Freitag, 29. Januar 2010

استراتژى قيام و سرنگونى سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت سوم)



-
استراتژى قيام و سرنگونى
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت سوم)


مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388


اولين انتخابات رياست جمهورى
در تهران پس از وفات پدر طالقانى و خيزش عظيم و سراسرى مردم ايران در تشييع او، فضا چرخيد. به‌طوريكه بعد از چند ماه كار نيمه مخفى- نيمه علنى، ما دوباره بهكار علنى روى آورديم و اين بار دفتر مركزى مجاهدين كه با پول خودمان و با سند رسمى خريده بوديم، در خيابان انزلى (منشعب از تخت جمشيد كه آن زمان به خيابان طالقانى تغيير نام يافته بود) داير كرديم و رسماًًًًًًًًً و علناً وارد انتخابات رياست جمهورى شديم.

در اين دوره هم وقتى كه كار بالا گرفت، خمينى سرانجام خودش با فتواى رسمى حذف وارد شد. تهديدهاى بچه ترسان مؤتلفه و فداييان اسلام و ديگر مزدوران او به ترور را به پشيزى نخريديم و صبر كرديم تا خودش وارد شود چون خطمان مبارزه سياسى افشاگرانه بود.
حرف خمينى در فتوايش اين بود كه كسى كه به ولايتفقيه رأى مثبت نداده، صلاحيت ندارد. براى همه روشن بود كه منظورش فقط كانديداى مجاهدين است كه به ولايتفقيه رأى نداده و رفراندوم مربوطه را تحريم كرده بودند. بقيه رأيشان را داده بودند. منهم بلادرنگ اعلام كنارهگيرى كردم اما متقابلاًًًًً از خمينى خواستم كه فتوايى هم عليه چماقدارى بدهد كه هرگز نداد. اين در شرايطى بود كه همه مى‌دانستند كه اگر خمينى وارد نمى‌شد، انتخابات قطعاً دو مرحلهيى مى‌شد…

در همان زمان برخى تحليلگران و ناظران سياسى گفتند و نوشتند، علت اين كه خمينى ناگزير شد از ”عرش اعلاى“ مرجعيت و ولايت و رهبرى آن هم در 80سالگى پايين بيايد و با كانديداى نسل انقلاب، كه در ميان كانديداها تنها كانديدايى بود كه در انقلاب ضدسلطنتى به زندان رفته و شكنجه شده و حكم اعدام گرفته بود، مصاف بدهد، اين بود كه هيچ‌كس ديگر غير از خود او توانايى اين رويارويى را با مجاهدين نداشت. چون در جامعه انقلاب كرده و تشنه آزادى، حمايت از كانديداى آنها در انتخابات رياست جمهورى هر روز بيشتر مى‌شد.

قبل از كانديداتورى، من به سراغ وزير كشور كه رفسنجانى بود رفتم. حتى رفسنجانى هم مخالفت نكرد. حتى در پرسش و پاسخ كيانورى هم خواندم كه گفته بود، با اين وضعيت شايد حزب توده هم حمايت از كانديداى مجاهدين را مورد بررسى قرار بدهد (نقل به مضمون).
در آن ايام، و در جريان همين انتخابات، با سرعتى شگفت انگيز، يك جبهه گسترده و نيرومند از تهران تا كردستان و از همه نيروهاى انقلابى و دموكراتيك و ضدارتجاعى و ضد ديكتاتورى شكل گرفته بود و طبعاً حزب توده نمى‌خواست از معركه عقب بيفتد.
به همين خاطر، پس از حذف توسط خمينى، من در پيامى كه متعاقباً فرستادم، صريحا ًنوشتم: «اگر اين مبارزه انتخاباتى بازندهاى داشته باشد، من نيستم!».

روشن بود كه بازنده حقيقى و رسوا شده خمينى بود كه هيچ هماوردى نداشت و آنچنان به خود مطمئن بود كه در ابتداى كار، صريحاً گفت و اعلان كرد كه در انتخابات له يا عليه هيچ‌يك از كانديداها هيچ مداخلهاى نخواهد كرد.
اما اكنون در مصاف با مجاهدين، اين چنين از ”ماه“ به ”چاه“ كشانده مىشد!
خمينى خيلى خوب مى‌دانست و مطبوعات و خبرگزاريهاى بين‌المللى هم مى‌نوشتند كه، اگر خمينى شركت كانديداى مجاهدين در انتخابات را وتو نكرده بود، از ميليونها رأى برخوردار بود كه مانع بزرگى براى خمينى و استقرار ديكتاتورى ولايتفقيه مى‌شد. برخى هم ابراز اطمينان مى‌كردند كه انتخابات دو مرحلهاى مىشد و خمينى از نتايج بعدى آن وحشت داشت.
پاسخ به سوالمان درباره چماقدارى را هم، خمينى دو روز بعد از انتخابات رياست جمهورى كه آن را تحريم كرده بوديم در تاريخ 7بهمن با هجوم مسلحانه عوامل ارتجاع به مركز امداد پزشكى مجاهدين داد.

***

‌ اولين انتخابات مجلس شوراى ملى
اولين انتخابات مجلس كه آن موقع طبق قانون اساسى همين رژيم ”مجلس شوراى ملى“ نام داشت در اواخر اسفند سال 1358 برگزار شد. با توجه به تجربه انتخابات خبرگان، تجربه رفراندوم قانون اساسى و تجربه انتخابات رياست جمهورى، و با توجه به تبليغات وجعليات جنونآميز خمينى و حزبش (حزب جمهورى اسلامى) عليه مجاهدين، اميدى به برگزارى انتخابات سالم و آزاد مجلس نبود. با اين همه، تصميم به شركت و فعاليت همه جانيه گرفتيم.

