اين خواسته را دو سال و نيم بعد اجابت كرد و وارد «سازمان» حنيف شدم و بعدها فهميدم نقشش «رهبرى» است. به‌راستى او برجستهترين رجل انقلابى معاصر بود.

اما در مشهد به توصيه آقاى بازرگانى، دبير ادبيات مدرسه علوى به‌نام آقاى دكتر ركنى هم قبول كرد كه من هفتهيى يك ساعت به خانه ايشان بروم و در خدمتش قرآن و مقدارى تاريخ اسلام بياموزم. نمى‌دانيد كه اين يك ساعت در هفته چقدر برايم مغتنم بود. از طرف ديگر، آقاى بازرگانى مرا موظف كرد كه بايد براى دبيرستانهاى ديگر هم كه ايشان ادبيات تدريس مىكرد «كنفرانس» بدهم. از آقاى بازرگانى پرسيدم كنفرانس يعنى چى؟ گفت يعنى اين‌كه اول خودت مىروى و خوب مطالعه مى‌كنى و خوب مىفهمى كه موضوع چيست و بعد، در مورد همان موضوع، من دو ساعت زمان تدريس خودم را به تو مى‌دهم كه بيايى در دبيرستانهاى فردوسى و ابومسلم، همان موضوع را براى بچهها سخنرانى كنى به‌شرط اين‌كه هرچه را كه مى‌گويى كتاب و منبع آن را هم نشان بدهى. عين آنچه را هم كه مى‌توانى استناد و ثابت كنى بگو و كم و زياد نگو… .

گفتم آقاى بازرگانى، من مىترسم، بچهها مى‌خندند و هيچ‌كس گوش نمى‌كند. آقاى بازرگانى گفت نترس من خودم ته كلاس مىنشينم و اگر هم ايراد و اشكالى در كار شما بود بعداً مىگويم.
در جريان همين چيزهايى كه اسمش را آقاى بازرگانى كنفرانس گذاشته بود، دوستان زيادى در ساير دبيرستانها پيدا كردم و فهميدم كه آنها هم عيناً مثل خودم هستند. مى‌خواهند يك كارى بكنند ولى نمى‌دانند چطور و چگونه؟

***
در ارديبهشت سال 46 در دانشگاه تهران، تظاهرات اعتراض به شهريه شروع شد و منهم خودم را قاطى كردم. چند روز كه گذشت، يك شب كه به كوى دانشگاه برگشتم، يادداشت همان «رابط» را ديدم كه از زير در داخل اتاق انداخته بود و مى‌گفت كه امروز سه بار به دنبال من آمده و نبودم و فردا ظهر در ميدان فوزيه در انتظارم است.

روز بعد 6-7ساعت راه رفتيم و قدم زديم و او مى‌خواست مرا قانع كند كه توى تظاهرات زياد خودم را نشان ندهم تا شناسايى نشوم. ولى من قانع نمى‌شدم. آخر سر گفت پس چند دقيقه صبر كن، من بايد زنگى بزنم و برگردم. احساس كردم كه ناگفتهيى دارد و شايد مى‌خواهد از كسى اجازه بگيرد. مدتى بعد برگشت و با لحنى كه بسيار جدى شده بود، موضوع «سازمان» را با من درميان گذاشت. از اين لحظه به‌بعد ديگر هيچ چيز يادم نيست، فقط مى‌دانم كه انگار بال در آورده باشم. احساسم اين بود كه همان چيزى را كه مى‌خواستم و براى آن دعا مى‌كردم خدا پذيرفته است.
فقط يك سؤال كردم كه آيا «مهندس» (بازرگان) و آقاى طالقانى هم هستند؟
او كه خودش هم نمى‌دانست گفت: ببين، از حالا به‌بعد ديگر يك عضو «سازمان» از اين سؤالها نمىكند، تو اصلاً چه كار دارى كه كى هست و كى نيست…
ديدم كه واقعاً درست مى‌گويد و ديگر از اين سؤالها نكردم. اما از آن لحظه به بعد همه چيز يك مرتبه عوض شد. انگار به راهى «پرستاره» كشانده شدم و در «زورقى» نشستم «ز عاجها، ز ابرها، بلورها» تا امروز كه نزديك 43سال است بهاى آن چه رنجها، چه خونها، و چه فراقها و شكنجه‌هاست.

اكنون به‌طور نسبى معنى اين آيه قرآن را مىفهمم كه چرا خدا از روز اول به روندگان اين راه، بى هيچ پرده پوشى، گفته است: پيوسته در دار و ندار و در جانهاى خود به آزمايش كشيده مى‌شويد، از آنان كه دعاوى مشابه خودتان دارند و قبل از شما به آنها كتاب داده شده و از منكران راه اذيت و آزار بسيار خواهيد ديد، اما اگر پايدارى كنيد، اگر دچار انحراف نشويد و پرهيزكار باقى بمانيد، اين نقش تعيين كننده خواهد داشت.
لَتبلَونَّ فى أَموَالكم وَأَنفسكم وَلَتَسمَعنَّ منَ الَّذينَ أوتوا الكتَابَ من قَبلكم وَمنَ الَّذينَ أَشرَكوا أَذًى كَثيرًا وَإن تَصبروا وَتَتَّقوا فَإنَّ ذَلكَ من عَزم الأمور

***
اولين آموزش ما در سازمان مجاهدين مقالهيى بود تحت عنوان «مبارزه چيست؟»
پاسخ اين بود كه مبارزه قبل از هر چيز يك علم است. دانش تغيير سياسى و اجتماعى است. بايد آن را با قانونمنديهايش آموخت والا اظهارنظر كردن بىحساب و كتاب، موضعگيرى ديمى يا عكسالعملى راه به جايى نمىبرد.

