Dienstag, 28. Dezember 2010

پیام زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت اعدام ضدبشری زنده یاد علی صارمی





بیانیه زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت اعدام ضدبشری زنده یاد علی صارمی جهت انتشار در اختیار "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته است که متن بیانیه به قرار زیر می باشد:
با یاد خدا،
کبوتر گویای خاوران
گر چه اینک فتاده بی جان
در دل سیاه خاک سرد میهن
اما بلاجرم چون ققنوس
از خاکستر و آتش وآه این ملت مظلوم بر می خیزد
تا در ولایت بی آیین
آیینه بردار شدن بر دارد و بردار کن
آزدیخواهان جهان ،
هم میهنان آزاده ،
باز هم دست علیل خون آشام دوم از آستین پلید آدمخوران اطلاعاتی امنیتی بیرون آمد و آزدیخواه جان برکف ،مجاهد بزرگ علی صارمی که به شهادت تمام دوستان و همبندیان اسوۀ اخلاق و مبارزی خستگی ناپذیر بود را از میان ما ربود ولی برگ زرین دیگری بر تاریخ خونبار مجاهدین خلق ایران افزود.
به لا لالی سپیده آرامش سوگند
که بر چکاد خاطره هستی به یادگار می ماند
آن که به جان پاک آزادی
عطر سپید عشق می پاید
و به پای روح بلند رهایی
جلای سرخ پایداری می ریزد

زندانی سیاسی ارژنگ داودی
7 دی 1389

فیلم - مصاحبه با اکبر صارمی، فرزند مجاهد قهرمان علی صارمی




فیلم - مصاحبه با اکبر صارمی، فرزند مجاهد قهرمان علی صارمی

سه‌شنبه، ۰۷ دی ۱۳۸۹ / ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰
AddThis Social Bookmark Button
علت اصلی دستگیری علی صارمی و دادن حکم اعدام به او

 

فیلم - دژخیمان ولی فقیه مجاهد قهرمان علی صارمی را به شهادت رساندند

 
سه‌شنبه، ۰۷ دی ۱۳۸۹ / ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰
AddThis Social Bookmark Button
مجاهد قهرمان علی صارمی که ۲۳سال در زندانهای شاه و خمینی به اسارت به سر می برد، سرانجام سحرگاه امروز به اتهام دیدار فرزندش در اشرف و سخنرانی بر سر مزار شهیدان قتل عام سال ۶۷ توسط دژخیمان ولی فقیه به شهادت رسید.
مجاهد قهرمان علی صارمی که ۶۲ سال سن داشت، آخرین بار در تاریخ ۱۱ شهریور ماه ۱۳۸۶ بازداشت شد. علی صارمی بعد از بازداشت به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده، ۷ ماه را در این بند زیر شکنجه ها و بازجویی هایی سنگین سپری نمود. وی ۴ ماه از مدت ۷ ماه را در سلول‌های انفرادی سپری کرد.
علی صارمی روز ۸ دی ماه ۱۳۸۸ صارمی بعد از ۲۶ ماه بازداشت، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب از طرف قاضی صلواتی به اعدام محکوم شد. حکم اعدام علی صارمی در زندان گوهردشت کرج به وی ابلاغ شد. علی صارمی از امضای حکم اعدام امتناع کرد و خواستار ابلاغ این حکم به وکیلش شد.
روز ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ عباس جعفری دولت آبادی دادستان جنایتکار رژیم در تهران طی مصاحبه ای اعلام کرد حکم اعدام صارمی همراه با ۵ زندانی سیاسی دیگر قطعی شده است. این خبر باعث شگفتی آقای حسینی وکیل گردید، چرا که هنوز حکم رسمی اعدام را از دادگاه بدوی دریافت نکرده بود ونتوانسته علیه این حکم به دیوان عالی کشور اعتراض کند ، پس چگونه می شود بدون تایید دیوان عالی کشور حکم اعدام قطعیت یابد.
دژخیم جعفری دولت آبادی دادستان جنایتکار رژیم در مصاحبه خود دستگیری علی صارمی را ۲۷ شهریور ۱۳۸۸ اعلام کرد، در صورتیکه او در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۸۶ بعداز شرکت در مراسم نوزدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی ۱۳۶۷ با یورش مامورین وزارت اطلاعات به محل کارش دستگیر شده بود.
دستگیری های مکرر
علی صارمی در دی ماه ۱۳۶۱ دستگیر شد و به اتهام فعالیت به نفع مجاهدین به سه سال زندان محکوم گردید.
مجددا در مرداد ماه سال ۱۳۶۸ دستگیر و در دادگاه بدوی به اتهام محاربه به اعدام و در دادگاه تجدید نظر به ده سال محکوم گردید.
مجاهد قهرمان، علی صارمی بار دیگر در اسفند ماه ۱۳۸۴ به اتهام از سرگیری فعالیت تبلیغی علیه نظام در راستای اهداف تبلیغاتی سازمان مجاهدین ابتدا به شش سال و سپس به یک سال زندان محکوم شد.
سرانجام علی صارمی در شهریور ماه ۱۳۸۶ به دلیل شرکت و سخنرانی در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در مزار آنان  دستگیر شد.
جوابیه ی علی صارمی به اظهارات دادستان جنایتکار رژیم جعفری دولت آبادی 
مجاهد قهرمان علی صارمی به دنبال اظهارات جعفری و اعلام محکومیت وی به اعدام طی پیام شجاعانه به اظهارات این دژخیم پاسخ داد. متن پاسخ علی صارمی به این شرح است:
 بنام خدا
از میان مردمان صادق گروهی در راستای وفای به عهد و پیمانشان با خدا و مردمشان بشهادت رسیدند و گروهی دیگر در انتظارند (قرآن)
و من از منتظرانم
هر حقی که پایمال گردد مقاومتی را ایجاد می کند که ظالمان مجبورند به دنائت روی بیاورند و سرکوب را پیشه کنند.
هموطنان عزیز، دادستان تهران دولت آبادی در مصاحبه ای با مجلۀ موسوم به پنجره که در کیهان مورخ ۲۶ /۲ /۸۹ درج شده است، اتهام مرا ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و تاریخ دستگیری مرا شهریور ۸۸ اعلام کرده است یعنی بعد از قضایای انتخابات.
در حالی که تاریخ دستگیری اینجانب علی صارمی ۱۳ / ۰۶/ ۸۶ یعنی ۲ سال قبل از انتخابات و رفتن من به شهر اشرف جهت دیدار با پسرم در سال ۸۴ بوده و به خاطر آن دیدار چند روزه به ۱ سال حبس محکوم شدم.
دستگیری من در سال ۸۶ بخاطر حضورم در گورستان خاوران بر سر مزار اعدام شدگان سال ۶۷ بود. ولی آیا واقعا حضور بر سر مزار و یا هواداری یک سازمان ویا دیدار پدری با فرزندش از نظر شما محاربه و حکمش اعدام است؟
به همین دلیل اظهارات دادستان تهران بی اساس تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد و به قدری این اتهام بی اساس است که حاضر نیستند حتی حکم را به وکیلم ابلاغ کنند. حکم را بدون امضای من و وکیلم به تجدید نظرصوری و فرمایشی برده و تایید کرده اند.
با این حال فریاد می زنم که آنها حتی با اعدام و حلق آویز کردنم نمی توانند مرا و هموطنان آزاده ام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترسانده ام که مجبورند اعدامم کنند. چون تنها دلیل صدور چنین حکم هایی ترس آنها از وضعیت متزلزلشان است، نه انصاف و عدالت.
حال به عنوان پدری که فرزندانش امثال فرزاد،علی ،فرهاد،شیرین و مهدی را تازه به دار آویخته اند و هزاران فرزند دیگر را پیشتر از این، از من چه انتظاری می رود جز آنچه به عنوان یک ایرانی موحد و آزاده فریاد بر آورم.
تنم گر بسوزی
به تیر آن بدوزی
کجا
کی توانی
ز قلبم ربایی
تو عشق میان من و میهن من
اگر در طول حیاتم و حتی ۲۳ سال زندان بودنم،نتوانستم وظیفه ام را در قبال خدا ،مردم و میهنم انجام دهم شاید اعدامم در بیداری مردمم موثر باشد.
خطاب به مردم و میهنم ،باز هم فریاد می زنم
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
والسلام
زندانی سیاسی علی صارمی
اردی بهشت ۱۳۸۹

http://hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=16326:2010-12-28-06-24-09&catid=1:2009-09-22-08-56-28&Itemid=5

هنگام اعدام فریادهای «یاحسین» علی صارمی در فضا طنین انداز شد

هنگام اذان دو آمبولانس آمد. روی یکی از آنها نوشته بود «بازرسی» و روی دیگری چیزی نوشته نشده بود. نیم ساعت هم طول نکشید. بعد از مدتی سه صدای یا حسین بلند پیچید در فضا. اینقدر این صدا طنین انداز بود که بدن ما را لرزاند. بعد که نیروی انتظامی تک تک رفتند فهمیدیم که همه چیز تمام شده است.
زینب صارمی دختر علی صارمی که صبح روز سه شنبه در زندان اوین به اتهام محاربه اعدام شد در حالی که در جلوی زندان به سر می برد به کمپین بین المللی حقوق بشر گفت که مقامات از خبردادن در خصوص اعدام پدرش خودداری کرده اند و آنها از طریق هم بندی های علی صارمی در زندان رجایی شهر کرج متوجه احتمال اجرای حکم اعدام شده اند و بلافاصله به جلوی زندان اوین مراجعه کرده اند. به گفته دختر علی صارمی حتی وکیل وی نیز از زمان اجرای حکم خبر نداشته است.
او همچنین گفت که نیروهای امنیتی مادر وخواهر و برخی از دوستانشان که آنها را همراهی می کردند در جلوی زندان دستگیر کردند. به او گفته شده که یا سوار ون نیروهای پلیس شود یا جلوی زندان را ترک کند. او به کمپین گفت که در انتظار است که جسد پدرش را تحویل بگیرند.
زینب صارمی به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: «شب گذشته (هنگام غروب) هم بندی های پدرم از زندان گوهردشت کرج با منزل تماس گرفتند و گفتند که علی صارمی به نحو بسیار مشکوکی “ربوده شده است” و هم بندی های وی متوجه عدم حضور وی شده اند. آنها به ما گفتند واقعا بترسید».
وی افزود: «ما به هیچ عنوان از طریق مقامات از این اعدام خبر نداشتیم. آنها به وکیل ایشان هم خبر نداده بودند. ما مثل همیشه دنبال کار ایشان بودیم و به دیوان عالی کشور و هر مرجعی که فکر می کردیم می تواند برای نجات پدرم به ما کمک کند سر زده بودیم و آنجا نامه نوشته بودیم. حتی وقتی دیشب خانواده ما و اقوام و دوستانمان همگی بیرون زندان اوین جمع شدیم واز سرنوشت پدرم جویا شدیم، به ما گفتند اینجا خبری نیست. همه خواب هستند. بروید.»
خانم صارمی افزود: «هنگام اذان دو آمبولانس آمد. روی یکی از آنها نوشته بود “بازرسی” و روی دیگری چیزی نوشته نشده بود. نیم ساعت هم طول نکشید. بعد از مدتی سه صدای یا حسین بلند پیچید در فضا. اینقدر این صدا طنین انداز بود که بدن ما را لرزاند. بعد که نیروی انتظامی تک تک رفتند فهمیدیم که همه چیز تمام شده است. مادرم از سر شب تا صبح آنجا جلوی زندان راه رفت…»
او درخصوص اتهاماتی که به پدرش وارد شده بود گفت: «این چیزی که به عنوان محاربه برای او مطرح کردند اصلا صحت ندارد. او به مجاهدین خلق و اردوگاه اشرف فقط یک وابستگی داشت و آن هم برادر من بود که در اشرف است. او به بازجویانش هم گفته بود که عضو سازمان مجاهدین خلق نبوده و فقط رفته بود به اردوگاه اشرف تا به پسرش سر بزند».
وی در انتها افزود: «‌از همه سازمان های حقوق بشر خواهش می کنم که نگذارند خانواده ها اینقدر داغدار بشوند. امیدوارم سازمان های حقوق بشری نگذارند که این کار را با دیگران انجام بدهند».

http://hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=16338:--------l-r-&catid=21:2010-01-17-21-49-36

Freitag, 3. Dezember 2010

بیانیه زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو

 
 
 
پنج‌شنبه، ۱۱ آذر ۱۳۸۹ / ۰۲ دسامبر ۲۰۱۰
AddThis Social Bookmark Button
 فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران: بیانیه زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو خطاب به دانشجویان مدافعان سنگر آزادی و استبداد ستیزان نوشته شده است و جهت انتشار برای "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" ارسال شده است، متن بیانیه به قرار زیر می باشد: با درود به تمامی جانباختگان راه آزادی بشر،
با سلام به تمامی انسانهای آزادیخواه،دمکرات منش و نیک اندیش جهان،
و با تجدید پیمان با تمامی جمهورخواهان دمکرات و سکولار ایرانی،
بر می خیزم با چراغی در دست
و چراغی دل
من به جنگ سیاهی می روم
آزادیخواهان ،دانشگاهیان و دانشجویان ایران زمین
دانشگاه جایی است که بیشترین اجتماع جوانان ورزیده در آن شکل می گیرید و به همین دلیل همواره بیشترین حجم اعتراضها در آن بروز و نمود می یابد. از آغاز تاسیس نهاد دانشگاه در کشور جنبش دانشجویی ایران نیز از این مهم مستثنی نبوده است.
علاوه بر حضور کمی و وجود کیفی نیروها آنچه به اعتراض معنا و ارزش می بخشد چرایی و چگونگی آن است که می تواند با ارائۀ گفتمان مشترک و قرار یافتن؟ در بستر اجتماعی مطلوب حرکت مورد نظر را به شایستگی بیافریند .
در کشورهای جهان سوم بدلیل عدم وجود احزاب شکل گرفته از متن جامعه ونیز فقدان نهادهای مدنی و سیاسی ریشه دار بناچار وظایف آنها بر دوش جنبش سنگینی می کند و چود در عرصه های مختلف اجتماعی دانشجو به راحتی می تواند با نیروهایی گوناگون رابطه ای نزدیگ و مستحکم برقرار نماید این بخت تاریخی را می یابد که مراحل اولیۀ تغییرات محتوم بعدی را پیشتازی کند. زیرا اعتراضات عملی دانشجویان در جهت نیل به آزادیهای اجتماعی و تامین دمکراسی سیاسی بعنوان عوامل زمینه ساز برای مشارکت حداکثری اعضا در امور جامعۀ مدنی و گسترش عدالت همگانی همواره تلاشی مثمر ثمرو تاثیرگذار می گردد.
در مقطع حساس پیشا رو چنانچه رادیکالیزم و پیش تازی جنبش دانشجویی از خواستها و ناخواستها ی مشترک بخشهای گوناگون اجتماعی نشئات گرفته باشد همزمان با ورود به حوزۀ افکار عمومی حمایتهای مادی و معنوی آنان را به منتها درجۀ ممکن کسب می کند و با پیشنهاد رویکرد اجتماعی متناسب می تواند ضمن دعوت از سایر جنبشها و کمک به سازمان یابی نیروهای روشنگر به آن عمل سیاسی دست بیازد که شتابان به حرکتی تعیین کننده در مسیر ایجاد تضاد بنیادین برای رسیدن به سر منزل مطلوب متنهی شود.
بدون تردید مطالبۀ آزادانه و آگاهانۀ ایرانیان در ۱۵۰ سال گذشته در مدار دمکراسی و مدرنیزه بوده ولی علیرغم جانفشانیهای بسیار جامعۀ ایرانی در گذار از سنت به مدرنیزه فرو مانده و در کنار کامیابیهای موقت ناکامیهای فراوان تجربه نموده است. برای کام یابی نهایی باید بتوانیم با شناخت محدودیتهای آرمان گرایی و تبدیل آرمان به ایده های کار بردی استراتژی موثر و تاکتیکهای سازنده ای برای آیندۀ نزدیگ تعیین کنیم در غیر اینصورت فداکاریها و از خود گذشتگی های نیروهای صادق پر انرژی و تاثیرگذار بویژه جوانان و دانشجویان همچون گذشته ها به هدر می رود و نیروهای روشنگری همچنان به رنج حبس، شکنجه،زندان و تبعید گرفتار می مانند .
در کشوری که بطور اصولی مسئله تغییر وضعیت موجود است این وظیفۀ دانشگاهیان است که با تمسک به نظریات جدید آینده نوینی را برای جامعه رغم بزنند زیرا نظریه ها ی که کارشان به تفسیر یا توجیه وضع موجود می انجامد دیگر مفید به فایده نخواهد بود.
در یک مبارزه اصیل و راه گشا اکثریت مردم به فعالان اجتماعی سیاسی بخصوص جوانان و بویژه دانشجویان چشم امید دارند. امروز مشکل اصلی جنبشها و دستجات ایرانی فقدان رهبریت فکری و کارآمد نیست بلکه در مقطع تاریخی پیشا رو شکل گیری یک حرکت فراگیر اجتماعی در گرو غلبۀ یک راه برد اعتماد بر انگیز برای انسجام دادن به فعالان اجتماعی و مبارزان سیاسی است تا با تمسک به آن همراه با تهیج فرهنگ مبارزه و تقویت روحیۀ مردم عزم همگانی برای نیل به تغییرات محتوم آینده معنا،انگیزه و شتاب لازم را بیابد. دانشجویان عزیز رژیم خود مخرب حاکم تا مغز استخوان پوسیده و در شرف اضمحلال است. ایجاد تغییرات دمکراتیک علاوه بر شعارهای مورد قبول و مورد پسند مردم به یک الگوی جدی برای جایگزینی نظام سیاسی مستقر نیاز دارد. فقدان یک استراتژی فراگیر یا عدم توافق بر سر یک راهبرد که امکان مقبولیت عام داشته باشد ما را به جایی نمی رساند.
از زندان رجایی شهر دستان امیدوارم ما بسوی همگان دراز نموده انتظار دارم با مراجعه به مطلب نوشته شده که تحت عنوان« نظام وکیل جمهوری» یک ساختار تمام عیار برای حل مشکلات جامعه در چهارچوب نظام وکیل جمهوری یاری نمایید.
ایران هرگز نمی میرد ،
ارژنگ داودی
۱۰ آذر ۱۳۸۹

Montag, 22. November 2010

شهلا جاهد روز 10 آذرماه اعدام مي‌شود




شهلا جاهد روز 10 آذرماه اعدام مي‌شود

حکم اعدام شهلا جاهد که هفته‌ي پيش توسط لاريجاني امضا شد، به دادستاني ابلاغ شده و او قرار است در صورتي که طي اين مدت ”اولياي دم“ از حکم قصاص صرفنظر نکنند، روز 10آذر ماه حلق‌آويز شود. شهلا جاهد که 4سال با ناصر محمدخاني ارتباط داشت، به قتل لاله سحرخيزان، همسر ناصرمحمدخاني، متهم است. وي ابتدا به قتل اقرار کرد، اما در دادگاه گفت که اين اقرار تحت فشار و شکنجه از او گرفته شده است. پرونده‌ي شهلا جاهد يکي از جنجالي‌ترين پرونده‌هاي قتل در سالهاي اخير است. (شهرزادنيوز- 27/8/89)


بي خبري مطلق از وضعيت و شرايط زنداني سياسي محمدعلي منصوري در سلولهاي انفرادي



بنابه گزارشات رسيده به "فعالين حقوق بشر و دمکراسي در ايران" بيش از سه هفته از انتقال زنداني سياسي محمد علي منصوري به سلولهاي انفرادي بند 1 معروف به سگ دوني زندان گوهردشت کرج مي گذرد ولي از شرايط و وضعيت اين زنداني سياسي هيچ خبري در دست نيست.
زنداني سياسي محمدعلي منصوري 4 آبان ماه هنگام آزادي يک زنداني همراه با ساير زندانيان اين بند براي بدرقۀ وي اقدام به خواندن دست جمعي سرود اي ايران اي مرز پرگهر» نمودند.متعاقب اين مسئله اطلاعات زندان وحشت زده اقدام به احضار تعدادي از زندانيان سياسي نمود که از جملۀ آنها آقاي منصوري بود پس از بازجوييهاي طولاني مدت توسط فرجي رئيس فعلي اطلاعات زندان او را به سلولهاي انفرادي بند 1 معروف به سگدوني منتقل کردند.
خانواده زنداني سياسي منصوري در طي اين مدت به دادگاه انقلاب، سازمان زندانها و زندان گوهردشت کرج بارها مراجعه کردند ولي تا به حال هيچ پاسخي به آنها داده نشده است. اين مسئله باعث شده است که اين خانواده در نگراني فزاينده اي بسر برد.
زندانيان که به سلولهاي انفرادي بند 1 معروف به (سگدوني) منتقل مي شوند مورد شکنجه هاي وحشيانه جسمي قرار مي گيرندکه از جملۀ آنها ؛ دست بند و پابند و چشم بند زدن به زنداني و بردن او به اتاق شکنجه و شکنجۀ وي با باتونهاي برقي،شوک الکتريکي و ساير ابزارهاي شکنجه براي مدتي طولاني که در اکثر موارد منجر به شکستن دست و پاي زنداني مي شود،سلولها فاقد امکانات اوليه است و زنداني بايد بر کف بتوني سلول استراحت نمايد پاسداربندها در طي شبانه روز چند بار کف سلول را با آب سرد خيس مي کنند تا زنداني نتواند استراحت کند و در معرض سرماي شديد قرار گيرد،زنداني هر چند هفته يکبار امکان استفاده از حمام را دارد، زنداني 3 بار در روز حق استفاده از سرويسهاي بهداشتي را دارد،غذاي زنداني در حد زنده ماندن است و شرايط بهداشتي فاجعه بار است. زندانيان بيماري حق استفاده از داروهاي خود را ندارند و از امکانات اوليه پزشکي محروم هستند و همچنين محدوديتهاي متعدد ضد بشري ديگري را متحمل مي شوند.
زنداني سياسي محمد علي منصوري پس از شرکت در مراسم نوزدهمين سالگرد قتل عام زندانيان سياسي سال 1367 در شهريور ماه 1386 دستگير شد و توسط قاضي فرمايشي صلواتي به 17 سال زندان و تبعيد به زندان گوهردشت کرج محکوم شد. او همچنين از زندانيان سياسي دهۀ 60 مي باشد. (فعالين حقوق بشر و دمکراسي در ايران – 27/8/89)


پس از ۶۰ روز، کماکان بي خبري از فواد فريماني دانشجوي زنداني در بند سپاه پاسداران

شصت روز است که از بازداشت فواد فريماني دانشجوي دانشگاه اميرکبير مي گذرد و نزديکان وي کماکان از وضعيت وي بي خبرند.
به گزارش دانشجو نيوز، فواد فريماني دانشجوي کارشناسي ارشد دانشگاه اميرکبير است که از دو ماه پيش در بازداشت نيروهاي اطلاعات سپاه پاسداران به سر مي برد. اين فعال دانشجويي از فعالين ستاد انتخاباتي ميرحسين موسوي در دانشگاه...
عدم پاسخگويي مسئولين نسبت به وضعيت سلامت و وضعيت بازداشت اين دانشجو، باعث نگراني شديد خانواده وي و دوستان اين دانشجو شده است. (هرانا – 27/8/89)


يورش به بند زندانيان سياسي


صبح امروز پنج شنبه بيست و هفم آبان ماه، نيروهاي حفاظت زندان رجايي شهر کرج با يورش به محل استقرار زندانيان سياسي بند چهار اين زندان، اقدام به بازرسي محل نگهداري و وسايل شخصي اين زندانيان نمودند.
به گزارش کميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي، بنا به گزارش هاي رسيده از زندان رجايي شهر کرج، صبح امروز پنج شنبه بيست و هفتم آبان ماه، 32 تن از نيروهاي يگان ويژه حفاظت با همراهي 4 افسر نظامي به سالن 10 بند چهار زندان رجايي شهر کرج که محل استقرار زندانيان سياسي اين زندان مي باشد يورش برده و با بر هم زدن وسايل شخصي ايشان، اقدام به بازرسي اين محل نمودند.
اين چندمين باري است که در طول ماه هاي اخير مامورين امنيتي اين زندان، با يورش به سلول زندانيان سياسي بند چهار، اقدام به بازرسي هاي وحشيانه، ضرب و شتم و تخريب اموال اين زندانيان مي نمايند. چندي پيش نيز زندانبانان بند 4 زندان رجايي شهر کرج، در اقدامي عجيب همراه با 2 قلاده سگ اقدام به بازرسي اتاق و وسايل زندانيان سالن 10 بند چهار زندان رجايي شهر کرج نموده بودند.
زندان رجايي شهر کرج، به علت شرايط نامناسب نگهداري، از جمله مکان هايي است که توسط مقامات امنيتي براي تبعيد زندانيان سياسي مورد استفاده قرار مي گيرد. اين زندان که به «تبعيدگاه زندانيان سياسي» شهرت يافته است، به علت شرايط نامناسب بهداشتي، نگهداري زندانيان سياسي با زندانيان متادوني، تزريقي، اشرار و معتادين جمع آوري شده از خيابان ها و روانيان، و ضرب و شتم سازمان يافته زندانيان سياسي، محدوديت ملاقات هاي حضوري و عدم ارائه حداقل خدمات درماني و ... همواره از جانب مسئولان قضايي و امنيتي جمهوري اسلامي به عنوان تبعيدگاه زندانيان سياسي و براي تحت فشار گذاشتن اين زندانيان به کار گرفته مي شود. (کميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي – 27/8/89)



نازنين خسرواني ممنوع الملاقات است


يک منبع مطلع به کمپين بين المللي حقوق بشر در ايران گفت که به خانواده نازنين خسرواني روزنامه نگاري که براي ملاقات وي به زندان اوين مراجعه کرده بودند گفته شده است که وي ممنوع الملاقات است. مامورين از ارائه هرگونه توضيحي در مورد اينکه به چه دليل اين زنداني عقيدتي ممنوع الملاقات است خودداري کرده اند.
خانم خسرواني روز چهارشنبه ۱۱ آبان در منزلش توسط نيروهاي امنيتي دستگير شد و تا کنون تنها يک بار با خانواده اش تماس تلفني داشته است. تا کنون دليل دستگيري و اتهاماتي که موجب دستگيري وي شده از سوي مقامات مسوول ارائه نشده است.نازني خسرواني پس از انتخابات از فعاليت هاي مطبوعاتي به دور بود و به گفته دوستانش هيچ گونه فعاليت مطبوعاتي و سياسي نداشت. دستگيري وي و نيز بي خبري از وضعيت وي پس از دستگيري موجب شگفتي همکاران سابق وي شده است. (کمپين بين المللي حقوق بشر در ايران – 27/8/89)



آنروزهای طلایی




سلسله مقالات «آنروزهای طلایی» نوشته دکتر عبدالعلی معصومی
(از شماره یک تا شماره شش)

بنقل از سایت همبستگی ملی
!آن روزهای ”طلایی”
چهارشنبه، ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ / ۱۸ اوت ۲۰۱۰
 
میر حسین موسوی، که در زمان وقوع «معجزه دفاع مقدس»!، به مدت هفت سال، رئیس «دولت خدمتگزار» خمینی بود، خواب تجدید آن روزهای «طلایی» را می بیند که «رهبر کریم و عظیم الشاٌن انقلاب» (به بیان خود او)، مهار شتر «ولایت» را به دست داشت و دنیا به کام رهپویان «خط امام» و به ویژه خود او بود که عنایات خاصه «مقام معظّم ولایت فقیه» پی در پی شامل حالش می شد و خمینی او را «شخصی متدیّن و متعهد» و دولتش را «در وضع بسیار پیچیده کشور» «موفق» می دانست (صحیفه نور، جلد ۱۹، ص۳۹۳) و اقدامات دولتش را «در حدّ یک اعجاز» می ستود و صد البته که این موهبت «امامانه» نصیب کمتر کسی می شد. محتشمی، وزیر کشور دولت موسوی، در مصاحبه یی که در روزنامه «رسالت» ۳۱خرداد ۱۳۶۶ به چاپ رسید، در آستانه انتخابات مجلس سوم درباره این موهبت «مقام معظّم ولایت» می گوید: «بنا به توصیه های امام... بنامان را بر حاکمیت دولت بر کشور گذاشتیم؛ دولتی که مورد تاٌیید امام است. هرکس که مخالف دولت باشد،بدون رودربایستی کنارش می گذاریم».
میرحسین موسوی هم الحق در تمام این سالهای طولانی پس از «رحلت» مراد و معبودش، حق او را همواره پاس داشته و شیفته وار  در اعتلای نام و راهش به جان کوشیده است و لحظه  یی از تجلیل «مقام معظّم» او کوتاهی نکرده است. ازجمله، وقتی خبرنگار روزنامه «جمهوری اسلامی» از موضع او درباره پاره کردن عکس «امام خمینی» در راهپیمایی روز ۱۶آذر ۸۸ می پرسد، حق مراد و مرشدش را، جانانه، ادا می کند: «حضرت امام خمینی احیاگر دین در قرن حاضر و بیدارگر ملتها برای مبارزه با مستکبران است. ایشان به گردن همه ملتها، به ویژه ملتهای مسلمان و مردم ایران حق بزرگی دارند و قطعاً هیچ انسان منصف و مؤمنی به خود اجازه نمی دهد چنین اهانتی کند. کسانی که به اینجانب محبتی دارند، هرگز کوچکترین اهانت به حضرت امام خمینی را جایز نمی دانند و حفظ حرمت امام را  واجب می دانند. اطمینان دارم دانشجویان هرگز دست به چنین ساختارشکنی هایی نمی زنند زیرا همه می دانیم که دانشجویان به امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند» (روزنامه «جمهوری اسلامی»، ۲۱آذر۸۸).
اما چیزی که مرا به شگفتی می آورد این است که چرا «مقام عظمای ولایت» و خاصگان درگاهش، که از صدر تا ذیل، خود را ذوب شده در «ولایت امام خمینی» می دانند، به خاطر همان دانشجویانی که «به امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند»، روزنی به آن روزهای «طلایی» دهساله نمی گشایند که عطر جانفزای آن «گلستان همیشه خرّم»، مشام «عاشقان ولایت» را عبیرآگین نماید؟ شگفت آورتر این است که حتی خود «امام راحل» حاضر نشد برای قرار دل بیقرارانش دری بر آن بهشت «شدّاد» بگشاید و وقتی هم ولیعهد و جانشینش آیت الله منتظری در سخنانی به مناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی در ۲۲بهمن ۶۷ کارنامه دهساله نظام ولایت را یک اشتباه خوانده و گفت: «باید بفهمیم اشتباه کردیم. بگوییم ای ملت ایران ما اینجا اشتباه کردیم... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیدیم» (کیهان، ۲۳بهمن۶۷)، «امام» از این سخنان آن چنان عنان از کف بداد که ده روز پس از این سخنان، با یک «پیام مهم» خطاب به «روحانیون سراسر کشور و مدرّسین و طلاب حوزه ها» حق او را با بیاناتی آکنده از خشم، کف دستش گذاشت: «در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی... عدهیی با ژست مقدّسمآبی چنان تیشه بهریشهٌ دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهیی غیر از این ندارند. آیا درمقابل این افعیها نباید اتّحاد طلاب عزیز حفظ شود؟... راستی اتّهام حلال کردن حرامها و  حرام کردن حلالها، اتّهام کشتن زنان آبستن و حلّیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر میشود: از آدمهای لامذهب یا از مقدسنماهای متحجّر؟ فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و بهمسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنهها و کنایهها نسبت بهمشروعیت، کار کیست؟... در جنگ پیروزی از آن ملت گردیده... هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همهٌ صحنهها از آن بهره جسته ایم. ما انقلابمان را در جنگ بهجهان صادر نموده ایم... ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها بهگونه یی عمل کنیم که حزبالله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیش عدول میکند».
خمینی به جزای این سخنان آیت الله منتظری و به ویژه نامه های اعتراضش به کشتار زندانیان سیاسی مجاهد در تابستان ۶۷،  نه تنها او را از ولیعهدیش کنار نهاد بلکه از آن پس، دستش را از هرگونه فعالیت سیاسی برید و به «حصر خانگی» تا پایان عمر گرفتارش کرد.
نمونه ها از این دست بسیار است، تنها به شرح دو نمونه اکتفا می کنیم:
۱ـ در روز ۲۳شهریور ۷۷ روزنامه «توس» با ژیسکار دِستن، رئیس جمهور فرانسه به هنگام اقامت چندماهه خمینی در نوفل لوشاتو در حومه پاریس،  مصاحبهیی انجام داد. او در این مصاحبه ازجمله، گفت: «خمینی بهمحض ورود بهفرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست بهاو رَوادید (ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی درمورد آیتالله خمینی را از سوی دولت فرانسه تاٌمین کنیم». بعد «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیتالله خمینی بهوجودنیاورم و حتّی بهسفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدّمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
پس از چاپ این مصاحبه، تلویزیون رژیم در روز ۶مهر۷۷ اعلام کرد: «مطالب مُندرج در روزنامه “توس“ مورّخ ۲۳شهریور، تحتعنوان مصاحبه با والری ژیسکار دستن، رئیس جمهور پیشین فرانسه»، «توهین بهخمینی» بوده و «پروانه انتشار این روزنامه، بهدلیل اهانت بهبنیانگذار جمهوری اسلامی لغو شده است» (مجاهد، شماره ۴۲۷، ۲۰بهمن ۱۳۷۷).
۲ـ بخشی از  نامه یک دختر نوجوان به سردبیر هفته نامه «خانه» (چاپ قم) که خود معمّم است و طرفدار حفظ نظام:   «استاد گرامی... وقتی که دختر کوچک همسایه مان با گریه خودش را به بغلم می اندازد و می گوید که پدرش را بدون محاکمه تیرباران کرده‌اند، چه تصوّری باید راجع به انقلاب و امام پیدا کنم؟ بهتر است بدانید باورهای اجتماعی آن قدرها هم که شما فکر می کنید پوچ و بی احساس نیست. پشت سر این شایعاتِ عوامانه، هر قدر هم که یک کلاغ و چهل کلاغ باشد، واقعیتی نهفته است که من نمی توانم از آنها صرفنظر کنم. مثلاً در مورد امام اگر نخواهم به خاطرات اطرافیان گوش کنم و حرف و حدیثها را جدّی بگیرم، پس می باید او را بشناسم. من که به هنگام فوت او فقط ۱۲سال داشتم و نام او برای من فقط تداعی کننده صدای وحشتناک بمبهایی است که نیمه های شب بر سرمان می افتاد و یادآور خون هزاران جوان پاکی است که بیگناه در این جنگ کشته شده اند و بالاخره هم امامِ شما جام زهر را سرکشیدند و همه اش برباد رفت. این امامی که می گویید با… ترین شخصیت زمان معاصر بوده است رساله اش را هیچ خوانده اید؟ هنگام تطهیر و نجاست و آداب اِجابتِ مزاج و ... هزار مطلب نامربوط دیگر را، که اصلاً عالمانه نیست و … هرگز دانشمند مؤدّبی آیا به خودش اجازه می دهد که حتی اسم چنین چیزهایی را ببرد؟ ... مرا به پیروی از چنین الگوهایی فرا می خوانید؛ مرا به اطاعت از کسی فرامی‌خوانید که با حکم… سلمان رشدی، ایران را به تروریست بین الملل تبدیل کرده است؟  هر وقت به این مطالب فکر می کنم سرم درد می گیرد ... دوست ندارم رفتارم تأییدکننده چنین پلیدیهایی باشد...»
    نشریه «خانه» پس از انتشار این نامه در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۷۷، و به همین دلیل، توقیف شد.
حال که جناحهای غالب و مغلوب «نظام ولایت» درب هر گونه آگاهی از آن روزهای «طلایی» دوران دهساله «خلافت» «امام خمینی» را بر روی جوانان و «دانشجویانی» که به «امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند» بسته اند، راهی نمی ماند جز این که به عنوان یک ایرانی که «امام»«حق بزرگی» به گردنش دارد! سرگذشت آن روزهای «طلایی» را، تقویم وار و تا حدممکن روز به روز، به رشته تحریر بکشد، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»!