هدف، ادامه دادن به فضاى مسالمت و پرهيز از جنگ و خونريزى بود. اگر هم كه خمينى تقلب نمى‌كرد و نتيجه انتخابات رامى پذيرفت، نور على نور بود! آنوقت مىشد باز هم به اصلاح رژيم ولايتفقيه چشم دوخت.
اما بنظر مىرسيد خمينى يقين داشت كه در صورت اصلاح شدن رژيم و برگزارى انتخابات آزاد، ديگر جايى براى ولايتفقيه باقى نمىماند.
چنين بود كه در جريان انتخابات مجلس هم، تا توانستند از مجاهدين گرفتند و زدند و زندانى كردند. لوموند در همان‌زمان گزارش كرد كه بيش‌از 2500‌نفر از هواداران مجاهدين در دور اول انتخابات مضروب و مجروح شدند و نمايندگان مجاهدين كه قصد نظارت بر جريان رأى‌گيرى را داشتند با ضرب و شتم از حوزه‌ها اخراج و حتى بازداشت شدند.
در پى كلان تقلبات انتخاباتى، مجاهدين حتى محل چاپ نشريات و جعل اسناد حزب خمينى عليه خودشان را هم كشف و افشا كردند.

***

همه كسانيكه آن ايام را بهخاطر دارند، مىدانند كه به هنگام اعلام نتايج انتخابات مجلس از راديو و تلويزيون دولتى، در دو روز اول، اسم من و تعداد ديگرى از مجاهدين در صدر ليست دارندگان آراء در تهران خوانده مىشد. اما بعد از دو روز صحنه بالكل چرخيد و ما به انتهاى ليست رفتيم.

با اين‌همه، رژيم خودش اعلام‌ كرد كه 25درصد آرا در تهران (بيشتر از 530هزار رأى) به نام من ريخته شده است.
در شهرستانها هم، در‌حالى كه حزب خمينى در مجموع حدود 6‌/‌1‌ميليون رأى آورده بود، رأى اعلام شده براى مجاهدين، حدود 900هزار، يعنى بهرغم همه تقلبات، 56درصد حزب حاكم بود. اما عجبا ‌از دولت سر ولايتفقيه، حتى پاى يك‌ نفر از مجاهدين هم به مجلس نرسيد!
جالب است بدانيد 25‌نماينده حزب خمينى كه از شهرستانها به مجلس رفتند، در مجموع كمتر از 500هزار رأى آورده بودند

***

در خاتمه دور اول انتخابات مجلس، با انبوهى مدارك، ‌كه قسمتى از آنها در نشريه مجاهد منتشر شد‌ ، به اثبات رسيد كه فقط در تهران نيم‌ميليون رأى مجعول به‌سود حزب خمينى به صندوقها ريخته شده است. ‌خيلى از صندوقها با تأخير يكى دو‌هفته‌يى به انجمن مركزى نظارت بر انتخابات مى‌رسيد و معلوم بود كه در اين فاصله آنها را از آراى مجاهدين خالى و با آراى حزب جمهورى انباشته‌اند.

روزى كه با يك‌چمدان اسناد تقلبهاى انتخاباتى به شوراى ارتجاع خمينى رفته بودم، رفسنجانى تقلب را قبول نكرد، اما گفت كه من يك چيز را قبول دارم و آن اين‌كه، هم‌چنان كه خودمان هم (در آمار و ارقام انتخابات) اعلام كرده‌ايم شما بعد از ما هستيد… .
روزى هم كه باهمين اسناد، براى اعتراض رسمى به وزارت كشور رفتم، مهدوى كنى كه در آن زمان وزير كشور بود، بحث را از ”انتخابات“ به ”اعتقادات“ التقاطى! ما منحرف كرد.
محترمانه به او گفتم كه حاج آقا، در زمان شاه به ما مىگفتند ”ماركسيست - اسلامى“ و حالا اين كلمه با ”التقاطى“ جايگزين شده، آخر چه دليلى براى آن داريد؟ وانگهى از شما دعوت مى‌كنم به كلاسهاى ”تبين جهان“ كه هر جمعه در دانشگاه صنعتى شريف برگزار مىشود تشريف بياوريد و بحثهاى ما را ببينيد و هر كجاى آن كه ”التقاط“ است، تصحيح كنيد… .

مهدوى كنى گفت، نه، نيازى به آن نيست، مدارك كافى اين‌جا هست. بعد، بدون هيچ شرم و حيا، كشو ميز كارش را كشيد، و برگههاى رأى من و اشرف و عزيز (مادر رضاييهاى شهيد) را كه با هم رأى داده بوديم جلوى رويم گذاشت.
واقعاً سرم سوت كشيد كه چگونه در يك راىگيرى مخفى برگههاى رأى ما هم از كشوى ميز وزير كشور رژيم سر در مىآورد!
داستان اين بود كه در تهران كه 30 نماينده بايد انتخاب مىشدند، هر رأى دهنده حق داشت اسم 30نفر را بنويسد.