مانند علم طب، كه البته هر كسى مى‌تواند در مورد هر بيمارى و عارضهيى اظهارنظر كند. مى‌تواند دارو و درمانى را تجويز كند. اما طبيب عمومى بايد پس از دوره ابتدايى و متوسطه، هفت سال پزشكى بخواند. طبيب متخصص بسته به نوع تخصص، چند سال اضافه هم لازم دارد. بعد تازه نوبت تجربه اندوزى عملى است.
كسى كه پزشكى نخوانده و تخصص لازم را ندارد، چه بسا بيمارى را تشخيص ندهد يا تشخيص او سراپا اشتباه باشد. چيزى را بزرگ كند و چيزى را كه خطرناك است ناديده بگيرد. در هر قدم در معرض اين است كه دچار اشتباه شود و تشخيصى بدهد كه مشابه او را ديده اما در واقع مشابه نيست و چيز ديگريست. پزشكان متخصص به تشخيص فردى خودشان هم اكتفا نمىكنند بلكه در موارد خطرناك شوراى پزشكى است كه تعيين تكليف مى‌كند.

مى بينيد، بهمحض اين‌كه موضوع خطير و حساسى مانند جراحى قلب يا مغز يا جراحى كردن يك غده سرطانى مطرح مى‌شود، آن‌وقت ديگر همه مى‌دانند كه همين‌طورى نمى‌شود دارو و درمان تجويز كرد يا به جراحى پرداخت. طبيب متخصص خودش هم به‌سادگى دست بهكار نمىشود، ابتدا انواع و اقسام آزمايشها و عكسبردارى را انجام مى‌دهد. بارها معاينه مى‌كند. قبل از عمل جراحى آمادهسازيهاى همه جانبه آن را انجام مى‌دهد و بعد از آن هم بيمار را تحت نظر دارد و بسته به وضعيت تدابير و درمانهاى مختلف را بهكار مى‌گيرد.
تازه اينها همه براى مراقبت از جان يك بيمار است، چه رسد به جامعه با همه پيچيدگيها و مشكلات و طرفهاى متعدد و مختلف و خون و خونريزى و شكنجه و سركوب… .

هر چند كه عمداً سادهسازى و مقايسه مى‌كنم اما مى‌خواهم بگويم كه مبارزه هم مثل علوم پزشكى، نفرات حرفهيى و سازمان كار تخصصى خود را مى‌خواهد. آيا كسى مى‌تواند بدون اين‌كه دانشجوى حرفهيى پزشكى باشد، دكتر بشود؟ خير. دانشجوى غير حرفهيى طب مفهومى ندارد و از او طبيب متخصص ساخته نمى‌شود. مگر مى‌شود كه اگر من دانشجوى پزشكى هستم، هرازگاهى كه وقت كردم، سرى به دانشكده بزنم و كتابى را ورق بزنم و بعد بتوانم دكتر حاذقى بشوم؟ نه، اين نمى‌شود.

بنابراين مبارزه سياسى، يك علم است، افراد حرفهيى و سازمان كار حرفهيى خودش را مى‌خواهد تا به هدف مورد نظردست پيدا كند. بهعنوان مثال يك وقت هست كه ما فقط مى‌خواهيم يك مقاله انتقادى بنويسيم، يا يك نشريه منتشر كنيم، يا در انتخاباتى در فضاى دموكراتيك شركت كنيم. اما يك وقت هست كه مى‌خواهيم رژيم ولايتفقيه را سرنگون كنيم. دراين صورت همه چيز فرق مى‌كند از افرادش تا آموزش و آمادهسازى آنها، از نوع و جنس تشكيلاتش تا مناسبات اعضاى اين تشكيلات با يكديگر براى انجام اين ماموريت، از شعارها و برنامهشان گرفته تا آلترناتيو و استراتژى و تاكتيكهايى كه ارائه مى‌دهند… .

***
شناسايى دشمن
براى سرنگون كردن رژيم ولايتفقيه، قبل از هر چيز بايد آن را شناخت وتعريف كرد و كاركردها و خصوصيات ويژه آن رادريافت. اگر اين كار را نكنيم معلوم نيست كه چگونه بايد با او برخورد كرد
حالا در نظر بگيريد كه با يك آدم مرض دارى مواجه هستيم كه ادعا دارد:
-سالمترين و آزادترين و با ثبات ترين و «انقلابىترين فرد جهان است، آيتالله خمينى» !
-قولنج «اسلام» گرفته و مى‌گويد فقط دردش، اسلام است!
-مستمراً جيغهاى ضداستكبارى و ضدامپرياليستى مىكشد و هر كس را كه به سراغش مىآيد، يا خردهاى بر او مى‌گيرد متهم مى‌كند كه عامل آمريكاست.
-سالها نعره «قدس قدس از طريق كربلا» سر مى‌دهد اما سر از ايران گيت در مىآورد!
-مى گويد «اقتصاد مال خر است» اما در همان سال اول بازاريهاى باند او بالاترين سود نامشروع تاريخ ايران را بهمبلغ 120ميليارد تومان به پول آن زمان (يعنى بيش از 12ميليارد دلار) بالا مىكشند.
-بهنحوى مافوق تصور، دروغ مى‌گويد، تقلب مى‌كند، و همه كلمات و مفاهيم را از انقلاب و مستضعفين گرفته تا انقلاب فرهنگى و دفاع مقدس و انتخابات، قلب و واژگونه مى‌كند. آن‌قدر كه حتى همسفرها و هم سفرههاى قبلى خودش هم مى‌گويند بين 22 تا 32 ميليون برگه رأى مازاد برنياز در انتخاباتش چاپ زده است.
- از زير زمين ادارات تا مساجد و طلبه خانهها را به زندان و شكنجهگاه تبديل مى‌كند.
-بسا فراتر از هر ديوانهيى كه در ديوانه خانههاى زمين و زمان يافت شود، مى‌گويد: داراى ولايت مطلقه «بر‌دنياست و آن‌چه در دنياست، اعم از موجودات زمينى و آسمانى و جمادات و نباتات و آن‌چه كه به‌نحوى به‌زندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد».
هر كس را هم كه اين را قبول نداشته باشد، از هم مىدَرَد و مىكشد و قتلعام مى‌كند.
هرازگاهى هم يك نفر از جنس و سنخ خودش مىآيد كه او را «مدره» و «اصلاح» كند، اما بعد معلوم مى‌شود كه يارو (مثل خاتمى) نوع «آرايش» شده خودش بوده است.
تو را به خدا بدون اين‌كه برچسب بزنيد و مبالغه كنيد، «نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر» به ما بگوييد كه اين چه موجودى و چه رژيمى است و چه نام دارد؟