۲۸مرداد۱۳۵۸: لشکرکشی به کردستان
پنج‌شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۸۹ / ۱۹ اوت ۲۰۱۰
 
خمینی در روز جمعه ۲۶مرداد۵۸ (۲۳رمضان ـ روز قدس) برای زمینه سازی یورش به کردستان «در حضور صدها هزارتن از مردم قم و زائرانی که از شهرهای مختلف بهاین شهر آمده بودند, نطق مهمی ... ایراد کرد». روزنامه کیهان (۲۷مرداد) آن را با عنوان «آخرین هشدار  امام به توطئه گران: اشتباه کردیم که انقلابی عمل نکردیم»,  درج کرد. او در این سخنرانی, ازجمله گفت: «...اشتباهی که ما کردیم, این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلاب و ارتش انقلاب و پاسدار انقلاب, هیچیک, از اینها انقلابی عمل نکردند و انقلابی نبودند.  اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سدّ بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم, این زحمتها پیش نمیآمد.  من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم؛ خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم؛ دولت ما انقلابی نیست؛ ارتش ما انقلابی نیست؛ ژاندارمری ما انقلابی نیست؛ شهربانی ما انقلابی نیست؛ پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم, اجازه نمی دادیم اینها اظهارِ وجود کنند؛ تمام احزاب را  ممنوع میکردیم؛ تمام جبهه ها را ممنوع اعلام میکردیم و یک حزب؛ حزبالله؛ حزب مستضعفین تشکیل میدادیم. و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام میکنم بهاین قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خود ننشینید ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنیم... این توطئه گرها در صف کفّار هستند, با آنها باید با شدّت عمل کرد. دولت باید با شدّت رفتار کند؛ ژاندارمری باید با شدّت رفتار کند؛ ارتش باید با شدّت رفتار کند؛ اگر با شدّت رفتار نکنند, ما با آنها با شدّت رفتار میکنیم؛ با خود همینها, اگر مسامحه کنند, با شدّت رفتار میکنیم...  عذرها را کنار بگذارید, بروید فاسدها را سرکوب کنید؛ بروید توطئه گرها را سرکوب کنید...»
ـ در همین روز (روز جمعه ۲۳رمضان ـ ۲۶مرداد), «در پاسخ به ندای رهبر انقلاب اسلامی», «بیش از سه میلیون زن و مرد و کودک و پیر و جوان, عظیمترین راهپیمایی و شکوهمندترین گردهماییِ روزهای پس از انقلاب را برگزارکردند. در قطعنامه راهپیمایی «روز قدس» ازجمله چنین آمده است:
«... ما از اقدامات قاطع دادستان انقلاب پشتیبانی کامل کرده و سرکوبی همه توطئه گران و لانه های جاسوسی بیگانگان را خواستاریم.  ـ ما از دولت موقت اسلامی میخواهیم که هرچه زودتر عوامل توطئه گرِ چپ نما را, که در گوشه و کنار کشور باعث کشتار مردم بیگناه شده و با فریب خلق میخواهند اَغراض پلید خود را جامه عمل بپوشانند, به جای خود بنشاند...» (کیهان, ۲۷مرداد۱۳۵۸).
ـ روز ۲۷مرداد, خمینی در پیامی که از «سیمای جمهوری اسلامی پخش شد», گفت: «... به دولت, ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهّز, تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود, من همه را مسئول میدانم... اگر  تا ۲۴ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد, سران ارتش و ژاندارمری را مسئول میدانم...»
ـ مهندس بازرگان درباره این پیام خمینی در سخنانی گفت: «... ۲۷مرداد, ساعت سه بعداز ظهر بود که پیام امام از رادیو پخش شد و  مثل بمب اتمی که مملکت را در زیر چترش میگیرد, منفجر شد و آن چنان هیجان و حرکت و شور و شوق ایجادکرد, که واقعاً مثل این که یک حیات تازهیی به تمام طبقات و از جمله به ارتشیان, داده شد و به دنبال آن اعلام مراجعات و داوطلبان و ثبت نامها و تحرّکی که در تمام قسمتهای مملکت شد, همه آماده بودند که همه چیزشان را بدهند...» (کیهان, ۱۰شهریور ۱۳۵۸).
ـ روز ۲۸مرداد کیهان نوشت: «این دستور, دیشب, از طرف حضرت آیت الله العظمی امام خمینی به رئیس کل ستاد ارتش, رئیس کل ژاندارمری و رئیس پاسداران انقلاب صادرشد:  ”به رئیس ستاد ارتش و رئیس کل ژاندارمری جمهوری اسلامی و رئیس پاسداران انقلاب, اکیداً دستور میدهم که به نیروهای اعزامی به منطقه کردستان دستور دهند که اشرار و مهاجمین را, که در حال فرار هستند, تعقیب نمایند و آنان را دستگیر نموده و با فوریت به محاکم صالحه تسلیم کنند و تمام مرزهای منطقه را با فوریت ببندند که اشرار به خارج نگریزند و اکیداً دستور میدهم که سران اشرار را با کمال قدرت دستگیر نموده و تسلیم نمایند. اِهمال در این امر تخلّف از وظیفه و مورد مؤاخذه شدید خواهد شد...“»
ـ کیهان در همان روز ۲۸مرداد در خبر دیگری اعلام کرد: «این دستور, ظهر امروز (۲۸ مرداد), از سوی رهبر انقلاب اسلامی ایران, امام خمینی, صادر شد (کلیه نیروها و قوای انتظامی به این دستور توجّه فرمایند):  «... السّاعه خبر رسید که در سنندج حزب دموکرات, ارتشیها و سازمانهای آنان را محاصره کرده اند و اگر تا نیم ساعت دیگر کمک نرسد, اسلحه ها را میبرند و از مسجد سنندج به ما اطّلاع داده اند که حزب دموکرات زنهای ما را به گروگان برده اند. اکیداً به کلیه قوای انتظامی دستور میدهم که به پادگانهای مراکز ابلاغ کنند که به قدر کافی به طرف سنندج حرکت کنند و با شدّت  اشرار را سرکوب نمایند. پاسداران انقلاب در هر محلی هستند به مقدار کافی به طرف سنندج و تمام کردستان به پل هوایی بسیج شوند و با شدت تمام اشرار را سرکوب نمایند. تاٌخیر, ولو به قدر یک ساعت, تخلّف از وظیفه و بهشدّت تعقیب میشود. از ملت ایران میخواهم که مراقب باشند هر یک از ماٌمورین تخلّف کردند, فوراً, اطلاع دهند. من انتظار دارم تا نیم ساعت دیگر از قوای انتظامی بهمن خبر بسیج عمومی برسد...»
ـ «اولین اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در رابطه با اتّفاقات سنندج: ”... نیرو به اندازه کافی در اطراف سنندج آماده اند و در اَسرَع وقت در اجرای اوامر امام بهسمت سنندج حرکت خواهند کرد...»
ـ کیهان: «صدای جمهوری اسلامی ایران در ساعت دو و نیم بعد از ظهر امروز (یکشنبه, ۲۸مرداد) برنامه اخبار خود را قطع کرد و اعلام نمود: رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران, به دنبال دریافت فرمان امام خمینی, به تمام نیروهای ارتش که در بازگشت از پاوه بودند, دستور داد مسیر خود را به طرف سنندج تغییر دهند. رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی, همچنین, اعلام کرد که سایر نیروهای ارتش نیز به حال آماده باش درآمده اند تا در اَسرع وقت به سنندج اعزام شوند».
ـ «آخرین خبر از سنندج حاکی است که مردم دارند دسته دسته شهر را تخلیه میکنند و به شهرهای اطراف میروند».
ـ «به گزارش خبرنگار خبرگزاری پارس, صبح امروز (۲۸مرداد) یک گردان پشتیبانی از تیپ ۵۵ هوابُرد شیراز در میان باشکوهترین بدرقه مردم, جهت سرکوبی ضدّانقلابیون, با یک هواپیمای سی ـ ۱۳۰, بهطرف پاوه و سنندج عزیمت کردند».
ـ کیهان (۲۸مرداد): «تلگرام تیمسار مدنی, استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی به ”محضر مبارک پیشوای عالیقدر, حضرت امام خمینی, دامت برکاته: ... قاطبه مردم خوزستان و همه افسران, درجه داران, کارمندان و افراد نیروی زمینی و دریایی و پِرسُنِل نیروی هوایی, ژاندارمری و شهربانی این استان و همچنین پاسداران انقلاب در سرتاسر خِطّه خوزستان از تصمیم آن رهبر عالیقدر, که فرماندهی مستقیم نیروهای مسلّح و پاسداران  انقلاب و دیگر قوای کشور را به کفایتِ خود گرفته اید, سپاس فراوان دارند و اِنشاءالله, هرچه زودتر, غائله و شورش خائنانه و ضدانقلابی پاوه, هرچه رسواتر, منهدم گردد. همچنین به استحضار میرساند که گروههایی مختلف از پاسداران انقلاب, نیروهای مسلّح و مردم در اجرای امر امام با تجهیزات لازم مهیّای حرکت به پاوه هستند».
ـ کیهان (۲۸مرداد): نامه تشکّر مهندس مهدی بازرگان, نخست وزیر: «جناب دکتر مصطفی چَمران, معاون نخست وزیر در امور انقلاب؛ تیمسار سرتیپ ولی فَلّاحی, فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی؛ جناب عباس زمانی (شریف), فرمانده عملیاتی سپاه انقلاب؛   به دنبال عزیمت به کردستان در روز چهارشنبه ۲۴مردادماه ۵۸ و در اثر شهامت و دِرایتی که در تَمشیَت و تحرّک پاسداران و نیروهای ژاندارمری و ارتش ابراز داشتید توانستید, به فضل الهی و به همت و فداکاری افسران و سربازان و پاسداران, شهر پاوه را از محاصره و تصرّف متجاورین و مزدوران ضدانقلاب درآورده, ارتفاعات و مناطق آن حدود را از لَوث جنایتکاران پاکسازید. بدین وسیله شکر  خدا را به جا آورده, مراتبِ ازخودگذشتگی و خدمات آقایان را تقدیر مینمایم...»
ـ کیهان (۲۸مرداد): «شورای انقلاب اسلامی ایران, در نشست امروز خود (۲۸ مرداد), حزب دموکرات کردستان را غیرقانونی اعلام کرد. در اعلامیه یی که در این زمینه صادرشده, آمده است: ”نظر به این که حزب دموکرات کردستان سابق, که در تاریخ ۲۵مردادماه ۱۳۲۴ تشکیل یافته بود, مجدّداً, بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به نام حزب دموکراب کردستان, فعالیت خود را, با حمایت خارجی و عوامل ضدّانقلاب, علیه حکومت جمهوری اسلامی ایران آغاز و به قصد جداکردن قسمتی از قلمرو حاکمیت ملی و اسلامی ایران و لطمه وارد آوردن به تمامیّت استقلال کشور قیام و اقدام کرده است و از آنجا که با تحریک و تحریص مردم به قتل و غارت, مسبّبِ بروز حوادث خونینی در سنندج, نَقَده, مریوان و پاوه گردیده و به طور مسلّحانه به پادگانهای نظامی جمهوری اسلامی ایران در سنندج و مهاباد حمله نموده است, لذا وجود حزب مذکور و جمعیتهای وابسته, از نظر ملت ستمدیده و مسلمان ایران فاقد هرگونه مشروعیتی بوده و غیرقانونی اعلام میگردد. فعالیت در آن حزب و هرگونه وابستگی بهآن, علاوه بر اِتّهام, مباشرت و اَعمال فوق, یک اقدام ضدانقلابی و دشمنی آشکار با جمهوری اسلامی ایران و جرم است و مرتکِب, برطبق موازین شرعی و مقرّرات جاریه مملکت تعقیب و مجازات میشود».
ـ کیهان (۲۸مرداد):  «به فرمان امام خمینی, حجّت الاسلام شیخ صادق خلخالی برای رسیدگی به وضع اشرار کردستان به کرمانشاه اعزام گردید. شیخ صادق خلخالی به محض ورود به کرمانشاه بررسی پیرامون وضع اشرار را آغاز کرد».
ـ «۱۱تن از مهاجمین به پاوه که به وسیله پاسداران انقلاب دستگیر شده بودند, سحرگاه امروز, به اعدام محکوم و حکم صادره در ساعت دو و چهل دقیقه بامداد امروز درباره آنان, در محوّطه زندان دیزلآباد کرمانشاه اجراشد. این عده که عبارتند از: ... هرمز گرجی بیانی, فرزند حسین... آذرنوش مهدویان, فرزند عبدالقُدّوس... بعد از بازجویی و شهادت شُهود, به عنوان مُفسِد فی الارض و مُحارِب با خدا شناخته شده و به اعدام محکوم شدند».
ـ «... ازجمله ۱۱نفر اعدام شدگان در شهر کرمانشاه, هرمز گرجی بیانی, دبیر فیزیک دبیرستانهای کرمانشاه بود که هیچگونه ارتباطی با وقایع اخیر پاوه نداشت. او با مرتجعین کرمانشاه درافتاده بود. در ساعت دو و نیم بعد از ظهر روز ۲۷مرداد, چند فرد مسلّح به خانه اش ریختند و او را به شدّت کتک زدند و با خود بردند و پیکر خونینش را به زندان دیزل آباد کرمانشاه بردند و در ساعت دو و چهل دقیقه نیمه شب در حیاط زندان به جوخه تیرباران سپردند. آذرنوش مهدویان, دبیر دانشگاه و دبیرستانهای کرمانشاه, نیز به جرم داشتن اعتقادات کمونیستی دستگیر شد و به همراه گرجی ـ بدون ارتباط با هم ـ اعدام شد. او نیز هیچگونه ارتباطی با وقایع اخیر پاوه نداشت. آن دو را چند ساعت پس از دستگیری از خانه هایشان کشتند...» (کار, ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق, شماره ۳۰, ۱۲شهریور ۱۳۵۸).
ـ به نوشته روزنامه کیهان (۲۸مرداد), مجلس خبرگان با پیام خمینی گشایش یافت. نمایندگان خبرگان عصر امروز (۲۸ مرداد) در قم با خمینی دیدار کردند. خمینی, در این دیدار, ازجمله گفت: «... ما مسیر خودمان را میرویم و از هیچ چیز باک نداریم. از این وحشت نداریم که ما  را دیکتاتور و مخالف آزادی بخوانند... اگر بنا بود از اول مثل سایر انقلاباتی که در دنیا واقع میشود عمل کنیم؛ انقلاباتی که در دنیا واقع میشود, پشت سر هر انقلاب, چند هزار از این فاسدها را, در مراکز عام, سر میزنند و آتش میزنند تا قضیه تمام بشود, نمیگذارند که یک روزنامه یی منتشر بشود, الّا, آن روزنامه یی که خودشان میخواهند.. اگر در اینجا یک حزب فاسد را جلو بگیرند, میگویند ”یک حزبی“ شد؛ رستاخیزی شد. ما میخواهیم رستاخیزی بشود. ما یک حزب و یا چند حزب را که صحیح عمل میکنند, میگذاریم عمل بکنند و باقی را ممنوع اعلام میکنیم... ما آزادیخواه بودیم ولی شما نگذاشتید, ما آزادی دادیم و شما نگذاشتید این آزادی باقی بماند. حالا که اینطور شد ما انقلابی با شما رفتار میکنیم, هرچه میخواهند روزنامه های خارج بنویسند... اینها باید مُنزوی بشوند... باید جلوِ مفاسد را بگیریم... همه ما موظّفیم که مصالح اسلام را حفظ کنیم و این طوایف دارند مصالح اسلام را ازبین میبرند... ما دیگر نمیتوانیم آن آزادی را که قبلاً دادیم بدهیم و نمیتوانیم بگذاریم این احزاب به کار خودشان و به فسادهایی که میکردند و میکنند, ادامه بدهند... ما شرعاً نمیتوانیم مهلت بدهیم... تا آنجایی که توانستیم آزادی دادیم, ولی خطا کردیم... ما آنروز خیال میکردیم که با انسان سروکار داریم, بعد معلوم شد که با حیوانات درّنده سروکار داریم. با حیوانات درّنده نمیشود با ملایمت رفتار کرد و نمیکنیم... ما از هیچ چیز باک نداریم؛ نه باک داریم که شرق ما را اشخاص غیر آزادیطلب یا دیکتاتور حساب بکند و نه باک داریم که غرب اینطور حساب کند...»
ـ کیهان (۳۰مرداد):  «آیت الله صادق خلخالی, که از طرف امام خمینی, رهبر انقلاب اسلامی ایران, بهپاوه آمده بود... پس از بررسی پرونده مجرمین این حادثه... ۹تن را که از حزب دموکرات بودند, مفسدین فی الارض و مُحارِب با خدا و رسول خدا شناخته و محکوم به اعدام کرد. حکم اعدام ساعت ۶بامداد امروز (۳۰مرداد) به اجرادرآمد. اسامی اعدام شدگان به شرح زیر است: ... ابوالقاسم رشوند سرداری... »
ـ «... شهید ابوالقاسم رشوند سرداری, جرّاح و پزشک بیمارستان لقمانالدوله تهران بود و در همان شهر سکونت داشت... بدون وابستگی به هیچ دسته و گروهی, در روزهای قیام [سال۱۳۵۷] زخمیها را مداوا میکرد. بعد با امداد پزشکی آیت الله طالقانی همکاری داشت. او در سحرگاه روز ۳۰مرداد ۱۳۵۷, به جوخه اعدام سپرده شد...» (کار, ارگان چریکهای فدای خلق, شماره ۳۰, ۱۲شهریور ۱۳۵۸).


خمینی : ما شما را مدفون میکنیم
چهارشنبه، ۰۳ شهریور ۱۳۸۹ / ۲۵ اوت ۲۰۱۰
 خمینی ۵روز پس از لشکرکشی به کردستان, با استفاده از فضای مناسبی که این یورش وحشیانه پدیدآورده بود, برای «سرکوب»و قلع و قمع سازمان مجاهدین دندان تیزکرد و در پیامش به مناسبت عید فطر, این سازمان را که در این شش ـ هفت ماه پس از انقلاب ۵۷, گامی از دایره قواعد مبارزه سیاسی فراتر ننهاده بود, «منافق» نامید و به شدت آماج حمله قرار داد و گفت: «... اینها مُسلِم (=مسلمان) نیستند, ایشان منافقند... برای این که بهمجرّد این که کسی گفت مسلم هستم و بهمجرّد این که کسی گفت من جمهوری اسلامی را قبول دارم, نمیشود باور کرد, باید اَعمال او را دید, باید دید اینها در جمهوری اسلامی چه تعهّداتی دارند, چه کاری کرده اند برای کشور خودشان, چه فکری دارند؛ اینهایی که اظهار اسلام میکنند لکن در بِلادِ (=شهرها) ایران مردم را به آتش میکشند؛ خرمنهای مردم را به آتش میکشند؛ جوانهای مارا در اطراف میکشند؛ در کردستان عزیز آنقدر از جوانهای ما و از خود کردها کشته و میکشند و در عین حال میگویند ما مسلم هستیم, نمیتوان باورکرد. قرآن میفرماید که شماها منافق هستید؛ که شماها مسلم نیستید, بلکه منافقید؛ شما میخواهید مردم را گول بزنید... آنها که اظهار اسلام میکنند و بیمارستان را  آتش میزنند و مجروحین را سرمیبرند... اینها منافقند, اینها امروز برای اِغفال شما اظهار اسلام میکنند, اغفال نشوید... آنها مسلمان نیستند و ما با آنها مثل منافقین عمل میکنیم و آنان را سرکوب میکنیم. ما تاکنون برای این که به مردم عالم بفهمانیم و مردم بفهمند که ما با چه اشخاصی روبه رو هستیم, آزادی دادیم؛ آن هم آزادی مطلق... تا این که فتنه را دیدیم و فهمیدیم شما فتنه گر هستید؛ شما منافق هستید که میخواهید فتنه بکنید, منافقین هستید که برضدّ اسلام و برضدّ کشور توطئه کردید و برضدّ ملت توطئه نمودید؛ شما اشخاصی هستید که با خارج روابط دارید, رفت و آمد شما کنترل است. به ما اطلاع دادند که شما با اشخاصی که در رژیم سابق بودند و میخواهند مملکت ما باز به حال اول برگردد, رفت و آمد و روابط دارید. بعد از این که توطئه شما ثابت شد و مردم فهمیدند شما چه اشخاصی هستید دیگر نمیتوانیم اجازه بدهیم آزادانه هرکاری میخواهید بکنید, شما را سرکوب خواهیم کرد... به همه قشرهای ملت هشدار میدهم که از اینها, در هرجا که هستند و با هرصورت که هستند, از آنها دوری نمایید. اگر چنانچه اینان دست از شیطنت برندارند بسیجی, فوقِ این بسیج که [برای لشکرکشی به کردستان] انجام گرفت, انجام میدهیم و تمام را پاکسازی میکنیم. باید هوشیار باشید؛ باید ملت هوشیار باشند نگذارید که این جُرثومه (= اصل و ریشه)های فساد, دوباره, مملکت ما را به حال اوّل برگردانند و رژیم شاهنشاهی یا بدتر از آن را بر ما مسلّط کنند... من امیدوارم که بتوانیم پرچم جمهوری اسلام را در همه جای دنیا برپاکنیم... و حزبی به نام حزب مستضعفین در همه جای دنیا تشکیل شود... اگر اِنشاءالله مسلمین موفق بشوند و یک چنین حزبی ... برای همه جای دنیا تاٌسیس کنند, بسیار به جاست...» (کیهان, ۲شهریور ۱۳۵۸).
پس از این اخطار شدید خمینی, و تهدید به بسیج چندمیلیونی برای درهم کوبیدن مجاهدین, آنها, به ناگزیر, «ستاد علوی» را تخلیه و به عنوان اعتراض انتشار هفته نامه «مجاهد» نیز متوقف کردند.
یورش «چماقداران» به «ستاد علوی» (ستاد مرکزی مجاهدین) از ۱۲روز پیش تدارک دیده شده بود و از آن تاریخ به بعد هواداران سازمان مجاهدین همچون نگینی در گرداگردش حلقه بسته بودند و در برابر هرگونه یورشی, شب و روز  از آن نگهبانی می کردند.
روز ۲۳مرداد, سازمان مجاهدین در اطلاعیه یی از توطئه یورش «چماقدارها و قَمه کشها» به ستاد مرکزی مجاهدین در ساختمان «بنیاد علوی» پرده برداشت. در این اطلاعیه, ازجمله, آمده است: «... دیروز به‌دنبال هجوم بهمراکز چند گروه سیاسی و متعاقب حمله به تظاهرات و راهپیمایی و درگیریهای خونین پریروز شایع شد که برخی عناصر و گروههای ارتجاعی قصد حمله به ستاد جنبش ملی مجاهدین را دارند... با پخش این شایعه, بلافاصله, هزاران نفر از خواهران و برادران دلیر ما به ستاد جنبش ملی مجاهدین مراجعه کرده و با استقرار در درون و بیرون ساختمان و برای مقابله به هرگونه حرکت توطئه آمیز, ساختمان ستاد را در میان گرفتند و اعلام کردند که اگر کسی قصد حمله به ستاد مجاهدین را داشته باشد, باید از روی اجساد ما بگذرد.  این خواهران و برادران تمام طول دیشب و همچنین امروز در ستاد مجاهدین و در اطراف آن مستقر شده و به پاسداری از آن برخاستند.
ما بدین وسیله ضمن تحسین و تمجید از این هم رزمان هوشیار و شجاع, از آنها میخواهیم که در این روزها همچنان هوشیاری خود را حفظ کنند... ما هم چنین, ضمن محکوم کردن هرگونه ایجاد ناآرامی و اغتشاش و هرگونه حمله و هجوم به آزادیهای اساسی سیاسی... به کسانی که به چنین اَعمال و حرکاتی دست میزنند, اعلام میکنیم که اگر خود ضدانقلاب نباشند, این قبیل اعمالشان در خدمت ضدانقلاب است...» (مجموعه اعلامیه ها و موضعگیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران, شماره ۲, چاپ اول, تهران, ۱۲اسفند۱۳۵۸,صفحه ۶۵).
پس از انتشار اطلاعیه مجاهدین در مورد یورش احتمالی چماقداران به ستاد مرکزی سازمان, «نیروها و هواداران مجاهدین به‌سرعت خودشان را به ساختمان بنیاد علوی رساندند و اجازه ندادند که چماقدارها به دفتر مجاهدین آسیبی برسانند و دفتر مجاهدین را اشغال کنند. طی حدود یک هفته، هزاران تن از نیروها و هواداران مجاهدین، به‌طور شبانه‌روزی با دست خالی و بدون سلاح از دفتر مرکزی جنبش ملی مجاهدین حفاظت می‌کردند. به این ترتیب که  ۴ ـ ۵حلقه از هواداران مجاهدین دورتادور ساختمان بنیاد علوی را گرفته بودند و اجازه نمی‌دادند که چماقداران بسیج شده از سوی «حزب جمهوری اسلامی» به ساختمان نزدیک بشوند.
پس از تخلیه اجباری «ستاد علوی», سازمان مجاهدین خلق در روز ۵شهریور در اطلاعیه یی با عنوان «استمداد از خلق قهرمان ایران», از مردم یاری خواست:
«امام حسین (ع): هَل مِن ناصر یَنصرنی ـ آیا کمک کننده یی هست که مرا یاری کند؟
هموطنان عزیز, مادران, پدران, خواهران, برادران,
گمان میکردیم که پس از سالیان دراز خانه به دوشی و تعقیب, که با زندان و شکنجه و هجرت دائمی از این شهر و کوی, به آن شهر و کوی, همراه بوده, اکنون ”خانه“یی از آنِ خود خواهیم داشت تابه طور رسمی و قانونی و علنی بر آن قدم گذاریم... و در آن به ادامه تکالیف و وظایف انقلابی و مکتبی خود بپردازیم... چندان زمانی از روزهای پرشکوه قیام نمیگذرد؛ روزهایی که فرزندان مجاهد شما, بهمثابه یکی از معدود نیروهای متشکّلِ مسلّح, به کمترین وظایف جانبازانه خود, همچون قطره یی در دریای بیکران خلق, قیام نموده... دیگر چنین میپنداشتیم که در مسیر یک انقلاب مردمی و اسلامی ـ که از ۱۵سال پیش در طریق آن گام برداشته ایم ـ استقرارمان در محل سابق ”بنیاد پهلوی“, به هیچوجه, ناحق و نامشروع نیست. لیکن, افسوس که با این همه, اکنون نه ما را ”خانه“یی است و نه حتی مهلتی دادند که به پیداکردن محل جدیدی برای استقرار رسمی خود اقدام کنیم... از اینها دردناکتر, اتّهامات کذب و غیرمسئولانه یی است که گه گاه در جهت برانگیختن اقشار ناآگاه و بیاطلاع, در رابطه با اموال دولتی علیه ما عنوان شده است, حال این که ما طی این مدت, حساب هر آنچه را تصرّف کرده بودیم, تا دینار آخر, با مقامات مسئول روشن نموده و رسید و سند کتبی اِحراز کرده ایم... مضافاً بر این که, به پشتیبانی خلق قهرمانمان, ما را نیازی به هیچگونه ساختمان و اموال دولتی نخواهد بود. مگر ما با این ساختمانها چه کرده ایم و چه خواهیم کرد؟ و آیا طی سالیان دراز جز شکنجه و زندان و شهادت نصیبی داشته ایم؟
هموطنان عزیز,
اکنون که مجاهدین خلق تحت شدیدترین فشارها و تهاجمات واقع شدهاند؛ اکنون که بدون هیچ مجوّز شرعی و قانونی, حتّی, وسائل گروهی و شخصی و حتّی, داروهای امداد پزشکی ما نیز توقیف میشود, باردیگر, همچون سراسر حیاتِ مکتبیِ گذشته مان از شما مردم شریف تهران و تمام مردم قهرمان ایران یاری میطلبیم؛ استمداد ما به این خاطر است که:
ـ اوّلاً, شما در حدود امکانات خود, مراجع و مقامات مسئول را متوجه ضربه مرگباری سازید که از طریق سرکوب مجاهدین بر پیکر تمامی جنبش انقلابی و اسلامی وارد میشود...
ـ ثانیاً, مضافاً بر حمایت سیاسی, امیدواریم با کمکهای داوطلبانه مالی و تدارکاتی (از قبیل ساختمان و وسائل نقلیه), مقدّمات تجدید فعالیت رسمی و علنی خود را در مسیر انقلاب رهاییبخشِ ضدامپریالیستی و اسلامی  ایران, هرچه سریعتر, فراهم کرده و از عهده کلیه هزینه ها و دُیونی که برعهده داریم, برآییم. سلام برخلق, سلام بر آزادی» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۶۵).
روز ۹شهریور۵۸, خمینی طی سخنانی در «مدرسه فیضیه قم» خطاب به«گروههای مختلف مردم» باردیگر تهدیدهایش را برای سرکوب نیروهای سیاسی, ازجمله مجاهدین تکرارکرد و گفت: «... همه را آزاد گذاشتیم. دولت ما با همه به طور رحمت رفتار کرد. قلمها را آزاد گذاشتند؛ مطبوعات را آزاد گذاشتند؛ گروهها را آزاد گذاشتند و باب رحمت را بر همه بازکردند... لکن دیدید که خیانتکاران و جُرثومه های فساد که غُدّه های سرطانی هستند, به اخلالگری و فتنه گری برخاستند... و مشغول توطئه شدند و اگر توطئه ادامه پیداکند, باب رحمت بسته میشود... همین رحمت و همین مدارا بود که فاجعه کردستان را به وجود آورد... فاسدهایی که با خارج پیوند دارند و خائن به مملکت هستند, میخواهند کردستان را به نظام کمونیستی بکشانند؛ میخواهند اسلام را از کردستان محو کنند... اینها میخواهند کردستان ما را به ضَلالت (=گمراهی) و نظام کمونیستی بکشانند... اینها اسلام را با منافع خودشان مُنافی میدانند؛ اینها اسلام را مخالف با منافع اربابان خود میدانند. اینها نمیخواهند کردستان را آباد کنند, بلکه میخواهند خراب کنند...» سپس خطاب به «اخلالگرها» گفت: «ای ریشه های فاسد, شما ... باید از صحنه بیرون بروید. ما شما را مدفون میکنیم... آنهایی که به اسم دموکراسی و با اسم دموکرات میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند, باید سرکوب  شوند و ملت ما آنها را سرکوب خواهد کرد... ارتش, ژاندارمری و پاسداران مُلزَمند که با هم تفاهم داشته باشند... باید به فوریت این ریشه های فساد را بکنند و ملت آنها را مهلت ندهد. سران اینها قابل هدایت نیستند. اینها از یهود بَنیقُریظه بدترند و اینها باید اعدام شوند... تمام کردستان, بهاستثنای این چند نفری که سران آنها هستند, درامانند... همه برادران ما هستند. نظر ما به برادران کردستانی از دیگر برادران بیشتر است. رفاه آنها حاصل میشود... چیزهایی که آنها میخواهند, بهآنها داده میشود. تبلیغات سوء را توجه نکنید, اسلام به شما محبّت دارد... این سران خائن را بگیرید و تحویل دهید. برادران کرد, اسلحه ها را کنار بگذارید و به آغوش اسلام درآیید و به برادران ارتشی کمک کنید و این ریشه های فساد را از بیخ و بن درآورید... اینها که خرمنهای شما را آتش میزنند؛ اینهایی که جوانان شما را به کشتن میدهند... اینها انسان نیستند, اینها خوی حیوانی دارند, بلکه از حیوان هم بدترند. اینها میخواهند کردستان را  به تباهی بکشانند... ما به اِذن خدا و به امر خدا, با آنها با شدّت رفتار میکنیم. آنها را به همین زودی سرکوب میکنیم... » (کیهان, ۱۰شهریور ۱۳۵۸).
پس از این سخنان تهدیدآمیز و حمله و هجومهایی که  به دنبال آن پیش آمد, مجاهدین خلق ایران (شعبه قم) در روز ۸مهرماه ۵۸, در نامه یی به احمد خمینی, از جمله چنین نوشتند:
«... این کدام اسلام است که تبلیغ آن نیازمند چوب و چماق و ژـ۳ و تخریب مراکز فعالیت سایرین است؟  و کدام اسلام است که ... دارنده یک مثقال هرویین را تیرباران میکند ولی یاسینیها را فرار میدهد و شیخ الاسلامها و مهاجرانی را میبخشد؟ ... این کدام اسلام است که حکم توقیف روزنامه ها و ممنوعیت بسیاری قلمها را میدهد؟  آیا با بستن دهانها و شکستن قلمها و اخراج خبرنگاران, جهانیان تصویر درست و خوبی از ما خواهند داشت؟  آیا جز این است که هرگونه محدودیت آزادی در درجه اول و قبل از همه, روح اسلام راستین را آزرده میسازد؟ چرا که همه میدانند که هرچه حسابِ مکتب و نظامِ حکومتی پاکتر باشد در ترویج آزادیها بیباکتر خواهد بود, چرا که ایجاد محدودیت برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی جز نشان ضعف باطنی خود ما نیست, چرا که اصالت مکاتب, نظامها, حکومتها و رهبریها, اساساً, در میدان آزادی سنجیده میشود و الّا, در فضای اختناق هر مشت تهی میتواند پر جلوه داده شود و هر پهلوان پنبه یی بی رقیب قهرمان دورانها معرفی میشود...»
در ادامه نامه, پس از اشاره به«تعقیب و زجر و حبس انقلابیون», چنین آمده است: «...آخر نسل هوشیار انقلابی و جوان ما چگونه میتواند از این حقیقت بدیهی و ساده بگذرد که امروز پس از سقوط طاغوت نیز اصیلترین فرزندان انقلابی این میهن در زیر بالاترین فشار و اتّهامند و بایستی در زندگی و راه رفتن عادی خود نیز بسیاری از همان ضوابط و ملاحظات و مراعاتهای امنیتی آن دوران را به کار بندند؟ ... مگر فراموش کرده ایم که در اسلام ”امر“ و ”حکومت“ به شکل شورایی است: ”اَمرهُم شوری بینهم“؟ و آیا جز این است  که معنی شوراها معادل با قرارگرفتن تمامی قدرت در دست توده ها ست؟ پس کجایند این شوراها؟  ... چه کسی میتواند تضمین کند که ولایت و حاکمیت فقیه, به ترتیبی که در اصل پنجم خبرگان تصویب شده, ضامن حفاظت از اسلام راستین و حکومت مردمی آن و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان باشد؟ آیا در این تردیدی هست که منشاٌ و سرچشمه اِعمال حقوق حاکمیت به امر خدا, خود مردمند؟  ... اگر حکومت و ولایت فقیه, به معنای حقیقتاً اسلامی و مردمی و شورایی خود, مورد نظر است و قصد هیچ امتیاز و استبدادی در کار نیست, پس هنوز هیچ نشده ”دادگاه ویژه معمّمین“ دیگر چیست؟ مگر اسلام به لباس است؟ و اگر به لباس نیست نسل انقلابی کشور کدام را باورکند؟ این را که در اسلام آَرجحیّت و کرامت و برتری به تقواست یا دادگاه ویژه را؟ آیا علی علیهالسّلام برای شخص خودش, حتّی, در برابر یهودی نیز دادگاه ویژه طلب نمود؟ و مگر ما معتقد نیستیم که دینفروشی بدترین سودای روحانینمایانِ وابسته به طاغوت بوده است؟ پس چرا شراب فروش و هرویین فروش را حدّ میزنیم و میکشیم ولی دینفروش را فقط خَلعِ لباس میکنیم؟  مگر ما وعده نداده بودیم که حقوق همگان و مِنجمله, حقوق ملیّتها را, به تمام و کمال, اِعاده کنیم و برحسب قرآن, هیچ ستم و محدودیتی بر آنها روا نداریم, پس چرا هنوز هم از اعلام صریح و آشکارِ اِعاده تمام حقوق حقّه خواهر و برادر کردمان خبری نیست؟ و چرا باید آنان در تعیین سرنوشت و اداره امور داخلی خود, در چهارچوب ایرانِ واحد, صاحب اختیار نباشند؟ پس چرا نباید با تاٌمین حقوق حقّه مردم عزیز کردستانمان (و نواحی نظیر آن) مشت محکمی بر دهان امپریالیستها, که از مدتها پیش در صدد جنگ افروزی و ایجاد نِفاق و برادرکشی هستند, نکوبید؟ آیا با راه حل نظامی پایانی بر مساٌله کردستان مترتّب است؟...» (مجموعه اعلامیه ها و ..., شماره ۲, ۹۳).
روز ۲۳مهر, همزمان با آغاز درگیریهای تازه در کردستان, سازمان مجاهدین در نامه یی به خمینی, ، «طرح پیشنهادی مجاهدین برای حل شورایی مسألهٌ کردستان» را به وی ارائه دادند.  در این نامه, ازجمله, آمده است:  «شواهد بسیار… گواه آن است که دست‌اندرکاران تنها به انتظار فرصت مناسب بوده‌اند تا با تحمیل یک راه‌حل قهرآمیز در کردستان، زخم عمیق و هولناک دیگری بر ‌زخمهای جانکاه ۲۵۰۰سالهٌ این انقلاب… بیفزایند و تدریجاً تمام انقلابیون ایران را بهخاک و خون بکشند. کمااین‌که در ایام حاضر در صحنهٌ برخی از تظاهرات، آشکارا، ذِبحِ شرعی برخی از اصیلترین انقلابیون را تبلیغ می‌کنند ... مساٴله کردستان, در مجموع, هیچ راه حل قهرآمیز ندارد... راه حل انقلابی و مردمی آن, اساساً, در به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت و اداره امور داخلی آن در چارچوب تمامیّت ارضی کشور خلاصه میشود...» (مجموعه اعلامیه ها و ... ص۱۰۳ . مجاهد, شماره ۷, ۳۰مهر۱۳۵۸).
مجاهدین در دومین شماره دوره جدید انتشار نشریه مجاهد (شماره ۷ ـ ۳۰مهر۵۸ ـ که پس از ۵۰روز توقف, باردیگر منتشر شده بود), در مطلبی درباره کتک خوردن خبرنگار نشریه مجاهد در مجلس خبرگان به دست پاسداران ـ که در روز ۲۵مهر رخ داد ـ بر پایداری بر اصول و مواضع آزادیخواهانه و ادامه مبارزه با «ارتجاع» تاٌکیدکرده و نوشتند: «... مساٌله این است که در یک کلام, ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش میخواهد بگوید کوتاه بیایید, از مواضع سیاسی ـ ایدئولوژیکیتان دست بردارید, انتقاد نکنید, حرف نزنید, اصلاً خفه بشوید! مواضع ضددیکتاتوری, ضدارتجاعی و ضدانحصارطلبیِ خود را ترک نمایید! بگذارید ما هرکار دلمان خواست بر سر این انقلاب و این خلق و, مهمتر از همه, مکتب و ایدئولوژیِ اسلام بیاوریم! اگر به شما حمله کردند, مراکزتان مورد هجوم و محاصره قرارگرفت, اگر شما را دستگیر و مضروب و شکنجه نمودند, اگر بهشما تهمت و اِفترا زدند, هیچ نگویید تا ”وحدت“ حفظ شود!  این جوهر و مضمون تمام این حرکات و سخنان است. نتیجه تمام این صحبتها هم این است که حال که از مواضعتان کوتاه نمیآیید, ساکت و خفه نمیشوید, پس بخورید! باز هم خواهید خورد! باز هم اگر از عقایدتان دست نشویید, ادامه دارد!
البتّه, که همینطور هم هست, کاملاً درست تشخیص دادهاند. ما از همان آغاز که بر مواضع ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی و ضدارتجاعیِ خود  ایستاده ایم حساب این را هم کرده بودیم که انگشت بر روی جایی گذاشته ایم که همه این فشارها و حملات را هم درپی خواهد داشت.  این نه اولّین بار و نه آخرین باری است که خواهران و برادران ما اینچنین مورد حملات رذیلانه و موهِنِ مشتی عناصرِ مغرض و مرتجعِ فاشیست قرار میگیرند, ما از  همان ابتدا دانسته بودیم که پاسداری از دستاوردهای انقلاب و خون شهدا و دفاع از ایدئولوژی و شرفمان, همه این پیامدها و زجر و توهین را درپی خواهد داشت؛ اینها همه تاوانِ قاطعیّتمان در مواضعِ سیاسی ـ ایدئولوژیک خود و در عین حال, بهای لازمی هستند برای حِراست انقلاب و سرفرازی اسلام راستین. درنهایت هم حقّانیّت و آینده تاریخی و سربلندی ما را در پیشگاه خدا و خلق تاٌمین خواهد کرد...»