مجاهدين و ائتلاف انتخاباتى آنها، اسم 24كانديدا را براى انتخابات مجلس اعلام كرده بودند و جا را براى 6 اسم خالى گذاشته بودند كه هركس خودش 6نفر ديگر را انتخاب كند و بنويسد. من و اشرف در برگه رأى خودمان اسامى 6تن از انقلابيون فدايى هم بند خودمان از سازمان چريكهاى فدايى خلق را علاوه بر 24 اسم اعلام شده از جانب ائتلاف انتخاباتى خودمان نوشته بوديم كه «شوراى معرفى كانديداهاى انقلابى و ترقيخواه» نام داشت.
به مهدوى كنى گفتم: قبل از هرچيز نمىفهمم كه آراء مخفى ما نزد شما چه مىكند؟ بعد هم آيا بنظر شما راى دادن به 6 انقلابى كه سالها در زندان بودهاند و آنها هم مثل ما مبارزه مىكردند و شكنجه شدند و شركت كردن آنها در حيات سياسى كشور دليل بر التقاط است؟ (نقل به مضمون)
مهدوى كنى با وقاحت گفت، چرا به روحانيت و مسلمين راى نداديد؟
گفتم، راستش نمى‌دانستم كه روزى در وزارت كشور جمهورى اسلامى كه بهطور معمول بايد مجرى يك انتخابات آزاد با راى گيرى مخفى باشد، مورد چنين مواخذهاى كه تفتيش عقيده را تداعى مىكند، قرار خواهم گرفت (نقل به مضمون)

***

از 22بهمن تا امجديه
به مدت 16ماه از 22بهمن57 تا 22خرداد59 (روز ميتينگ امجديه) ما درگير يك مبارزه سياسى مسالمت‌آميز، اما بغايت فشرده و گسترده در برابر ارتجاع حاكم بوديم. طى اينمدت انتخابات خبرگان براى تدوين قانون اساسى، انتخابات رياست‌جمهورى و انتخابات مجلس برگزار شده بود و در هر روز و هر قدم ماجراها داشتيم.

در اثر همين مبارزات بغايت فشرده و بغرنج، و در اثر وحدت و تضاد جدى و واقعى و حقيقى كه با جناحهاى مختلف رژيم كار كرده بوديم، حزب حاكم كه متعلق به خمينى بود به كلى منزوى شد. شعار ما در برابر تماميت حاكميت ارتجاعى، شعار آزادى بود و بهاى آن را هم هر روز درخيابانها و شهرهاى مختلف كشور مى‌داديم. با دهها كشته، صدها مجروح و نقص عضو جدى و هزاران زندانى. من بارها گفتهام كه: بدون مبالغه مجاهدين و هوادارانشان ميليونها چماق خوردند آن هم در فضاى شعبده بازى و گروگانگيرى كه جبهه متحد ارتجاع يعنى خمينى و بهشتى و حزب توده كيانورى و اكثريت فرخ نگهدار و امت پيمان و امثال اينها، ‌فضايى درست كرده بودند كه كلمه آزادى، شعار آزادى، و مشى آزادىخواهى، همسويى با امپرياليسم و بسيار مخدوش و در يك كلام باعث خجالت بود! مى‌خواستند از اساس كلمه آزادى را لجن‌مال كنند. از اين‌رو آزادى‌كشى و چماقدارى ارتجاع را تئوريزه و توجيه و مشروع مى‌كردند. ‌بسا گفتارها و نوشتارها و مصاحبه‌ها عليه كلمه آزادى كه جا‌به‌جا با نيش و نيشتر به مجاهدين همراه بود، منتشر كردند.

حزب توده در ارگان خود دو‌ماه قبل از 30‌خرداد، خطاب به خود من نوشت «دموكراسى كه اين‌همه مورد عشق و پرستش شماست» در مقايسه با «امپرياليسم‌ستيزى چه‌بسا نقش درجه دوم هم احراز نكند» !
بعد از 30خرداد سال 60 هم رسماًًًًًًًًً و علناً و عملاً در سركوب مجاهدين مشاركت كردند و خواهان استرداد و اعدام خود من هم بودند. شگفتا، كسانى كه در داخله دشنه خمينى را عليه ما تيز مى‌كردند، همين كه پايشان به خارجه رسيد، چرخش مدارى پيشه كردند، و به‌ناگهان به موازات نرم‌تنان درون نظام كشف كردند كه مجاهدين يك ”فرقه استبدادى“ هستند.

***

امجديه و بازتابهاى آن در درون رژيم
آخرين ميتينگ بزرگ در امجديه در 22خرداد سال 59 برگزار شد. تعرض و تيراندازى و گاز اشكآور و چماقدارى به حدى بود كه فضاى جامعه را به‌كلى ملتهب و منقلب كرد. آن‌قدر كه بيت خمينى را هم شقه كرد و احمد خمينى با شديدترين كلمات، چماقدارى و جنايتهاى آن روز عليه مجاهدين را محكوم كرد. احمد ناپرهيزى كرد و بهعنوان سخنرانى من كه ”چه بايد كرد؟“ بود اشاره كرد و آن را تاييد نمود و علاوه بر اين، شهادت شهيد نوجوان ما مصطفى ذاكرى را تسليت گفت و براى از حدقه در آوردن چشم يك برادر ديگرمان ابراز تاسف كرد و ما را «عزيزانى» خواند كه در زندانهاى شاه مخلوع بودهايم…