***
بله، اين رژيم خمينى است، رژيم ولايتفقيه است.
27سال پيش، در جمعبندى نخستين سال مقاومت درتابستان سال 1361 در مورد اين رژيم مطالبى گفتهايم كه تلاش مى‌كنم خلاصه آن را برايتان بگويم:
به پشت جلد اين كتاب نگاه كنيد نوشته است:
«صرفنظر از پيامها و ابعاد اخص ايدئولوژيكى مجاهدين، فقط به ذكر اين نكته قناعت مى‌كنم كه وقتى مقاومت ما پيروز شود، يكى از بزرگترين موانع انقلابات معاصر و بلكه مهمترين عامل انحراف و اضمحلال آنان كه همانا تجاوز به حريم مقدس ”آزادى“ ‌ (تحت انواع و اقسام بهانه‌ها) است از ميان برداشته مى‌شود. آرى، اگر در انسان شناسى توحيدى، كرامت بنى‌نوع ما نهايتا در ”اختيار و آزادى“ اوست، احياى مقوله آزادى همانا احياى بشريت و انقلابات مغلوب است».

***
ما از همان روز به قدرت رسيدن خمينى، پايگاه طبقاتى او را خرده بورژوازى سنتى و رژيمش را بهلحاظ سياسى مادون سرمايهدارى ارزيابى مى‌كرديم.
از نظر تاريخى، نيروى پشتوانه خمينى، ‌نيروهاى عقب‌مانده و بيرون كشيده شده از اعماق تاريخ جامعه ما بودند، با صبغه خشك‌انديشانه، ‌متظاهر و رياكارانه و فرماليستى مذهبى. مثل غولى كه ساليان سال در بند و به زنجير كشيده شده و حالا آزاد شده باشد. ‌

سابقه تاريخى اين دار و دسته ‌كه خودشان هم پنهان نمى‌كنند، به امثال كاشانى و مشروعه‌خواهانى نظير شيخ‌فضل‌الله نورى مى‌رسد. ‌يعنى همان جريان تاريخى كه در زمان مصدق هم به‌وسيله خود آن بزرگوار «توده- نفتى» نام گرفته بود. آن‌جا هم اجداد افرادى مثل كيانورى با اجداد مرتجعين امروزى بر عليه مجاهدين بر عليه مشروطه‌خواهان و بر عليه آزادىخواهان متحد بودند. يعنى آنها هميشه يك جريان و در يك طرف طيف بودند. ما و اجداد مبارزتى‌مان (صرفنظر از پايه طبقاتى و چتر ايدئولوژيكى‌خاصمان) نظير مصدق، كوچك‌خان، ‌ستارخان، ‌باقرخان، ‌و مجاهدين صدر مشروطه و همه‌ى آزادىخواهان آن دوره، ‌در طرف ديگر طيف قرار داشته‌ايم. ‌
پس اين يك رژيم ارتجاعى، كهنه، رو به عقب، واپس گرا، از دور خارج و ضدتاريخى است.

فعلاً بر روى محور فلسفى از تبيين آن در مى‌گذريم و به تشريح موقعيت اقتصادى- اجتماعى و به جايگاه سياسى آن كه لاجرم ناشى از موقعيت اقتصادى- اجتماعى آنست اكتفا مى‌كنيم.
فعلاً به كمدى-درام تناقض سر و بدنه آن هم از لحاظ سياسى و از لحاظ اقتصادى-اجتماعى كه مى‌خواهد يك سر مادون سرمايهدارى به‌نام ولايتفقيه را با انواع سريشم‌ها به بدنه مناسبات سرمايهدارى بچسباند و تحميل كند، كارى نداريم.
منظور من اينست كه بتوانيم هر چه سادهتر كلمه ارتجاع و ارتجاعى را تعريف كنيم تا روشن باشد كه هدف برچسب زدن نيست.

بهلحاظ تاريخى، برخى طبقات و نيروها (مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بردهدارى و فئوداليسم) عمرشان سر آمده و هيچ عنصر نو و مترقى در آنها نيست و ديگر مطلقاً كهنه، نفى شده و ارتجاعى يعنى متعلق به گذشتهاند. درمثَل، مى‌توان آنها را به يك ارگانيسم و بدن مرده در مقابل ارگانيسم زنده توصيف كرد. اين نيروها در يك نظام اجتماعى معين، در ارتباط با سهمى كه از ثروت اجتماعى مىبرند و نقشى كه در سازمان اجتماعى كار دارند و مالكيتهايى كه از آن برخوردارند، مناسباتى را به نفع خودشان و براى خودشان برقرار مى‌كنند. برخى فقط بهرهكشى مى‌كنند، برخى فقط مورد بهرهكشى قرار مى‌گيرند و برخى موضع دوگانه دارند.

اين طبقات و نيروها در يك دوره معين تاريخى متولد مى‌شوند، سپس مراحل كمى وكيفى رشد خود را طى مىكنند و سرانجام به نفع نيروى نوتر نفى مى‌شوند و ميدان خالى مىكنند. وقتى يك صورت بندى اقتصادى و اجتماعى نتواند از پس نيازهاى روزافزون جامعه انسانى بر بيايد و حركت بجانب مدارج بالاتر تكاملى را تامين كند، ديگر كهنه، ارتجاعى و متعلق به گذشته است و «روابطى» را كه ايجاد نموده و مدافع آن است مثل زنجير به دست و پاى حركت جامعه مىپيچد.

واضح است كه نيروهاى كهنه و ميرا به سادگى از ميدان خارج نمىشوند وبه‌خاطر حفظ مناسبات بهره كشانه خود تا مدتها هر چه از دستشان برمىآيد، انجام مى‌دهند.
در بحث اقتصادى- اجتماعى فعلاً به همين ميزان اكتفا مىكنيم. منظور اين بود كه روشن باشد بنابر ديالكتيك اجتماعى برخى اقشار و طبقات درحال زوال و رو به نفى و برخى در حال رشد و رو به اثبات هستند. كما اين‌كه امروز ديگر از رژيم بردهدارى يا رژيم فئودالى خبرى نيست.