 

زمینه سازان جنگ ایران و عراق
جمعه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ / ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۰
 جنگ ایران و عراق در نیمروز ۳۱شهریور ۱۳۵۹, با حمله هواپیماهای عراقی به ایران آغاز شد. اما مرور اخبار روزنامه های آن زمان نشان می دهد که جنگ چند هفته پیش از آغاز رسمی آن شروع شده بود:
 ـ روزنامه کیهان ـ ۱۵شهریور ۱۳۵۹: «درگیریهای پراکنده یی که از هفته پیش در مناطق مرزی ایران و عراق رو به شدت گذاشته بود, به یک جنگ تمام عیار میان دو کشور تبدیل شد».
ـ روزنامه اطلاعات ـ ۱۵شهریور۵۹: «تیمسار فلاحی [«جانشین رئیس ستاد ارتش اسلامی»] دلایل حمله نیروهای ایران به شهر زورباتیه عراق را اعلام کرد».
 ـ روزنامه «جمهوری اسلامی» ـ ۱۸شهریور ۵۹: «به فرمان امام ـ فرماندهی کل قوا ـ نیروهای انقلاب آمادگی خود را برای تصرف عراق با پشتیبانی مسلمین اعلام کردند».
 ـ کیهان ـ ۱۹شهریور۵۹: «نبرد شدید فانتومهای ایران و جنگنده های عراق در مرز». «گزارشهای رسیده حاکی است که سازمانی تحت عنوان ”پیکار اسلامی مجاهدین عراقی“ در منطقه قصرشیرین تشکیل شده است. هدف این سازمان مبارزه با رژیم صدام حسین است و ناراضیهای عراق, که بیشتر طرفدار جمهوری اسلامی هستند و از مشی انقلاب ایران پیروی می کنند, در این سازمان عضویت دارند».
 ـ کیهان ـ ۲۰شهریور۵۹: «نبرد شدید تانکها, زرهپوشها و جنگنده های ایران و عراق در سه منطقه خان لیلی, نی خزر و زینل کُش, وارد مرحله سرنوشت ساز شد و نیروهای دو طرف با تمام قدرت بر روی یکدیگر حمله میکنند».
 ۲۲شهریور۵۹ ـ رجایی, نخست وزیر وقت, ده روز پیش از شروع رسمی جنگ, در مصاحبه یی اعلام کرد: «برای رفع ناهماهنگیهای جنگ, ستاد عملیات مشترک در تهران تشکیل می شود».
ـ کیهان ـ ۲۴شهریور۵۹: نیروهای ایرانی «در ناحیه شَلَمچه تاٌسیسات مرزی عراق را با خاک یکسان کردند».
ـ اطلاعات ـ ۲۶شهریور ۱۳۵۹: عنوان اصلی صفحه اول: «تپه سوق الجیشی غرب کشور به تصرف ارتش اسلام درآمد».
ـ «جنگ در نوار مرزی عراق شدت گرفت». «۴تانک,یک توپ و دو پاسگاه عراقی منهدم شد». «عشایر لرستان, برای جنگیدن در مرز ثبت نام کردند».
ـ اطلاعات ـ ۲۷شهریور۵۹ ـ عنوان اصلی صفحه اول: «عشایر لرستان برای سرکوبی عراق در جبهه ها مستقر می شوند».
ـ «شش پاسگاه, یک چاه نفت, ۱۴تانک و یک انبار مهمات عراق منهدم شد». «یک قطار حامل مواد سوختی عراق, با مین منفجر شد»,
ـ اطلاعات ـ ۳۱شهریور۵۹ ـ چند ساعت پیش از حمله هوایی عراق: درشت ترین عنوان صفحه اول روزنامه: «ستاد مشترک ارتش اعلام کرد: سراسر ساحل عراق زیر آتش سنگین توپخانه ایران قرارگرفت».
۳۱شهریور۵۹ ـ خمینی چند ساعت پیش از حمله هوایی عراق به ایران, در پیامی به مناسبت اول ماه مهر, رژیم عراق را «کافر» نامید و از ارتش عراق خواست که «علیه رژیم حاکم بر کشورشان قیام کنند» (کیهان, اول مهر ۵۹).
ـ «پیام محمدعلی رجایی, نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران: مرگ رژیم حاکم عراق فرارسیده است». «یکی از اعضای حزب دعوت اسلامی [حزب مالکی, نخست وزیر فعلی عراق] در گفتگو با اطلاعات: «رژیم عراق به اندازه یی متزلزل است که با یک حمله وسیع از هم می پاشد» (اطلاعات ـ اول مهر۵۹).
مرور این چند رویداد دو هفته پیش از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق نشان از تحریکات و مداخلات نیروهای نظامی رژیم خمینی در خاک عراق دارد؛ تحریکات و مداخلاتی که از همان فردای پیروزی انقلاب آغاز شد و در شش ماهه پیش از آغاز رسمی جنگ, شدت گرفت.
ـ آیت الله منتظری: «وقتی انقلاب پیروز شد... در بُعد خارجی, شعارها, همه, بر اساس صدور انقلاب و این که انقلاب مرز نمی شناسد, و این قبیل مسائل, متمرکز بود. این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش می روند, فردا نوبت ماست... کشورهای همجوار, واقعاً به وحشت افتادند و در برابر جمهوری اسلامی موضع گرفتند... جوّی که در ایران بود این بود که عراق کی هست؟ ... من, به سهم خودم, یک روز رفتم منزل آقای شیخ محمد یزدی در قم. آن وقت هنوز امام قم بودند و در منزل آقای یزدی سکونت داشتند. به امام عرض کردم هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می رسد, معمولاً, هیاٌتهای حُسن نیّتی را برای کشورهای مجاور می فرستد و خطِ مشی خود را برای آنها توضیح می دهد و با آنها تفاهم می کند... به جاست هیاٌتهای حسن نیّت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنّجها کاهش پیداکند. ایشان فرمودند ول کن. ما کاری به دولتها نداریم... ایشان هیچ حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید... و می فرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من, اگر ما یک مقدار تفاهم می کردیم شاید بهانه به دست آنها نمی آمد...» (خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری. چاپ دوم, دیماه ۱۳۷۹, ص۳۱۰).
ابراهیم یزدی نیز در مصاحبه یی درباره محورهای سیاست خارجی رژیم در رابطه با عراق در آغاز به قدرت رسیدن خمینی, گفت: ـ «... محور اول, اعزام یک سفیر وارد به اوضاع عراق و قادر به ارتباطات لازم و منطقی و سرّی با گروههای مسلمان مخالف رژیم صدام در داخل عراق...».
ـ «... محور پنجمِ سیاست ما علیه عراق... اجرای برنامه های تبلیغاتی به زبان عربی بوده است. در همان زمان, جلسات مکرری در وزارت امور خارجه برای هماهنگ کردن این برنامه ها با سیاست خارجی جمهوری اسلامی برگزار شد... در این جلسات... سفیر جمهوری اسلامی در عراق نیز حضور به هم رسانید... این برنامه, به حق, نقش مؤثری داشت» (کیهان. ۵مهر۵۹).
هنوز دو هفته از پیروزی انقلاب نگذشته بود که خمینی نخستین سخنرانی تحریک آمیز خود را در زمینه «صدور انقلاب» ایراد کرد و در آن از «همه کشورهای اسلامی در زیر یک دولت و یک پرچم» سخن گفت و این که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه «آیندگان», ۷اسفند۱۳۵۷).
سیاستگذاران رژیم در اجرای این سیاست, برای به خدمت گرفتن عوامل سرسپرده «قیاده موقّت», جنازه ملامصطفی بارزانی را, که نه ایرانی بود و نه تابع ایران, و در آمریکا فوت کرده بود, با هلیکوپتر به اُشنویه برد و در آن جا دفن کرد و به اعتراض کردهای مقیم مرکز, که در دانشگاه صنعتی شریف بههمینعلت نشستی برپاکرده بودند (روزنامه «پیغام امروز», ۱۹اسفند۵۷), یا بهتظاهرات مردم بانه در اعتراض به پروبال دادن به«قیاده موقّت» و درخواست اخراج آنها از ایران (کیهان, ۱۰اسفند۵۷), توجّهی نکرد.
 در واکنش به تحریکاتی که از آغاز روی کارآمدن رژیم خمینی شروع شده بود, وزیر خارجه عراق از گردانندگان رژیم خواستار رفع اختلافات فیمابین گردید (روزنامه «بامداد», ۲۰مهر۱۳۵۸). امّا, درخواستش بیپاسخ ماند. زیرا, آنها سودای دیگری در سر داشتند.
وقتی هم که جنگ شروع شد, رژیم عراق یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد. محمدعلی رجایی در روز ۵مهر ۵۹, چند روز پس از آغاز جنگ, در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد: «جنگ بین ایران و عراق, جنگ بر سر عقیده است؛ ... جنگ اسلام با کفر است...» او در همین مصاحبه گفت صدام یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد تا زمینه صلح بین دو کشور را فراهم کند, امّا, ما «هیچگونه میانجیگری و مذاکره یی را نخواهیم پذیرفت».
خمینی در فروردین ۱۳۵۹, که در پایان شهریور آن, عراق به ایران حمله کرد, در سخنانی بهمناسبت قطع رابطه با آمریکا, رژیم عراق را دستپرورده آمریکا نامید و مردم آن کشور را به قیام و خیزش دربرابر آن فراخواند و خطاب به آنها گفت: «...ملت شریف عراق, شما اَخلاف آنان هستید که انگلیس را از عراق راندند. به پا خیزید و قبل از آن که این رژیم فاسد همه چیز شما را تباه کند, دست جنایتکار او را از کشور اسلامی قطع کنید. ای عشایر فرات و دجله, همه با هم و همه ملت اتّحاد کنید و این ریشه فساد را قبل از آن که فرصت از دست برود, قَلع و قَمع نمایید, که خدا باشماست. ای ارتش عراق, اطاعت از این مخالف اسلام و قرآن نکنید و به ملت بگرایید و دست آمریکا را که از آستین صدام بیرون آمده است, قطع کنید و بدانید اطاعت از این سفّاک, مخالفت با خدای متعال است و جزای آن عار و نار است» (صحیفه نور, «مجموعه رهنمودهای امام خمینی», جلد سیزدهم, چاپ بهمن ۱۳۶۲, ص۴۰).
 بنی صدر, رئیس جمهور خمینی, که خود یکی از واضعان تئوری «صدور انقلاب» بود, چنین رهنمود می داد: «اگر کانونهای قیام و انقلاب را همهجا, بهخصوص, در کشورهای اسلامی برافرازیم, ما دشمن را در همهجا در پنجههای قوی خویش خُرد خواهیم کرد» (روزنامه «انقلاب اسلامی», سرمقاله شماره ۲۶دیماه۵۸). هم او در آستانه حمله به دانشگاهها به بهانه «انقلاب فرهنگی» در فروردین ۵۹ گفت: «ما میخواهیم ارتش را تجدید انقلابی و اسلامی بنماییم و بهترین جهتها همین [جنگ] است که دولت عراق برای ما فراهم میکند. من از این جهات [جنگ] نگرانی ندارم, نگرانی در کشور خود ماست. امروز این مساٌله [سرکوبی مخالفان] را در شورا[ی انقلاب] به این نتیجه رساندیم و تصمیم که درآمد باید اجرا کرد. چه شما خوشت بیاید و چه نیاید» (روزنامه بامداد, ۲۰فروردین۱۳۵۹).
 چند روز پیش از «کودتای فرهنگی» در دانشگاهها, در راهپیمایی موسوم به «وحدت» در روز ۲۲فروردین ۵۹, بنی صدر خطاب به رئیس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب کردیم و یک آدم فاسد و خائن را بیرون کردیم, تو در این میان چه میگویی؟ ... ما مردم عراق را به رژیم فاسد تو بفروشیم؟ غیرممکن است. نمی فروشیم». سپس, به درخواستهای مکرّر رژیم عراق بهرفع اختلافات اشاره کرده و گفته بود: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زمانی که در مسئولیّت بودم و چه زمانی که مسئولیّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهایم تا امور خودمان را با شما حل کنیم. من گفتم: با شما امری نداریم که حل کنیم. دفعه آخر یاسر عرفات آمد و من همین جواب را دادم» (اطّلاعات, ۲۳فروردین۵۹).
 دو روز پس از سخنرانی بنیصدر, منتظری با خمینی دیدار کرد و در این دیدار به خمینی گفت: «... این روزها برادران عراقی ما, مرتباً, مراجعه می کنند و می گویند همان طور که حضرت امام خمینی انقلاب ایران را رهبری کردند تا به ثمر رسید, انتظار داریم که انقلاب عراق را هم رهبری کند» (روزنامه «بامداد», ۲۵فروردین۵۹).
 در همین ایّام بود که مسعود رجوی با هانی الحسن, سفیر فلسطین در ایران, بر روی متنی که بر اساس «احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلی» و «قطع مخاصمات و حل مسالمتآمیز اختلافات» تنظیم شده بود, توافق کردند و قرار بر این شد که بر مبنای آن, عرفات دربین دولتهای ایران و عراق میانجیگری کند (گزارش مسئول شورای ملی مقاومت به مردم ایران در باره رابطه بنی صدر و اطرافیانش با شورای ملی مقاومت و جریان پیوستن و گسستن آنها, چاپ اسفند ۱۳۶۳, ص۳۴۵). ولی, رژیم خمینی حاضر بهپذیرش هیچ میانجیگری نشد. بلکه به عکس, بر طبل جنگ طلبی کوبیدند. چمران, وزیر دفاع وقت, اعلام کرد که «بین ملّت ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمیپذیریم و تا سقوط قطعی صدّام از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (روزنامه «جمهوری اسلامی», ۶اردیبهشت۵۹).
هنوز چندماه به حمله رژیم عراق به ایران مانده بود که گردانندگان رژیم, اینچنین, از «سقوط قطعیِ صدام» دَم میزدند.
دوهفته پس از یورش به دانشگاههای سراسر کشور, بهانهیی به دست خمینی افتاد که به یاری آن بتواند نگاهها و توجّهات را از خیزشهای دانشجویی و اعتراضهای رشدیابنده مردمی, به سمتی دیگر سوق دهد و بر ناتوانی رژیم در حل دشواریهای گریبانگیر مردم سرپوش بگذارد.
روز ۱۶فروردین ۱۳۵۹ «آیت الله محمدباقر صدر» در نجف دستگیرشد. سه روز بعد, او و خواهرش در «شب سه شنبه ۱۹فروردین در یکی از زندانهای ارتشی بغداد» به قتل رسیدند.
«سیدمحمود هاشمی, نماینده آیت الله صدر» (و رئیس پیشین قوه قضاییه رژیم) در اطلاعیهیی «ضمن تسلیت به پیشگاه امام خمینی اظهار امیدواری کرد که مسلمین به هر وسیله ممکن این خون پاک را مایه یی برای برافروختن شعله های انقلاب اسلامی در سراسر جهان قراردهند» (کیهان, ۳اردیبهشت ۱۳۵۹). به نوشته روزنامه کیهان, به انتقام این قتل, جنبش اَمَل در لبنان به دفاتر بعثیها در بیروت حمله کرد و «در جریان آن ۸ عامل حزب بعث کشته و ۴۰تن دستگیر شدند». «به گفته یک نماینده مجلس شیعیان لبنان, که در ایران بهسر میبرد, شیعیان لبنان و سوریه هم اکنون منتطر دستور امام خمینی, رهبر انقلاب اسلامی ایران, هستند تا برای گرفتن انتقام خون آیتالله صدر از رژیم عراق اقدام کنند» (کیهان, ۳اردیبهشت ۱۳۵۹).
 خمینی در پیامی که «در پی شهادت آیت الله سیدمحمد باقر صدر و خواهر ایشان» «به دست رژیم منحط بعث عراق» فرستاد, اعلام کرد «... عجب نیست که مرحوم صدر و همشیره, مظلومانه, به شهادت نائل شدند, عجب آن است که ملتهای اسلامی, خصوصاً, ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق, از کنار این مصیبت بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله وارد میشود, بی تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را, یکی پس از دیگری, مظلومانه, شهید کنند و عجب تر آن که ارتش عراق و سایر قوای انتظامی آلت دست این جنایتکاران واقع شوند... من از رده بالای قوای انتظامی عراق ماٌیوس هستم, لکن, از افسران و درجه داران و سربازان ماٌیوس نیستم و از آنان چشمداشت دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند, همان سان که در ایران واقع شد, و یا از پادگانها و سربازخانهها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمّل نکنند». او ابراز امیدواری کرد که «کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند».
خمینی در پایان پیام اعلام کرد: «اینجانب برای بزرگداشت این شخصیت علمی و مجاهد, که از مفاخر حوزه های علمیّه و از مراجع دینی و متفکّران اسلامی بود, از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت, به مدت سه روز عزای عمومی اعلام میکنم و روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومی اعلام مینمایم» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 منتظری, نیز در پیامی به همین مناسبت, ضمن ابراز تسلیتِ «شهادت مرحوم علّامه شهید و فقیه مجاهد آیت الله حاج سیدمحمد باقر صدر... و خواهر معظّمهشان و هزاران نفر دیگر به دست رژیم سفّاک و ضداسلامی صدّام», اعلام کرد: «مطمئنم همانگونه که خون پاک شهیدان, انقلاب اسلامی را در ایران به ثمر رسانید و رژیم سفّاک پهلوی را سرنگون ساخت, قطرات پاک خون این شهیدانِ راه اسلام نیز, در عُروق تک تک ملت مسلمان عراق و کشورهای اسلامی خواهد جوشید و تا سقوط کامل رژیم صدّامی و استقرار جمهوری عدل اسلامی از جوشش نخواهد ایستاد. یقین است, همان گونه که رهبر انقلاب اسلامی فرموده اند, برادران ارتش و ملت مبارز عراق, در سایه ایمان, استقامت و اتّحاد, این لکّه ننگ را از دامن اسلام و صفحات تاریخ پرافتخار عراق محو خواهند نمود» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 «شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران» نیز در «بیانیه» یی درباره «شهادت فقیه و متفکّری بزرگ که... انقلاب اسلامی را در همه قشرهای با ایمان و متعهّد آن سامان رهبری میکرد» اعلام کرد: «این جنایت بزرگ چهره شیطانی و رذیلانه حکومت مزدور عراق را برملاکرد و ماهیّت ضدّاسلامی اش را آشکار ساخت». در این بیانیه تاٌکید شده بود که «ملت رزمنده عراق این جنایت بزرگ را بر دولت بعثی نخواهد بخشید و انتقام این خون پاک را تا سرحدّ ریشه کن کردن رژیم خائن عراق خواهد گرفت...» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 «وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران» با امضای صادق قطب زاده, نیز در اطلاعیهیی نوشت: ما ضمن ابراز انزجار از «... حکومت جنایتکار و جنایتپیشه صدام حسین در عراق» که «دست به جنایتی عظیم زده و ذُرّیه (=فرزند) رسول الله, حضرت آیت الله العظمی سیدمحمدباقر صدر و هم چنین خواهر مبارز و دانشمند ایشان را شهید نموده است... اعلام می داریم که تا ازبین بردن حکومت جنایتکار و عامل امپریالیسم و صهیونیسم صدّام حسین خائن از پای ننشینیم و این یزید کربلا را روانه همان مَقامی در جهنّم نماییم که یزید جلّاد در آن سُکنی دارد». این اطلاعیه با این جملات پایان مییابد: «بر ملت مسلمان ایران است که یکدل و یکزبان و با تمام قوا به ملت مسلمان عراق مساعدت و کمک نماید که آنها نیز از زیر رنج استعمار و استثمار و استبداد یزید زمان خلاصی یابند» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
همه سرکردگان رژیم آخوندی به انتقام خون محمدباقر صدر شمشیرشان را از روبسته و برای ازمیان بردن صدّام حسین پای در رکاب کردهاند, آن هم پنج ماه پیش از آن که قوای نظامیِ «یزید زمان», به خاک ایران حمله کند!


بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی!
شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰
 ۱۹شهریور سالروز درگذشت آیت الله طالقانی است. در مراسم آخرین وداع با «پدر طالقانی» ـ که به واقع پدر دلسوز  و جان شیفته ملت ایران و به ویژه سازمان مجاهدین بود ـ بیش از یک میلیون نفر سوگوار و داغ بر دل و مبهوت از مرگ نابه هنگام, او را تا بهشت زهرا همراهی کردند, این شعار بی وقفه واگویه می شد: «بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی»! «پدر» که سه روز پیش در بهشت زهرا, همان جایی که سیل میلیونی جمعیت داغدار به سویش روان بود, آن چنان پرشور از «شوراها» و از آزادی و مردم محرومی که خون دادند و انقلاب را به بار نشاندند و حال در حاکمیت «ارتجاع» سفره ها شان خالی تر شد و دلشان دردمندتر, دفاع می کرد, چرا این چنین ناگهانی و یکباره از میانشان پرکشید, او که بیمار نبود و دوام انقلاب را آن چنان بی باکانه کمر بسته بود. مگر می شد مرگ او را باورکرد؟
آن چه  که تردیدبردار نبود این بود که «پدر», به عیان از سازمان مجاهدین پشتیانی می کرد و حال آن که این سازمان خاری بود در چشم خمینی, که نه پیش از انقلاب ۵۷ و نه پس از آن, نه تنها کلمه یی در ستایش بیش از یک دهه مبارزات خونبارش به زبان نیاورد بلکه از ستیز و دشمنکامی با آن سازمان. به ویژه پس از انقلاب, لحظه یی کوتاهی نمی کرد. محمود دعایی که در نجف با او همراه بود در مصاحبه یی در تیرماه ۵۹  گفته بود: «... چهار الی پنج سال کوشیدم به نفع این سازمان پیش امام, یک کلمه تاٌیید بگیرم نتوانستم. این را هیچ کس نتوانست. آیت الله طالقانی, آیت الله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید, نتوانست. همین حضرت آیت الله الغظمی منتظری, ایشان نامه دادند و... تاٌثیر نگذاشت...» (جریانها و سازمانهای سیاسی ـ مذهبی ایران, چاپ پنجم ـ سایت «بازتاب», ۳دیماه۱۳۸۳).
آیت الله طالقانی, به عکس خمینی, دلبسته عزم و رزم مجاهدین بود و بی دریغ از آنها پشتیبانی می کرد و با این که کم و بیش می دانست که این یاریها به مذاق خمینی خوش نمی آید, در هر فرصتی بر آن پافشاری می کرد.
ـ روز ۳۰دیماه ۵۷, مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از تحمل بیش از هفت سال زندان, از زندان قصر آزاد شدند. «پدر طالقانی» به دیدارشان شتافت و در این دیدار در سخنانی با اشاره به شکنجه گرها و بازجوهای مجاهدین در زندان اوین گفت: «این شکنجه‌گرها و بازجوهایی که خودتان می ‌شناسید و دیدید از نزدیک...، وقتی اسم مجاهدین برده می ‌شد، اعصاب آنها به‌هم می ‌ریخت و کنترلشان را از دست می‌ دادند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان آنهاست. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم خیابانی وحشت داشتند درحالی ‌که در چنگال این دشمن گرفتار بودیم، باز قدرت شما فائق بود. این قدرتی است که نباید دست کم گرفت».
ـ مسعود رجوی: «...به یاد دارم که در روز ورود خمینی به تهران, در شرایطی که ده ـ دوازده روز قبل از آن از زندان آزاد شده بودیم, به اتّفاق تعدادی از خواهران و برادران مجاهدمان در خدمت پدر طالقانی برای استقبال از خمینی به فرودگاه رفتیم. آخوندها و دارو دسته آخوندها می خواستند پدر طالقانی را در صف خودشان جا بدهند. امّا, پدر روی برتافت و رفت درمقابل درب ورودی بر روی زمین نشست, درحالی که سایرین همگی بهاحترام ایستاده بودند.
بعد از مدتها, پدر تعریف کرد که به محض ورود خمینی و قبل از این که دیگران بخواهند او را تحت تاٌثیر قرار دهند قصد داشته که در همان محل فرودگاه, به تنهایی, با خمینی صحبت داشته باشد و او را نسبت به قضایا, گروههای مختلف و آن چه در ۱۵سالی که خمینی در ایران نبود, واقع شده بود, توجیه کند. امّا, جز ۵ دقیقه که دو نفری در یکی از اتاقهای مجاور درب ورودی سالن استقبال, تنها ماندند, فرصت دیگری پیش نیامد. پدر می فرمود که در همان ۵دقیقه به او گفتم مصلحت شما و مُلک و ملّت در این است که با این بچه ها  (اشاره به مجاهدین) که در این سالها آزمایش داده اند, نزدیک باشید و از اینها دوری  نکنید. به نظر می رسد پدر طالقانی شاخص بسیار واقع بینانهیی برای مِحک زدن به خمینی, از روی دوری و نزدیکی او به نیروهای مختلف, پیدا کرده بود و ضمناً در مقام نخستین رئیس ”شورای انقلاب“ که در آن زمان هنوز سِرّی و اعلام نشده بود, به خوبی می دانست خمینی و اطرافیانش مشغول پختن چه آشی هستند.  امّا, خمینی میدان نداده و در این زمینه با سردی تمام برخورد کرده بود. به نحوی که ”پدر طالقانی“ میگفت دیدم هیچ زمینه یی وجود ندارد و برخورد ایشان (خمینی) کاملاً منفی است (نقل بهمضمون).  نمی دانم در همین صحبت کوتاه چنددقیقه یی بود یا در دیدار دیگری که پدر طالقانی باز هم در مقام رئیس ”شورای انقلاب“ به خمینی گفته بود درست این است که شما ارتش را به مجاهدین بسپارید که در این سالها درگیر جنگ مسلّحانه با رژیم شاه بوده اند. قابل حدس است که خمینی تا چه حدّ از این حرف ”پدر طالقانی“ برآشفته و کینه خود پدر را هم به دل گرفته است.
سرانجام هنوز دو ماه از سرنگونی رژیم شاه نگذشته بود که پدر طالقانی از ریاست شورای به اصطلاح انقلاب خمینی کناره گرفت و مدتها پس از آن بود که ما را از آن چه در فرودگاه بین او و خمینی گذشته بود, با اشاره و به اختصار, مطّلع کرد» (پیام رادیو ـ تلویزیونی مسئول شورای ملی مقاومت ایران,  بهمناسبت بیستمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ـ شورا, ویژهنامه ۲۲بهمن ۱۳۷۷, ص ۴۶).
ـ روز ۴خرداد, در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، میتینگ بزرگی در ترمینال خزانه تهران برگزار شد. مردم از سراسر تهران برای شرکت در این میتینگ به جنوب تهران سرازیر شدند. آیت الله طالقانی پیامی با صدای خودش به این میتینگ فرستاده و در آن از فرزندان مجاهدش چنین تجلیل کرد:  «امروز برای تجلیل از شهیدانی جمع شده‌ ایم که از خون پاک آنها پس از ۷سال سیلابها برخاسته است؛ همانها که برای درهم‌ کوبیدن شرک و بتها و اعاده توحید به ‌پا خاستند. دشمن مُشرک هم از همین جهت از آنها انتقام گرفت...  آنها شاگردان مؤمن و دلداده مکتب قرآن بودند؛ گوهرهایی بودند که در تاریکی درخشیدند. حنیف‌ نژاد، بدیع ‌زادگان، عسکریزاده، مشکین ‌فام، ناصر صادق، از همین تابندگان بودند. اینها راه جهاد را گشودند. درود و رحمت خداوند و همه خلق بر ‌روان آنها باد» (۳۰خرداد بهروایت شاهدان, ص۴۲).     مسعود رجوی در این میتینگ سخنرانی کرد و در پایان سخنانش, آیت الله طالقانی را از طرف مجاهدین به ‌عنوان کاندیدای ریاست‌ جمهوری معرفی کرد. جمعیت حاضر در ترمینال خزانه با هلهله و شادی از این پیشنهاد استقبال کردند.
ـ مسعود رجوی: «قبل از وفات پدر طالقانى در ۱۹شهریور ۵۸ پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به ‌راستى روح راستین انقلاب ضدسلطنتى بود. خمینى از این ‌که آقاى طالقانى را در سخنرانى به ‌مناسبت ۴خرداد ۵۸ که در ترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیداى ریاست جمهورى کرده بودیم به ‌شدت گزیده و پر کینه بود. اگر چه من در این سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمینى قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعى کند تا آیت الله طالقانى مسئولیت ریاست جمهورى را بپذیرند. بگذریم که خمینى به‌ شدت از این بابت به ‌قول خودش ”سیلى خورده“ و زخم خورده بود. چرا که خوب مى فهمید هدف ما از ریاست جمهورى آقاى طالقانى محدود کردن قدرت انحصارى او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینى و رژیم ولىفقیه است.
     از لحظه یى که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌ عنوان کاندیداى ریاست جمهورى اعلام کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق و شوق فوق العاده را در قشرهاى مختلف مردم دیده یا مى‌شنیدم. از کارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلّاب مترقى در مشهد و هم ‌چنین اغلب گروههاى سیاسى و مذهبى و ملى و مترقى, که از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمینى به ستوه آمده بودند.
    در اعلام نام پدر طالقانى به عنوان کاندیداى ریاست جمهورى، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:  بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیت الله العظمى طالقانى را به عنوان نخستین، به عنوان نامزد نخستین ریاست جمهورى اسلامى ایران معرفى مى کنیم. نکته دیگرى هم هست که بشارت بزرگى براى تمام ما یعنى شرط دیگرى در ایشان هست، مضافاً بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ایشان علیه طاغوتهاى زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته, یک نکته مهمتر هم هست و آن این که ما کسى را انتخاب مى ‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد براى شما…
انشاء الله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد...
    بعد از این معرفى، یکبار که به دیدار پدر طالقانى در محل اقامتش ـ که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهاى شهید در خیابان تخت جمشید بود ـ رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌ کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشارهاش به جماعت خمینى بود) که باور نمى ‌کنند و بر سر من مى ریزند…
   من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌ گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، امّا حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانى را دریافت کردهاند و دست بردار نخواهند بود.
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به کاندیداتورى پدر طالقانى، از آن‌ سو فشارهاى خمینى و ایادیش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت کند. فکر مى‌کنم حتى یکبار خمینى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت که دوست ندارد یک روحانى رئیسجمهور شود.
     چند هفته بعد در تیر ماه ۵۸، خمینى انتقام گرفت و زهرش را ریخت. یک نوار کاست با صداى خود خمینى به‌طور گسترده و سراسرى, که دست به دست مىچرخید، پخش شد و ما را غافلگیر کرد. در این نوار، خمینى در توجیه سرکردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهیها تقریباً تمام همان حرفهایى را که علیه مجاهدین یک سال بعد در تیر ۵۹ علنى کرد و در رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تیزتر، بیان کرده بود. به‌ واقع این یک اعلام جنگ غیررسمى بود. هر چند که من در ۴خرداد به هنگام نامزدکردن پدر طالقانى براى ریاست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هیچ مایه گذارى براى خمینى فروگذار نکرده بودم. واقعاً مى‌خواستم حسن نیت خودمان را نشان بدهم که قصد نداریم زیرآب او را بزنیم، بلکه قصد اصلاح امور را داریم. واقعاً هم اگر خمینى به ریاست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌ داد، مطمئناً نقشه مسیر، متفاوت مى ‌شد. هم‌ چنین مى ‌خواستم کینه شترى و احساس ”هووگرى“ سیاسى خمینى با پدرطالقانى برانگیخته نشود.
    وقتى در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون راٌى نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینى چشم دیدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب ‌کرد. اصولاً ارتقای منتظرى به منصب جانشینى خمینى که در مراسم رژیم تحت عنوان ”امید امت و امام“ معرفى مى ‌شد، علتش حسادت و کین توزى خمینى نسبت به آیت الله طالقانى بود (استراتژی قیام و سرنگونی, کتاب اول, صفحه۵۶).
آخرین پیام «پدر»
«پدر طالقانی» در آخرین نماز جمعه تهران که سه روز پیش از درگذشتش در اولین سالگرد کشتار ۱۶شهریور۵۷, در مزار شهدا در بهشت زهرا برگزار شد, در خطبه دوم نماز, ازجمله گفت: «... صدبار من گفتم که مساٌله شورا از اساسی ترین مساٌله اسلامی است. حتی به پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن, به اینها شخصیت بده, بدانند که مسئولیت دارند, متکی به شخص رهبر نباشند. ولی نه این که نکردند, می دانم چرا نکردند. هنوز هم در مجلس خبرگان بحث می کنند در این اصل اساسی قرآن, که به چه صورت پیاده بشود؛ باید, شاید, یا این که می توانند. نه, این اصل اسلامی است. یعنی همه مردم از خانه و زندگی و واحدها باید با هم مشورت کنند در کارشان. علی می فرمود: ”مَنِ استبدّ بِراٌیه هَلَک“: هرکه استبداد کند در کارهای خودش هلاک می شود. ”مَن شاوَر الرجال شارَکهم فی عُقولهم“: وقتی من یک دید دارم با یک نفر از شما, با دو نفر, با ده نفر وقتی مشورت می کنم, ده دید پیدا می کنم, ده عقل به عقل خودم ضمیمه می کنم. چرا نمی شود؟ نمی دانم... مگر در سنندج که این شورای نیم بند تشکیل شد, ضرری به جایی رسید؟ و می بینیم آنجا نستباً از همه منطقه کردستان آرام تر است. یعنی گروههایی و افرادی دست اندرکار شاید این طور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد دیگر ما چه کاره ایم؟ شما هیچ, بروید دنبال کارتان, بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردمند که کشته دادند, اینهایی که اینجا خوابیده اند از همین توده های جنوب شهر بودند...» («در مکتب جمعه», مجموعه خطبه های نماز جمعه تهران, جلد اول, هفته ۱تا۲۵, ص۵۱).
در سوگ «پدر طالقانی»
کیهان ـ ۱۹شهریور ۵۷: «آیت الله طالقانی, بامداد امروز, براثر سکته قلبی به سنّ ۶۸سالگی درگذشت. آخرین ملاقات آیت الله طالقانی دیشب به مدت دو ساعت و نیم با سفیر شوروی صورت گرفت. تمام شهرهای ایران تعطیل شد و میلیونها تن, امروز, در تشییع جنازه مجاهد کبیر آیت الله طالقانی شرکت کردند... شهرهای ایران یکپارچه ماتم شد...  امروز تعطیل و سه روز عزای عمومی اعلام شد... طالقانی را همه قبول داشتند... در انتخابات مجلس خبرگان حضرت آیت الله از سوی نزدیک به صد حزب, سازمان و گروه سیاسی به عنوان کاندیدا پیشنهاد شد و سازمانهای سیاسی نیز که ایشان را راٌساً کاندیدا نکرده بودند, در میتینگها, اعلامیه ها و تراکتهای انتخابانی, پشتیبانی خود را از ایشان ابراز داشته بودند که  این تنها نشان دهنده اعتماد عمومی به مجاهد نَستوه (= خستگی ناپذیر) بود و بس. به خصوص که تمام گروهها, از راست افراطی تا گروههای چپ افراطی, را دربر می گرفت... آخرین سخن معروف آیت الله طالقانی: ”بروید دنبال کارتان, بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند“...»
۱۹شهریور ـ  اطلاعیه مجاهدین خلق ایران درباره درگذشت آیت الله طالقانی با عنوان «مجاهدین خلق پدر روحانی و معلم کبیر خود را از دست دادند»: «مجاهدین خلق ایران, که از جمیع جهات فقدان آن مجاهد اول را جبران ‌ناپذیر و دردناک می ‌دانند, این فقدان عظیم را به همهه مسلمانان و آزادگان و انقلابیون جهان تسلیت گفته و در سوگ آن گرامی‌ پدر یک هفته در سراسر کشور عزادار خواهیم بود» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۸۰).
 مسعود رجوی با چشمانی اشکبار در سوگ  «پدر طالقانی»  گفت: «... او ندادهنده ما بود؛ منادی ایمان، معلم قرآن، پس تعجّبی نیست اگر مردم ما این‌چنین از شمال تا جنوب، در ماتم فرو رفتند، و بر‌ سر و سینه می‌ کوبند. بگذارید بگریند، همه بگریند:  گریه کن دشت کویر ـ گریه کن بحر خزر ـ گریه کن جنگل سرخ ـ گریه کن مرد بلوچ!  بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران      کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران     و چرا که نگرییم؟ دیگر چه کسی اسلام و کلمه قرآن را در گوش ما زمزمه خواهد کرد؟ دیگر چه کسی از بچّگی دستمان را خواهد گرفت، و پابه ‌پا خواهد برد، راه‌رفتن خواهد آموخت و کلمه به کلمه را در دهانمان خواهد گذاشت؟ کلمهه اسلام، کلمه  قرآن، و کلمات مردمی. بعضی مرگها سبکند، مثل پر کاه؛ مرگ آنهایی که در غیر راه خدا و خلقند از این نوع مرگهاست. امّا بعضی مرگها خیلی سنگینند؛ به سنگینی کوه، به سنگینی دماوند، به سنگینی تمام سلسله‌ جبال البرز، و این یکی از آنها بود. پیشوای خلق، پیشوای آزادی،‌ ای یار بی ‌پناهان! پشتیبان ضعیفان! مرد پیامبر تبار و پیامبرگونه! همان پیامبری و پیامبرانی که در دل شبهای تیره و تار حاملان شعله نورند... پس اجازه بدهید بههمه مردمی که گریستند تسلیت بگویم؛ همه آنهایی که در این سوگ گریستند. بله همه مردم یتیم شدند، همه اقشار مردم، با هر گرایش و هر مرام و هر مسلک. دیدیم که خواهران و برادران عزیز ارمنی ما، کلیمی ما، چه زار می‌گریستند، بر آنها تسلیت باد. معلوم می‌شود که آقا، آقا و پدر همه بود. خودش هم فی‌نفسه از کلمات و رمزهای وحدت بود. تبلور وحدت و تجسّم روح انقلاب ایران بود...»
«پدر طالقانی» در واپسین لحظات
ـ «حاج ولی الله چه پور, پدر عروس آیت الله طالقانی», آخرین لحظات زندگی «مجاهد نَستوه» را برای خبرنگار روزنامه کیهان چنین بازگوکرد: «ما آن روز کرج بودیم. ساعت ۵ بعد از ظهر که از کرج حرکت کردیم. آقا به من گفت: مرا به مجلس خبرگان برسان... حدود ساعت شش و نیم بود که ایشان را دم در مجلس خبرگان پیاده کردم. گفت مثل این که امشب وعده ملاقات به سفیر شوروی داده ام. برو منزل وسایل را آماده کن و ساعت ۸ بیا و مرا ببر. حدود ساعت هشت و ربع ایشان را بهمنزل بردم... تقریباً ساعت نه و ربع بود که سفیر شوروی با مترجمش آمد. آقا به آقایان علی غفوری و مجتهد شبستری هم, چون عازم شوروی بودند, گفت که بیایند. آنها ساعت نه و نیم آمدند. صحبتها تا ساعت ۱۲, به صورت سؤال و جواب, ادامه داشت. مذاکرات ... پیرامون اسلام و کمونیسم دور می زد. بعد از رفتن سفیر شوروی, آقا شام خورد و گفت: می خواهم بخوابم... یک ربعی نگذشته بود که آقا ابتدا خانمِ بنده را صدازد که من حالم به هم خورده و غذایم را استفراغ کردم... روی پله ها نشسته بود. بعد همسرم مرا صدازد و من بالا رفتم. آقا رفت روی تختش نشست و گفت مثل این که سرما خوردم, قفسه سینه ام, خیلی شدید, درد میکند و از من خواست که روغن یا پمادی بیاورم و سینه اش را ماساژ بدهم. من تمام سینه و شکمش را ماساژ دادم. مخصوصاً می گفت زیر قفسه سینه اش را محکمتر ماساژ بدهم ... بعد از ماساژ, شالی را که آقا به دور سرش می بست, به تقاضای خود وی, محکم, دور قفسه سینه اش بستم و سپس, پارچه گرمی خواست که من دو نوبت حوله را داغ کردم و روی قفسه سینه اش گذاشتم. سپس, قرص سرماخوردگی خواست, که به ایشان دادم و با دو نعلبکی آب گرم خورد و روی پهلوی راست دراز کشید و به من گفت چراغ را خاموش کن و برو بخواب... امّا, من چون وضع را غیرعادی دیدم و خصوصاً به خاطر عرق سردی که بر بدن ایشان نشسته بود, همان طور ایستادم. دیدم تنفّس ایشان غیرعادی است. آقا را صدا کردم و گفتم اگر طاقباز بخوابید راحت تر است. جوابی نداد. خودم ایشان را به صورت طاقباز خواباندم و نفس ایشان آرام تر و بهتر شد. دیگر هرچه حرف می زدم, جواب نمی داد, و در لبش آثار  کبودی پیدا بود. چون دیدم جواب نمی دهد, به همسرم گفتم تا آقا محمدرضا (داماد ما و پسر آقا) دکتر را بیاورد, من می روم از بیمارستان شفا یحیائیان دکتر و دستگاه اکسیژن بیاورم. بعد از برگشتن, دکتر هم آمده بود و گفت کار از کار گذشته و تمام است! به مهندس بازرگان تلفن کردم. حدود ساعت ۳بود ... که خانه شلوغ شد. آقای بازرگان با آقای مهندس صَبّاغیان آمده بودند, و خانواده آقا هم آمده بودند. و آقا را حدود ساعت ۵, که اِزدحام جمعیت هم زیاد شده بود, پیشنهاد کردند که بهدانشگاه ببریم...» (کیهان, ۳۱شهریور ۱۳۵۸).
  قتل آیت الله طالقانی
ـ خلیل الله رضائی, پدر رضاییهای شهید, در خاطراتش که در یکی دو سال آخر عمرش, آن را بیان کرد, از قتل آیتالله طالقانی سخن میگوید و تردیدی ندارد که بهشتی او را کشته است. زنده یاد «حاج خلیل» در این باره میگوید: «وقتی از سفر به کانادا و آمریکا, که دو ماه طول کشید, به ایران بازگشتم و از فرودگاه به خانه وارد شدم, تلفن زنگ زد. اصغر محکمی بود...  تا صدای مرا شنید گفت شما کی آمدید؟ گفتم همین الآن رسیدم. اصغر با صدایی بغض کرده گفت آقا امشب فوت کرد. گفتم کدام آقا؟ اصغر گفت آقای طالقانی. مثل این که دنیا را به سرم زدند. چه طور می شود که آقا فوت کند. آقا بیماری خاصی نداشت. گفتم کجا فوت کرد؟ برای چی فوت کرد؟ گفت آقای طالقانی امشب آمده بود خانه آقای چه پور، با سفیر شوروی ملاقات داشت به طور مرموزی درگذشت. گفتم تو از کجا فهمیدی؟ گفت من امشب آمدم خانه پدرم. پدرم  همسایه آقای چه پور است توی عین الدوله و نایب السّلطنه. یک مرتبه دیدم که سراسیمه آمدند خانه پدرم که به آژانس تلفن بزنند. تلفن آقای چه پور را قطع کرده بودند. گوشی را که برداشتند دیدند تلفن خانه ما هم قطع است. خلاصه، تا جنبیدند کار آقا تمام شده بود و همین طور های های زد زیر گریه...  برای من قضیّه مسلّم شده که او را به شهادت رساندند، چون تنها کسی که لنگری بود و خار چشم خمینی و سایر آخوندها, آقای طالقانی بود...
من پرونده را قدم به قدم دنبال کردم. اول باورش برای من خیلی سخت بود، ولی بعد مثل خیلی چیزها که اولِ کار باورکردنی نبود, دانستم آقای طالقانی را کشتهاند و در این مورد هیچ شک و شُبهه یی ندارم. اول آن قطع تلفن های منزل آقای چه پور و تلفنهای منزلهای اطراف، بعد آقا را برده بودند بیمارستان طُرفه, که آن جا هم طبق برنامه آن قدر تعلّل کرده بودند تا مُسَجّل شده بود کار آقای طالقانی تمام است. من و آقای صدر و چند نفر دیگر پرونده را دنبال کردیم تا به یقین رسیدیم. آقا در خانه چه پور بوده که یکمرتبه می گوید آخ, و حالش بد می شود... چه پور, پدر عروس آقای طالقانی, ولی از رفقا و اَیادی بهشتی بود. بهشتی و دار و دسته او حساب کرده بودند تا طالقانی هست کاری از پیش نمی رود. طالقانی ستونی بود که خیلی در میان مردم ما پایه داشت. اگر روزگاری می رسید که جلوِ اینها می ایستاد قضایا خیلی فرق می کرد. در مجلس خبرگان جلو اینها ایستاده بود. به عنوان اعتراض رفت و روی زمین نشست. خیلی از مردم حمایت می کرد. مجاهدین را خیلی دوست داشت و خیلی از آنها حمایت می کرد. من بارها که پیش او می رفتم آقا گریه می کرد و می گفت با این آخوندهای بی دین چه بکنم، جواب این مردم را چه بدهم؟ آقای طالقانی اکثر اوقات وقتی که می گفت آخوند, کلمه بی دین را هم بهآن اضافه می کرد. من با آقای صدر صحبت کردم. آقای صدر گفت شما بازرس ویژه وزارت کشور هستی برو پیش رئیس شهربانی و ماجرا را دنبال کن. من رفتم و از رئیس شهربانی خواستم که تحقیق کند که چرا تلفنها قطع بوده. بازرسان شهربانی تحقیقات زیادی کردند و معلوم شد یکنفر رفته مرکز تلفن در خیابان خیام و در همان ساعت که قضیه اتفاق افتاده تلفنها را قطع کرده. بعد از آن یک هیاٌت دنبال کار را گرفت ولی در نهایت به ما فهماندند کار را دنبال نکنیم. این را رئیس شهربانی با حالت آشفته یی به من گفت و فهماند یک توطئه کامل راه انداخته اند که این توطئه از قتل آقا در خانه چه پور تا قطع تلفنها و دیررساندن آقا به بیمارستان و جلو تحقیقات و بررسی جسد را گرفتن، ادامه داشته و خود بهشتی هم بالای قضیه بوده.
قضیه این قدر برای مردم روشن بود که همان موقع هم شعاری بر سر زبانها افتاد و جوانها روی در و دیوار می نوشتند که ”بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی“. علت اصلی منفور بودن بهشتی هم در میان مردم, علاوه بر سایر کارهایش, همین ماجرای به قتلرساندن آقای طالقانی بود. در هرحال، قتل آقای طالقانی برای مردم ما خیلی گران تمام شد. چنین رَجُلی, با این سابقه, در مملکت ما خیلی خیلی کمیاب بود. آخوندها هم خوب می دانستند چه کسی را باید از بین ببرند...»



جنگ, جنگ تا پیروزی!
یک‌شنبه، ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۰
  زمینه سازان جنگ ایران و عراق, پایان آن را هم, از آغاز جنگ افروزی مشخص کرده بودند: «سقوط قطعی صدّام». از آنجایی که خمینی دو هفته پس از پیروزی انقلاب در سخنانی اعلام کرده بود که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه آیندگان, ۷اسفند۵۷), محدودکردن جنگ به سقوط یک کشور, آن چنان نشاط آور بود که وقتی خامنه ای, رئیس جمهور و «رئیس شورای عالی دفاع» رژیم, اعلام کرد: «ما با صدّام و رژیم متجاوز کار داریم... ما اصلاً علاقمند نیستیم که جنگ را به خارج از عراق گسترش دهیم», حتی مهندس بازرگان نیز در اعلامیه یی با امضای «نهضت آزادی ایران» و با عنوان «روزنه امید در زمینه جنگ» به تاریخ ۲۰اسفند۶۴, از این «تحلیل ارزنده» و نظر «زیبنده», با «خوشوقتی» استقبال کرد و نوشت: «نهضت آزادی ایران خوشوقت است که رئیس شورای عالی دفاع برای اوّلین بار حدّ نهایی برنامه جنگی... را مشخّص کردند... به نظر ما چنین تحلیلِ ارزنده و اعلام نظرِ زیبنده, راه را برای... خروج از بن بست  چندین ساله بازکرده [است]...». «حد نهایی برنامه جنگی» به سرنگون کردن «رژیم متجاوز» عراق محدود شده بود. این «حد نهایی» خط قرمزی بود که همه سرکردگان رژیم, آن را رعایت می کردند و به جدّ, در پی به ثمررساندنش بودند و هرگونه دم زدن از صلح و میانجیگری برای پایان دادن به جنگ را, خیانت به «آرمانهای امام خمینی» به حساب می آوردند: «بین  ملّت  ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمیپذیریم و تا ”سقوط قطعی صدّام“ از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (مصطفی چمران, وزیر دفاع وقت رژیم ـ روزنامه «جمهوری اسلامی», ۶اردیبهشت۵۹).
وقتی در روز ۳۱شهریور ۵۹, جنگ ایران و عراق با هجوم هواپیماهای جنگی عراق به ایران آغازشد, «مائده آسمانی» برای ادامه جنگ تا هدف مشخص شده, نیز با این هجوم هوایی, به دامن خمینی افتاد. از آن پس, سرکردگان رژیم, به یاری این «امداد غیبی», هرچه کوبنده تر, بر طبل «جنگ ـ جنگ تا پیروزی», کوبیدند و تا ۲۷تیرماه۱۳۶, که خمینی به ناچار جام زهر آتش بس را سرکشید, هر تلاش و هر فریاد و طرح و برنامه و راهکاری برای صلح را بی پاسخ گذاشتند و آن را توطئه و همدستی با «استکبار جهانی» به سرکردگی آمریکا, به حساب آوردند. آنها بر این جنگی که آن را «تحمیلی» و «دفاع مقدس» نامیدند, لباس «جهاد» علیه «کفر» پوشاندند و هر ایرانی را به شرکت در این «جهاد مقدس» مکلّف کردند. رجایی در روز ۵مهر ۵۹, چند روز پس از آغاز جنگ, در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد: «جنگ بین ایران و عراق, جنگ بر سر عقیده است ... جنگ اسلام با کفر است...» او در همین مصاحبه گفت صدام یاسر عسلسله مقالات «آنروزهای طلایی» نوشته دکتر عبدالعلی معصومی
(از شماره یک تا شماره شش)
بنقل از سایت همبستگی ملی
!آن روزهای ”طلایی”
چهارشنبه، ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ / ۱۸ اوت ۲۰۱۰
 میر حسین موسوی، که در زمان وقوع «معجزه دفاع مقدس»!، به مدت هفت سال، رئیس «دولت خدمتگزار» خمینی بود، خواب تجدید آن روزهای «طلایی» را می بیند که «رهبر کریم و عظیم الشاٌن انقلاب» (به بیان خود او)، مهار شتر «ولایت» را به دست داشت و دنیا به کام رهپویان «خط امام» و به ویژه خود او بود که عنایات خاصه «مقام معظّم ولایت فقیه» پی در پی شامل حالش می شد و خمینی او را «شخصی متدیّن و متعهد» و دولتش را «در وضع بسیار پیچیده کشور» «موفق» می دانست (صحیفه نور، جلد ۱۹، ص۳۹۳) و اقدامات دولتش را «در حدّ یک اعجاز» می ستود و صد البته که این موهبت «امامانه» نصیب کمتر کسی می شد. محتشمی، وزیر کشور دولت موسوی، در مصاحبه یی که در روزنامه «رسالت» ۳۱خرداد ۱۳۶۶ به چاپ رسید، در آستانه انتخابات مجلس سوم درباره این موهبت «مقام معظّم ولایت» می گوید: «بنا به توصیه های امام... بنامان را بر حاکمیت دولت بر کشور گذاشتیم؛ دولتی که مورد تاٌیید امام است. هرکس که مخالف دولت باشد،بدون رودربایستی کنارش می گذاریم».
میرحسین موسوی هم الحق در تمام این سالهای طولانی پس از «رحلت» مراد و معبودش، حق او را همواره پاس داشته و شیفته وار  در اعتلای نام و راهش به جان کوشیده است و لحظه  یی از تجلیل «مقام معظّم» او کوتاهی نکرده است. ازجمله، وقتی خبرنگار روزنامه «جمهوری اسلامی» از موضع او درباره پاره کردن عکس «امام خمینی» در راهپیمایی روز ۱۶آذر ۸۸ می پرسد، حق مراد و مرشدش را، جانانه، ادا می کند: «حضرت امام خمینی احیاگر دین در قرن حاضر و بیدارگر ملتها برای مبارزه با مستکبران است. ایشان به گردن همه ملتها، به ویژه ملتهای مسلمان و مردم ایران حق بزرگی دارند و قطعاً هیچ انسان منصف و مؤمنی به خود اجازه نمی دهد چنین اهانتی کند. کسانی که به اینجانب محبتی دارند، هرگز کوچکترین اهانت به حضرت امام خمینی را جایز نمی دانند و حفظ حرمت امام را  واجب می دانند. اطمینان دارم دانشجویان هرگز دست به چنین ساختارشکنی هایی نمی زنند زیرا همه می دانیم که دانشجویان به امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند» (روزنامه «جمهوری اسلامی»، ۲۱آذر۸۸).
اما چیزی که مرا به شگفتی می آورد این است که چرا «مقام عظمای ولایت» و خاصگان درگاهش، که از صدر تا ذیل، خود را ذوب شده در «ولایت امام خمینی» می دانند، به خاطر همان دانشجویانی که «به امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند»، روزنی به آن روزهای «طلایی» دهساله نمی گشایند که عطر جانفزای آن «گلستان همیشه خرّم»، مشام «عاشقان ولایت» را عبیرآگین نماید؟ شگفت آورتر این است که حتی خود «امام راحل» حاضر نشد برای قرار دل بیقرارانش دری بر آن بهشت «شدّاد» بگشاید و وقتی هم ولیعهد و جانشینش آیت الله منتظری در سخنانی به مناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی در ۲۲بهمن ۶۷ کارنامه دهساله نظام ولایت را یک اشتباه خوانده و گفت: «باید بفهمیم اشتباه کردیم. بگوییم ای ملت ایران ما اینجا اشتباه کردیم... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیدیم» (کیهان، ۲۳بهمن۶۷)، «امام» از این سخنان آن چنان عنان از کف بداد که ده روز پس از این سخنان، با یک «پیام مهم» خطاب به «روحانیون سراسر کشور و مدرّسین و طلاب حوزه ها» حق او را با بیاناتی آکنده از خشم، کف دستش گذاشت: «در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی... عدهیی با ژست مقدّسمآبی چنان تیشه بهریشهٌ دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهیی غیر از این ندارند. آیا درمقابل این افعیها نباید اتّحاد طلاب عزیز حفظ شود؟... راستی اتّهام حلال کردن حرامها و  حرام کردن حلالها، اتّهام کشتن زنان آبستن و حلّیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر میشود: از آدمهای لامذهب یا از مقدسنماهای متحجّر؟ فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و بهمسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنهها و کنایهها نسبت بهمشروعیت، کار کیست؟... در جنگ پیروزی از آن ملت گردیده... هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همهٌ صحنهها از آن بهره جسته ایم. ما انقلابمان را در جنگ بهجهان صادر نموده ایم... ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقیدهها بهگونه یی عمل کنیم که حزبالله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیش عدول میکند».
خمینی به جزای این سخنان آیت الله منتظری و به ویژه نامه های اعتراضش به کشتار زندانیان سیاسی مجاهد در تابستان ۶۷،  نه تنها او را از ولیعهدیش کنار نهاد بلکه از آن پس، دستش را از هرگونه فعالیت سیاسی برید و به «حصر خانگی» تا پایان عمر گرفتارش کرد.
نمونه ها از این دست بسیار است، تنها به شرح دو نمونه اکتفا می کنیم:
۱ـ در روز ۲۳شهریور ۷۷ روزنامه «توس» با ژیسکار دِستن، رئیس جمهور فرانسه به هنگام اقامت چندماهه خمینی در نوفل لوشاتو در حومه پاریس،  مصاحبهیی انجام داد. او در این مصاحبه ازجمله، گفت: «خمینی بهمحض ورود بهفرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست بهاو رَوادید (ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی درمورد آیتالله خمینی را از سوی دولت فرانسه تاٌمین کنیم». بعد «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیتالله خمینی بهوجودنیاورم و حتّی بهسفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدّمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
پس از چاپ این مصاحبه، تلویزیون رژیم در روز ۶مهر۷۷ اعلام کرد: «مطالب مُندرج در روزنامه “توس“ مورّخ ۲۳شهریور، تحتعنوان مصاحبه با والری ژیسکار دستن، رئیس جمهور پیشین فرانسه»، «توهین بهخمینی» بوده و «پروانه انتشار این روزنامه، بهدلیل اهانت بهبنیانگذار جمهوری اسلامی لغو شده است» (مجاهد، شماره ۴۲۷، ۲۰بهمن ۱۳۷۷).
۲ـ بخشی از  نامه یک دختر نوجوان به سردبیر هفته نامه «خانه» (چاپ قم) که خود معمّم است و طرفدار حفظ نظام:   «استاد گرامی... وقتی که دختر کوچک همسایه مان با گریه خودش را به بغلم می اندازد و می گوید که پدرش را بدون محاکمه تیرباران کرده‌اند، چه تصوّری باید راجع به انقلاب و امام پیدا کنم؟ بهتر است بدانید باورهای اجتماعی آن قدرها هم که شما فکر می کنید پوچ و بی احساس نیست. پشت سر این شایعاتِ عوامانه، هر قدر هم که یک کلاغ و چهل کلاغ باشد، واقعیتی نهفته است که من نمی توانم از آنها صرفنظر کنم. مثلاً در مورد امام اگر نخواهم به خاطرات اطرافیان گوش کنم و حرف و حدیثها را جدّی بگیرم، پس می باید او را بشناسم. من که به هنگام فوت او فقط ۱۲سال داشتم و نام او برای من فقط تداعی کننده صدای وحشتناک بمبهایی است که نیمه های شب بر سرمان می افتاد و یادآور خون هزاران جوان پاکی است که بیگناه در این جنگ کشته شده اند و بالاخره هم امامِ شما جام زهر را سرکشیدند و همه اش برباد رفت. این امامی که می گویید با… ترین شخصیت زمان معاصر بوده است رساله اش را هیچ خوانده اید؟ هنگام تطهیر و نجاست و آداب اِجابتِ مزاج و ... هزار مطلب نامربوط دیگر را، که اصلاً عالمانه نیست و … هرگز دانشمند مؤدّبی آیا به خودش اجازه می دهد که حتی اسم چنین چیزهایی را ببرد؟ ... مرا به پیروی از چنین الگوهایی فرا می خوانید؛ مرا به اطاعت از کسی فرامی‌خوانید که با حکم… سلمان رشدی، ایران را به تروریست بین الملل تبدیل کرده است؟  هر وقت به این مطالب فکر می کنم سرم درد می گیرد ... دوست ندارم رفتارم تأییدکننده چنین پلیدیهایی باشد...»
    نشریه «خانه» پس از انتشار این نامه در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۷۷، و به همین دلیل، توقیف شد.
حال که جناحهای غالب و مغلوب «نظام ولایت» درب هر گونه آگاهی از آن روزهای «طلایی» دوران دهساله «خلافت» «امام خمینی» را بر روی جوانان و «دانشجویانی» که به «امام عشق می ورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند» بسته اند، راهی نمی ماند جز این که به عنوان یک ایرانی که «امام»«حق بزرگی» به گردنش دارد! سرگذشت آن روزهای «طلایی» را، تقویم وار و تا حدممکن روز به روز، به رشته تحریر بکشد، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»!