به‌نظر مى‌رسد كه حتى احمد هم پدرش را خوب نمىشناخت و نمى‌دانست كه چگونه توسط خمينى گوشمالى خواهد شد و در هفته بعد در ضدحمله خمينى و اعلان جنگ رسمى و آشكار، او (احمد) نيز چه لگدى از خمينى دريافت خواهد كرد.
ابتدا اجازه بدهيد قسمتهايى از موضعگيرى احمد خمينى را بعد از ميتينگ امجديه بخوانيم. اين‌طورى فضا دستتان مىآيد كه در آن روزگار چه خبر بود وامجديه چه تاثيراتى حتى در خانه و خانواده خمينى برجاى گذاشته بود. بهنحوى كه اگر خمينى نمى‌جنبيد و اعلان جنگ رسمى و آشكار نمى‌كرد، به قطع و يقين عمامهاش پس معركه بود و بايد بساطش را جمع مىكرد و همه راهبندهاى ارتجاعى را از جلو راه مجاهدين برمى‌داشت. گوش كنيد. از صفحه اول مجاهد 26خرداد 59 كه 4روز بعد از ميتينگ امجديه منتشر شده است، مى‌خوانم:
«نظر حاج سيد احمد خمينى درباره حادثه امجديه:
من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مى‌دانم.
تهران-خبرگزارى پارس-حجت الاسلام سيد احمد خمينى پيرامون درگيرى و حوادث روز پنجشنبه گذشته امجديه در گفتگويى با خبرنگار خبرگزارى پارس اظهار داشت: خيلى دردناك است، واقعا چه بايد كرد؟
اين موضوع صحبت آن روز بوده است و به‌جا هم هست.
آخر شرم ندارد كه عدهيى كه اكثراً هم افرادى هستند كه آدم دلش برايشان مى‌سوزد، توسط عدهيى تحريك شوند و به‌جان عده‌يى كه مى‌خواهند به يك سخنرانى گوش كنند هجوم كنند. اين با چه منطقى مى‌خواند و قابل توجيه است. آخر مگر وزارت كشور اجازه نداده است، مگر تمام مسئولين و غيرمسئولين حملههاى سابق را به اين اجتماعات محكوم نكردهاند. آيا واقعا محركين را نمى‌شود شناسايى كرد كه قطعا نظر سوئى دارند؟
چطور اگر مثلاًًًًًًًً به نماز جمعه حمله شود فوراً شناسايى مى‌شود و مى‌دانيد چه كسانى هستند و منزلشان كجاست و چند گربه هم در منزلشان دارند و يكى از آنها هم دم ندارد، ولى يك واقعه به اين مهمى و دردآورى و شرم و خجالت آورى را اگر تحت تعقيب قرار دهند ممكن است تحريك احساسات شود.

مگر نمى‌گوييد كه از خودشان هم دخالت دارند، خوب بگوييد چه كسى است، يا مجاهدين كه مى‌گويند ما طرف را مى‌شناسيم، بگذاريد بيايند در تلويزيون بگويند و اگر ثابت شد، شما هم او را بگيريد و خون آن جوان ناكام و كورى آن شخص و زخمى شدن بقيه را بدهيد «حزب فقط حزبالله» اگر معنايش زدن است كه آبروى الله را بردند، مرگ بر اين تفكر، من نمى‌شناسم اما مى‌دانم كه اين عده انسانهاى خوب، اكثراً عوام، حتماًًًً تحريك مى‌شوند وگرنه بيخود به اجتماعات حمله نمى‌شود. آيا امام در اكثر مصاحباتشان نفرمودهاند كه اظهار عقيده آزاد است. اگر حرف شما حق است از چه مى‌ترسيد و اگر حرف مجاهدين خلق حق است خوب گوش كنيد. من با اين كه بعد از آن صحبت «امام تنهاست» كه همه گونه تفسير شد و همه گونه تحريف. با اين‌كه واقعا روشن بود، ديگر مى‌خواستم حرفى نزنم و گوشهيى خزيده باشم. ولى واقعا متاثرم، آيا امام از اين حملههاى ناراحت نمى‌شوند. راستى چرا مسئولين ساكتند؟
… …

خبرنگار خبرگزارى پارس در اقامتگاه امام از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال كرد آيا راست است كه حزب جمهورى اسلامى در اين موضوع دخالت دارد… … …
ايشان پاسخ دادند دوباره رفتيد سراغ اين مسائل، مگر موسسين حزب اين موضوع را محكوم نكردند، مگر آقاى خامنهاى محكوم نكرد پس چگونه در اين مسائل دست دارند.
از حجت الاسلام سيد احمد خمينى سؤال شد شما معتقديد چه بايد كرد كه ديگر اين‌گونه حوادث اتفاق نيفتد… ؟
ايشان در پاسخ اظهار داشتند به عقيده من در صورت برپايى اين سخنرانيها دولت از شهربانى و سپاه استفاده نمايد و افرادى را كه حمله مى‌كنند، دستگير كند و به اشد مجازات برساند. برادران پاسدار به‌جاى تيراندازى همه كوشش خودشان را در دستگيرى سران حزباللهى كه آبروى اسلام و مسلمين و الله را بردهاند بنمايد. تا اسلام از لوث وجود اين خائنين پاك شود و غير از اين هم راهى ندارد. من بارها گفتهام كه انديشه را نه تنها با چماق نمى‌شود تغيير داد، كه جايش را براى صاحب انديشه محكمتر مى‌كند. انديشه را با انديشه بايد پاسخ داد. بارها گفتهام كه اگر زور كار مى‌كرد شاه، شاه بود. اگر زور مى‌توانست حكومت كند هنوز تمام عزيزان ما در زندانهاى شاه مخلوع بودند. برخورد اين‌چنينى، چنان عكسالعمل كوبندهيى دارد كه هركس را نسبت به صاحبان عمل منزجر مى‌كند. برادران و خواهران عزيزم حرف حق داريد بياييد و بگوييد وبحث كنيد و اگر حرف ديگران حق است آن را ببوسيد و روى چشمتان بگذاريد و اگر باطل بود نپذيريد. اين ديگر دعوا ندارد. تحريك عوامل داخلى و خارجى نشويد، شما مسئول حداقل خون اين جوان شهيد هستيد. من به پدر و مادرش صميمانه تسليت مى‌گويم. راستى چه كسى باعث كورى چشم يك جوان شده است. من حمله به اين اجتماعات را خيانت به اسلام مى‌دانم.