***
بنابراين بحث ما، مشخصاً بر روى محور و صفحه مختصات سياسى در مورد رژيم ولايتفقيه است.
اين رژيم رو به نفى و زوال است، رو به رشد و اثبات نيست.
اين رژيم پس رونده و پس برنده است، پيش برنده نيست.
ميرنده است، بالنده نيست.
كهنه است، نو و پاسخگوى شرايط و اوضاع و مقتضيات جامعه ايران نيست.

اين رژيم از روز اول، مشروعيت تاريخى نداشت زيرا چنان‌كه گفتيم از اعماق تاريخ و از درون عقب ماندهترين نيروها سر برداشت.
اين رژيم از روز اول از نظر مجاهدين مشروعيت ايدئولوژيكى هم نداشت و ملغمهيى از جاهليت و ارتجاع بود. اگر در يك منحنى فرضى تاريخى آن را به عقب برگردانيم، همچنان كه خمينى خودش در كشف الاسرار نوشته بود، هيچ‌گاه با حاكمان جائر در تعارض ماهوى نيست. در انقلاب مشروطه با شيخ فضلالله است. در روز عاشورا در طرف يزيد و ابن زياد قرار مى‌گيرد. در بدر و احد، در خدمت سران مرتجع قريش است. ترديد نكنيد كه در زمان نمرود، ابراهيم را هم به آتش مىكشد.

اكنون به سراغ مشروعيت خمينى و رژيمش مى‌رويم كه به‌طور مقطعى مبتنى بر رأى مردم ايران بود. از روز 30خرداد 1360، مشروعيت مقطعى سياسى خود را هم از دست داد و از جبهه خلق به‌كلى خارج شده است. به همين خاطر هرگز و هيچ‌گاه حاضر نبوده و نيست كه به انتخابات آزاد، بدون صافيهاى شناخته شده از قبيل شوراى نگهبان ارتجاع و تاريكخانههاى «تجميع آرا» حتى در درون خودش، تن بدهد.
اين رژيم بر ضد حاكميت جمهورمردم ايران است. به همين خاطر بايد سرنگون گردد. راه ديگرى جز استراتژى سرنگونى وجود ندارد. جز اين، هر چه هست، موهوم و غيرواقعى و بازى دادن و سردواندن است.

***
اين هم نتيجهگيرى 27سال پيش:
«آيا اين رژيم، امكان رفرم دارد يا خير؟ جواب ما اين است كه مطلقا نه. يعنى اين رژيم، آب از سرش گذشته، امكان هيچ نوع سر و سامان دادن موضعى هم بهكار خودش هم ندارد. اين‌طور نيست كه اگر جوخه‌هاى اعدام و حاكمين ضدشرعى و كميته‌هاى ضداسلامى و امثالهم را جمع بكند، بتواند سرپا بايستد. نه، اين غيرممكن است».

«ضمناً معناى اين پاسخ منفى ما به امكان رفرم، اين است كه رژيم آلترناتيوى در داخل خودش ندارد. ‌يكى از فرضيات ‌اين است كه: ”خوب اگر كار به خمينى و به رژيمش زياد سخت بشود، مى‌آيد و آدمهاى چندآب شسته‌ترى را (از قبيل بعضى از آنهايى كه هنوز به اميدهاى كاذبى در داخل مجلسش بيتوته كرده‌اند، در حالى كه اين مجلس، صد بار ناحق‌تر از مجلس شاه است) روى كار مى‌آورد“. يعنى اشكالى نمى‌بينند كه خمينى، جانورهاى خون آشام كنونى را با يك تيپهاى قدرى نرمتر عوض كرده و به امورش سر و سامان بدهد. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًً مى‌گويند: همان‌طور كه شاه آمد هويدا را كنار گذاشت، نصيرى را كنار گذاشت… و يك عده ديگر را آورد، خمينى هم بيايد يك قدرى به اين ترتيب، عمر خودش را طولانى كند.

اما ما به اين فرض، پاسخ منفى مى‌دهيم. آن‌قدر قضيه براى ما مسجل است كه رژيم امكان رفرم ندارد كه از قضا خيلى خوشمان مى‌آيد رفرم بكند. براى اين‌كه در چنين شرايطى، همانطور كه گفتم، همين كه سركيسه ولايت سفيانى خمينى شل شد، تماما پاره خواهد شد. و خمينى هم دقيقا اين نكته را مى‌داند. دقيقا مىداندكه فى‌المثل اگر تظاهرات اواخر شهريور و اوايل مهرماه در سال60 را با قساوت بى‌حدوحصرو غيرقابل تصور، سركوب نمى‌كرد، از جرقه حريق برمى‌خاست. بنابراين، رژيم نه امكان رفرم دارد و نه آلترناتيوى در داخلش شانس وجود دارد.

ضمن اين‌كه از نظر سياسى، ما نه تنها بدمان نمى‌آيد، خيلى هم از يك رفرم فرضى يا آلترناتيو درونى رژيم سود خواهيم برد، زيرا در فاز سقوط، اين، از قضا، براى شكاف برداشتن هرچه سريعتر تور اختناق، به نفع خود ما خواهد بود. البته بعيد مى‌دانيم كه خمينى و اين رژيم، با اين روحيات و با اين رهبريش، از اين ناپرهيزيها به سرش بزند. مگر اين‌كه در آخرين نفسها چاره‌يى جز اين نبيند كه البته اين هم نَفَس خودش را هرچه زودتر در سينه پليدش حبس خواهد كرد».

***
رژيم دجال و ضدبشرى ولايتفقيه
اين يك رژيم دجال و ضدبشر بهمعنى واقعى كلمه است. باز هم به جمعبندى نخستين سال مقاومت برمى‌گردم تا ببينيد كه حرف جديدى نيست و 27سال ديگرآزمايش پس داده است:
«ما رژيم خمينى را يك ديكتاتورى ضدبشرى و دجال مى‌شناسيم. در مورد «ديكتاتورى» خمينى، كه جاى صحبتى نيست. مى‌دانيم كه همه شعبده‌بازيهاى مربوط به ”باصطلاح ولايت‌فقيه“ نيز بلاشك هدفش تحكيم ولايت سفيانى خمينى بود. يعنى ديكتاتورى مطلق. انحصارطلبى مطلق. چيزى كه واقعا ”در فرهنگ قرآن، دقيقا“ معادل شرك است. يعنى خمينى تلويحا دعوى خدايى دارد!