۲۸مرداد۱۳۵۸: لشکرکشی به کردستان
پنج‌شنبه، ۲۸ مرداد ۱۳۸۹ / ۱۹ اوت ۲۰۱۰
 
خمینی در روز جمعه ۲۶مرداد۵۸ (۲۳رمضان ـ روز قدس) برای زمینه سازی یورش به کردستان «در حضور صدها هزارتن از مردم قم و زائرانی که از شهرهای مختلف بهاین شهر آمده بودند, نطق مهمی ... ایراد کرد». روزنامه کیهان (۲۷مرداد) آن را با عنوان «آخرین هشدار  امام به توطئه گران: اشتباه کردیم که انقلابی عمل نکردیم»,  درج کرد. او در این سخنرانی, ازجمله گفت: «...اشتباهی که ما کردیم, این بود که انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلاب و ارتش انقلاب و پاسدار انقلاب, هیچیک, از اینها انقلابی عمل نکردند و انقلابی نبودند.  اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سدّ بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم, این زحمتها پیش نمیآمد.  من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم؛ خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم؛ دولت ما انقلابی نیست؛ ارتش ما انقلابی نیست؛ ژاندارمری ما انقلابی نیست؛ شهربانی ما انقلابی نیست؛ پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم, اجازه نمی دادیم اینها اظهارِ وجود کنند؛ تمام احزاب را  ممنوع میکردیم؛ تمام جبهه ها را ممنوع اعلام میکردیم و یک حزب؛ حزبالله؛ حزب مستضعفین تشکیل میدادیم. و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام میکنم بهاین قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خود ننشینید ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنیم... این توطئه گرها در صف کفّار هستند, با آنها باید با شدّت عمل کرد. دولت باید با شدّت رفتار کند؛ ژاندارمری باید با شدّت رفتار کند؛ ارتش باید با شدّت رفتار کند؛ اگر با شدّت رفتار نکنند, ما با آنها با شدّت رفتار میکنیم؛ با خود همینها, اگر مسامحه کنند, با شدّت رفتار میکنیم...  عذرها را کنار بگذارید, بروید فاسدها را سرکوب کنید؛ بروید توطئه گرها را سرکوب کنید...»
ـ در همین روز (روز جمعه ۲۳رمضان ـ ۲۶مرداد), «در پاسخ به ندای رهبر انقلاب اسلامی», «بیش از سه میلیون زن و مرد و کودک و پیر و جوان, عظیمترین راهپیمایی و شکوهمندترین گردهماییِ روزهای پس از انقلاب را برگزارکردند. در قطعنامه راهپیمایی «روز قدس» ازجمله چنین آمده است:
«... ما از اقدامات قاطع دادستان انقلاب پشتیبانی کامل کرده و سرکوبی همه توطئه گران و لانه های جاسوسی بیگانگان را خواستاریم.  ـ ما از دولت موقت اسلامی میخواهیم که هرچه زودتر عوامل توطئه گرِ چپ نما را, که در گوشه و کنار کشور باعث کشتار مردم بیگناه شده و با فریب خلق میخواهند اَغراض پلید خود را جامه عمل بپوشانند, به جای خود بنشاند...» (کیهان, ۲۷مرداد۱۳۵۸).
ـ روز ۲۷مرداد, خمینی در پیامی که از «سیمای جمهوری اسلامی پخش شد», گفت: «... به دولت, ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهّز, تا ۲۴ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود, من همه را مسئول میدانم... اگر  تا ۲۴ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد, سران ارتش و ژاندارمری را مسئول میدانم...»
ـ مهندس بازرگان درباره این پیام خمینی در سخنانی گفت: «... ۲۷مرداد, ساعت سه بعداز ظهر بود که پیام امام از رادیو پخش شد و  مثل بمب اتمی که مملکت را در زیر چترش میگیرد, منفجر شد و آن چنان هیجان و حرکت و شور و شوق ایجادکرد, که واقعاً مثل این که یک حیات تازهیی به تمام طبقات و از جمله به ارتشیان, داده شد و به دنبال آن اعلام مراجعات و داوطلبان و ثبت نامها و تحرّکی که در تمام قسمتهای مملکت شد, همه آماده بودند که همه چیزشان را بدهند...» (کیهان, ۱۰شهریور ۱۳۵۸).
ـ روز ۲۸مرداد کیهان نوشت: «این دستور, دیشب, از طرف حضرت آیت الله العظمی امام خمینی به رئیس کل ستاد ارتش, رئیس کل ژاندارمری و رئیس پاسداران انقلاب صادرشد:  ”به رئیس ستاد ارتش و رئیس کل ژاندارمری جمهوری اسلامی و رئیس پاسداران انقلاب, اکیداً دستور میدهم که به نیروهای اعزامی به منطقه کردستان دستور دهند که اشرار و مهاجمین را, که در حال فرار هستند, تعقیب نمایند و آنان را دستگیر نموده و با فوریت به محاکم صالحه تسلیم کنند و تمام مرزهای منطقه را با فوریت ببندند که اشرار به خارج نگریزند و اکیداً دستور میدهم که سران اشرار را با کمال قدرت دستگیر نموده و تسلیم نمایند. اِهمال در این امر تخلّف از وظیفه و مورد مؤاخذه شدید خواهد شد...“»
ـ کیهان در همان روز ۲۸مرداد در خبر دیگری اعلام کرد: «این دستور, ظهر امروز (۲۸ مرداد), از سوی رهبر انقلاب اسلامی ایران, امام خمینی, صادر شد (کلیه نیروها و قوای انتظامی به این دستور توجّه فرمایند):  «... السّاعه خبر رسید که در سنندج حزب دموکرات, ارتشیها و سازمانهای آنان را محاصره کرده اند و اگر تا نیم ساعت دیگر کمک نرسد, اسلحه ها را میبرند و از مسجد سنندج به ما اطّلاع داده اند که حزب دموکرات زنهای ما را به گروگان برده اند. اکیداً به کلیه قوای انتظامی دستور میدهم که به پادگانهای مراکز ابلاغ کنند که به قدر کافی به طرف سنندج حرکت کنند و با شدّت  اشرار را سرکوب نمایند. پاسداران انقلاب در هر محلی هستند به مقدار کافی به طرف سنندج و تمام کردستان به پل هوایی بسیج شوند و با شدت تمام اشرار را سرکوب نمایند. تاٌخیر, ولو به قدر یک ساعت, تخلّف از وظیفه و بهشدّت تعقیب میشود. از ملت ایران میخواهم که مراقب باشند هر یک از ماٌمورین تخلّف کردند, فوراً, اطلاع دهند. من انتظار دارم تا نیم ساعت دیگر از قوای انتظامی بهمن خبر بسیج عمومی برسد...»
ـ «اولین اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در رابطه با اتّفاقات سنندج: ”... نیرو به اندازه کافی در اطراف سنندج آماده اند و در اَسرَع وقت در اجرای اوامر امام بهسمت سنندج حرکت خواهند کرد...»
ـ کیهان: «صدای جمهوری اسلامی ایران در ساعت دو و نیم بعد از ظهر امروز (یکشنبه, ۲۸مرداد) برنامه اخبار خود را قطع کرد و اعلام نمود: رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران, به دنبال دریافت فرمان امام خمینی, به تمام نیروهای ارتش که در بازگشت از پاوه بودند, دستور داد مسیر خود را به طرف سنندج تغییر دهند. رئیس ستاد ارتش جمهوری اسلامی, همچنین, اعلام کرد که سایر نیروهای ارتش نیز به حال آماده باش درآمده اند تا در اَسرع وقت به سنندج اعزام شوند».
ـ «آخرین خبر از سنندج حاکی است که مردم دارند دسته دسته شهر را تخلیه میکنند و به شهرهای اطراف میروند».
ـ «به گزارش خبرنگار خبرگزاری پارس, صبح امروز (۲۸مرداد) یک گردان پشتیبانی از تیپ ۵۵ هوابُرد شیراز در میان باشکوهترین بدرقه مردم, جهت سرکوبی ضدّانقلابیون, با یک هواپیمای سی ـ ۱۳۰, بهطرف پاوه و سنندج عزیمت کردند».
ـ کیهان (۲۸مرداد): «تلگرام تیمسار مدنی, استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی به ”محضر مبارک پیشوای عالیقدر, حضرت امام خمینی, دامت برکاته: ... قاطبه مردم خوزستان و همه افسران, درجه داران, کارمندان و افراد نیروی زمینی و دریایی و پِرسُنِل نیروی هوایی, ژاندارمری و شهربانی این استان و همچنین پاسداران انقلاب در سرتاسر خِطّه خوزستان از تصمیم آن رهبر عالیقدر, که فرماندهی مستقیم نیروهای مسلّح و پاسداران  انقلاب و دیگر قوای کشور را به کفایتِ خود گرفته اید, سپاس فراوان دارند و اِنشاءالله, هرچه زودتر, غائله و شورش خائنانه و ضدانقلابی پاوه, هرچه رسواتر, منهدم گردد. همچنین به استحضار میرساند که گروههایی مختلف از پاسداران انقلاب, نیروهای مسلّح و مردم در اجرای امر امام با تجهیزات لازم مهیّای حرکت به پاوه هستند».
ـ کیهان (۲۸مرداد): نامه تشکّر مهندس مهدی بازرگان, نخست وزیر: «جناب دکتر مصطفی چَمران, معاون نخست وزیر در امور انقلاب؛ تیمسار سرتیپ ولی فَلّاحی, فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی؛ جناب عباس زمانی (شریف), فرمانده عملیاتی سپاه انقلاب؛   به دنبال عزیمت به کردستان در روز چهارشنبه ۲۴مردادماه ۵۸ و در اثر شهامت و دِرایتی که در تَمشیَت و تحرّک پاسداران و نیروهای ژاندارمری و ارتش ابراز داشتید توانستید, به فضل الهی و به همت و فداکاری افسران و سربازان و پاسداران, شهر پاوه را از محاصره و تصرّف متجاورین و مزدوران ضدانقلاب درآورده, ارتفاعات و مناطق آن حدود را از لَوث جنایتکاران پاکسازید. بدین وسیله شکر  خدا را به جا آورده, مراتبِ ازخودگذشتگی و خدمات آقایان را تقدیر مینمایم...»
ـ کیهان (۲۸مرداد): «شورای انقلاب اسلامی ایران, در نشست امروز خود (۲۸ مرداد), حزب دموکرات کردستان را غیرقانونی اعلام کرد. در اعلامیه یی که در این زمینه صادرشده, آمده است: ”نظر به این که حزب دموکرات کردستان سابق, که در تاریخ ۲۵مردادماه ۱۳۲۴ تشکیل یافته بود, مجدّداً, بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به نام حزب دموکراب کردستان, فعالیت خود را, با حمایت خارجی و عوامل ضدّانقلاب, علیه حکومت جمهوری اسلامی ایران آغاز و به قصد جداکردن قسمتی از قلمرو حاکمیت ملی و اسلامی ایران و لطمه وارد آوردن به تمامیّت استقلال کشور قیام و اقدام کرده است و از آنجا که با تحریک و تحریص مردم به قتل و غارت, مسبّبِ بروز حوادث خونینی در سنندج, نَقَده, مریوان و پاوه گردیده و به طور مسلّحانه به پادگانهای نظامی جمهوری اسلامی ایران در سنندج و مهاباد حمله نموده است, لذا وجود حزب مذکور و جمعیتهای وابسته, از نظر ملت ستمدیده و مسلمان ایران فاقد هرگونه مشروعیتی بوده و غیرقانونی اعلام میگردد. فعالیت در آن حزب و هرگونه وابستگی بهآن, علاوه بر اِتّهام, مباشرت و اَعمال فوق, یک اقدام ضدانقلابی و دشمنی آشکار با جمهوری اسلامی ایران و جرم است و مرتکِب, برطبق موازین شرعی و مقرّرات جاریه مملکت تعقیب و مجازات میشود».
ـ کیهان (۲۸مرداد):  «به فرمان امام خمینی, حجّت الاسلام شیخ صادق خلخالی برای رسیدگی به وضع اشرار کردستان به کرمانشاه اعزام گردید. شیخ صادق خلخالی به محض ورود به کرمانشاه بررسی پیرامون وضع اشرار را آغاز کرد».
ـ «۱۱تن از مهاجمین به پاوه که به وسیله پاسداران انقلاب دستگیر شده بودند, سحرگاه امروز, به اعدام محکوم و حکم صادره در ساعت دو و چهل دقیقه بامداد امروز درباره آنان, در محوّطه زندان دیزلآباد کرمانشاه اجراشد. این عده که عبارتند از: ... هرمز گرجی بیانی, فرزند حسین... آذرنوش مهدویان, فرزند عبدالقُدّوس... بعد از بازجویی و شهادت شُهود, به عنوان مُفسِد فی الارض و مُحارِب با خدا شناخته شده و به اعدام محکوم شدند».
ـ «... ازجمله ۱۱نفر اعدام شدگان در شهر کرمانشاه, هرمز گرجی بیانی, دبیر فیزیک دبیرستانهای کرمانشاه بود که هیچگونه ارتباطی با وقایع اخیر پاوه نداشت. او با مرتجعین کرمانشاه درافتاده بود. در ساعت دو و نیم بعد از ظهر روز ۲۷مرداد, چند فرد مسلّح به خانه اش ریختند و او را به شدّت کتک زدند و با خود بردند و پیکر خونینش را به زندان دیزل آباد کرمانشاه بردند و در ساعت دو و چهل دقیقه نیمه شب در حیاط زندان به جوخه تیرباران سپردند. آذرنوش مهدویان, دبیر دانشگاه و دبیرستانهای کرمانشاه, نیز به جرم داشتن اعتقادات کمونیستی دستگیر شد و به همراه گرجی ـ بدون ارتباط با هم ـ اعدام شد. او نیز هیچگونه ارتباطی با وقایع اخیر پاوه نداشت. آن دو را چند ساعت پس از دستگیری از خانه هایشان کشتند...» (کار, ارگان سازمان چریکهای فدایی خلق, شماره ۳۰, ۱۲شهریور ۱۳۵۸).
ـ به نوشته روزنامه کیهان (۲۸مرداد), مجلس خبرگان با پیام خمینی گشایش یافت. نمایندگان خبرگان عصر امروز (۲۸ مرداد) در قم با خمینی دیدار کردند. خمینی, در این دیدار, ازجمله گفت: «... ما مسیر خودمان را میرویم و از هیچ چیز باک نداریم. از این وحشت نداریم که ما  را دیکتاتور و مخالف آزادی بخوانند... اگر بنا بود از اول مثل سایر انقلاباتی که در دنیا واقع میشود عمل کنیم؛ انقلاباتی که در دنیا واقع میشود, پشت سر هر انقلاب, چند هزار از این فاسدها را, در مراکز عام, سر میزنند و آتش میزنند تا قضیه تمام بشود, نمیگذارند که یک روزنامه یی منتشر بشود, الّا, آن روزنامه یی که خودشان میخواهند.. اگر در اینجا یک حزب فاسد را جلو بگیرند, میگویند ”یک حزبی“ شد؛ رستاخیزی شد. ما میخواهیم رستاخیزی بشود. ما یک حزب و یا چند حزب را که صحیح عمل میکنند, میگذاریم عمل بکنند و باقی را ممنوع اعلام میکنیم... ما آزادیخواه بودیم ولی شما نگذاشتید, ما آزادی دادیم و شما نگذاشتید این آزادی باقی بماند. حالا که اینطور شد ما انقلابی با شما رفتار میکنیم, هرچه میخواهند روزنامه های خارج بنویسند... اینها باید مُنزوی بشوند... باید جلوِ مفاسد را بگیریم... همه ما موظّفیم که مصالح اسلام را حفظ کنیم و این طوایف دارند مصالح اسلام را ازبین میبرند... ما دیگر نمیتوانیم آن آزادی را که قبلاً دادیم بدهیم و نمیتوانیم بگذاریم این احزاب به کار خودشان و به فسادهایی که میکردند و میکنند, ادامه بدهند... ما شرعاً نمیتوانیم مهلت بدهیم... تا آنجایی که توانستیم آزادی دادیم, ولی خطا کردیم... ما آنروز خیال میکردیم که با انسان سروکار داریم, بعد معلوم شد که با حیوانات درّنده سروکار داریم. با حیوانات درّنده نمیشود با ملایمت رفتار کرد و نمیکنیم... ما از هیچ چیز باک نداریم؛ نه باک داریم که شرق ما را اشخاص غیر آزادیطلب یا دیکتاتور حساب بکند و نه باک داریم که غرب اینطور حساب کند...»
ـ کیهان (۳۰مرداد):  «آیت الله صادق خلخالی, که از طرف امام خمینی, رهبر انقلاب اسلامی ایران, بهپاوه آمده بود... پس از بررسی پرونده مجرمین این حادثه... ۹تن را که از حزب دموکرات بودند, مفسدین فی الارض و مُحارِب با خدا و رسول خدا شناخته و محکوم به اعدام کرد. حکم اعدام ساعت ۶بامداد امروز (۳۰مرداد) به اجرادرآمد. اسامی اعدام شدگان به شرح زیر است: ... ابوالقاسم رشوند سرداری... »
ـ «... شهید ابوالقاسم رشوند سرداری, جرّاح و پزشک بیمارستان لقمانالدوله تهران بود و در همان شهر سکونت داشت... بدون وابستگی به هیچ دسته و گروهی, در روزهای قیام [سال۱۳۵۷] زخمیها را مداوا میکرد. بعد با امداد پزشکی آیت الله طالقانی همکاری داشت. او در سحرگاه روز ۳۰مرداد ۱۳۵۷, به جوخه اعدام سپرده شد...» (کار, ارگان چریکهای فدای خلق, شماره ۳۰, ۱۲شهریور ۱۳۵۸).


خمینی : ما شما را مدفون میکنیم
چهارشنبه، ۰۳ شهریور ۱۳۸۹ / ۲۵ اوت ۲۰۱۰
 خمینی ۵روز پس از لشکرکشی به کردستان, با استفاده از فضای مناسبی که این یورش وحشیانه پدیدآورده بود, برای «سرکوب»و قلع و قمع سازمان مجاهدین دندان تیزکرد و در پیامش به مناسبت عید فطر, این سازمان را که در این شش ـ هفت ماه پس از انقلاب ۵۷, گامی از دایره قواعد مبارزه سیاسی فراتر ننهاده بود, «منافق» نامید و به شدت آماج حمله قرار داد و گفت: «... اینها مُسلِم (=مسلمان) نیستند, ایشان منافقند... برای این که بهمجرّد این که کسی گفت مسلم هستم و بهمجرّد این که کسی گفت من جمهوری اسلامی را قبول دارم, نمیشود باور کرد, باید اَعمال او را دید, باید دید اینها در جمهوری اسلامی چه تعهّداتی دارند, چه کاری کرده اند برای کشور خودشان, چه فکری دارند؛ اینهایی که اظهار اسلام میکنند لکن در بِلادِ (=شهرها) ایران مردم را به آتش میکشند؛ خرمنهای مردم را به آتش میکشند؛ جوانهای مارا در اطراف میکشند؛ در کردستان عزیز آنقدر از جوانهای ما و از خود کردها کشته و میکشند و در عین حال میگویند ما مسلم هستیم, نمیتوان باورکرد. قرآن میفرماید که شماها منافق هستید؛ که شماها مسلم نیستید, بلکه منافقید؛ شما میخواهید مردم را گول بزنید... آنها که اظهار اسلام میکنند و بیمارستان را  آتش میزنند و مجروحین را سرمیبرند... اینها منافقند, اینها امروز برای اِغفال شما اظهار اسلام میکنند, اغفال نشوید... آنها مسلمان نیستند و ما با آنها مثل منافقین عمل میکنیم و آنان را سرکوب میکنیم. ما تاکنون برای این که به مردم عالم بفهمانیم و مردم بفهمند که ما با چه اشخاصی روبه رو هستیم, آزادی دادیم؛ آن هم آزادی مطلق... تا این که فتنه را دیدیم و فهمیدیم شما فتنه گر هستید؛ شما منافق هستید که میخواهید فتنه بکنید, منافقین هستید که برضدّ اسلام و برضدّ کشور توطئه کردید و برضدّ ملت توطئه نمودید؛ شما اشخاصی هستید که با خارج روابط دارید, رفت و آمد شما کنترل است. به ما اطلاع دادند که شما با اشخاصی که در رژیم سابق بودند و میخواهند مملکت ما باز به حال اول برگردد, رفت و آمد و روابط دارید. بعد از این که توطئه شما ثابت شد و مردم فهمیدند شما چه اشخاصی هستید دیگر نمیتوانیم اجازه بدهیم آزادانه هرکاری میخواهید بکنید, شما را سرکوب خواهیم کرد... به همه قشرهای ملت هشدار میدهم که از اینها, در هرجا که هستند و با هرصورت که هستند, از آنها دوری نمایید. اگر چنانچه اینان دست از شیطنت برندارند بسیجی, فوقِ این بسیج که [برای لشکرکشی به کردستان] انجام گرفت, انجام میدهیم و تمام را پاکسازی میکنیم. باید هوشیار باشید؛ باید ملت هوشیار باشند نگذارید که این جُرثومه (= اصل و ریشه)های فساد, دوباره, مملکت ما را به حال اوّل برگردانند و رژیم شاهنشاهی یا بدتر از آن را بر ما مسلّط کنند... من امیدوارم که بتوانیم پرچم جمهوری اسلام را در همه جای دنیا برپاکنیم... و حزبی به نام حزب مستضعفین در همه جای دنیا تشکیل شود... اگر اِنشاءالله مسلمین موفق بشوند و یک چنین حزبی ... برای همه جای دنیا تاٌسیس کنند, بسیار به جاست...» (کیهان, ۲شهریور ۱۳۵۸).
پس از این اخطار شدید خمینی, و تهدید به بسیج چندمیلیونی برای درهم کوبیدن مجاهدین, آنها, به ناگزیر, «ستاد علوی» را تخلیه و به عنوان اعتراض انتشار هفته نامه «مجاهد» نیز متوقف کردند.
یورش «چماقداران» به «ستاد علوی» (ستاد مرکزی مجاهدین) از ۱۲روز پیش تدارک دیده شده بود و از آن تاریخ به بعد هواداران سازمان مجاهدین همچون نگینی در گرداگردش حلقه بسته بودند و در برابر هرگونه یورشی, شب و روز  از آن نگهبانی می کردند.
روز ۲۳مرداد, سازمان مجاهدین در اطلاعیه یی از توطئه یورش «چماقدارها و قَمه کشها» به ستاد مرکزی مجاهدین در ساختمان «بنیاد علوی» پرده برداشت. در این اطلاعیه, ازجمله, آمده است: «... دیروز به‌دنبال هجوم بهمراکز چند گروه سیاسی و متعاقب حمله به تظاهرات و راهپیمایی و درگیریهای خونین پریروز شایع شد که برخی عناصر و گروههای ارتجاعی قصد حمله به ستاد جنبش ملی مجاهدین را دارند... با پخش این شایعه, بلافاصله, هزاران نفر از خواهران و برادران دلیر ما به ستاد جنبش ملی مجاهدین مراجعه کرده و با استقرار در درون و بیرون ساختمان و برای مقابله به هرگونه حرکت توطئه آمیز, ساختمان ستاد را در میان گرفتند و اعلام کردند که اگر کسی قصد حمله به ستاد مجاهدین را داشته باشد, باید از روی اجساد ما بگذرد.  این خواهران و برادران تمام طول دیشب و همچنین امروز در ستاد مجاهدین و در اطراف آن مستقر شده و به پاسداری از آن برخاستند.
ما بدین وسیله ضمن تحسین و تمجید از این هم رزمان هوشیار و شجاع, از آنها میخواهیم که در این روزها همچنان هوشیاری خود را حفظ کنند... ما هم چنین, ضمن محکوم کردن هرگونه ایجاد ناآرامی و اغتشاش و هرگونه حمله و هجوم به آزادیهای اساسی سیاسی... به کسانی که به چنین اَعمال و حرکاتی دست میزنند, اعلام میکنیم که اگر خود ضدانقلاب نباشند, این قبیل اعمالشان در خدمت ضدانقلاب است...» (مجموعه اعلامیه ها و موضعگیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران, شماره ۲, چاپ اول, تهران, ۱۲اسفند۱۳۵۸,صفحه ۶۵).
پس از انتشار اطلاعیه مجاهدین در مورد یورش احتمالی چماقداران به ستاد مرکزی سازمان, «نیروها و هواداران مجاهدین به‌سرعت خودشان را به ساختمان بنیاد علوی رساندند و اجازه ندادند که چماقدارها به دفتر مجاهدین آسیبی برسانند و دفتر مجاهدین را اشغال کنند. طی حدود یک هفته، هزاران تن از نیروها و هواداران مجاهدین، به‌طور شبانه‌روزی با دست خالی و بدون سلاح از دفتر مرکزی جنبش ملی مجاهدین حفاظت می‌کردند. به این ترتیب که  ۴ ـ ۵حلقه از هواداران مجاهدین دورتادور ساختمان بنیاد علوی را گرفته بودند و اجازه نمی‌دادند که چماقداران بسیج شده از سوی «حزب جمهوری اسلامی» به ساختمان نزدیک بشوند.
پس از تخلیه اجباری «ستاد علوی», سازمان مجاهدین خلق در روز ۵شهریور در اطلاعیه یی با عنوان «استمداد از خلق قهرمان ایران», از مردم یاری خواست:
«امام حسین (ع): هَل مِن ناصر یَنصرنی ـ آیا کمک کننده یی هست که مرا یاری کند؟
هموطنان عزیز, مادران, پدران, خواهران, برادران,
گمان میکردیم که پس از سالیان دراز خانه به دوشی و تعقیب, که با زندان و شکنجه و هجرت دائمی از این شهر و کوی, به آن شهر و کوی, همراه بوده, اکنون ”خانه“یی از آنِ خود خواهیم داشت تابه طور رسمی و قانونی و علنی بر آن قدم گذاریم... و در آن به ادامه تکالیف و وظایف انقلابی و مکتبی خود بپردازیم... چندان زمانی از روزهای پرشکوه قیام نمیگذرد؛ روزهایی که فرزندان مجاهد شما, بهمثابه یکی از معدود نیروهای متشکّلِ مسلّح, به کمترین وظایف جانبازانه خود, همچون قطره یی در دریای بیکران خلق, قیام نموده... دیگر چنین میپنداشتیم که در مسیر یک انقلاب مردمی و اسلامی ـ که از ۱۵سال پیش در طریق آن گام برداشته ایم ـ استقرارمان در محل سابق ”بنیاد پهلوی“, به هیچوجه, ناحق و نامشروع نیست. لیکن, افسوس که با این همه, اکنون نه ما را ”خانه“یی است و نه حتی مهلتی دادند که به پیداکردن محل جدیدی برای استقرار رسمی خود اقدام کنیم... از اینها دردناکتر, اتّهامات کذب و غیرمسئولانه یی است که گه گاه در جهت برانگیختن اقشار ناآگاه و بیاطلاع, در رابطه با اموال دولتی علیه ما عنوان شده است, حال این که ما طی این مدت, حساب هر آنچه را تصرّف کرده بودیم, تا دینار آخر, با مقامات مسئول روشن نموده و رسید و سند کتبی اِحراز کرده ایم... مضافاً بر این که, به پشتیبانی خلق قهرمانمان, ما را نیازی به هیچگونه ساختمان و اموال دولتی نخواهد بود. مگر ما با این ساختمانها چه کرده ایم و چه خواهیم کرد؟ و آیا طی سالیان دراز جز شکنجه و زندان و شهادت نصیبی داشته ایم؟
هموطنان عزیز,
اکنون که مجاهدین خلق تحت شدیدترین فشارها و تهاجمات واقع شدهاند؛ اکنون که بدون هیچ مجوّز شرعی و قانونی, حتّی, وسائل گروهی و شخصی و حتّی, داروهای امداد پزشکی ما نیز توقیف میشود, باردیگر, همچون سراسر حیاتِ مکتبیِ گذشته مان از شما مردم شریف تهران و تمام مردم قهرمان ایران یاری میطلبیم؛ استمداد ما به این خاطر است که:
ـ اوّلاً, شما در حدود امکانات خود, مراجع و مقامات مسئول را متوجه ضربه مرگباری سازید که از طریق سرکوب مجاهدین بر پیکر تمامی جنبش انقلابی و اسلامی وارد میشود...
ـ ثانیاً, مضافاً بر حمایت سیاسی, امیدواریم با کمکهای داوطلبانه مالی و تدارکاتی (از قبیل ساختمان و وسائل نقلیه), مقدّمات تجدید فعالیت رسمی و علنی خود را در مسیر انقلاب رهاییبخشِ ضدامپریالیستی و اسلامی  ایران, هرچه سریعتر, فراهم کرده و از عهده کلیه هزینه ها و دُیونی که برعهده داریم, برآییم. سلام برخلق, سلام بر آزادی» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۶۵).
روز ۹شهریور۵۸, خمینی طی سخنانی در «مدرسه فیضیه قم» خطاب به«گروههای مختلف مردم» باردیگر تهدیدهایش را برای سرکوب نیروهای سیاسی, ازجمله مجاهدین تکرارکرد و گفت: «... همه را آزاد گذاشتیم. دولت ما با همه به طور رحمت رفتار کرد. قلمها را آزاد گذاشتند؛ مطبوعات را آزاد گذاشتند؛ گروهها را آزاد گذاشتند و باب رحمت را بر همه بازکردند... لکن دیدید که خیانتکاران و جُرثومه های فساد که غُدّه های سرطانی هستند, به اخلالگری و فتنه گری برخاستند... و مشغول توطئه شدند و اگر توطئه ادامه پیداکند, باب رحمت بسته میشود... همین رحمت و همین مدارا بود که فاجعه کردستان را به وجود آورد... فاسدهایی که با خارج پیوند دارند و خائن به مملکت هستند, میخواهند کردستان را به نظام کمونیستی بکشانند؛ میخواهند اسلام را از کردستان محو کنند... اینها میخواهند کردستان ما را به ضَلالت (=گمراهی) و نظام کمونیستی بکشانند... اینها اسلام را با منافع خودشان مُنافی میدانند؛ اینها اسلام را مخالف با منافع اربابان خود میدانند. اینها نمیخواهند کردستان را آباد کنند, بلکه میخواهند خراب کنند...» سپس خطاب به «اخلالگرها» گفت: «ای ریشه های فاسد, شما ... باید از صحنه بیرون بروید. ما شما را مدفون میکنیم... آنهایی که به اسم دموکراسی و با اسم دموکرات میخواهند مملکت ما را به فساد و تباهی بکشند, باید سرکوب  شوند و ملت ما آنها را سرکوب خواهد کرد... ارتش, ژاندارمری و پاسداران مُلزَمند که با هم تفاهم داشته باشند... باید به فوریت این ریشه های فساد را بکنند و ملت آنها را مهلت ندهد. سران اینها قابل هدایت نیستند. اینها از یهود بَنیقُریظه بدترند و اینها باید اعدام شوند... تمام کردستان, بهاستثنای این چند نفری که سران آنها هستند, درامانند... همه برادران ما هستند. نظر ما به برادران کردستانی از دیگر برادران بیشتر است. رفاه آنها حاصل میشود... چیزهایی که آنها میخواهند, بهآنها داده میشود. تبلیغات سوء را توجه نکنید, اسلام به شما محبّت دارد... این سران خائن را بگیرید و تحویل دهید. برادران کرد, اسلحه ها را کنار بگذارید و به آغوش اسلام درآیید و به برادران ارتشی کمک کنید و این ریشه های فساد را از بیخ و بن درآورید... اینها که خرمنهای شما را آتش میزنند؛ اینهایی که جوانان شما را به کشتن میدهند... اینها انسان نیستند, اینها خوی حیوانی دارند, بلکه از حیوان هم بدترند. اینها میخواهند کردستان را  به تباهی بکشانند... ما به اِذن خدا و به امر خدا, با آنها با شدّت رفتار میکنیم. آنها را به همین زودی سرکوب میکنیم... » (کیهان, ۱۰شهریور ۱۳۵۸).
پس از این سخنان تهدیدآمیز و حمله و هجومهایی که  به دنبال آن پیش آمد, مجاهدین خلق ایران (شعبه قم) در روز ۸مهرماه ۵۸, در نامه یی به احمد خمینی, از جمله چنین نوشتند:
«... این کدام اسلام است که تبلیغ آن نیازمند چوب و چماق و ژـ۳ و تخریب مراکز فعالیت سایرین است؟  و کدام اسلام است که ... دارنده یک مثقال هرویین را تیرباران میکند ولی یاسینیها را فرار میدهد و شیخ الاسلامها و مهاجرانی را میبخشد؟ ... این کدام اسلام است که حکم توقیف روزنامه ها و ممنوعیت بسیاری قلمها را میدهد؟  آیا با بستن دهانها و شکستن قلمها و اخراج خبرنگاران, جهانیان تصویر درست و خوبی از ما خواهند داشت؟  آیا جز این است که هرگونه محدودیت آزادی در درجه اول و قبل از همه, روح اسلام راستین را آزرده میسازد؟ چرا که همه میدانند که هرچه حسابِ مکتب و نظامِ حکومتی پاکتر باشد در ترویج آزادیها بیباکتر خواهد بود, چرا که ایجاد محدودیت برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی جز نشان ضعف باطنی خود ما نیست, چرا که اصالت مکاتب, نظامها, حکومتها و رهبریها, اساساً, در میدان آزادی سنجیده میشود و الّا, در فضای اختناق هر مشت تهی میتواند پر جلوه داده شود و هر پهلوان پنبه یی بی رقیب قهرمان دورانها معرفی میشود...»
در ادامه نامه, پس از اشاره به«تعقیب و زجر و حبس انقلابیون», چنین آمده است: «...آخر نسل هوشیار انقلابی و جوان ما چگونه میتواند از این حقیقت بدیهی و ساده بگذرد که امروز پس از سقوط طاغوت نیز اصیلترین فرزندان انقلابی این میهن در زیر بالاترین فشار و اتّهامند و بایستی در زندگی و راه رفتن عادی خود نیز بسیاری از همان ضوابط و ملاحظات و مراعاتهای امنیتی آن دوران را به کار بندند؟ ... مگر فراموش کرده ایم که در اسلام ”امر“ و ”حکومت“ به شکل شورایی است: ”اَمرهُم شوری بینهم“؟ و آیا جز این است  که معنی شوراها معادل با قرارگرفتن تمامی قدرت در دست توده ها ست؟ پس کجایند این شوراها؟  ... چه کسی میتواند تضمین کند که ولایت و حاکمیت فقیه, به ترتیبی که در اصل پنجم خبرگان تصویب شده, ضامن حفاظت از اسلام راستین و حکومت مردمی آن و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان باشد؟ آیا در این تردیدی هست که منشاٌ و سرچشمه اِعمال حقوق حاکمیت به امر خدا, خود مردمند؟  ... اگر حکومت و ولایت فقیه, به معنای حقیقتاً اسلامی و مردمی و شورایی خود, مورد نظر است و قصد هیچ امتیاز و استبدادی در کار نیست, پس هنوز هیچ نشده ”دادگاه ویژه معمّمین“ دیگر چیست؟ مگر اسلام به لباس است؟ و اگر به لباس نیست نسل انقلابی کشور کدام را باورکند؟ این را که در اسلام آَرجحیّت و کرامت و برتری به تقواست یا دادگاه ویژه را؟ آیا علی علیهالسّلام برای شخص خودش, حتّی, در برابر یهودی نیز دادگاه ویژه طلب نمود؟ و مگر ما معتقد نیستیم که دینفروشی بدترین سودای روحانینمایانِ وابسته به طاغوت بوده است؟ پس چرا شراب فروش و هرویین فروش را حدّ میزنیم و میکشیم ولی دینفروش را فقط خَلعِ لباس میکنیم؟  مگر ما وعده نداده بودیم که حقوق همگان و مِنجمله, حقوق ملیّتها را, به تمام و کمال, اِعاده کنیم و برحسب قرآن, هیچ ستم و محدودیتی بر آنها روا نداریم, پس چرا هنوز هم از اعلام صریح و آشکارِ اِعاده تمام حقوق حقّه خواهر و برادر کردمان خبری نیست؟ و چرا باید آنان در تعیین سرنوشت و اداره امور داخلی خود, در چهارچوب ایرانِ واحد, صاحب اختیار نباشند؟ پس چرا نباید با تاٌمین حقوق حقّه مردم عزیز کردستانمان (و نواحی نظیر آن) مشت محکمی بر دهان امپریالیستها, که از مدتها پیش در صدد جنگ افروزی و ایجاد نِفاق و برادرکشی هستند, نکوبید؟ آیا با راه حل نظامی پایانی بر مساٌله کردستان مترتّب است؟...» (مجموعه اعلامیه ها و ..., شماره ۲, ۹۳).
روز ۲۳مهر, همزمان با آغاز درگیریهای تازه در کردستان, سازمان مجاهدین در نامه یی به خمینی, ، «طرح پیشنهادی مجاهدین برای حل شورایی مسألهٌ کردستان» را به وی ارائه دادند.  در این نامه, ازجمله, آمده است:  «شواهد بسیار… گواه آن است که دست‌اندرکاران تنها به انتظار فرصت مناسب بوده‌اند تا با تحمیل یک راه‌حل قهرآمیز در کردستان، زخم عمیق و هولناک دیگری بر ‌زخمهای جانکاه ۲۵۰۰سالهٌ این انقلاب… بیفزایند و تدریجاً تمام انقلابیون ایران را بهخاک و خون بکشند. کمااین‌که در ایام حاضر در صحنهٌ برخی از تظاهرات، آشکارا، ذِبحِ شرعی برخی از اصیلترین انقلابیون را تبلیغ می‌کنند ... مساٴله کردستان, در مجموع, هیچ راه حل قهرآمیز ندارد... راه حل انقلابی و مردمی آن, اساساً, در به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت و اداره امور داخلی آن در چارچوب تمامیّت ارضی کشور خلاصه میشود...» (مجموعه اعلامیه ها و ... ص۱۰۳ . مجاهد, شماره ۷, ۳۰مهر۱۳۵۸).
مجاهدین در دومین شماره دوره جدید انتشار نشریه مجاهد (شماره ۷ ـ ۳۰مهر۵۸ ـ که پس از ۵۰روز توقف, باردیگر منتشر شده بود), در مطلبی درباره کتک خوردن خبرنگار نشریه مجاهد در مجلس خبرگان به دست پاسداران ـ که در روز ۲۵مهر رخ داد ـ بر پایداری بر اصول و مواضع آزادیخواهانه و ادامه مبارزه با «ارتجاع» تاٌکیدکرده و نوشتند: «... مساٌله این است که در یک کلام, ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش میخواهد بگوید کوتاه بیایید, از مواضع سیاسی ـ ایدئولوژیکیتان دست بردارید, انتقاد نکنید, حرف نزنید, اصلاً خفه بشوید! مواضع ضددیکتاتوری, ضدارتجاعی و ضدانحصارطلبیِ خود را ترک نمایید! بگذارید ما هرکار دلمان خواست بر سر این انقلاب و این خلق و, مهمتر از همه, مکتب و ایدئولوژیِ اسلام بیاوریم! اگر به شما حمله کردند, مراکزتان مورد هجوم و محاصره قرارگرفت, اگر شما را دستگیر و مضروب و شکنجه نمودند, اگر بهشما تهمت و اِفترا زدند, هیچ نگویید تا ”وحدت“ حفظ شود!  این جوهر و مضمون تمام این حرکات و سخنان است. نتیجه تمام این صحبتها هم این است که حال که از مواضعتان کوتاه نمیآیید, ساکت و خفه نمیشوید, پس بخورید! باز هم خواهید خورد! باز هم اگر از عقایدتان دست نشویید, ادامه دارد!
البتّه, که همینطور هم هست, کاملاً درست تشخیص دادهاند. ما از همان آغاز که بر مواضع ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی و ضدارتجاعیِ خود  ایستاده ایم حساب این را هم کرده بودیم که انگشت بر روی جایی گذاشته ایم که همه این فشارها و حملات را هم درپی خواهد داشت.  این نه اولّین بار و نه آخرین باری است که خواهران و برادران ما اینچنین مورد حملات رذیلانه و موهِنِ مشتی عناصرِ مغرض و مرتجعِ فاشیست قرار میگیرند, ما از  همان ابتدا دانسته بودیم که پاسداری از دستاوردهای انقلاب و خون شهدا و دفاع از ایدئولوژی و شرفمان, همه این پیامدها و زجر و توهین را درپی خواهد داشت؛ اینها همه تاوانِ قاطعیّتمان در مواضعِ سیاسی ـ ایدئولوژیک خود و در عین حال, بهای لازمی هستند برای حِراست انقلاب و سرفرازی اسلام راستین. درنهایت هم حقّانیّت و آینده تاریخی و سربلندی ما را در پیشگاه خدا و خلق تاٌمین خواهد کرد...»