در پاسخ آخرين سؤال ما درباره رئيس مجلس و نخست وزير، حجت الاسلام حاج احمد خمينى گفت من چه مى‌گويم، و شما چه مى‌پرسيد. من از چه رنج مى‌برم و شما مى‌خواهيد چه مسائلى را مطرح كنيد. اميدوارم هركس هست، داراى تفكرى باشد كه جلو اينگونه رفتار را بدون هيچ‌گونه اغماضى بگيرد و عاملين اش را به شديدترين وجه مجازات كند».

***

محكوميتهاى گسترده سياسى و اجتماعى در سراسر كشور در مورد چماقدارى و جنايت و تيراندازى در مراسم امجديه به مجلس رژيم هم راه برد. در نخستين موضعگيرى جمعى در اولين مجلس رژيم كه با حذف همه نيروهاى اپوزيسيون در 7خرداد افتتاح شده بود، گروهى از نمايندگانش، بيانيهيى صادر كردند كه آن را مى‌خوانم:
«20نفر از نمايندگان مجلس شوراى ملى حمله به اجتماع امجديه را محكوم كردند و خواستار مجازات عاملين آن شدند
به‌نام خدا
با توجه به اصل آزادى بيان در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران و با توجه به توصيههاى مكرر امام مبنى بر لزوم حفظ وحدت و يكپارچگى اقشار ملت و با توجه به اين‌كه منطق چماق و چماقدارى و برهم زدن اجتماعات قانونى به هر شكل محكوم است، ما نمايندگان مجلس شوراى ملى اسلامى حملاتى را كه در روز 22-3-59 به شركت كنندگان در مراسم امجديه شد، شديداً محكوم مى‌كنيم و اعلام مى‌داريم كه اين گونه كارها علاوه بر پيامدهاى تأسف بار، ضديت با انقلاب اسلامى ايران و تجاوز به قانون و حريم جمهورى اسلامى ايران تلقى مى‌گردد، و بايد هر چه زودتر عاملين و محركين اين‌گونه اعمال در هر مقام و موقعيتى كه باشند، به كيفر برسند.
رضا اصفهانى، رحمان استكى، محمدرضا امين ناصرى، مصطفى تبريزى، محمدعلى تاتارى، ابوالقاسم حسين جانى، سيد محمد مشهدى جعفرى، نظرمحمد ديدگاه، رضا رمضانى، كاظم سامى، محمدامين سازگارنژاد، عزت الله سحابى، لطيف صفرى، اعظم طالقانى، على گلزاده غفورى، حسن لاهوتى، سيد محمد ميلانى، محمد محمدى، محمد نصراللهى نژاد، عطاءالله مهاجرانى».

***

تصميم گيرى خمينى
هم‌چنان‌كه گفتم در اين نقطه ديگر ارتجاع يا بايد بساطش را بالكل جمع مىكرد و از جلو راه مجاهدين و انقلاب دموكراتيك مردم ايران كنار مى‌كشيد يا بايد جنگ غيررسمى را كه يكسال قبل با صداى خودش در نوارهاى كاست اعلام و توزيع كرده بود، اكنون علنى و آشكار مى‌كرد.
خمينى تصميمش را گرفت و در روز 4تير 59 حرفهايش را زد. قبل از اين‌كه به حرفهاى او بپردازيم دو خاطره را به اختصار نقل به مضمون مى‌كنم:
-يكى اين‌كه پس از كنارهگيرى از انتخابات رياست جمهورى، چند روز بعد، براى عيادت همين خمينى كه ما را از انتخابات محروم كرده بود، به همراه سردار خيابانى به بيمارستان قلب تهران كه آن موقع مهدى رضايى نام داشت رفتيم. در آن‌جا معلوم شد كه پزشكان او را ممنوع الملاقات كردهاند. احمد از ما استقبال كرد و ضمن ديده بوسى بسيار گرم و مشتاقانه اولين جملهيى كه به من گفت اين بود كه، واقعاً خيلى نجيب و شريف هستيد. گفتم احمد آقا چه شده كه اين حرف را مى‌گوييد؟ گفت: بر سر قضيه رياست جمهورى ما انتظار شلوغى و درگيرى داشتيم…

-خاطره ديگر از هانى الحسن نخستين سفير فلسطين در تهران است. در اوايل سال 1360 در يك پايگاه مخفى ما در تهران به‌ديدارم آمد و شبانه ساعتها راجع به اوضاع و احوال صحبت كرديم. هانى در ضمن گفتگوهايش گفت كه يكبار كه نزد خمينى بودم عكس يكى از ملاقاتهاى علنى من و تو را كه با هم گرفته بوديم، جلوم گذاشت و گفت اين چه ملاقاتهايى است كه شما با اينها (مجاهدين) مى‌كنيد؟ من (هانى الحسن) گفتم آخر اى امام، اينها از1970 با ما دوست بودهاند… خلاصه اين‌كه خمينى از روابط ما فلسطينيها با شما خيلى خشمگين است. هانى ادامه داد كه يك روز هم به رفسنجانى به‌طور خصوصى گفتم، شما كه از ما (فلسطينيها) خيلى بيشتر به ابعاد و تواناييهاى مجاهدين آشنا هستيد، آيا نمى‌ترسيد كه اين‌قدر آنها را تحت فشار مى‌گذاريد و هر روز از آنها كشته و مجروح مىگيريد؟ آيا از واكنش آنها نگران نيستيد؟ رفسنجانى به من (هانى الحسن) گفت: نگران نباشيد، ما اينها را آزمودهايم خيلى سربزير ومعقول هستند. در اين باره هم زياد توى خودمان صحبت كردهايم و بعيد مى‌دانيم كه چنان واكنشهايى نشان بدهند…