چنين موجودى قطعا اگر در روزگارى بود كه مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًً صحبتى از خدا و پيغمبر نبود، قطعا فرعون‌وار خودش داعيه خدايى مى‌داشت. كما اين‌كه شما در سراسر موضعگيريها و سخنرانى‌هاى خمينى طى سالهاى اخير را كه ببينيد، كلمات خدا، اسلام و انقلاب، در حقيقت اسم مستعار خودش هستند! هرگونه مخالفت با اوست كه مخالفت با خدا تلقى مىشود! در حالى‌كه خدا به پيغمبرش هم مى‌گويد كه بگو كه من بنده و فرستاده خدا هستم، چه رسد به موجودات شيطان صفتى مثل خمينى! خلاصه چنانچه سخنرانيها و موضعگيريهاى خمينى را مرور كنيد و هر جا كه كلمات خدا و اسلام و انقلاب ديديد، اگر به‌جايش بگذاريد ”خمينى“، منظور او بهتر قابل فهم خواهد بود.

و اما گفتيم كه اين ديكتاتورى با يك خصلت ضدبشرى و يك خصلت دجال گونگى مشخص مى‌شود.
چرا مى‌گوئيم خصلت ضدبشرى؟ به‌خاطر اين‌كه در حقيقت كلمات ضدخلقى و ضدانقلابى رسا نيستند. كلمه ضدخلقى و ضدانقلابى مال شاه است. اما از موضع مادون سرمايه‌دارى، از موضعى كه خمينى حركت مى‌كند، با توجه به ابعاد جناياتش، با توجه به اين‌كه واقعا على‌الدوام و از اساس كمر به هلاك حرث ونسل بسته، كلمه ”ضدبشرى“ گوياتر است. از قضا آن بازتابهايى را كه جنايتكاران اكثريتى و توده‌يى و شركا اسمش را مى‌گذارند ”ضدامپرياليستى“، ‌در چهارچوب مقوله ضدبشرى قابل فهم‌تر مى‌شود. خمينى به همان اندازه ضدامپرياليست است كه ضدبشر است!»
خراب كردن، بهم ريختن، شلوغ كردن، توى سر علوم و فنون زدن، توى سر رشد توليد زدن، براى چى؟! مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًً براى رسيدن به سوسياليزم؟! نه! براى بازگشت به دوران ماقبل سرمايه‌دارى، دوران بردهدارى و توحش.

***
باز هم درباره خصلت و كاركرد ضدبشرى رژيم ولايتفقيه در 27سال پيش:
«اين رژيمى است كه خودش هم شكنجه و خون گرفتن قبل از اعدام و تجاوز به دختران خردسال را اصلاً انكار نمى‌كند.
قطعا حكم مكتوب دادستانى مستند به فتواى امام خون‌آشامشان را ديده‌ايد. شايد باور نكنيد كه نسخه‌يى از اين حكم، چند روز بعد از صدور، در دست من بود، اما باورم نمى‌شد. برادرانمان از ”داخل“ فرستاده بودند تا افشاء شود. شخصا چند ماه مانع انتشار و افشاء آن شدم. چون كه وسواس داشتم كه به‌طور قطع و يقين (به‌رغم اشكالات ارتباطى) مجددا صحت آن از داخل كشور، تأييد شود. تأييد اول و دوم را هم باور نكردم.
تا اين‌كه چند ماه گذشت و تائيد قاطع نهايى رسيد كه البته در اين فاصله مدرك مزبور از منابع متعدد ديگرى نيز پخش شده بود.

راستى چند نفر در تاريخ بشر مثل خمينى بوده‌اند كه هم از محكوم به اعدام، خونش را قبل از اعدام بگيرند و هم بر سر اين مطلب فتواى رسمى و قابل استناد كتبى بدهند، به‌طورى كه دادستانشان همچنين احكامى را با مهر و امضاى خود، مستند به آن فتوا نمايد؟ دروغهاى تبليغاتى واقعا نجومى رژيم را هم كه خودتان بهتر مى‌دانيد. واقعا كه سيماى تمامعيار همه سفلگى و دنائت و دريدگى بى‌حدومرز اين جانى شرور (خمينى) است. بعضى وقتها اساساً خبر، جعل مى‌كند! واقعا در اين موارد، گاه باصطلاح ”شب را روز و روز را شب“ منعكس مى‌كند! و در هر لحظه هم براى توجيه شهوت شيطانى خود، فتوايى در لباده‌اش حاضر و آماده دارد! از فتواى ازدواج اجبارى زنان كشته‌شدگان خودش تا فتواى حلاليت روزه‌خوارى براى شكنجه‌گران اوين (كه در رمضان سال60 به در و ديوارهاى شكنجه‌گاه نصب كرده بودند) ».

***
«خوب، تا اين‌جا گفتيم كه اين يك رژيم ديكتاتورى دينى و ضدبشرى است.
خصوصيت برجسته بعدى رژيم دجال گونگى اوست. عمدا نمىخواهم شيادى يا عوامفريبى بگويم اينها كم است و رسا نيست. آخرين نمونه‌ها را شما بهتر مى‌دانيد. استخدام امام زمان قلابى براى فريب افراد ناآگاه در جبهه‌هاى جنگ با عراق! همين تازگيها شخصاً در يكى از روزنامه‌هاى رژيم اعلاميه تسليتى را كه در آن اشاره به ديدن امام زمان توسط فرد مربوطه داشت ديده‌ام. شما هم كه تيتر روزنامه را كه بر حسب آن خود خمينى تلويحا ”به“ عنايت امام زمان به جبهه‌ها اشاره داشت، لابد ديده‌ايد. حال آن‌كه خود خمينى خوب مىداند كه، بر حسب اخبار متواتر شيعه، هر موقع هم كه امام زمان بخواهد ظاهر شود نخستين كار او، تطهير دين از لوث وجود همه دين‌فروشهاى ريايى و گردن زدن همه ستم‌پيشگان و شيطان صفتانى چون خمينى است كه نام خدا را وسيله‌ى اسارت خلق ساختند.
بگذريم… تبليغات رژيم كاملاًًًًًًًًًً خصيصه دجال گونگى‌اش را برملا مىكند».