 

زمینه سازان جنگ ایران و عراق
جمعه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ / ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۰
 جنگ ایران و عراق در نیمروز ۳۱شهریور ۱۳۵۹, با حمله هواپیماهای عراقی به ایران آغاز شد. اما مرور اخبار روزنامه های آن زمان نشان می دهد که جنگ چند هفته پیش از آغاز رسمی آن شروع شده بود:
 ـ روزنامه کیهان ـ ۱۵شهریور ۱۳۵۹: «درگیریهای پراکنده یی که از هفته پیش در مناطق مرزی ایران و عراق رو به شدت گذاشته بود, به یک جنگ تمام عیار میان دو کشور تبدیل شد».
ـ روزنامه اطلاعات ـ ۱۵شهریور۵۹: «تیمسار فلاحی [«جانشین رئیس ستاد ارتش اسلامی»] دلایل حمله نیروهای ایران به شهر زورباتیه عراق را اعلام کرد».
 ـ روزنامه «جمهوری اسلامی» ـ ۱۸شهریور ۵۹: «به فرمان امام ـ فرماندهی کل قوا ـ نیروهای انقلاب آمادگی خود را برای تصرف عراق با پشتیبانی مسلمین اعلام کردند».
 ـ کیهان ـ ۱۹شهریور۵۹: «نبرد شدید فانتومهای ایران و جنگنده های عراق در مرز». «گزارشهای رسیده حاکی است که سازمانی تحت عنوان ”پیکار اسلامی مجاهدین عراقی“ در منطقه قصرشیرین تشکیل شده است. هدف این سازمان مبارزه با رژیم صدام حسین است و ناراضیهای عراق, که بیشتر طرفدار جمهوری اسلامی هستند و از مشی انقلاب ایران پیروی می کنند, در این سازمان عضویت دارند».
 ـ کیهان ـ ۲۰شهریور۵۹: «نبرد شدید تانکها, زرهپوشها و جنگنده های ایران و عراق در سه منطقه خان لیلی, نی خزر و زینل کُش, وارد مرحله سرنوشت ساز شد و نیروهای دو طرف با تمام قدرت بر روی یکدیگر حمله میکنند».
 ۲۲شهریور۵۹ ـ رجایی, نخست وزیر وقت, ده روز پیش از شروع رسمی جنگ, در مصاحبه یی اعلام کرد: «برای رفع ناهماهنگیهای جنگ, ستاد عملیات مشترک در تهران تشکیل می شود».
ـ کیهان ـ ۲۴شهریور۵۹: نیروهای ایرانی «در ناحیه شَلَمچه تاٌسیسات مرزی عراق را با خاک یکسان کردند».
ـ اطلاعات ـ ۲۶شهریور ۱۳۵۹: عنوان اصلی صفحه اول: «تپه سوق الجیشی غرب کشور به تصرف ارتش اسلام درآمد».
ـ «جنگ در نوار مرزی عراق شدت گرفت». «۴تانک,یک توپ و دو پاسگاه عراقی منهدم شد». «عشایر لرستان, برای جنگیدن در مرز ثبت نام کردند».
ـ اطلاعات ـ ۲۷شهریور۵۹ ـ عنوان اصلی صفحه اول: «عشایر لرستان برای سرکوبی عراق در جبهه ها مستقر می شوند».
ـ «شش پاسگاه, یک چاه نفت, ۱۴تانک و یک انبار مهمات عراق منهدم شد». «یک قطار حامل مواد سوختی عراق, با مین منفجر شد»,
ـ اطلاعات ـ ۳۱شهریور۵۹ ـ چند ساعت پیش از حمله هوایی عراق: درشت ترین عنوان صفحه اول روزنامه: «ستاد مشترک ارتش اعلام کرد: سراسر ساحل عراق زیر آتش سنگین توپخانه ایران قرارگرفت».
۳۱شهریور۵۹ ـ خمینی چند ساعت پیش از حمله هوایی عراق به ایران, در پیامی به مناسبت اول ماه مهر, رژیم عراق را «کافر» نامید و از ارتش عراق خواست که «علیه رژیم حاکم بر کشورشان قیام کنند» (کیهان, اول مهر ۵۹).
ـ «پیام محمدعلی رجایی, نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران: مرگ رژیم حاکم عراق فرارسیده است». «یکی از اعضای حزب دعوت اسلامی [حزب مالکی, نخست وزیر فعلی عراق] در گفتگو با اطلاعات: «رژیم عراق به اندازه یی متزلزل است که با یک حمله وسیع از هم می پاشد» (اطلاعات ـ اول مهر۵۹).
مرور این چند رویداد دو هفته پیش از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق نشان از تحریکات و مداخلات نیروهای نظامی رژیم خمینی در خاک عراق دارد؛ تحریکات و مداخلاتی که از همان فردای پیروزی انقلاب آغاز شد و در شش ماهه پیش از آغاز رسمی جنگ, شدت گرفت.
ـ آیت الله منتظری: «وقتی انقلاب پیروز شد... در بُعد خارجی, شعارها, همه, بر اساس صدور انقلاب و این که انقلاب مرز نمی شناسد, و این قبیل مسائل, متمرکز بود. این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که اینها به این شکل که پیش می روند, فردا نوبت ماست... کشورهای همجوار, واقعاً به وحشت افتادند و در برابر جمهوری اسلامی موضع گرفتند... جوّی که در ایران بود این بود که عراق کی هست؟ ... من, به سهم خودم, یک روز رفتم منزل آقای شیخ محمد یزدی در قم. آن وقت هنوز امام قم بودند و در منزل آقای یزدی سکونت داشتند. به امام عرض کردم هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می رسد, معمولاً, هیاٌتهای حُسن نیّتی را برای کشورهای مجاور می فرستد و خطِ مشی خود را برای آنها توضیح می دهد و با آنها تفاهم می کند... به جاست هیاٌتهای حسن نیّت به کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشنّجها کاهش پیداکند. ایشان فرمودند ول کن. ما کاری به دولتها نداریم... ایشان هیچ حاضر نبودند که اسم دولتها به میان بیاید... و می فرمودند ملتها با ما هستند. به نظر من, اگر ما یک مقدار تفاهم می کردیم شاید بهانه به دست آنها نمی آمد...» (خاطرات آیت الله حسینعلی منتظری. چاپ دوم, دیماه ۱۳۷۹, ص۳۱۰).
ابراهیم یزدی نیز در مصاحبه یی درباره محورهای سیاست خارجی رژیم در رابطه با عراق در آغاز به قدرت رسیدن خمینی, گفت: ـ «... محور اول, اعزام یک سفیر وارد به اوضاع عراق و قادر به ارتباطات لازم و منطقی و سرّی با گروههای مسلمان مخالف رژیم صدام در داخل عراق...».
ـ «... محور پنجمِ سیاست ما علیه عراق... اجرای برنامه های تبلیغاتی به زبان عربی بوده است. در همان زمان, جلسات مکرری در وزارت امور خارجه برای هماهنگ کردن این برنامه ها با سیاست خارجی جمهوری اسلامی برگزار شد... در این جلسات... سفیر جمهوری اسلامی در عراق نیز حضور به هم رسانید... این برنامه, به حق, نقش مؤثری داشت» (کیهان. ۵مهر۵۹).
هنوز دو هفته از پیروزی انقلاب نگذشته بود که خمینی نخستین سخنرانی تحریک آمیز خود را در زمینه «صدور انقلاب» ایراد کرد و در آن از «همه کشورهای اسلامی در زیر یک دولت و یک پرچم» سخن گفت و این که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه «آیندگان», ۷اسفند۱۳۵۷).
سیاستگذاران رژیم در اجرای این سیاست, برای به خدمت گرفتن عوامل سرسپرده «قیاده موقّت», جنازه ملامصطفی بارزانی را, که نه ایرانی بود و نه تابع ایران, و در آمریکا فوت کرده بود, با هلیکوپتر به اُشنویه برد و در آن جا دفن کرد و به اعتراض کردهای مقیم مرکز, که در دانشگاه صنعتی شریف بههمینعلت نشستی برپاکرده بودند (روزنامه «پیغام امروز», ۱۹اسفند۵۷), یا بهتظاهرات مردم بانه در اعتراض به پروبال دادن به«قیاده موقّت» و درخواست اخراج آنها از ایران (کیهان, ۱۰اسفند۵۷), توجّهی نکرد.
 در واکنش به تحریکاتی که از آغاز روی کارآمدن رژیم خمینی شروع شده بود, وزیر خارجه عراق از گردانندگان رژیم خواستار رفع اختلافات فیمابین گردید (روزنامه «بامداد», ۲۰مهر۱۳۵۸). امّا, درخواستش بیپاسخ ماند. زیرا, آنها سودای دیگری در سر داشتند.
وقتی هم که جنگ شروع شد, رژیم عراق یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد. محمدعلی رجایی در روز ۵مهر ۵۹, چند روز پس از آغاز جنگ, در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد: «جنگ بین ایران و عراق, جنگ بر سر عقیده است؛ ... جنگ اسلام با کفر است...» او در همین مصاحبه گفت صدام یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد تا زمینه صلح بین دو کشور را فراهم کند, امّا, ما «هیچگونه میانجیگری و مذاکره یی را نخواهیم پذیرفت».
خمینی در فروردین ۱۳۵۹, که در پایان شهریور آن, عراق به ایران حمله کرد, در سخنانی بهمناسبت قطع رابطه با آمریکا, رژیم عراق را دستپرورده آمریکا نامید و مردم آن کشور را به قیام و خیزش دربرابر آن فراخواند و خطاب به آنها گفت: «...ملت شریف عراق, شما اَخلاف آنان هستید که انگلیس را از عراق راندند. به پا خیزید و قبل از آن که این رژیم فاسد همه چیز شما را تباه کند, دست جنایتکار او را از کشور اسلامی قطع کنید. ای عشایر فرات و دجله, همه با هم و همه ملت اتّحاد کنید و این ریشه فساد را قبل از آن که فرصت از دست برود, قَلع و قَمع نمایید, که خدا باشماست. ای ارتش عراق, اطاعت از این مخالف اسلام و قرآن نکنید و به ملت بگرایید و دست آمریکا را که از آستین صدام بیرون آمده است, قطع کنید و بدانید اطاعت از این سفّاک, مخالفت با خدای متعال است و جزای آن عار و نار است» (صحیفه نور, «مجموعه رهنمودهای امام خمینی», جلد سیزدهم, چاپ بهمن ۱۳۶۲, ص۴۰).
 بنی صدر, رئیس جمهور خمینی, که خود یکی از واضعان تئوری «صدور انقلاب» بود, چنین رهنمود می داد: «اگر کانونهای قیام و انقلاب را همهجا, بهخصوص, در کشورهای اسلامی برافرازیم, ما دشمن را در همهجا در پنجههای قوی خویش خُرد خواهیم کرد» (روزنامه «انقلاب اسلامی», سرمقاله شماره ۲۶دیماه۵۸). هم او در آستانه حمله به دانشگاهها به بهانه «انقلاب فرهنگی» در فروردین ۵۹ گفت: «ما میخواهیم ارتش را تجدید انقلابی و اسلامی بنماییم و بهترین جهتها همین [جنگ] است که دولت عراق برای ما فراهم میکند. من از این جهات [جنگ] نگرانی ندارم, نگرانی در کشور خود ماست. امروز این مساٌله [سرکوبی مخالفان] را در شورا[ی انقلاب] به این نتیجه رساندیم و تصمیم که درآمد باید اجرا کرد. چه شما خوشت بیاید و چه نیاید» (روزنامه بامداد, ۲۰فروردین۱۳۵۹).
 چند روز پیش از «کودتای فرهنگی» در دانشگاهها, در راهپیمایی موسوم به «وحدت» در روز ۲۲فروردین ۵۹, بنی صدر خطاب به رئیس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب کردیم و یک آدم فاسد و خائن را بیرون کردیم, تو در این میان چه میگویی؟ ... ما مردم عراق را به رژیم فاسد تو بفروشیم؟ غیرممکن است. نمی فروشیم». سپس, به درخواستهای مکرّر رژیم عراق بهرفع اختلافات اشاره کرده و گفته بود: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زمانی که در مسئولیّت بودم و چه زمانی که مسئولیّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهایم تا امور خودمان را با شما حل کنیم. من گفتم: با شما امری نداریم که حل کنیم. دفعه آخر یاسر عرفات آمد و من همین جواب را دادم» (اطّلاعات, ۲۳فروردین۵۹).
 دو روز پس از سخنرانی بنیصدر, منتظری با خمینی دیدار کرد و در این دیدار به خمینی گفت: «... این روزها برادران عراقی ما, مرتباً, مراجعه می کنند و می گویند همان طور که حضرت امام خمینی انقلاب ایران را رهبری کردند تا به ثمر رسید, انتظار داریم که انقلاب عراق را هم رهبری کند» (روزنامه «بامداد», ۲۵فروردین۵۹).
 در همین ایّام بود که مسعود رجوی با هانی الحسن, سفیر فلسطین در ایران, بر روی متنی که بر اساس «احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلی» و «قطع مخاصمات و حل مسالمتآمیز اختلافات» تنظیم شده بود, توافق کردند و قرار بر این شد که بر مبنای آن, عرفات دربین دولتهای ایران و عراق میانجیگری کند (گزارش مسئول شورای ملی مقاومت به مردم ایران در باره رابطه بنی صدر و اطرافیانش با شورای ملی مقاومت و جریان پیوستن و گسستن آنها, چاپ اسفند ۱۳۶۳, ص۳۴۵). ولی, رژیم خمینی حاضر بهپذیرش هیچ میانجیگری نشد. بلکه به عکس, بر طبل جنگ طلبی کوبیدند. چمران, وزیر دفاع وقت, اعلام کرد که «بین ملّت ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمیپذیریم و تا سقوط قطعی صدّام از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (روزنامه «جمهوری اسلامی», ۶اردیبهشت۵۹).
هنوز چندماه به حمله رژیم عراق به ایران مانده بود که گردانندگان رژیم, اینچنین, از «سقوط قطعیِ صدام» دَم میزدند.
دوهفته پس از یورش به دانشگاههای سراسر کشور, بهانهیی به دست خمینی افتاد که به یاری آن بتواند نگاهها و توجّهات را از خیزشهای دانشجویی و اعتراضهای رشدیابنده مردمی, به سمتی دیگر سوق دهد و بر ناتوانی رژیم در حل دشواریهای گریبانگیر مردم سرپوش بگذارد.
روز ۱۶فروردین ۱۳۵۹ «آیت الله محمدباقر صدر» در نجف دستگیرشد. سه روز بعد, او و خواهرش در «شب سه شنبه ۱۹فروردین در یکی از زندانهای ارتشی بغداد» به قتل رسیدند.
«سیدمحمود هاشمی, نماینده آیت الله صدر» (و رئیس پیشین قوه قضاییه رژیم) در اطلاعیهیی «ضمن تسلیت به پیشگاه امام خمینی اظهار امیدواری کرد که مسلمین به هر وسیله ممکن این خون پاک را مایه یی برای برافروختن شعله های انقلاب اسلامی در سراسر جهان قراردهند» (کیهان, ۳اردیبهشت ۱۳۵۹). به نوشته روزنامه کیهان, به انتقام این قتل, جنبش اَمَل در لبنان به دفاتر بعثیها در بیروت حمله کرد و «در جریان آن ۸ عامل حزب بعث کشته و ۴۰تن دستگیر شدند». «به گفته یک نماینده مجلس شیعیان لبنان, که در ایران بهسر میبرد, شیعیان لبنان و سوریه هم اکنون منتطر دستور امام خمینی, رهبر انقلاب اسلامی ایران, هستند تا برای گرفتن انتقام خون آیتالله صدر از رژیم عراق اقدام کنند» (کیهان, ۳اردیبهشت ۱۳۵۹).
 خمینی در پیامی که «در پی شهادت آیت الله سیدمحمد باقر صدر و خواهر ایشان» «به دست رژیم منحط بعث عراق» فرستاد, اعلام کرد «... عجب نیست که مرحوم صدر و همشیره, مظلومانه, به شهادت نائل شدند, عجب آن است که ملتهای اسلامی, خصوصاً, ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاهها و سایر جوانان عزیز عراق, از کنار این مصیبت بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله وارد میشود, بی تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان را, یکی پس از دیگری, مظلومانه, شهید کنند و عجب تر آن که ارتش عراق و سایر قوای انتظامی آلت دست این جنایتکاران واقع شوند... من از رده بالای قوای انتظامی عراق ماٌیوس هستم, لکن, از افسران و درجه داران و سربازان ماٌیوس نیستم و از آنان چشمداشت دارم که یا دلاورانه قیام کنند و اساس ستمکاری را برچینند, همان سان که در ایران واقع شد, و یا از پادگانها و سربازخانهها فرار کنند و ننگ ستمکاری حزب بعث را تحمّل نکنند». او ابراز امیدواری کرد که «کارگران و کارمندان دولت غاصب بعث» با «ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند».
خمینی در پایان پیام اعلام کرد: «اینجانب برای بزرگداشت این شخصیت علمی و مجاهد, که از مفاخر حوزه های علمیّه و از مراجع دینی و متفکّران اسلامی بود, از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت, به مدت سه روز عزای عمومی اعلام میکنم و روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومی اعلام مینمایم» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 منتظری, نیز در پیامی به همین مناسبت, ضمن ابراز تسلیتِ «شهادت مرحوم علّامه شهید و فقیه مجاهد آیت الله حاج سیدمحمد باقر صدر... و خواهر معظّمهشان و هزاران نفر دیگر به دست رژیم سفّاک و ضداسلامی صدّام», اعلام کرد: «مطمئنم همانگونه که خون پاک شهیدان, انقلاب اسلامی را در ایران به ثمر رسانید و رژیم سفّاک پهلوی را سرنگون ساخت, قطرات پاک خون این شهیدانِ راه اسلام نیز, در عُروق تک تک ملت مسلمان عراق و کشورهای اسلامی خواهد جوشید و تا سقوط کامل رژیم صدّامی و استقرار جمهوری عدل اسلامی از جوشش نخواهد ایستاد. یقین است, همان گونه که رهبر انقلاب اسلامی فرموده اند, برادران ارتش و ملت مبارز عراق, در سایه ایمان, استقامت و اتّحاد, این لکّه ننگ را از دامن اسلام و صفحات تاریخ پرافتخار عراق محو خواهند نمود» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 «شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران» نیز در «بیانیه» یی درباره «شهادت فقیه و متفکّری بزرگ که... انقلاب اسلامی را در همه قشرهای با ایمان و متعهّد آن سامان رهبری میکرد» اعلام کرد: «این جنایت بزرگ چهره شیطانی و رذیلانه حکومت مزدور عراق را برملاکرد و ماهیّت ضدّاسلامی اش را آشکار ساخت». در این بیانیه تاٌکید شده بود که «ملت رزمنده عراق این جنایت بزرگ را بر دولت بعثی نخواهد بخشید و انتقام این خون پاک را تا سرحدّ ریشه کن کردن رژیم خائن عراق خواهد گرفت...» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
 «وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران» با امضای صادق قطب زاده, نیز در اطلاعیهیی نوشت: ما ضمن ابراز انزجار از «... حکومت جنایتکار و جنایتپیشه صدام حسین در عراق» که «دست به جنایتی عظیم زده و ذُرّیه (=فرزند) رسول الله, حضرت آیت الله العظمی سیدمحمدباقر صدر و هم چنین خواهر مبارز و دانشمند ایشان را شهید نموده است... اعلام می داریم که تا ازبین بردن حکومت جنایتکار و عامل امپریالیسم و صهیونیسم صدّام حسین خائن از پای ننشینیم و این یزید کربلا را روانه همان مَقامی در جهنّم نماییم که یزید جلّاد در آن سُکنی دارد». این اطلاعیه با این جملات پایان مییابد: «بر ملت مسلمان ایران است که یکدل و یکزبان و با تمام قوا به ملت مسلمان عراق مساعدت و کمک نماید که آنها نیز از زیر رنج استعمار و استثمار و استبداد یزید زمان خلاصی یابند» (کیهان, سوم اردیبهشت۱۳۵۹).
همه سرکردگان رژیم آخوندی به انتقام خون محمدباقر صدر شمشیرشان را از روبسته و برای ازمیان بردن صدّام حسین پای در رکاب کردهاند, آن هم پنج ماه پیش از آن که قوای نظامیِ «یزید زمان», به خاک ایران حمله کند!


بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی!
شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۰
 ۱۹شهریور سالروز درگذشت آیت الله طالقانی است. در مراسم آخرین وداع با «پدر طالقانی» ـ که به واقع پدر دلسوز  و جان شیفته ملت ایران و به ویژه سازمان مجاهدین بود ـ بیش از یک میلیون نفر سوگوار و داغ بر دل و مبهوت از مرگ نابه هنگام, او را تا بهشت زهرا همراهی کردند, این شعار بی وقفه واگویه می شد: «بهشتی, بهشتی, طالقانی را تو کشتی»! «پدر» که سه روز پیش در بهشت زهرا, همان جایی که سیل میلیونی جمعیت داغدار به سویش روان بود, آن چنان پرشور از «شوراها» و از آزادی و مردم محرومی که خون دادند و انقلاب را به بار نشاندند و حال در حاکمیت «ارتجاع» سفره ها شان خالی تر شد و دلشان دردمندتر, دفاع می کرد, چرا این چنین ناگهانی و یکباره از میانشان پرکشید, او که بیمار نبود و دوام انقلاب را آن چنان بی باکانه کمر بسته بود. مگر می شد مرگ او را باورکرد؟
آن چه  که تردیدبردار نبود این بود که «پدر», به عیان از سازمان مجاهدین پشتیانی می کرد و حال آن که این سازمان خاری بود در چشم خمینی, که نه پیش از انقلاب ۵۷ و نه پس از آن, نه تنها کلمه یی در ستایش بیش از یک دهه مبارزات خونبارش به زبان نیاورد بلکه از ستیز و دشمنکامی با آن سازمان. به ویژه پس از انقلاب, لحظه یی کوتاهی نمی کرد. محمود دعایی که در نجف با او همراه بود در مصاحبه یی در تیرماه ۵۹  گفته بود: «... چهار الی پنج سال کوشیدم به نفع این سازمان پیش امام, یک کلمه تاٌیید بگیرم نتوانستم. این را هیچ کس نتوانست. آیت الله طالقانی, آیت الله زنجانی نتوانستند. مرحوم مطهری پیغام داد که از این جوانها حمایت کنید, نتوانست. همین حضرت آیت الله الغظمی منتظری, ایشان نامه دادند و... تاٌثیر نگذاشت...» (جریانها و سازمانهای سیاسی ـ مذهبی ایران, چاپ پنجم ـ سایت «بازتاب», ۳دیماه۱۳۸۳).
آیت الله طالقانی, به عکس خمینی, دلبسته عزم و رزم مجاهدین بود و بی دریغ از آنها پشتیبانی می کرد و با این که کم و بیش می دانست که این یاریها به مذاق خمینی خوش نمی آید, در هر فرصتی بر آن پافشاری می کرد.
ـ روز ۳۰دیماه ۵۷, مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از تحمل بیش از هفت سال زندان, از زندان قصر آزاد شدند. «پدر طالقانی» به دیدارشان شتافت و در این دیدار در سخنانی با اشاره به شکنجه گرها و بازجوهای مجاهدین در زندان اوین گفت: «این شکنجه‌گرها و بازجوهایی که خودتان می ‌شناسید و دیدید از نزدیک...، وقتی اسم مجاهدین برده می ‌شد، اعصاب آنها به‌هم می ‌ریخت و کنترلشان را از دست می‌ دادند. این دلیل بر قدرت عقیده و ایمان آنهاست. از اسم مسعود رجوی وحشت داشتند، از اسم خیابانی وحشت داشتند درحالی ‌که در چنگال این دشمن گرفتار بودیم، باز قدرت شما فائق بود. این قدرتی است که نباید دست کم گرفت».
ـ مسعود رجوی: «...به یاد دارم که در روز ورود خمینی به تهران, در شرایطی که ده ـ دوازده روز قبل از آن از زندان آزاد شده بودیم, به اتّفاق تعدادی از خواهران و برادران مجاهدمان در خدمت پدر طالقانی برای استقبال از خمینی به فرودگاه رفتیم. آخوندها و دارو دسته آخوندها می خواستند پدر طالقانی را در صف خودشان جا بدهند. امّا, پدر روی برتافت و رفت درمقابل درب ورودی بر روی زمین نشست, درحالی که سایرین همگی بهاحترام ایستاده بودند.
بعد از مدتها, پدر تعریف کرد که به محض ورود خمینی و قبل از این که دیگران بخواهند او را تحت تاٌثیر قرار دهند قصد داشته که در همان محل فرودگاه, به تنهایی, با خمینی صحبت داشته باشد و او را نسبت به قضایا, گروههای مختلف و آن چه در ۱۵سالی که خمینی در ایران نبود, واقع شده بود, توجیه کند. امّا, جز ۵ دقیقه که دو نفری در یکی از اتاقهای مجاور درب ورودی سالن استقبال, تنها ماندند, فرصت دیگری پیش نیامد. پدر می فرمود که در همان ۵دقیقه به او گفتم مصلحت شما و مُلک و ملّت در این است که با این بچه ها  (اشاره به مجاهدین) که در این سالها آزمایش داده اند, نزدیک باشید و از اینها دوری  نکنید. به نظر می رسد پدر طالقانی شاخص بسیار واقع بینانهیی برای مِحک زدن به خمینی, از روی دوری و نزدیکی او به نیروهای مختلف, پیدا کرده بود و ضمناً در مقام نخستین رئیس ”شورای انقلاب“ که در آن زمان هنوز سِرّی و اعلام نشده بود, به خوبی می دانست خمینی و اطرافیانش مشغول پختن چه آشی هستند.  امّا, خمینی میدان نداده و در این زمینه با سردی تمام برخورد کرده بود. به نحوی که ”پدر طالقانی“ میگفت دیدم هیچ زمینه یی وجود ندارد و برخورد ایشان (خمینی) کاملاً منفی است (نقل بهمضمون).  نمی دانم در همین صحبت کوتاه چنددقیقه یی بود یا در دیدار دیگری که پدر طالقانی باز هم در مقام رئیس ”شورای انقلاب“ به خمینی گفته بود درست این است که شما ارتش را به مجاهدین بسپارید که در این سالها درگیر جنگ مسلّحانه با رژیم شاه بوده اند. قابل حدس است که خمینی تا چه حدّ از این حرف ”پدر طالقانی“ برآشفته و کینه خود پدر را هم به دل گرفته است.
سرانجام هنوز دو ماه از سرنگونی رژیم شاه نگذشته بود که پدر طالقانی از ریاست شورای به اصطلاح انقلاب خمینی کناره گرفت و مدتها پس از آن بود که ما را از آن چه در فرودگاه بین او و خمینی گذشته بود, با اشاره و به اختصار, مطّلع کرد» (پیام رادیو ـ تلویزیونی مسئول شورای ملی مقاومت ایران,  بهمناسبت بیستمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ـ شورا, ویژهنامه ۲۲بهمن ۱۳۷۷, ص ۴۶).
ـ روز ۴خرداد, در سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، میتینگ بزرگی در ترمینال خزانه تهران برگزار شد. مردم از سراسر تهران برای شرکت در این میتینگ به جنوب تهران سرازیر شدند. آیت الله طالقانی پیامی با صدای خودش به این میتینگ فرستاده و در آن از فرزندان مجاهدش چنین تجلیل کرد:  «امروز برای تجلیل از شهیدانی جمع شده‌ ایم که از خون پاک آنها پس از ۷سال سیلابها برخاسته است؛ همانها که برای درهم‌ کوبیدن شرک و بتها و اعاده توحید به ‌پا خاستند. دشمن مُشرک هم از همین جهت از آنها انتقام گرفت...  آنها شاگردان مؤمن و دلداده مکتب قرآن بودند؛ گوهرهایی بودند که در تاریکی درخشیدند. حنیف‌ نژاد، بدیع ‌زادگان، عسکریزاده، مشکین ‌فام، ناصر صادق، از همین تابندگان بودند. اینها راه جهاد را گشودند. درود و رحمت خداوند و همه خلق بر ‌روان آنها باد» (۳۰خرداد بهروایت شاهدان, ص۴۲).     مسعود رجوی در این میتینگ سخنرانی کرد و در پایان سخنانش, آیت الله طالقانی را از طرف مجاهدین به ‌عنوان کاندیدای ریاست‌ جمهوری معرفی کرد. جمعیت حاضر در ترمینال خزانه با هلهله و شادی از این پیشنهاد استقبال کردند.
ـ مسعود رجوی: «قبل از وفات پدر طالقانى در ۱۹شهریور ۵۸ پشتمان به او گرم بود. پدر طالقانى به ‌راستى روح راستین انقلاب ضدسلطنتى بود. خمینى از این ‌که آقاى طالقانى را در سخنرانى به ‌مناسبت ۴خرداد ۵۸ که در ترمینال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، کاندیداى ریاست جمهورى کرده بودیم به ‌شدت گزیده و پر کینه بود. اگر چه من در این سخنرانى منتهاى احترام را براى شخص خمینى قائل شدم و از خود او خواستم که خودش تکلیف شرعى کند تا آیت الله طالقانى مسئولیت ریاست جمهورى را بپذیرند. بگذریم که خمینى به‌ شدت از این بابت به ‌قول خودش ”سیلى خورده“ و زخم خورده بود. چرا که خوب مى فهمید هدف ما از ریاست جمهورى آقاى طالقانى محدود کردن قدرت انحصارى او و در یک کلام رفرم و اصلاح در حکومت دینى و رژیم ولىفقیه است.
     از لحظه یى که شبانگاه همان روز نام پدر طالقانى را به‌ عنوان کاندیداى ریاست جمهورى اعلام کردم تا زمان وفات ایشان، ذوق و شوق فوق العاده را در قشرهاى مختلف مردم دیده یا مى‌شنیدم. از کارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبریز و طلّاب مترقى در مشهد و هم ‌چنین اغلب گروههاى سیاسى و مذهبى و ملى و مترقى, که از سلطه آخوندهاى هم‌جنس خمینى به ستوه آمده بودند.
    در اعلام نام پدر طالقانى به عنوان کاندیداى ریاست جمهورى، با تشکر از استقبال پرشور جمعیت گفتم:  بله، بله، متشکرم، پس ما حضرت آیت الله العظمى طالقانى را به عنوان نخستین، به عنوان نامزد نخستین ریاست جمهورى اسلامى ایران معرفى مى کنیم. نکته دیگرى هم هست که بشارت بزرگى براى تمام ما یعنى شرط دیگرى در ایشان هست، مضافاً بر سوابق چهل ساله مبارزاتى ایشان علیه طاغوتهاى زمان که بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعید گذشته, یک نکته مهمتر هم هست و آن این که ما کسى را انتخاب مى ‌کنیم که معلم کبیر قرآن است. مبارک باد براى شما…
انشاء الله که خواسته تمام مردم ایران همین باشد...
    بعد از این معرفى، یکبار که به دیدار پدر طالقانى در محل اقامتش ـ که یک طبقه از آپارتمان پدر رضاییهاى شهید در خیابان تخت جمشید بود ـ رفتیم، پدر با عتاب و تغیّر به من گفت چرا این‌ کار را کردید؟ شما که به من نگفته بودید… اما اینها (اشارهاش به جماعت خمینى بود) که باور نمى ‌کنند و بر سر من مى ریزند…
   من گفتم: اگر از قبل به شما مى‌ گفتیم، برایمان روشن بود که مخالفت خواهید کرد، امّا حالا دیگر فایده ندارد چون مردم بالاترین مژدگانى را دریافت کردهاند و دست بردار نخواهند بود.
در برابر اقبال روزافزون قشرهاى مختلف مردم به کاندیداتورى پدر طالقانى، از آن‌ سو فشارهاى خمینى و ایادیش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام انصراف و مخالفت کند. فکر مى‌کنم حتى یکبار خمینى از سر بغض نسبت به پدر طالقانى علناً هم گفت که دوست ندارد یک روحانى رئیسجمهور شود.
     چند هفته بعد در تیر ماه ۵۸، خمینى انتقام گرفت و زهرش را ریخت. یک نوار کاست با صداى خود خمینى به‌طور گسترده و سراسرى, که دست به دست مىچرخید، پخش شد و ما را غافلگیر کرد. در این نوار، خمینى در توجیه سرکردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهیها تقریباً تمام همان حرفهایى را که علیه مجاهدین یک سال بعد در تیر ۵۹ علنى کرد و در رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش شد، حتى با لحن تند و تیزتر، بیان کرده بود. به‌ واقع این یک اعلام جنگ غیررسمى بود. هر چند که من در ۴خرداد به هنگام نامزدکردن پدر طالقانى براى ریاست جمهورى، آگاهانه و به عمد از هیچ مایه گذارى براى خمینى فروگذار نکرده بودم. واقعاً مى‌خواستم حسن نیت خودمان را نشان بدهم که قصد نداریم زیرآب او را بزنیم، بلکه قصد اصلاح امور را داریم. واقعاً هم اگر خمینى به ریاست جمهورى آقاى طالقانى تن مى‌ داد، مطمئناً نقشه مسیر، متفاوت مى ‌شد. هم‌ چنین مى ‌خواستم کینه شترى و احساس ”هووگرى“ سیاسى خمینى با پدرطالقانى برانگیخته نشود.
    وقتى در سال ۵۷، قبل از سقوط شاه، پدر طالقانى از زندان آزاد شد، بیش از یک میلیون تن از مردم تهران به در خانه پدر رفتند و از او استقبال کردند. در انتخابات خبرگان هم، با بیش از دو میلیون راٌى نماینده اول تهران و در حقیقت تمام ایران بود. خمینى چشم دیدن پدر طالقانى را نداشت و حتى بعد از وفات پدر، در پیام تسلیتش هم، او را حجت الاسلام طالقانى خطاب ‌کرد. اصولاً ارتقای منتظرى به منصب جانشینى خمینى که در مراسم رژیم تحت عنوان ”امید امت و امام“ معرفى مى ‌شد، علتش حسادت و کین توزى خمینى نسبت به آیت الله طالقانى بود (استراتژی قیام و سرنگونی, کتاب اول, صفحه۵۶).
آخرین پیام «پدر»
«پدر طالقانی» در آخرین نماز جمعه تهران که سه روز پیش از درگذشتش در اولین سالگرد کشتار ۱۶شهریور۵۷, در مزار شهدا در بهشت زهرا برگزار شد, در خطبه دوم نماز, ازجمله گفت: «... صدبار من گفتم که مساٌله شورا از اساسی ترین مساٌله اسلامی است. حتی به پیغمبرش با آن عظمت می گوید با این مردم مشورت کن, به اینها شخصیت بده, بدانند که مسئولیت دارند, متکی به شخص رهبر نباشند. ولی نه این که نکردند, می دانم چرا نکردند. هنوز هم در مجلس خبرگان بحث می کنند در این اصل اساسی قرآن, که به چه صورت پیاده بشود؛ باید, شاید, یا این که می توانند. نه, این اصل اسلامی است. یعنی همه مردم از خانه و زندگی و واحدها باید با هم مشورت کنند در کارشان. علی می فرمود: ”مَنِ استبدّ بِراٌیه هَلَک“: هرکه استبداد کند در کارهای خودش هلاک می شود. ”مَن شاوَر الرجال شارَکهم فی عُقولهم“: وقتی من یک دید دارم با یک نفر از شما, با دو نفر, با ده نفر وقتی مشورت می کنم, ده دید پیدا می کنم, ده عقل به عقل خودم ضمیمه می کنم. چرا نمی شود؟ نمی دانم... مگر در سنندج که این شورای نیم بند تشکیل شد, ضرری به جایی رسید؟ و می بینیم آنجا نستباً از همه منطقه کردستان آرام تر است. یعنی گروههایی و افرادی دست اندرکار شاید این طور تشخیص بدهند که اگر شورا باشد دیگر ما چه کاره ایم؟ شما هیچ, بروید دنبال کارتان, بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردمند که کشته دادند, اینهایی که اینجا خوابیده اند از همین توده های جنوب شهر بودند...» («در مکتب جمعه», مجموعه خطبه های نماز جمعه تهران, جلد اول, هفته ۱تا۲۵, ص۵۱).
در سوگ «پدر طالقانی»
کیهان ـ ۱۹شهریور ۵۷: «آیت الله طالقانی, بامداد امروز, براثر سکته قلبی به سنّ ۶۸سالگی درگذشت. آخرین ملاقات آیت الله طالقانی دیشب به مدت دو ساعت و نیم با سفیر شوروی صورت گرفت. تمام شهرهای ایران تعطیل شد و میلیونها تن, امروز, در تشییع جنازه مجاهد کبیر آیت الله طالقانی شرکت کردند... شهرهای ایران یکپارچه ماتم شد...  امروز تعطیل و سه روز عزای عمومی اعلام شد... طالقانی را همه قبول داشتند... در انتخابات مجلس خبرگان حضرت آیت الله از سوی نزدیک به صد حزب, سازمان و گروه سیاسی به عنوان کاندیدا پیشنهاد شد و سازمانهای سیاسی نیز که ایشان را راٌساً کاندیدا نکرده بودند, در میتینگها, اعلامیه ها و تراکتهای انتخابانی, پشتیبانی خود را از ایشان ابراز داشته بودند که  این تنها نشان دهنده اعتماد عمومی به مجاهد نَستوه (= خستگی ناپذیر) بود و بس. به خصوص که تمام گروهها, از راست افراطی تا گروههای چپ افراطی, را دربر می گرفت... آخرین سخن معروف آیت الله طالقانی: ”بروید دنبال کارتان, بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند“...»
۱۹شهریور ـ  اطلاعیه مجاهدین خلق ایران درباره درگذشت آیت الله طالقانی با عنوان «مجاهدین خلق پدر روحانی و معلم کبیر خود را از دست دادند»: «مجاهدین خلق ایران, که از جمیع جهات فقدان آن مجاهد اول را جبران ‌ناپذیر و دردناک می ‌دانند, این فقدان عظیم را به همهه مسلمانان و آزادگان و انقلابیون جهان تسلیت گفته و در سوگ آن گرامی‌ پدر یک هفته در سراسر کشور عزادار خواهیم بود» (مجموعه اعلامیهها و ... شماره ۲, ص۸۰).
 مسعود رجوی با چشمانی اشکبار در سوگ  «پدر طالقانی»  گفت: «... او ندادهنده ما بود؛ منادی ایمان، معلم قرآن، پس تعجّبی نیست اگر مردم ما این‌چنین از شمال تا جنوب، در ماتم فرو رفتند، و بر‌ سر و سینه می‌ کوبند. بگذارید بگریند، همه بگریند:  گریه کن دشت کویر ـ گریه کن بحر خزر ـ گریه کن جنگل سرخ ـ گریه کن مرد بلوچ!  بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران      کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران     و چرا که نگرییم؟ دیگر چه کسی اسلام و کلمه قرآن را در گوش ما زمزمه خواهد کرد؟ دیگر چه کسی از بچّگی دستمان را خواهد گرفت، و پابه ‌پا خواهد برد، راه‌رفتن خواهد آموخت و کلمه به کلمه را در دهانمان خواهد گذاشت؟ کلمهه اسلام، کلمه  قرآن، و کلمات مردمی. بعضی مرگها سبکند، مثل پر کاه؛ مرگ آنهایی که در غیر راه خدا و خلقند از این نوع مرگهاست. امّا بعضی مرگها خیلی سنگینند؛ به سنگینی کوه، به سنگینی دماوند، به سنگینی تمام سلسله‌ جبال البرز، و این یکی از آنها بود. پیشوای خلق، پیشوای آزادی،‌ ای یار بی ‌پناهان! پشتیبان ضعیفان! مرد پیامبر تبار و پیامبرگونه! همان پیامبری و پیامبرانی که در دل شبهای تیره و تار حاملان شعله نورند... پس اجازه بدهید بههمه مردمی که گریستند تسلیت بگویم؛ همه آنهایی که در این سوگ گریستند. بله همه مردم یتیم شدند، همه اقشار مردم، با هر گرایش و هر مرام و هر مسلک. دیدیم که خواهران و برادران عزیز ارمنی ما، کلیمی ما، چه زار می‌گریستند، بر آنها تسلیت باد. معلوم می‌شود که آقا، آقا و پدر همه بود. خودش هم فی‌نفسه از کلمات و رمزهای وحدت بود. تبلور وحدت و تجسّم روح انقلاب ایران بود...»
«پدر طالقانی» در واپسین لحظات
ـ «حاج ولی الله چه پور, پدر عروس آیت الله طالقانی», آخرین لحظات زندگی «مجاهد نَستوه» را برای خبرنگار روزنامه کیهان چنین بازگوکرد: «ما آن روز کرج بودیم. ساعت ۵ بعد از ظهر که از کرج حرکت کردیم. آقا به من گفت: مرا به مجلس خبرگان برسان... حدود ساعت شش و نیم بود که ایشان را دم در مجلس خبرگان پیاده کردم. گفت مثل این که امشب وعده ملاقات به سفیر شوروی داده ام. برو منزل وسایل را آماده کن و ساعت ۸ بیا و مرا ببر. حدود ساعت هشت و ربع ایشان را بهمنزل بردم... تقریباً ساعت نه و ربع بود که سفیر شوروی با مترجمش آمد. آقا به آقایان علی غفوری و مجتهد شبستری هم, چون عازم شوروی بودند, گفت که بیایند. آنها ساعت نه و نیم آمدند. صحبتها تا ساعت ۱۲, به صورت سؤال و جواب, ادامه داشت. مذاکرات ... پیرامون اسلام و کمونیسم دور می زد. بعد از رفتن سفیر شوروی, آقا شام خورد و گفت: می خواهم بخوابم... یک ربعی نگذشته بود که آقا ابتدا خانمِ بنده را صدازد که من حالم به هم خورده و غذایم را استفراغ کردم... روی پله ها نشسته بود. بعد همسرم مرا صدازد و من بالا رفتم. آقا رفت روی تختش نشست و گفت مثل این که سرما خوردم, قفسه سینه ام, خیلی شدید, درد میکند و از من خواست که روغن یا پمادی بیاورم و سینه اش را ماساژ بدهم. من تمام سینه و شکمش را ماساژ دادم. مخصوصاً می گفت زیر قفسه سینه اش را محکمتر ماساژ بدهم ... بعد از ماساژ, شالی را که آقا به دور سرش می بست, به تقاضای خود وی, محکم, دور قفسه سینه اش بستم و سپس, پارچه گرمی خواست که من دو نوبت حوله را داغ کردم و روی قفسه سینه اش گذاشتم. سپس, قرص سرماخوردگی خواست, که به ایشان دادم و با دو نعلبکی آب گرم خورد و روی پهلوی راست دراز کشید و به من گفت چراغ را خاموش کن و برو بخواب... امّا, من چون وضع را غیرعادی دیدم و خصوصاً به خاطر عرق سردی که بر بدن ایشان نشسته بود, همان طور ایستادم. دیدم تنفّس ایشان غیرعادی است. آقا را صدا کردم و گفتم اگر طاقباز بخوابید راحت تر است. جوابی نداد. خودم ایشان را به صورت طاقباز خواباندم و نفس ایشان آرام تر و بهتر شد. دیگر هرچه حرف می زدم, جواب نمی داد, و در لبش آثار  کبودی پیدا بود. چون دیدم جواب نمی دهد, به همسرم گفتم تا آقا محمدرضا (داماد ما و پسر آقا) دکتر را بیاورد, من می روم از بیمارستان شفا یحیائیان دکتر و دستگاه اکسیژن بیاورم. بعد از برگشتن, دکتر هم آمده بود و گفت کار از کار گذشته و تمام است! به مهندس بازرگان تلفن کردم. حدود ساعت ۳بود ... که خانه شلوغ شد. آقای بازرگان با آقای مهندس صَبّاغیان آمده بودند, و خانواده آقا هم آمده بودند. و آقا را حدود ساعت ۵, که اِزدحام جمعیت هم زیاد شده بود, پیشنهاد کردند که بهدانشگاه ببریم...» (کیهان, ۳۱شهریور ۱۳۵۸).
  قتل آیت الله طالقانی
ـ خلیل الله رضائی, پدر رضاییهای شهید, در خاطراتش که در یکی دو سال آخر عمرش, آن را بیان کرد, از قتل آیتالله طالقانی سخن میگوید و تردیدی ندارد که بهشتی او را کشته است. زنده یاد «حاج خلیل» در این باره میگوید: «وقتی از سفر به کانادا و آمریکا, که دو ماه طول کشید, به ایران بازگشتم و از فرودگاه به خانه وارد شدم, تلفن زنگ زد. اصغر محکمی بود...  تا صدای مرا شنید گفت شما کی آمدید؟ گفتم همین الآن رسیدم. اصغر با صدایی بغض کرده گفت آقا امشب فوت کرد. گفتم کدام آقا؟ اصغر گفت آقای طالقانی. مثل این که دنیا را به سرم زدند. چه طور می شود که آقا فوت کند. آقا بیماری خاصی نداشت. گفتم کجا فوت کرد؟ برای چی فوت کرد؟ گفت آقای طالقانی امشب آمده بود خانه آقای چه پور، با سفیر شوروی ملاقات داشت به طور مرموزی درگذشت. گفتم تو از کجا فهمیدی؟ گفت من امشب آمدم خانه پدرم. پدرم  همسایه آقای چه پور است توی عین الدوله و نایب السّلطنه. یک مرتبه دیدم که سراسیمه آمدند خانه پدرم که به آژانس تلفن بزنند. تلفن آقای چه پور را قطع کرده بودند. گوشی را که برداشتند دیدند تلفن خانه ما هم قطع است. خلاصه، تا جنبیدند کار آقا تمام شده بود و همین طور های های زد زیر گریه...  برای من قضیّه مسلّم شده که او را به شهادت رساندند، چون تنها کسی که لنگری بود و خار چشم خمینی و سایر آخوندها, آقای طالقانی بود...
من پرونده را قدم به قدم دنبال کردم. اول باورش برای من خیلی سخت بود، ولی بعد مثل خیلی چیزها که اولِ کار باورکردنی نبود, دانستم آقای طالقانی را کشتهاند و در این مورد هیچ شک و شُبهه یی ندارم. اول آن قطع تلفن های منزل آقای چه پور و تلفنهای منزلهای اطراف، بعد آقا را برده بودند بیمارستان طُرفه, که آن جا هم طبق برنامه آن قدر تعلّل کرده بودند تا مُسَجّل شده بود کار آقای طالقانی تمام است. من و آقای صدر و چند نفر دیگر پرونده را دنبال کردیم تا به یقین رسیدیم. آقا در خانه چه پور بوده که یکمرتبه می گوید آخ, و حالش بد می شود... چه پور, پدر عروس آقای طالقانی, ولی از رفقا و اَیادی بهشتی بود. بهشتی و دار و دسته او حساب کرده بودند تا طالقانی هست کاری از پیش نمی رود. طالقانی ستونی بود که خیلی در میان مردم ما پایه داشت. اگر روزگاری می رسید که جلوِ اینها می ایستاد قضایا خیلی فرق می کرد. در مجلس خبرگان جلو اینها ایستاده بود. به عنوان اعتراض رفت و روی زمین نشست. خیلی از مردم حمایت می کرد. مجاهدین را خیلی دوست داشت و خیلی از آنها حمایت می کرد. من بارها که پیش او می رفتم آقا گریه می کرد و می گفت با این آخوندهای بی دین چه بکنم، جواب این مردم را چه بدهم؟ آقای طالقانی اکثر اوقات وقتی که می گفت آخوند, کلمه بی دین را هم بهآن اضافه می کرد. من با آقای صدر صحبت کردم. آقای صدر گفت شما بازرس ویژه وزارت کشور هستی برو پیش رئیس شهربانی و ماجرا را دنبال کن. من رفتم و از رئیس شهربانی خواستم که تحقیق کند که چرا تلفنها قطع بوده. بازرسان شهربانی تحقیقات زیادی کردند و معلوم شد یکنفر رفته مرکز تلفن در خیابان خیام و در همان ساعت که قضیه اتفاق افتاده تلفنها را قطع کرده. بعد از آن یک هیاٌت دنبال کار را گرفت ولی در نهایت به ما فهماندند کار را دنبال نکنیم. این را رئیس شهربانی با حالت آشفته یی به من گفت و فهماند یک توطئه کامل راه انداخته اند که این توطئه از قتل آقا در خانه چه پور تا قطع تلفنها و دیررساندن آقا به بیمارستان و جلو تحقیقات و بررسی جسد را گرفتن، ادامه داشته و خود بهشتی هم بالای قضیه بوده.
قضیه این قدر برای مردم روشن بود که همان موقع هم شعاری بر سر زبانها افتاد و جوانها روی در و دیوار می نوشتند که ”بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی“. علت اصلی منفور بودن بهشتی هم در میان مردم, علاوه بر سایر کارهایش, همین ماجرای به قتلرساندن آقای طالقانی بود. در هرحال، قتل آقای طالقانی برای مردم ما خیلی گران تمام شد. چنین رَجُلی, با این سابقه, در مملکت ما خیلی خیلی کمیاب بود. آخوندها هم خوب می دانستند چه کسی را باید از بین ببرند...»



جنگ, جنگ تا پیروزی!
یک‌شنبه، ۲۸ شهریور ۱۳۸۹ / ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۰
  زمینه سازان جنگ ایران و عراق, پایان آن را هم, از آغاز جنگ افروزی مشخص کرده بودند: «سقوط قطعی صدّام». از آنجایی که خمینی دو هفته پس از پیروزی انقلاب در سخنانی اعلام کرده بود که «یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند» (روزنامه آیندگان, ۷اسفند۵۷), محدودکردن جنگ به سقوط یک کشور, آن چنان نشاط آور بود که وقتی خامنه ای, رئیس جمهور و «رئیس شورای عالی دفاع» رژیم, اعلام کرد: «ما با صدّام و رژیم متجاوز کار داریم... ما اصلاً علاقمند نیستیم که جنگ را به خارج از عراق گسترش دهیم», حتی مهندس بازرگان نیز در اعلامیه یی با امضای «نهضت آزادی ایران» و با عنوان «روزنه امید در زمینه جنگ» به تاریخ ۲۰اسفند۶۴, از این «تحلیل ارزنده» و نظر «زیبنده», با «خوشوقتی» استقبال کرد و نوشت: «نهضت آزادی ایران خوشوقت است که رئیس شورای عالی دفاع برای اوّلین بار حدّ نهایی برنامه جنگی... را مشخّص کردند... به نظر ما چنین تحلیلِ ارزنده و اعلام نظرِ زیبنده, راه را برای... خروج از بن بست  چندین ساله بازکرده [است]...». «حد نهایی برنامه جنگی» به سرنگون کردن «رژیم متجاوز» عراق محدود شده بود. این «حد نهایی» خط قرمزی بود که همه سرکردگان رژیم, آن را رعایت می کردند و به جدّ, در پی به ثمررساندنش بودند و هرگونه دم زدن از صلح و میانجیگری برای پایان دادن به جنگ را, خیانت به «آرمانهای امام خمینی» به حساب می آوردند: «بین  ملّت  ما و صدّام حسین خط خون کشیده است و به هیچ وجهِ مِنَ الوجوه میانجیگری را از جانب هیچ طرفی نمیپذیریم و تا ”سقوط قطعی صدّام“ از هیچ مبارزه قاطعی دست برنخواهیم داشت» (مصطفی چمران, وزیر دفاع وقت رژیم ـ روزنامه «جمهوری اسلامی», ۶اردیبهشت۵۹).
وقتی در روز ۳۱شهریور ۵۹, جنگ ایران و عراق با هجوم هواپیماهای جنگی عراق به ایران آغازشد, «مائده آسمانی» برای ادامه جنگ تا هدف مشخص شده, نیز با این هجوم هوایی, به دامن خمینی افتاد. از آن پس, سرکردگان رژیم, به یاری این «امداد غیبی», هرچه کوبنده تر, بر طبل «جنگ ـ جنگ تا پیروزی», کوبیدند و تا ۲۷تیرماه۱۳۶, که خمینی به ناچار جام زهر آتش بس را سرکشید, هر تلاش و هر فریاد و طرح و برنامه و راهکاری برای صلح را بی پاسخ گذاشتند و آن را توطئه و همدستی با «استکبار جهانی» به سرکردگی آمریکا, به حساب آوردند. آنها بر این جنگی که آن را «تحمیلی» و «دفاع مقدس» نامیدند, لباس «جهاد» علیه «کفر» پوشاندند و هر ایرانی را به شرکت در این «جهاد مقدس» مکلّف کردند. رجایی در روز ۵مهر ۵۹, چند روز پس از آغاز جنگ, در مصاحبه با خبرنگاران اعلام کرد: «جنگ بین ایران و عراق, جنگ بر سر عقیده است ... جنگ اسلام با کفر است...» او در همین مصاحبه گفت صدام یاسر عرفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد تا زمینه صلح بین دو کشور را فراهم کند, امّا, ما «هیچگونه میانجیگری و مذاکره یی را نخواهیم پذیرفت». 
تا فتح خرمشهر در اوایل خرداد۶۱, صرفنظر از زمینه سازیهای نخستین سرکردگان رژیم برای برافروختن شعله جنگ, همه نیروهای ملی در راه بیرون راندن قوای متجاوز همگام بودند. مجاهدین نیز در «سنگرهای مقدّم نبرد در کنار مردم بوده اند» و تا آبان ۵۹ که به حکم «دادستانی انقلاب» آبادان از آن شهر اخراج شدند, دست از این نبرد رویاروی نکشیدند (نشریه مجاهد, شماره ۹۹, ۱۱آذر۵۹), اما ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین المللی و آمادگی آن کشور برای برقراری صلحی پایدار, آن را از حالت «تحمیلی» و «دفاع مقدس» به درآورد. از آن پس, دم زدن از «دفاع مقدس» بی معنی بود چرا که لازمه ادامه جنگ, ورود به خاک عراق بود و این «تجاوز» در شرایطی که طرف عراقی خواهان صلح بود و کشورهای عربی مجاور عراق, به خصوص عربستان, حاضر به پرداخت غرامت جنگ به ایران بودند و سازمان ملل نیز دو کشور را به صلح فرامی خواند, قابل دفاع نبود.
میرحسین موسوی, نخست وزیر «دولت خدمتگزار» خمینی, چند هفته پس از فتح خرمشهر اعلام کرد: «... تن به صلح دادن در این شرایط, بدون این که شرایط ما تحقّق پیدا کرده  باشد, این مساٌله به معنای خفه کردن انقلاب اسلامی ما هم هست...» (روزنامه جمهوری  اسلامی, ۲۰ تیرماه۶۱).
وقتی تنفسگاه رژیم جنگ است و «بقای جمهوری اسلامی» به جنگ وابسته است, دم زدن از صلح, بی تردید دشمنی با بقای جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد. جنگ وسیله یی بود که خمینی و سرکردگان رژیمش به آن وسیله می خواستند بر اختناقی که هرروز چهره اش عیان تر می شد, سرپوش بگذارند و به مدد سرکوبی وحشیانه از خطر «گروهکهای محارب» نجات پیداکنند. رفسنجانی در ملاقات با اعضای «کادر تعقیب و مراقبت و عملیات سپاه پاسداران» در ۲۹ اردیبهشت ۶۲ با اشاره بهاین تهدید گفته بود: «وقتی جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوری اسلامی نبودیم, امّا, میدانستیم که این گروهکهای محارب خطرات جدّی برای ما دارند» (سرمقاله «مجاهد», شماره ۱۵۴).
برای درامان ماندن از این «خطرات جدّی» و تضمین «بقای جمهوری اسلامی» ادامه دادن به جنگ اجتناب ناپذیر بود. به هر قیمتی می بایست جنگ ادامه می یافت, «حفظ نظام» به ادامه جنگ وابسته بود و «حفظ نظام جمهوری اسلامی, از اهمّ واجبات عقلی و شرعی است ... حفظ جمهوری اسلامی یک واجب عینی است... از نماز  اهمیتش بیشتر است»  (از گفته های خمینی ـ صحیفه نور, جلد ۱۰, ص ۲۲۶).
«حمله آخر»!
پس از عقب نشینی عراق به پشت مرزهای بین المللی در خرداد ۱۳۶۱, و تقاضای مکرر آن کشور از مجامع ذیربط بین المللی برای کشاندن رژیم ایران به پای میز مذاکره صلح, این پندار را در خمینی پدید آورد که این تلاشها نشانه ناتوانی در مقابله با حملات احتمالی ایران است. از این رو, زمان را برای ضربه زدن نهایی به رژیم عراق و سرنگونی آن مناسب دید, به فکر بسیج هرچه گسترده جنگی و یورش همه جانبه به خاک عراق برای پیروزی نهایی بر رژیم حاکم بر آن کشور  افتاد و در گام اول نیز, کشاندن دانش آموزان و نوجوانان به جبهه جنگ مدّنظر قرارداد که جذب آنها در آن روزها آسان تر و کم هزینه تر بود.
روزنامه جمهوری اسلامی, ۹آبان۶۱ ـ سؤال از خمینی: «در شرایط حاضر رضایت والدین برای رفتن به جبهه لازم است یا خیر؟
جواب خمینی: «تا موقعی که جبهه ها نیاز به نیرو دارد رفتن به جبهه واجب است و اجازه والدین شرط نیست...
ـ در حال حاضر تمام افرادی که قدرت دارند به جبهه بروند باید به مقامات مسئول مراجعه نمایند و چنان چه تشخیص دادند که جبهه به آنها نیاز دارد, واجب است به جبهه بروند و بر هر کار دیگر مقدّم است...» 
روزنامه اطلاعات, ۱۸آبان ۶۱ ـ «در حاشیه اعزام نیرو به جبهه ها»: «فتوای اخیر امام خمینی مبنی بر در اولویت قرارداشتن جنگ در برابر سایر امور از قبیل تدریس, وظایف اداری و...  اعلام آمادگی مسئولین مملکتی, نهادها, نمایندگان مجلس و اعضای کابینه (برای رفتن به جبهه) باعث می شود که رایحه حضور مستمر و فعال مردم را در صحنه استنشاق کنیم...»
کیهان, ۱۷ آبان ۶۱: میرحسین موسوی, «نخست وزیر, دیروز, طی نامه یی به [بنی صدر]ریاست جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع, آمادگی بیش از یک میلیون کارمند اداری کشور را برای اعزام به جبهه های جنگ اعلام داشت...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲۵ دی ۶۱ ـ  سرمقاله: «... دشمنان انقلاب اسلامی... مایلند کاری کنند که جنگ تحمیلی به این زودیها به پایان نرسد و بهار آینده را هم پشت سر بگذارد... درست به همین دلیل است که ما باید سریعتر حرکت کنیم و به خواست خدا, مساٌله جنگ را, هرچه زودتر, فیصله دهیم, به طوری که تا بهار آینده (بهار ۶۲) کلک صدام کنده شده باشد...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۳۰ دی۶۱ ـ سرمقاله: «... اکنون خبر از توفانی می آید که اگر از راه برسد همه چیز را برهم خواهد ریخت... اگر صدام به اشاره یی سقوط کند... انقلابی رخ خواهد داد, همه چیز به هم خواهد ریخت... انقلابی در پیش است؛ انقلابی بزرگ...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲بهمن ۶۱ ـ طاهری, امام جمعه اصفهان: «ای رزمندگان سِلَحشور اسلام, بجنگید که صبح پیروزی نزدیک است».
ـ روزنامه اطلاعات, ۴ بهمن ۶۱ ـ میرحسین موسوی, نخست وزیر, «ضمن ردّ هرگونه صلحی» گفت: «... جنگ با پیروزی سیاسی ـ نظامی ایران پایان خواهد یافت».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ بهمن۶۱ ـ صیاد شیرازی: «به زودی شاهد پیروزیهای بزرگی خواهیم بود».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۴بهمن ۶۱ : «آیت الله منتظری» دو روز پیش (۱۲بهمن) خطاب به «امت همیشه در صحنه» گفت: «... ملت ایران! رهبر انقلاب... از شما انتظار دارد این حمله آخر را, به نحو احسن, انجام دهید و ان شاء الله... مواجه با شکست صدام باشد...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۴ بهمن۶۱: در روز ۱۲بهمن موسوی, نخست وزیر, گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید». این روزنامه سخنان [رفیقدوست] وزیر سپاه پاسداران را هم نقل کرد که گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید».
ـ اطلاعات, ۱۴بهمن۶۱: محسن رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران: «... ما ان شاء الله در همین ”ایام الله“ [سالگرد انقلاب۵۷] است که باید به ملتمان نوید پیروزی را بدهیم ... و به زودی نوید پیروزی بزرگ را خواهید شنید».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۶بهمن۶۱: روز گذشته رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت: «... منطقه خودش را برای زندگیِ بدون صدام آماده می کند».
عملیات «والفجر»
یکشنبه شب ۱۷بهمن ۱۳۶۱, تهاجم گسترده رژیم ایران به منطقه فَکّه در خاک عراق با نام عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد. خمینی و سرکردگان رژیمش به «سرنگونی قطعی صدام» یقین داشتند و خود را برای بلعیدن کامل عراق آماده کرده بودند.
پیش از نیمروز فردای این یورش, رفسنجانی در مجلس رژیم گفت: «... بعد از انتظار طولانی مردم, دیشب, حمله سرنوشت ساز رزمندگان اسلام به دشمن بعثی عَفلقی آغاز شد...  انتظار داریم که این آخرین عملیات رزمی ما باشد و سرنوشت نهایی منطقه را تعیین کند» (کیهان, ۱۸بهمن ۶۱).
رژیم جنگ طلب, پیش از این یورش, یورشهایی را با نامهای عملیات «رمضان» (۲۳تیر۶۱), عملیات «مسلم بن عقیل» (۹مهر۶۱), عملیات «محرّم» (۱۰ آبان ۶۱) انجام داده بود.
هجوم گسترده نیروهای تحت امر خمینی, در همان دو سه روز اول جنگ, با شکست سختی روبرو شد و خمینی در روز ۲۱بهمن ۶۱, در چهارمین روز یورش, طی سخنانی گفت : «... در این نبرد آخر گاهی می گویند هفت هزار نفر, گاهی می گویند ۱۵ هزار, ما از ایرانیان کشتیم و ازبین بردیم. بیش از ۴هزار نفر ما نفرستادیم به جبهه ها...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۲۵ بهمن۶۱ ـ  رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم: «... امروز بیش از هر زمان دیگری, نیروهای مسلّح را در جبهه ها جمع کرده ایم و همچنان هم سیل داوطلبان به طرف جبهه ها سرازیر است و مقدمات حرکتی که تا روش شدن سرنوشت جنگ متوقف نخواهد شد, فراهم است... سیاست این است که عملیات ادامه خواهد داشت و عملیات ”والفجر“ آخرین عملیات ماست...».
ـ کیهان, ۲۸بهمن ۶۱ ـ رفسنجانی در مصاحبه با خبرنگار کیهان به شکست و عقب نشینی نیروهای مهاجم اشاره می کند و می گوید: «... بچه های ما با یک حرکتی, البته, با دادن تلفات و خساراتی... رفتند تا آن جایی که فکر می کردند. البته, برای این که بیشتر تلفات داده نشود, مصلحت دیدند که به یک نقطه معینی برگردند و آنجا باشند تا برنامه بعدی بهشان دستور داده بشود...»
صیاد شیرازی نیز درباره عقب نشینی نیروهای رژیم گفت: «... در عملیات ”والفجر مقدماتی“... دشمن از آخرین تجاربش استفاده کرده بود و پیشروی در عمق کُند شد و نتیجه آن مراجعت به خط اول بود... پس از مدتها تاٌخیر به ”والفجر“ رسیدیم که به ظاهر عملیات ناکام بود» (روزنامه اطلاعات, ۲مهر۶۲).
«سربازان یکبار مصرف»!
گفته اند که در نخستین شکست این یورش حدود ۵هزار تن از نیروهای رژیم کشته شدند که بخشی از آنها جوانان ۱۲ تا ۱۶ساله بودند که به شیوه «گوشت دم توپ», «امواج انسانی» و «سربازان یکبار مصرف», به تنور جنگ ضدمیهنی افکنده شدند. 
ـ کیهان, ۳ اسفند ۶۱ ـ خامنه ای, رئیس جمهور رژیم, در «روز دانش آموز شهید», به فاجعه کشتار وحشیانه دانش آموزان سراسر ایران در یورش «والفجر» اشاره کرد و گفت: «... سراسر ایران کمتر مدرسه یی است که نام و یاد شهیدی را به همراه نداشته باشد و سنگری نیست که خون پاک دانش آموزی آن را رنگین نکرده باشد».
ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (۹ اسفند ۶۱) از «گردان شهید» که بنا بر تاکتیک «امواج انسانی», «ماٌموریت ویژه» آن کشته شدن «۹۹درصد از پِرسُنل آن» بود: «... در منطقه رشیدیه و در جمع افراد گردان ۳۰۰نفره شهدا هستیم؛ گردانی که با در پیش داشتن ”ماْموریت ویژه“, می رود تا بر روند پیروزیهای رزمندگان اسلام در عملیات ” والفجر“, ستاره درخشانی بنشاند... گردانی که تمام پرسنل آن را افراد پیر و جوان و نوجوان بسیجی (=«سربازان یکبار مصرف»!) تشکیل داده اند و از همه مهمتر این که پرسنل این گردان با شرکت داوطلبانه خود در اجرای ماٌموریت ویژه آماده اند تا در چند روز آینده مجری یکی از حساس ترین برنامه های عملیاتی ”والفجر“ (= گذر از روی مین) باشند, به طوری که با اجرای این ماٌموریت, بسیاری از پرسنل این گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت ساده تر, اجرای ”ماٌموریت ویژه“ این گردان, مشروط است با شهادت ۹۹ درصد از پرسنل آن...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ اردیبهشت ۶۱, در گزارش «طریق القُدس الی بیت المقدس», صحنه های جگرخراش «ماٌموریت ویژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسین لحظات پرپرشدنشان را چنین تصویر می کند: «... بچه ها داوطلب می شدند: ۱۵ساله... ۱۶ساله...  ۱۴ساله... شاد و شیرین و ذکرگویان... سحرگاه و صحرای مین و آنها مثل غنچه های بامدادیِ چمن, که در دَمدمه های صبح, آماده بازشدن اند و پرپرشدن و پرگشودن, از روی مین ها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید و گوشها دیگر نمی شنید و لحظاتی بعد, گردوغبار, که فرو می نشست, هیچ نبود!... جز تکه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا, هر تکّه یی بر سنگی چسبیده... بدنهای خردسال بچه ها, تکه تکه, ریزه ریزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشیده... حالا, گاه بچه ها پیش از عبور و پای گذاشتن بر مین, پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکّه ها و پاره ها... چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»
ـ روزنامه کیهان ۱۰ اسفند۶۱:  در دبیرستان موسوی, دانش آموزان درس «شهادت» می آموزند.
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۲ اسفند۶۱: «۴۰ شقایق شکفته خونین» (دبیرستان موسوی تهران).
ـ «هنگام شروع عملیات محرّم (۱۰ آبان ۶۱), بنا به فرمان امام امت درمورد ضرورت رفتن به جبهه ها, دانش آموزان دبیرستان موسوی, یکباره می خواستند مدرسه را رها کنند و به جبهه بروند»
ـ«مجاهد», شماره ۱۴۴, ۲۶ اسفند ۶۱: «فقط از یک دبیرستان (دبیرستان موسوی) ۴۰ دانش آموز در تهاجم اخیر به خاک عراق (عملیات والفجر که در ۱۷بهمن۶۱ آغاز شد), کشته شدند»
ـ «جمهوری اسلامی, ۲۲ اسفند۶۱ ـ «مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان درباره بسیج دانش آموزان این استان گفت: «... تا آخر دیماه [۶۱] هزاران نفر از کادر فرهنگیان و دانش آموزان به جبهه های جنگ اعزام شده که از این تعداد, بیش از ۱۵۹۵ نفر از آنان کشته شده اند که ۱۴۵۷ نفر دانش آموز و ۱۳۸نفر کادر فرهنگی بوده اند و همچنین تعداد ۱۰۸۷ نفر در این راه شهید زنده (= معلول) شده اند که ۱۰۲۰ نفر آنان از دانش آموزان مجروح و ۶۷ نفر از آموزگاران می باشند».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۶ فروردین ۶۲: «حماسه ۳۶ رزمنده شهید از دبیرستان سلمان فارسی تهران».
ـ روزنامه اطلاعات, ۸ اردیبهشت ۶۲: «از این سنگر (دبیرستان دکتر شریعتی کرج) ۴۵ راهیِ خداجو, رَخت سرخ شهادت پوشیدند».
ـ رادیو رژیم, ۱۲ اردیبهشت ۶۲: علی اکبر پرورش, وزیر آموزش و پرورش, در نماز جمعه تهران گفت:«... در جبهه های جنگ بسیاری از این عزیزانی که مشغول رزم هستند, دانش آموزان هستند و معلّمین...»
«قصابی بزرگ»
رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران, در سمینار «بررسی مساٌله جنگ و مشکلات دانش آموزان جبهه» در آبان ۶۴ گفت: «در سال ۶۲ در عملیات خیبر, ۵۷ درصد نیروهای رزمنده دانش آموز بودند» (کیهان, ۲۲آبان ۶۴).
در سال ۱۳۶۲, رژیم جنگ طلب, چندین عملیات برای رخنه کردن به داخل خاک عراق و تصرف شهرهایی مانند بصره, عماره, علی شرقی و... انجام داد, مانند عملیات «والفجر» ۱ تا ۶ (از فروردین تا اسفند ۶۲)  از محورهای سوسنگرد در جنوب تا محور پیرانشهر در شمال خط مرزی ایران و عراق, اما, دیواره دفاعی نیروهای عراقی امکان هرگونه پیشروی را از نیروهای مهاجم گرفت و آنها کاری از پیش نبردند.
وقتی یورشهای سال ۱۳۶۲, در محورهای میانی و شمالی جبهه, کاری از پیش نبرد, خمینی و سرکردگان جنگ طلب رژیمش محور جنوب را که پیش از این در عملیات رمضان (۲۳تیرماه ۶۱) آن را تجربه کرده بودند, بستر یورشهای خود قراردادند. عملیات «والفجر ۶» در نیمه شب دوم  اسفند ۱۳۶۲ در دو جبهه آغاز شد:
ـ جبهه چیلات در محور دِهلُران (در فاصله شهر مهران در ایران  و شهر عماره در عراق»؛
ـ جبهه تنگه چزابه در محور بستان (در شمال غربی اهواز و سوسنگرد ـ بین سوسنگرد در ایران و عماره در عراق).
هدف از یورش از جبهه چیلات به شهر علی غربی عراق و تصرف آن شهر بود و یورش از تنگه چزابه با هدف تصرف شهر کوت العماره عراق صورت گرفت.
عملیات «خیبر», از محور خرمشهر, با استفاده از «تاکتیک امواج انسانی» و با هدف تصرف جاده بغداد ـ بصره و در پی آن چیرگی بر شهر بصره در عراق در شبانگاه سوم اسفند۶۲ آغازشد. رادیو رژیم در فردای آن روز (۴اسفند) اعلام کرد: «رزمندگان پرتوان اسلام ظهر امروز با آب مطهّر و عطرآگین دجله و فرات وضو ساختند».
این یورش در مردابها و باتلاقهای منطقه «هور الهویزه» و «جزیره مجنون» (که در ۱۲کیلومتری مرز ایران در داخل خاک عراق قراردارد), تلفات وحشتناکی به جای نهاد. بیشترین تلفات بر «لشکر نصر» وارد شد تا آنجا که صحنه گردانان جنگ, ناچار شدند بقایای آن لشکر شکست خورده را به عقب برگردانند. به گزارش خبرگزاریها, انبوه کشته های رژیم در تمام مسیر یورش, بر زمین مانده بود و نیروهای رژیم به هنگام عقب نشینی فرصت و موقعیت جمع آوری آنها را نداشتند.
خمینی در روز ۱۴ اسفند ۶۲, وجود انبوه تلفات در این یورش را انکار کرد و گفت: «ممکن است که بعضی اذهان ساده یک وقت باورکنند. این مسائل (=شمار بسیار زیاد تلفات) را, باور نکنید. مساٌله این طور نیست... آنها صد مقابلش می کنند (= آن را صدبرابر می کنند)...»
فردای سخنان خمینی, رفسنجانی در مورد شمار تلفات این یورش گفت: «... قضیه را این قدر بزرگ کردند که ممکن  است خودشان هم دچار اشتباه بشوند. در رسانه های خود از تلفات ایران... تقریباً, هزار برابر حرف می زنند. ما در آن درگیری, که اینها کردند, ممکن است که تلفات معدودی, مثلاً صد تا پنجاه تا, شاید هم کمتر ـ رقم دقیقش را نمی دانم ـ طبعاً پیش بیاید...» (کیهان, ۱۵ اسفند۶۲).
رفسنجانی, چند روز بعد (۱۹ اسفند ۶۲), برای این که ابعاد وحشتناک کشته ها را بپوشاند, در نماز جمعه تهران, به صحنه آمد و رقم قبلی را اندکی بالابرد و گفت: «... آمدند یک صحنه سازی کردند که آدم لجش از این روزنامه نگارها و فیلمبردارها درمی آید. ما در سراسر جبهه شهید داشتیم؛ در چزابه داشتیم؛ در چیلات داشتیم؛ در طلایه داشتیم... اینها اجساد شهدای ما را جمع کردند, تا مثلاً, به یک رقم هفتصد ـ هشتصد برسد... یا کشته های خودشان را به آن جا آوردند. اصلش دروغ است... خبرنگارها را  بردند از آن صحنه فیلم برداشتند و در دنیا پخش کردند که ببینند اجساد ایرانیها اینجا را پرکرده است. من نمی گویم به رادیوها گوش ندهید, اما, وقتی گوش می دهید با دقت گوش بدهید. حرفهایی را که می شنوید یک قدری روی آن بایستید, تحلیل کنید, حساب کنید...» رفسنجانی در همین روضه خوانی خطاب به خانواده های کشته شدگان جنگ گفت: «ما راهی برای توقف جنگ نداریم»! (رادیو رژیم, ۱۹ اسفند۶۲).
در حمله «خیبر» تلفات نیروهای رژیم بسیار زیاد بود, به طوری که رسانه های بین المللی از آن با عنوان «قصابی بزرگ» یاد کردند. مثلاً, روزنامه کوتیدِیَن, چاپ پاریس, در روز دوم مارس ۱۹۸۴ (۱۲ اسفند ۶۲) درباره این تهاجم خونین نوشت: «... منطقه یی به وسعت ۲۰۰کیلومتر مربع مملو از گوشت و استخوان انسان...»
مطبوعات و رسانه های بین المللی کشته ها و مجروحان ایرانی این تهاجم خونبار را بیش از صد هزار تن برآورد کردند. «در آن تهاجم جنایت بار, دست کم, بیش از ۵۰ هزار دانش آموز اعزامی از شهرها و روستاهای ایران قربانی شدند».
رژیم جزایر مجنون را به بهای به کشتن دادن دهها هزار تن ـ که اکثرشان دانش آموز بودند ـ به تصرف درآورد و آن را «فتح الفتوح» نامید تا بتواند با تبلیغات گسترده بر روی اهمیت این جزیره ابعاد وحشتناک تلفاتش را بپوشاند.
  