***

اعلان جنگ رسمى و علنى در 4تير1359
قسمتهايى از حرفهاى خمينى را در روز 4تير 59 مى‌خوانم:
- «خودشان غائله درست مىكنند و فرياد مىز نند و خودشان ديگران را كتك مىزنند، باز خودشان فرياد مىكنند… يعنى روى اين ترتيب، اينها عمل مىكنند كه نگذارند شما كار بكنيد، نگذارند خرمنهاى كشاورزهاى درست جمع بشود»
- «من هى بگويم اسلام و هى بگويم فداى اسلام و فداى خلق و هى بگويم مجاهد اسلام و مجاهد خلق، اين حرفها را بزنم، لاكن وقتى به اعمال من شما ملاحظه كنيد، ببينيد كه از اول، من مخالفت كردم، در هرجا تفنگ كشيدم و مخالفت كردم، هرجا بنا بود كه يك اصلاحى بشود، شما ديديد كه من آمدم و مقابلش ايستادم و مشتم را گره كردم و تفنگم را هم كشيدم، مى‌خواستند كه دانشگاههايى كه درخدمت استعمار بود و جزء مهمات اين مملكت است كه بايد دانشگاهش اصلاح بشود، همين كه طرح اصلاح دانشگاه شد، سنگربندى شد دردانشگاه كه نگذارند اين كاربشود».
- «مىبينيم كه يك بساطى در امجديه پيش مىآيد، يك غائله درست مىشود ومع الأسف جوانهاى ما مطلع نيستند كه اينها چه دارند مىكنند، اين اشخاص چه دارند مى‌كنند و بعضى از اشخاصى كه بامن هم مربوط هستند اينها هم ملتفت نيستند كه مسأله عمقش چى هست خيال مى‌كنند كه مسأله چماقدار است و تظاهر كننده، مسأله اين است. نه، مسأله اين نيست، اين يك ظاهرى است براى آشوب درست كردن مسأله عمق دارد، مسأله آمريكاست، مسأله اين است كه بايد آمريكا بيايد اين‌جا و مقدرات كشور ما را به‌دست بگيرد».
- «همينها هستند كه وقتى كشاورزها خرمنهايشان را جمع مىكنن، آتش مىزنند، آلان هم باز دارند آتش مىزنند و اگرمحافظت نشود، محافظت صحيح نشود، همهاش را آتش مىزنند».
- «در مركز مىآيند با اسم اسلام و با اسم قرآن و با اسم كذاو كذا غائله ايجاد مىكنند كه نگذارند اين مملكت يك آرامشى پيدا كند»
- «توانستند كه جوانهاى پاك و صاف و صحيح ما راگول بزنند با تبليغاتى كه بلدند و خوب هم بلدند. بايد توجه داشته باشد اين ملت كه گول نخورد از اينهايى كه براى اسلام دارند سينه مىزنند، ببينند اعمالشان چيست، ببينند اينهايى كه مىگويند اسلام، آيا درعمل هم اينطورى هستند يا يك سنگربندهايى هستند كه با ا سم اسلامى مى‌خواهند از بين ببرند اسلام را و دزدهاى سرگردنه هم اسم اسلام روى خودشان مىگذارند لاكن دزدى مىكنند. بايد ما با اسم گول نخوريم بلكه ببينيم چه مىكنند، ببينيم سابقه اينها چى هست، ببينيم كتابهايى كه اينها مىنويسند محتوايش چى هست، ببينيم تبليغاتى كه مىكنند چه تبليغ مىكنند، به مجرد اينكه بگويند من مسلم هستم كه فايده ندارد»
- «حالا من آمدهام مىنشينم مىگويم من رهبر شما. تو غلط مىكنى كه هستى، يا آن مى‌گويد كه نه، ما اين كار را كرديم آخر كجا اين كارراكرديد؟ اگر يك دزدى را يك جايى كشتند و از طايفه شما بود، انوقت شما مىشويد انقلابى؟!»
- «مع الاسف بعضى از اشخاص هم كه متوجه اين مسائل نيستند، يكوقت آدم مىبيند كه طرفدارى از اينها كردند يا يك چيزى گفتند كه آنها از آن طرفدارى استفاده كردند. اينها گول مىزنند، همه را گول مىزنند. اينها مى‌خواستند من را گول بزنند، من نجف بودم، اينها آمده بودند كه من راگول بزنند، بيستوچند روز-بعضيها مىگفتند بيستو چهار روز… بعضى از اين آقايانى كه ادعاى اسلامى مىكنند، آمدند درنجف، يكىشان بيستوچند روز آمد در يكجايى، من فرصت دادم به او حرفهايش را بزند، او به خيال خودش كه حالا من را مى‌خواهد اغفال كند، مع الاسف از ايران هم بعضى از آقايان كه تحت تأثير آنها واقع شده بودند… آنها هم اغفال كرده بودند آنها را [منظورش از جمله آقاى منتظرى بود] آنها هم به من كاغذ سفارش نوشته بودند.
بعضى از آقايان محترم. بعضى ازعلما، خدا رحمتشان كند [منظورش پدر طالقانى بود] آنها هم به من كاغذ نوشته بودند كه اينها ”انهّم فتيه“ [همانا كه آنان جوانمردانى هستند- آيه 13 سوره كهف] قضيه اصحاب كهف، من گوش كردم به حرفهاى اينها كه ببينم اينها چه مىگويند، تمام حرفهاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه».
- «اين كه آمد بيستو چند روز آن‌جا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت مىكرد، من در ذهنم آمد كه… تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چيزى دارى، چرا مىآيى پيش من؟ من كه نه خدا هستم، نه پيغمبر، نه امام، من يك طلبهام در نجف. اين آمده بود كه من را بازى بدهد من همراهى كنم با ايشان. من هيچ راجع به اينها حرف نزدم، همهاش راگوش كردم. فقط يك كلمه را كه گفت ما مى‌خواهيم قيام مسلحانه بكنيم، گفتم نه، شما نمى‌توانيد قيام مسلحانه بكنيد، بيخود خودتان را به باد ندهيد. اينها با خود قرآن، با خود نهج البلاغه مى‌خواهند ما را از بين ببرند و قرآن و نهج البلاغه را از بين ببرند».
- «ما در هر قصه‌ اى كه وارد مى‌شويم مى‌بينيم كه روحانيت، هدف است… الان هم ما ارتجاعى هستيم، الان هم روحانيان ما ارتجاعى‌اند، روشنفكرها آنها هستند…»
- «منافقها هستند كه بدتر از كفارند. آنى كه مسلمان مىگويد هستم و به ضداسلام عمل مىكند و مى‌خواهد به ضداسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بيشتر از آنهاتكذيب شده تا ديگران. ما سوره منافقين داريم اما سوره كفار نداريم».
- در همين سخنرانى خمينى صريحاً گفت: دشمن ما نه در آمريكا، نه در شوروى و نه در كردستان است، بلكه در همينجا در مقابل چشمهاى ما در همين تهران است» (راديو تهران – 4تير 1359).