***
در همان زمان راجع به سپاه پاسداران هم گفته بوديم:
«خوب سؤال اين بود كه آيا رژيم خمينى هم مثل شاه يك رژيم پليسى - نظامى است؟ يعنى ابتدا به يك دستگاه اطلاعاتى، به يك دستگاه ساواكى مثل شاه بند است و مقدمتاً از اين طريق اعمال ديكتاتورى مى‌كند؟
جوهر سؤال ما اين بود كه اساساً از چه طريق، مقدم بر هر طريق ديگر، سوار كار است و تا حالا سوار مانده؟ به عبارت ديگر، آنچه كه جامعه را به‌طور مشخص از حركت در قبال خمينى باز داشته چيست؟ ساواكى مثل شاه است؟ جواب اين است كه مسلما نه، بلكه بازوى نظامى آن است، كميته‌چى و پاسدارش است، جوخه‌هاى اعدام و حكام شرعش است. يعنى قبل از هر چيز دقيقا و مشخصا محمل‌هاى عينى و عملى ديكتاتورى، پاسداران ارتجاع هستند. پاسداران هستند كه جامعه را باصطلاح بسته و قفل كرده‌اند. اگر به ياد داشته باشيد در اولين موضعگيرى رسمى سازمان پس از انقلاب، در روز 2 /اسفند/ 57 در دانشگاه تهران اعلام كرديم - و در همه روزنامه‌ها هم منعكس شد - كه اين ”پاسداران“ نهايتا ”شكارچى انقلاب و انقلابيون و جامعه خواهند شد و اين در دومين هفته انقلاب بود كه هنوز چندان صحبتى از“ پاسدار ”يا سپاه پاسداران نبود و حتى هنوز به روشنى اسم رسمى هم براى سپاه در ميان نبود. اما حالا شما به‌وضوح مى‌بينيد كه در همه‌جا، قبل از هر چيز ديگر، حضور پاسدار، حضور رژيم را محسوس مى‌كند. تصورش را بكنيد. اگر يك روز پاسدار نباشد چه خواهد شد».

***
در مورد امكان كودتاى نظامى هم در داخل اين رژيم، جواب ما از همان سال 1360 به ترتيب زير بود:
آيا امكان يك كودتاى نظامى از درون رژيم هست؟ جواب ما اين است كه تا خمينى هست، امكان كودتاى نظامى از درون رژيم وجود ندارد، مگر اين‌كه اول خمينى را حذف بكنند. دقيقتر بگويم اساساً با توجه به تمام خصوصيات رژيم، چنين امكانى وجود ندارد. رژيمى كه سرتا پا ساواك و تفتيش عقايد است. از دواير خبيث به‌اصطلاح سياسى ايدئولوژيك گرفته تا كليت رژيم و ايادى سركوبگرش كه يكپارچه ضدانقلابى و ضدمردمى هستند. از انجمنهاى ضداسلامى تا نهادهاى سركوبگر رژيم در كارخانه‌ها در دهات و در ادارات تا چه رسد به پاسداران و حكام ضدشرع و دادگاههاى ضدانقلاب والى آخر.

فضا و جو ارتش بعد از جريان رجايى و باهنر بهصورتى بود كه به سرعت مى‌توانست عليه خمينى و همسو با خودمان پيش برود ولى خمينى توطئه كرد. توطئه اين بود كه صياد شيرازى را بياورند روى كار و او هم تصفيه ارتش را از همه عناصر ضدارتجاعى، هرچه سريعتر پيش ببرد. خوب، بهانه جنگ را هم كه در مرز داشتند، ضمناً ارتش هم كه با توجه به همه‌ تحولاتش از شاه به بعد، ارتشى مثل ارتش شيلى نيست. يعنى آن‌چنان كارآيى و ابزارى براى يك كودتا در حال حاضر موجود نيست. بنابراين، ما اساساً تا موقعى كه خمينى از صحنه حذف نشده، امكان كودتاى نظامى را جدى نمى‌گيريم».

***
درباره ادامه جنگ باعراق هم كه وضعيت را بسيار بغرنج كرده بود، خوب است آنچه را در آن زمان مى‌گفتيم، يادآورى كنم. سوال‌مان اين بود كه: «در مورد ادامه جنگ با عراق، آخر، كدام رژيمى مى‌آيد مسأله جنگ را (در حالى كه چنين دشمن داخلى هم دارد) اين‌قدر طولانى مى‌كند؟ مگر عقلش كم شده؟ مگر نيست كه هر آدم عاقلى ترجيح مى‌دهد در يك جبهه بجنگد تا در دوجبهه؟ خوب، پس چرا نبايد رژيم هرچه زودتر مسأله جنگ با عراق را فيصله مى‌داد تا بيشتر به ما بپردازد؟ مگر در صلح و سازش و حتى وطن‌فروشى و خيانت، دست خمينى بسته بود؟ مگر صد بار وطن‌فروش‌تر از شاه نيست؟ مگر از قرارداد گروگانها گرفته تا قيمت نفت، خمينى حد و مرزى در خيانت مى‌شناسد؟ وانگهى مگر به‌طور غريزى و حسى هم شده، منافع خودش را نمى‌فهمد؟

پس به اين ترتيب اگر كسى به او نصيحت كند كه: «تو كه با چنين جنگى در داخله مواجه هستى، بيا و با عراق صلح كن تا بهتر بتوانى مخالفين داخلى‌ات را بكوبى. چرا خمينى نبايد بپذيرد؟ بهخصوص وقتى كه مردم هم از دست جنگ عاصى شده‌اند. وانگهى خمينى كه هيچ پرنسيپى ندارد و از طرف ديگر منافعش را خيلى هم خوب مى‌فهمد. اصلاً حسى و لمسى و غريزى مى‌فهمد. پس چرا نبايد از مدتها پيش به جنگ با عراق خاتمه مى‌داد؟ بهخصوص كه در همان بهار سال60 هم براساس پيشنهاد غيرمتعهدها يك صلح شرافتمندانه و عادلانه كاملاًًًًًًًًًًً امكان‌پذير بود و اصلاً اين قدر كشته و آواره و خرابى و مخارج نظامى هم لازم نبود.