«حمله آخر» نه تنها مژده پیروزی نزدیک و فتح نهایی را در پی نداشت بلکه رژیم جنگ طلب را در چنبره جنگی سهمگین گرفتار کرد و سرانجام خمینی را به جایی رساند که ناچار شد زهر آتش بس را سربکشد و آرزوی «سرنگونی قطعی صدام» را به گور ببرد.
رفات را برای میانجیگری به ایران فرستاد تا زمینه صلح بین دو کشور را فراهم کند, امّا, ما «هیچگونه میانجیگری و مذاکره یی را نخواهیم پذیرفت». 
تا فتح خرمشهر در اوایل خرداد۶۱, صرفنظر از زمینه سازیهای نخستین سرکردگان رژیم برای برافروختن شعله جنگ, همه نیروهای ملی در راه بیرون راندن قوای متجاوز همگام بودند. مجاهدین نیز در «سنگرهای مقدّم نبرد در کنار مردم بوده اند» و تا آبان ۵۹ که به حکم «دادستانی انقلاب» آبادان از آن شهر اخراج شدند, دست از این نبرد رویاروی نکشیدند (نشریه مجاهد, شماره ۹۹, ۱۱آذر۵۹), اما ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر و عقب نشینی نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین المللی و آمادگی آن کشور برای برقراری صلحی پایدار, آن را از حالت «تحمیلی» و «دفاع مقدس» به درآورد. از آن پس, دم زدن از «دفاع مقدس» بی معنی بود چرا که لازمه ادامه جنگ, ورود به خاک عراق بود و این «تجاوز» در شرایطی که طرف عراقی خواهان صلح بود و کشورهای عربی مجاور عراق, به خصوص عربستان, حاضر به پرداخت غرامت جنگ به ایران بودند و سازمان ملل نیز دو کشور را به صلح فرامی خواند, قابل دفاع نبود.
میرحسین موسوی, نخست وزیر «دولت خدمتگزار» خمینی, چند هفته پس از فتح خرمشهر اعلام کرد: «... تن به صلح دادن در این شرایط, بدون این که شرایط ما تحقّق پیدا کرده  باشد, این مساٌله به معنای خفه کردن انقلاب اسلامی ما هم هست...» (روزنامه جمهوری  اسلامی, ۲۰ تیرماه۶۱).
وقتی تنفسگاه رژیم جنگ است و «بقای جمهوری اسلامی» به جنگ وابسته است, دم زدن از صلح, بی تردید دشمنی با بقای جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد. جنگ وسیله یی بود که خمینی و سرکردگان رژیمش به آن وسیله می خواستند بر اختناقی که هرروز چهره اش عیان تر می شد, سرپوش بگذارند و به مدد سرکوبی وحشیانه از خطر «گروهکهای محارب» نجات پیداکنند. رفسنجانی در ملاقات با اعضای «کادر تعقیب و مراقبت و عملیات سپاه پاسداران» در ۲۹ اردیبهشت ۶۲ با اشاره بهاین تهدید گفته بود: «وقتی جنگ شروع شد, اصلاً نگران سقوط جمهوری اسلامی نبودیم, امّا, میدانستیم که این گروهکهای محارب خطرات جدّی برای ما دارند» (سرمقاله «مجاهد», شماره ۱۵۴).
برای درامان ماندن از این «خطرات جدّی» و تضمین «بقای جمهوری اسلامی» ادامه دادن به جنگ اجتناب ناپذیر بود. به هر قیمتی می بایست جنگ ادامه می یافت, «حفظ نظام» به ادامه جنگ وابسته بود و «حفظ نظام جمهوری اسلامی, از اهمّ واجبات عقلی و شرعی است ... حفظ جمهوری اسلامی یک واجب عینی است... از نماز  اهمیتش بیشتر است»  (از گفته های خمینی ـ صحیفه نور, جلد ۱۰, ص ۲۲۶).
«حمله آخر»!
پس از عقب نشینی عراق به پشت مرزهای بین المللی در خرداد ۱۳۶۱, و تقاضای مکرر آن کشور از مجامع ذیربط بین المللی برای کشاندن رژیم ایران به پای میز مذاکره صلح, این پندار را در خمینی پدید آورد که این تلاشها نشانه ناتوانی در مقابله با حملات احتمالی ایران است. از این رو, زمان را برای ضربه زدن نهایی به رژیم عراق و سرنگونی آن مناسب دید, به فکر بسیج هرچه گسترده جنگی و یورش همه جانبه به خاک عراق برای پیروزی نهایی بر رژیم حاکم بر آن کشور  افتاد و در گام اول نیز, کشاندن دانش آموزان و نوجوانان به جبهه جنگ مدّنظر قرارداد که جذب آنها در آن روزها آسان تر و کم هزینه تر بود.
روزنامه جمهوری اسلامی, ۹آبان۶۱ ـ سؤال از خمینی: «در شرایط حاضر رضایت والدین برای رفتن به جبهه لازم است یا خیر؟
جواب خمینی: «تا موقعی که جبهه ها نیاز به نیرو دارد رفتن به جبهه واجب است و اجازه والدین شرط نیست...
ـ در حال حاضر تمام افرادی که قدرت دارند به جبهه بروند باید به مقامات مسئول مراجعه نمایند و چنان چه تشخیص دادند که جبهه به آنها نیاز دارد, واجب است به جبهه بروند و بر هر کار دیگر مقدّم است...» 
روزنامه اطلاعات, ۱۸آبان ۶۱ ـ «در حاشیه اعزام نیرو به جبهه ها»: «فتوای اخیر امام خمینی مبنی بر در اولویت قرارداشتن جنگ در برابر سایر امور از قبیل تدریس, وظایف اداری و...  اعلام آمادگی مسئولین مملکتی, نهادها, نمایندگان مجلس و اعضای کابینه (برای رفتن به جبهه) باعث می شود که رایحه حضور مستمر و فعال مردم را در صحنه استنشاق کنیم...»
کیهان, ۱۷ آبان ۶۱: میرحسین موسوی, «نخست وزیر, دیروز, طی نامه یی به [بنی صدر]ریاست جمهوری و رئیس شورای عالی دفاع, آمادگی بیش از یک میلیون کارمند اداری کشور را برای اعزام به جبهه های جنگ اعلام داشت...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲۵ دی ۶۱ ـ  سرمقاله: «... دشمنان انقلاب اسلامی... مایلند کاری کنند که جنگ تحمیلی به این زودیها به پایان نرسد و بهار آینده را هم پشت سر بگذارد... درست به همین دلیل است که ما باید سریعتر حرکت کنیم و به خواست خدا, مساٌله جنگ را, هرچه زودتر, فیصله دهیم, به طوری که تا بهار آینده (بهار ۶۲) کلک صدام کنده شده باشد...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۳۰ دی۶۱ ـ سرمقاله: «... اکنون خبر از توفانی می آید که اگر از راه برسد همه چیز را برهم خواهد ریخت... اگر صدام به اشاره یی سقوط کند... انقلابی رخ خواهد داد, همه چیز به هم خواهد ریخت... انقلابی در پیش است؛ انقلابی بزرگ...»
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۲بهمن ۶۱ ـ طاهری, امام جمعه اصفهان: «ای رزمندگان سِلَحشور اسلام, بجنگید که صبح پیروزی نزدیک است».
ـ روزنامه اطلاعات, ۴ بهمن ۶۱ ـ میرحسین موسوی, نخست وزیر, «ضمن ردّ هرگونه صلحی» گفت: «... جنگ با پیروزی سیاسی ـ نظامی ایران پایان خواهد یافت».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ بهمن۶۱ ـ صیاد شیرازی: «به زودی شاهد پیروزیهای بزرگی خواهیم بود».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۴بهمن ۶۱ : «آیت الله منتظری» دو روز پیش (۱۲بهمن) خطاب به «امت همیشه در صحنه» گفت: «... ملت ایران! رهبر انقلاب... از شما انتظار دارد این حمله آخر را, به نحو احسن, انجام دهید و ان شاء الله... مواجه با شکست صدام باشد...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۴ بهمن۶۱: در روز ۱۲بهمن موسوی, نخست وزیر, گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید». این روزنامه سخنان [رفیقدوست] وزیر سپاه پاسداران را هم نقل کرد که گفت: «... به زودی ملت نوید پیروزی بزرگ را خواهد شنید».
ـ اطلاعات, ۱۴بهمن۶۱: محسن رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران: «... ما ان شاء الله در همین ”ایام الله“ [سالگرد انقلاب۵۷] است که باید به ملتمان نوید پیروزی را بدهیم ... و به زودی نوید پیروزی بزرگ را خواهید شنید».
ـ روزنامه جمهوری اسلامی, ۱۶بهمن۶۱: روز گذشته رفسنجانی در نماز جمعه تهران گفت: «... منطقه خودش را برای زندگیِ بدون صدام آماده می کند».
عملیات «والفجر»
یکشنبه شب ۱۷بهمن ۱۳۶۱, تهاجم گسترده رژیم ایران به منطقه فَکّه در خاک عراق با نام عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد. خمینی و سرکردگان رژیمش به «سرنگونی قطعی صدام» یقین داشتند و خود را برای بلعیدن کامل عراق آماده کرده بودند.
پیش از نیمروز فردای این یورش, رفسنجانی در مجلس رژیم گفت: «... بعد از انتظار طولانی مردم, دیشب, حمله سرنوشت ساز رزمندگان اسلام به دشمن بعثی عَفلقی آغاز شد...  انتظار داریم که این آخرین عملیات رزمی ما باشد و سرنوشت نهایی منطقه را تعیین کند» (کیهان, ۱۸بهمن ۶۱).
رژیم جنگ طلب, پیش از این یورش, یورشهایی را با نامهای عملیات «رمضان» (۲۳تیر۶۱), عملیات «مسلم بن عقیل» (۹مهر۶۱), عملیات «محرّم» (۱۰ آبان ۶۱) انجام داده بود.
هجوم گسترده نیروهای تحت امر خمینی, در همان دو سه روز اول جنگ, با شکست سختی روبرو شد و خمینی در روز ۲۱بهمن ۶۱, در چهارمین روز یورش, طی سخنانی گفت : «... در این نبرد آخر گاهی می گویند هفت هزار نفر, گاهی می گویند ۱۵ هزار, ما از ایرانیان کشتیم و ازبین بردیم. بیش از ۴هزار نفر ما نفرستادیم به جبهه ها...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۲۵ بهمن۶۱ ـ  رفسنجانی, رئیس مجلس رژیم: «... امروز بیش از هر زمان دیگری, نیروهای مسلّح را در جبهه ها جمع کرده ایم و همچنان هم سیل داوطلبان به طرف جبهه ها سرازیر است و مقدمات حرکتی که تا روش شدن سرنوشت جنگ متوقف نخواهد شد, فراهم است... سیاست این است که عملیات ادامه خواهد داشت و عملیات ”والفجر“ آخرین عملیات ماست...».
ـ کیهان, ۲۸بهمن ۶۱ ـ رفسنجانی در مصاحبه با خبرنگار کیهان به شکست و عقب نشینی نیروهای مهاجم اشاره می کند و می گوید: «... بچه های ما با یک حرکتی, البته, با دادن تلفات و خساراتی... رفتند تا آن جایی که فکر می کردند. البته, برای این که بیشتر تلفات داده نشود, مصلحت دیدند که به یک نقطه معینی برگردند و آنجا باشند تا برنامه بعدی بهشان دستور داده بشود...»
صیاد شیرازی نیز درباره عقب نشینی نیروهای رژیم گفت: «... در عملیات ”والفجر مقدماتی“... دشمن از آخرین تجاربش استفاده کرده بود و پیشروی در عمق کُند شد و نتیجه آن مراجعت به خط اول بود... پس از مدتها تاٌخیر به ”والفجر“ رسیدیم که به ظاهر عملیات ناکام بود» (روزنامه اطلاعات, ۲مهر۶۲).
«سربازان یکبار مصرف»!
گفته اند که در نخستین شکست این یورش حدود ۵هزار تن از نیروهای رژیم کشته شدند که بخشی از آنها جوانان ۱۲ تا ۱۶ساله بودند که به شیوه «گوشت دم توپ», «امواج انسانی» و «سربازان یکبار مصرف», به تنور جنگ ضدمیهنی افکنده شدند. 
ـ کیهان, ۳ اسفند ۶۱ ـ خامنه ای, رئیس جمهور رژیم, در «روز دانش آموز شهید», به فاجعه کشتار وحشیانه دانش آموزان سراسر ایران در یورش «والفجر» اشاره کرد و گفت: «... سراسر ایران کمتر مدرسه یی است که نام و یاد شهیدی را به همراه نداشته باشد و سنگری نیست که خون پاک دانش آموزی آن را رنگین نکرده باشد».
ـ گزارش فرستاده روزنامه اطلاعات (۹ اسفند ۶۱) از «گردان شهید» که بنا بر تاکتیک «امواج انسانی», «ماٌموریت ویژه» آن کشته شدن «۹۹درصد از پِرسُنل آن» بود: «... در منطقه رشیدیه و در جمع افراد گردان ۳۰۰نفره شهدا هستیم؛ گردانی که با در پیش داشتن ”ماْموریت ویژه“, می رود تا بر روند پیروزیهای رزمندگان اسلام در عملیات ” والفجر“, ستاره درخشانی بنشاند... گردانی که تمام پرسنل آن را افراد پیر و جوان و نوجوان بسیجی (=«سربازان یکبار مصرف»!) تشکیل داده اند و از همه مهمتر این که پرسنل این گردان با شرکت داوطلبانه خود در اجرای ماٌموریت ویژه آماده اند تا در چند روز آینده مجری یکی از حساس ترین برنامه های عملیاتی ”والفجر“ (= گذر از روی مین) باشند, به طوری که با اجرای این ماٌموریت, بسیاری از پرسنل این گردان, به قرارگاه خود باز نخواهند گشت. به عبارت ساده تر, اجرای ”ماٌموریت ویژه“ این گردان, مشروط است با شهادت ۹۹ درصد از پرسنل آن...»
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۱ اردیبهشت ۶۱, در گزارش «طریق القُدس الی بیت المقدس», صحنه های جگرخراش «ماٌموریت ویژه» دانشآموزان و جوانان «گردان شهدا» را در واپسین لحظات پرپرشدنشان را چنین تصویر می کند: «... بچه ها داوطلب می شدند: ۱۵ساله... ۱۶ساله...  ۱۴ساله... شاد و شیرین و ذکرگویان... سحرگاه و صحرای مین و آنها مثل غنچه های بامدادیِ چمن, که در دَمدمه های صبح, آماده بازشدن اند و پرپرشدن و پرگشودن, از روی مین ها می گذشتند و چشمها دیگر نمی دید و گوشها دیگر نمی شنید و لحظاتی بعد, گردوغبار, که فرو می نشست, هیچ نبود!... جز تکه های گوشت و استخوان در گوشه و کنار صحرا, هر تکّه یی بر سنگی چسبیده... بدنهای خردسال بچه ها, تکه تکه, ریزه ریزه, و ذرّه ذرّه... بر اطراف دشت پاشیده... حالا, گاه بچه ها پیش از عبور و پای گذاشتن بر مین, پتو بر خویش می پیچند و می غلتند تا تکّه ها و پاره ها... چندان پراکنده نشوند که نتوان فراهم آورد و به پشت جبهه انتقال داد و بر سر دستها برد...»
ـ روزنامه کیهان ۱۰ اسفند۶۱:  در دبیرستان موسوی, دانش آموزان درس «شهادت» می آموزند.
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۲ اسفند۶۱: «۴۰ شقایق شکفته خونین» (دبیرستان موسوی تهران).
ـ «هنگام شروع عملیات محرّم (۱۰ آبان ۶۱), بنا به فرمان امام امت درمورد ضرورت رفتن به جبهه ها, دانش آموزان دبیرستان موسوی, یکباره می خواستند مدرسه را رها کنند و به جبهه بروند»
ـ«مجاهد», شماره ۱۴۴, ۲۶ اسفند ۶۱: «فقط از یک دبیرستان (دبیرستان موسوی) ۴۰ دانش آموز در تهاجم اخیر به خاک عراق (عملیات والفجر که در ۱۷بهمن۶۱ آغاز شد), کشته شدند»
ـ «جمهوری اسلامی, ۲۲ اسفند۶۱ ـ «مدیر کل آموزش و پرورش استان اصفهان درباره بسیج دانش آموزان این استان گفت: «... تا آخر دیماه [۶۱] هزاران نفر از کادر فرهنگیان و دانش آموزان به جبهه های جنگ اعزام شده که از این تعداد, بیش از ۱۵۹۵ نفر از آنان کشته شده اند که ۱۴۵۷ نفر دانش آموز و ۱۳۸نفر کادر فرهنگی بوده اند و همچنین تعداد ۱۰۸۷ نفر در این راه شهید زنده (= معلول) شده اند که ۱۰۲۰ نفر آنان از دانش آموزان مجروح و ۶۷ نفر از آموزگاران می باشند».
ـ روزنامه اطلاعات, ۱۶ فروردین ۶۲: «حماسه ۳۶ رزمنده شهید از دبیرستان سلمان فارسی تهران».
ـ روزنامه اطلاعات, ۸ اردیبهشت ۶۲: «از این سنگر (دبیرستان دکتر شریعتی کرج) ۴۵ راهیِ خداجو, رَخت سرخ شهادت پوشیدند».
ـ رادیو رژیم, ۱۲ اردیبهشت ۶۲: علی اکبر پرورش, وزیر آموزش و پرورش, در نماز جمعه تهران گفت:«... در جبهه های جنگ بسیاری از این عزیزانی که مشغول رزم هستند, دانش آموزان هستند و معلّمین...»
«قصابی بزرگ»
رفیقدوست, وزیر سپاه پاسداران, در سمینار «بررسی مساٌله جنگ و مشکلات دانش آموزان جبهه» در آبان ۶۴ گفت: «در سال ۶۲ در عملیات خیبر, ۵۷ درصد نیروهای رزمنده دانش آموز بودند» (کیهان, ۲۲آبان ۶۴).
در سال ۱۳۶۲, رژیم جنگ طلب, چندین عملیات برای رخنه کردن به داخل خاک عراق و تصرف شهرهایی مانند بصره, عماره, علی شرقی و... انجام داد, مانند عملیات «والفجر» ۱ تا ۶ (از فروردین تا اسفند ۶۲)  از محورهای سوسنگرد در جنوب تا محور پیرانشهر در شمال خط مرزی ایران و عراق, اما, دیواره دفاعی نیروهای عراقی امکان هرگونه پیشروی را از نیروهای مهاجم گرفت و آنها کاری از پیش نبردند.
وقتی یورشهای سال ۱۳۶۲, در محورهای میانی و شمالی جبهه, کاری از پیش نبرد, خمینی و سرکردگان جنگ طلب رژیمش محور جنوب را که پیش از این در عملیات رمضان (۲۳تیرماه ۶۱) آن را تجربه کرده بودند, بستر یورشهای خود قراردادند. عملیات «والفجر ۶» در نیمه شب دوم  اسفند ۱۳۶۲ در دو جبهه آغاز شد:
ـ جبهه چیلات در محور دِهلُران (در فاصله شهر مهران در ایران  و شهر عماره در عراق»؛
ـ جبهه تنگه چزابه در محور بستان (در شمال غربی اهواز و سوسنگرد ـ بین سوسنگرد در ایران و عماره در عراق).
هدف از یورش از جبهه چیلات به شهر علی غربی عراق و تصرف آن شهر بود و یورش از تنگه چزابه با هدف تصرف شهر کوت العماره عراق صورت گرفت.
عملیات «خیبر», از محور خرمشهر, با استفاده از «تاکتیک امواج انسانی» و با هدف تصرف جاده بغداد ـ بصره و در پی آن چیرگی بر شهر بصره در عراق در شبانگاه سوم اسفند۶۲ آغازشد. رادیو رژیم در فردای آن روز (۴اسفند) اعلام کرد: «رزمندگان پرتوان اسلام ظهر امروز با آب مطهّر و عطرآگین دجله و فرات وضو ساختند».
این یورش در مردابها و باتلاقهای منطقه «هور الهویزه» و «جزیره مجنون» (که در ۱۲کیلومتری مرز ایران در داخل خاک عراق قراردارد), تلفات وحشتناکی به جای نهاد. بیشترین تلفات بر «لشکر نصر» وارد شد تا آنجا که صحنه گردانان جنگ, ناچار شدند بقایای آن لشکر شکست خورده را به عقب برگردانند. به گزارش خبرگزاریها, انبوه کشته های رژیم در تمام مسیر یورش, بر زمین مانده بود و نیروهای رژیم به هنگام عقب نشینی فرصت و موقعیت جمع آوری آنها را نداشتند.
خمینی در روز ۱۴ اسفند ۶۲, وجود انبوه تلفات در این یورش را انکار کرد و گفت: «ممکن است که بعضی اذهان ساده یک وقت باورکنند. این مسائل (=شمار بسیار زیاد تلفات) را, باور نکنید. مساٌله این طور نیست... آنها صد مقابلش می کنند (= آن را صدبرابر می کنند)...»
فردای سخنان خمینی, رفسنجانی در مورد شمار تلفات این یورش گفت: «... قضیه را این قدر بزرگ کردند که ممکن  است خودشان هم دچار اشتباه بشوند. در رسانه های خود از تلفات ایران... تقریباً, هزار برابر حرف می زنند. ما در آن درگیری, که اینها کردند, ممکن است که تلفات معدودی, مثلاً صد تا پنجاه تا, شاید هم کمتر ـ رقم دقیقش را نمی دانم ـ طبعاً پیش بیاید...» (کیهان, ۱۵ اسفند۶۲).
رفسنجانی, چند روز بعد (۱۹ اسفند ۶۲), برای این که ابعاد وحشتناک کشته ها را بپوشاند, در نماز جمعه تهران, به صحنه آمد و رقم قبلی را اندکی بالابرد و گفت: «... آمدند یک صحنه سازی کردند که آدم لجش از این روزنامه نگارها و فیلمبردارها درمی آید. ما در سراسر جبهه شهید داشتیم؛ در چزابه داشتیم؛ در چیلات داشتیم؛ در طلایه داشتیم... اینها اجساد شهدای ما را جمع کردند, تا مثلاً, به یک رقم هفتصد ـ هشتصد برسد... یا کشته های خودشان را به آن جا آوردند. اصلش دروغ است... خبرنگارها را  بردند از آن صحنه فیلم برداشتند و در دنیا پخش کردند که ببینند اجساد ایرانیها اینجا را پرکرده است. من نمی گویم به رادیوها گوش ندهید, اما, وقتی گوش می دهید با دقت گوش بدهید. حرفهایی را که می شنوید یک قدری روی آن بایستید, تحلیل کنید, حساب کنید...» رفسنجانی در همین روضه خوانی خطاب به خانواده های کشته شدگان جنگ گفت: «ما راهی برای توقف جنگ نداریم»! (رادیو رژیم, ۱۹ اسفند۶۲).
در حمله «خیبر» تلفات نیروهای رژیم بسیار زیاد بود, به طوری که رسانه های بین المللی از آن با عنوان «قصابی بزرگ» یاد کردند. مثلاً, روزنامه کوتیدِیَن, چاپ پاریس, در روز دوم مارس ۱۹۸۴ (۱۲ اسفند ۶۲) درباره این تهاجم خونین نوشت: «... منطقه یی به وسعت ۲۰۰کیلومتر مربع مملو از گوشت و استخوان انسان...»
مطبوعات و رسانه های بین المللی کشته ها و مجروحان ایرانی این تهاجم خونبار را بیش از صد هزار تن برآورد کردند. «در آن تهاجم جنایت بار, دست کم, بیش از ۵۰ هزار دانش آموز اعزامی از شهرها و روستاهای ایران قربانی شدند».
رژیم جزایر مجنون را به بهای به کشتن دادن دهها هزار تن ـ که اکثرشان دانش آموز بودند ـ به تصرف درآورد و آن را «فتح الفتوح» نامید تا بتواند با تبلیغات گسترده بر روی اهمیت این جزیره ابعاد وحشتناک تلفاتش را بپوشاند.
  
«حمله آخر» نه تنها مژده پیروزی نزدیک و فتح نهایی را در پی نداشت بلکه رژیم جنگ طلب را در چنبره جنگی سهمگین گرفتار کرد و سرانجام خمینی را به جایی رساند که ناچار شد زهر آتش بس را سربکشد و آرزوی «سرنگونی قطعی صدام» را به گور ببرد.