***

500هزار ميليشيا و تعطيل دفاتر در 250 نقطه
چكيده حرف خمينى كه بعداً هم صدها و هزاران بار توسط سران و سردمداران و دژخيمان و مزدوران رژيم و حكام شرع و دادستانهاى ارتجاع و رؤساى قوه قضاييه او تكرار شد اين بود كه مجاهدين بدتر از كفار و دشمن اصلى اين رژيم هستند. بهعنوان مثال رئيس دادگاه ارتجاع در شهر بم هنوز يك ماه از حرفهاى خمينى نگذشته، رسماًًًًًًًًً در 2مرداد 59 نوشت و مهر كرد كه:
«مجاهدين خلق به فرمان امام خمينى مرتدين و از كفار بدترند. هيچ‌گونه احترام مالى ندارند، بلكه حياتى هم ندارند. لذا دادگاه انقلاب اسلامى به شكايت دروغى آنها وقعى نگذارد».

بنگريد كه اين يك مقام قضايى رژيم آخوندهاست كه نزديك به 30سال پيش، بدون اينكه مجاهدين كمترين خشونت و يا حتى يك شليك كرده باشند، مى‌گويد به‌فرمان خمينى مجاهدين حرمت حيات هم ندارند.
دژخيم مزبور كه آخوندى به نام علامه بود اين را در جواب شكوائيه يك كتابفروش هوادار مجاهدين در شهر بم مىنويسد كه مزدوران ارتجاع به كتابفروشى او حمله نموده و آن را تبديل به ويرانه كردهاند. حتى تعداد زيادى قرآن را هم پاره نموده و پولهاى آن را هم به غارت برده بودند.

***

اين در شرايطى بود كه به‌گفته سردمداران و سركردگان و ايادى رژيم مجاهدين در سراسر ايران حدود 500هزار ميليشيا داشتند.
آقا محمدى رئيس ستاد تروريستى نصر كه مسئول امور عراق در دفتر خامنهاى و سپس معاون سياسى راديو و تلويزيون رژيم بود يكبار گفت: «در اوايل انقلاب شايد حدود500هزار ميليشيا گروههاى تروريستى در كشور سامان داده بودند» (تلويزيون رژيم 25/12/78).

-واين‌هم روزنامه عصر آزادگان بتاريخ 14دى 1378 به قلم اكبر گنجى كه نوشته بود:
«گروههايى بود كه رهبرى استثنايى و كاريزمايى امام خمينى را قبول كرده بودند.
جبهه دوم متشكل از شخصيتها و گروههاى سياسى بود كه با رهبرى امام در دوران تأسيس دولت مسأله داشتند… .
دسته دوم شامل گروههاى مسلحى بود كه با اصل انقلاب و شكل گيرى جمهورى اسلامى مسأله داشتند… فرقه رجوى در رأس اين سازمانهاى تروريستى قرار داشت… و با پشتيبانى پانصد هزار ميليشيا (شبهنظاميان) كه در سراسر ايران سازماندهى كرده بودند، مى‌توانند هسته اصلى نيروهاى جبهه اول را كه در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع كرده و جمهورى خلقشان را برقرار كنند».