اما مسأله‌ى خمينى اينها نيست. مسأله اصلى او اينست كه بايستى براى ترور و براى كشتار و اختناق داخلى و سركوب ما، بهانه‌ى اجتماعى و سياسى بتراشد و لذا از جنگ خارجى استقبال مى‌كند. يعنى ترور و خفقان و كشتار را بايستى با كشتار و ويرانى و خرابى بيشتر در مرزها، براى بقاء سلطه‌ى ننگين خودش، استمرار بدهد والا در حكومت نخواهد ماند. والا نخواهد توانست شما را ستون پنجم و عامل امپرياليسم و امثالهم خطاب كند. مگر نبود كه از فرداى جنگ ايران و عراق هر تكانى كه ما مى‌خورديم، اتهام ”ستون پنجم“ ترجيع‌بند همه‌ى حرفها و جلو سخنرانى‌ها و اعلاميه‌هاى رژيم بود؟ اضافه بر اينها او بايد با جنگ، فشارهاى نظامى و پليسى به مردم را توجيه بكند، جلو خواست‌ها و حركت عادلانه‌ى مردم را به اين وسيله سد بكند، پرسنل انقلابى و ترقى‌خواه و ميهن‌پرست و ملى ارتش را در آن‌جا مشغول بكند. والاّ اگر مى‌توانست، ارتش را مى‌آورد در داخل شهرها و مى‌انداخت بهجان منافقين!…

به عبارت ديگر تا وقتى مقاومت هست و شما هستيد، ‌ ”صورت مسأله“ ى جنگ، برايش متفاوت است. اگر چه اصلاً نبايد از ياد برد كه اين جنگ (كه به‌طور مقطعى و موضعى فوايد زيادى براى خمينى داشته) به‌طور استراتژيك شيره‌ى رژيمش را هم كشيده است (كه خود، موضوع بحث جداگانه‌اى است.)
اما اگر مقاومت و مبارزه‌اى در كار نبود، ‌البته ”صورت مسأله“ طور ديگرى بود. ضمناً نبايد فكر كرد كه دشمن اينقدر احمق است كه نمى‌فهمد اين جنگ به‌طور استراتژيك شيره‌ى رژيمش را كشيده. نه، مى‌فهمد ولى چنين رژيمى ناگزير است و به ناچار مسائلش را استراتژيك نمىتواند ببيند و حل كند. لذا در ”مقطع“ اين جنگ - همانطور كه خود خمينى گفت - برايش مائده‌اى بود كه از آسمان رسيد…»

خلاصه كنم: پيوسته بايد بهخاطر داشت و تذكر داد و بيان كرد كه اساساً اين مقاومت و مبارزه‌ى عادلانه‌ى انقلابى و گسترده و سراسرى ماست كه در وجوه مختلف، رژيم را تضعيف كرده و بحران را به اعماق آن نفوذ داده است. اينها وقتى مى‌بينند كه يك چنين مقاومتى هست (كه بهرغم اين‌كه هر روز اعلام مى‌كنند 90درصدش از بين رفته، ولى باز فردا مى‌بينند ”وجود دارد“ ). طبعاً برخوردشان با همه‌ى مسائل؛ نسبت به موقعى كه بالفرض همه چيز ساكت و با ثبات مى‌بود، خيلى متفاوت مى‌شود.

***
نكته بسيار مهم ديگرى كه از همان زمان تا بحال ما بر روى آن پافشارى كردهايم، اينست كه نبايد انتظار سرنگونى خودبخودى اين رژيم را داشت. مىگفتيم:
سرنگونى رژيم، يك امر خودبخودى نيست. يعنى نبايد انتظار داشت كه رژيم خودبخود بيفتد يا بيايد اعتراف و معذرت خواهى بكند كه زياد جنايت كرده و بعد هم خودش بگذارد برود! پس وقتى صحبت از ”سرنگونى“ مىكنيم، تا آن‌جائى كه به ما و به مردم ما مربوط است اين امر مستلزم قيام است.
اما خود قيام، مستلزم اينست كه امكان پاگرفتنش وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، بايستى موانع قيام، ‌ (يعنى چيزهائى كه دست و پاى توده‌ى مردم را مىبندندكه نتوانند قيام كنند) بركنار و كنار زده بشوند. يعنى فرصت و لحظه‌ى مناسب براى قيام، در دسترس قرار بگيرد و ما در اين مسير هستيم

***
حالا بيش از 27سال از روزگارى كه من مطالب فوق را در نوارصوتى براى مجاهدين در داخل كشور مىفرستادم، گذشته است. در سال 61 و در همين جمعبندى، و در شرايطى كه هيچ امكان و فرصتى براى تشكيل ارتش آزادىبخش نبود مجاهدين درپى استراتژى سرنگونى، مى‌خواستند آن را با قيام شهرى محقق كنند كه البته لازمهاش اين بود كه ابتدا تور اختناق ولايتفقيه از هم بگسلد و پاره شود تا امكان تمركز و تجمع نيرو براى قيام تودههاى شهرى فراهم شود. اما جنگ ضد ميهنى مانع بود. سپس 4سال طول كشيد تا به تأسيس ارتش آزادىبخش رسيديم كه جداگانه بايد به آن پرداخت.

آنچه در اين فصل مى‌خواهم توجهتان را به آن جلب كنم، شناخت و تعريف رژيم ولايتفقيه بهعنوان يك رژيم دجال ضدبشر با خصوصيت ويژه صدور ارتجاع و تروريسم است كه در منتها درجه خود به جنگ 8ساله ضد ميهنى منجر شد.
بحرانسازى و صدور ارتجاع و تروريسم لازمه حيات اين رژيم است و بعداً درباره آن بيشتر صحبت خواهيم كرد.

پس تا اين‌جا حرفها را خلاصه مى‌كنم:
اول اينكه، ما با يك رژيم ارتجاعى و ضدتاريخى روبه‌رو هستيم كه تعاريف ديكتاتوريهاى شناخته شده و كلاسيك درباره آن صدق نمى‌كند زيرا سرسياسى آن مادون سرمايهدارى است و بنابراين يك رژيم دجال و ضدبشرى است.
دوم اينكه، اصلاح پذير نيست و بايد سرنگون شود.
سوم اينكه، سپاه پاسداران ابزار اصلى حاكميت ولىفقيه است.
چهارم اينكه، اين رژيم كودتا پذير نيست (منظور كودتاى نظامى است) مگر به انتهاى خط رسيده و قبل از آن كودتاى مفروض، امر سرنگونى به‌طور عمده و محتوايى انجام شده باشد.
پنجم اينكه، صدور بحران و ارتجاع و تروريسم كه به جنگ ضد ميهنى 8ساله منجر شد، لازمه بقاى اين رژيم و بخش لاينفك موجوديت آن است.
ششم اينكه، سرنگونى چنين رژيمى خودبه‌خودى نيست و به‌طور قانونمند بايد سازمانيافته محقق شود.
هفتمين نكته كه بعداً خواهم گفت ولى در همين جا نبايد از قلم بيفتد و ناگفته بماند، ضعف مفرط ماهوى و شكنندگى حداكثر اين رژيم به‌ويژه در برابر مجاهدين و كسانى است كه در برابر آن محكم بايستند و در دهانش بكوبند در اين‌صورت هيچ غلطى نمى‌تواند بكند و هيچ سلطهيى بر آنان نخواهد يافت. خدا به شيطان گفته بود كه بر بندگان من سلطهيى نخواهى يافت: إنَّ عبَادى لَيسَ لَكَ عَلَيهم سلطَانٌ

***
آخرين نكته در اين فصل كه حتماًًًًًًًًًً بايد بگويم، اين است كه اگر پس از 27سال از من بپرسيد در مورد دجاليت و خصلت ضدبشرى رژيم ولايتفقيه، حالا چه مى‌گويى و چه تصويرى دارى، جوابم اين است كه در آن زمان كه عيناً همين حرفها را مىگفتم، در حيطه دجاليت و خصلت ضدبشرى، عشرى از اعشار را هم نفهميده بودم و توان تصور آن را هم نداشتم.

-من واقعاً در آن زمان تصورى از آنچه در «واحدهاى مسكونى» و «قفس» ها بر سر خواهرانمان براى در هم شكستن آنها آوردهاند، نداشتم. كتابهايى كه برادران و خواهرانمان، به‌ويژه اعظم حاج حيدرى، در اين باره نوشتهاند، لرزه بر اندام مىافكند. برادرش او را لو داده و همراه با پسر عمويش هر دو شكنجهگر او بودهاند. واى بر سنگدلان و شقاوت پيشگان… .

-در تابستان سال 61، من واقعاً تصورى از قتلعام زندانيان سياسى و گورهاى جمعى نداشتم.
-تصورى از ابعاد فحشاء و اعتياد كه رژيم خودش مروج آنست و فروش اجزاى بدن و فروش دختران در رژيمى كه بر خود نام جمهورى اسلامى گذاشته است، نداشتم.
-تصورى از اين نداشتم كه چگونه رژيم در پاكستان در روز روشن در كويته وكراچى و اسلامآباد 20 پايگاه مجاهدين را مى‌تواند به رگبار و موشك و «اس پى چى ناين» ببندد. نقدى را در روز روشن در رم و كاظم را در ژنو ترور كند و دولتهاى مربوطه دَم بر نياورند.
-تصورى از آدمربايى و شكنجه در روز روشن توسط سفير رژيم، منوچهر متكى در تركيه و هم‌چنين ربودن و مثله كردن يك مجاهد خلق در آن‌جا نداشتم.
-تصورى از طاهره طلوع سمبل شهيدان فروغ، با دشنهيى در قلبش در حالى‌كه بر فراز يك بلندى به‌صورت واژگون با طناب ولايت خمينى از درختى آويزان شده، هرگز نداشتم.
-تصورى از اين نداشتم كه چگونه و با چه معاملات و زد و بندهايى مى‌تواند دولت فرانسه و شيراك را به اخراج پناهندگان به گابن، به چشم بستن بر ربودن و كشتن ما در پاريس و به كودتاى ننگين 17ژوئن بكشاند. آن‌قدر كه در اعتراض به آن 25 مشعل دار فروزان آزادى، خود را در10 كشور به آتش بكشند.
- تصورى از اين‌كه اين رژيم چگونه و با چه ترفندى و با چند ميليارد دلار رشوه و معامله، مجاهدين را در ليست تروريستى اتحاديه اروپا وارد مى‌كند، نداشتم.
-تصورى از اين‌كه آمريكا را چگونه به دام برچسب تروريستى عليه مجاهدين، به دام جنگ در عراق و به بمباران يك صدباره پايگاههاى ارتش آزادىبخش ملى ايران خواهد كشاند، نداشتم. هم‌چنان‌كه تصورى از باج سبيلى نداشتم كه آقاى جك استرا را به رضايت براى بهدار كشيدن 65 يا دست كم 20تن از رهبران مجاهدين پس از استرداد به تهران، مىكشاند.

-تصورى از ابعاد دريدگى و كثافت و رذالت مزدوران عراقى رژيم نداشتم
-تصورى از ابعاد مزدورسازى و نيرنگها و مجعولات و لجنپراكنيهاى اين رژيم عليه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت و پولهاى حيرت انگيزى كه در اين خصوص حتى براى كَندن يك نفر و براى يك دروغ و يك ناسزا از جانب مزدوران عليه ما خرج مى‌كند، نداشتم.
سردار شهيد خلق، موسى خيابانى، خمينى را كه اسمش روح الله بود، «روح پليد شيطان» مى‌خواند. به‌راستى درست گفته است. در قسمت بعد، چند نمونه را بازگو مى‌كنم.

***