***
 
اما در روز 4تير 1359 پس از اعلان جنگ رسمى و آشكار خمينى، ما باز هم براى به تأخير انداختن جنگ و خونريزى و استمرار مسالمت، توانستيم اوضاع را كنترل كنيم و جنگ محتوم و در تقدير را، باز هم يكسال ديگر به تأخير بيندازيم. همان شب اطلاعيه تعطيل بيش از 250 ستاد و دفتر مجاهدين در سراسر كشور را نوشتيم و از اين پس مجاهدين تا آن‌جا كه امكانپذير بود به مبارزه مخفى يا نيمه مخفى روى آوردند و صدها هزار نفر از هواداران هم كه امكان مخفى كردن آنها وجود نداشت شيوههاى كار خود را عوض كردند و به گستردهترين صورت در تمامى شهرها و روستاهاى كشور به پهن كردن بساط هاى ثابت يا سيار خيابانى همت گماشتند. خمينى فكر مى‌كرد اگر از مقرها و ستادهايمان بيرون برويم ديگر كار تمام است اما نتيجه معكوس شد و پيوند هرچه بيشترى بين خلق و مجاهدخلق برقرار گرديد. در عين حال سركوب و دستگيرى و شكنجه و قتل مجاهدين نيز هم‌چنان‌كه حاكمان شرع خمينى مىگفتند و مىنوشتند بىدريغ ادامه داشت.

به‌راستى كه كنترل نيروى عظيم مجاهدين بهنحوى كه در برابر آن همه جنايتها عكسالعمل نشان ندهند، يك گلوله از جانب ما شليك نشود و حتى يك نفر هم به‌دست ما سهواً كشته نشود، كار شگفت و بىمانندى بود كه با انضباط فوق تصور نسل انقلاب محقق شد.
اينها را از اين‌بابت مى‌گويم كه معلوم باشد ما براى ادامهه زندگى مسالمت‌آميز، همه آزمايشها را از‌سر گذرانديم. تا اگر ذرهيى هم امكان رفرم و اصلاح در اين رژيم باشد، ناديده نگيريم.


***

گواهى اضداد
13سال پيش در سالگرد 30خرداد در سال 1375، در همين رابطه من قسمتهايى از كتابى به نام «مجاهدين ايران» را كه در آمريكا منتشر شده و نويسنده آن در زمره اضداد شناخته شده مجاهدين است، قرائت كردم.
امروز هم براى يادآورى وثبت در سينه تاريخ درباره وقايع آنروزگار ترجيح مى‌دهم كه از همان كتاب استفاده كنم. نوشته است: مجاهدين پيوسته به‌خط عدم‌درگيرى خود با رژيم ادامه مى‌دادند، در‌حالى كه مراكز و دفاترشان در شهرهاى مختلف پيوسته در معرض اشغال و تهاجم بود و «آنها حتى سعى كردند مركز مجاهدين را در تهران اشغال كنند» ولى به‌دليل حمايتهاى مردمى مجاهدين، موفق نشدند.

- «حزب‌اللهى ها، ‌بدون شك با تحريك از‌سوى حزب جمهورى، ‌جنگ عليه مجاهدين را به‌راه انداختند . آنها به دفاتر مجاهدين، چاپخانه آنها، بسيج انتخاباتى آنها در شهرهاى تهران، رشت، گرگان، همدان، ميانه، مشهد، شيراز، اصفهان، كرمانشاه، خمين، ‌ملاير و قائمشهر حمله كردند. اين حمله‌ها منجر به سه‌كشته و هزار زخمى شد. حمله به تظاهرات تهران، كه 200هزار نفر در آن شركت كرده بودند، منجر به مجروح شدن شديد 23‌هوادار سازمان گرديد».

- «رژيم تنها به ‌تبليغات بسنده نكرد و اهرمهاى ديگر را نيز مورد استفاده قرار داد. دادستان كل در روز 11‌آبان‌59، نشريه مجاهد را به‌جرم دروغ‌پراكنى ممنوع كرد. نشريه آنها تا اواسط آذرماه، زمانى كه سازمان يك چاپخانه زيرزمينى تأسيس نمود، به‌طور مرتب منتشر مى‌شد. كميته‌هاى محلى تلاش كردند كه رهبران مجاهدين را دستگير كنند. اكثر آنها مخفى شده بودند، اما بسيارى از هواداران و كادرها، بازداشت شده و بعد‌از خرداد‌60 اعدام شدند. پاسداران دفاتر مجاهدين را بسته و تظاهرات آنان را با آتش گشودن به سمت جمعيت و دستگيريهاى گسترده مختل ساختند» و «از آن گذشته، حزب‌الله، به‌احتمال قوى به‌دستور حزب جمهورى اسلامى، يك موج ترور را شروع كرد. آنها روزنامه‌فروشهايى كه نشريه مجاهد را مى‌فروختند به‌گلوله بستند، افرادى را كه مظنون به هوادارى از مجاهدين بودند كتك مى‌زدند، خانه‌ها را با بمب مورد حمله قرار مى‌دادند (از جمله خانه خانواده رضايى) ‌ ، به دفاتر انجمنهاى دانشجويان مسلمان حمله مى‌كردند، كنفرانسها را به‌هم مى‌زدند، به‌خصوص كنفرانس اتحاديه‌هاى كارگرى، و به‌طور فيزيكى به جلسه‌ها حمله مى‌كردند و فرياد مى‌زدند ”منافقين بدتر از كفار هستند“ . تا 30‌خرداد‌60، اين حمله‌هاى حزب‌اللهيها به همراه تيراندازيهاى پاسداران، منجر به كشته شدن 71تن از مجاهدين شده بود.

در 7‌ارديبهشت‌60، مجاهدين يك تظاهرات بزرگ ترتيب دادند كه نسبت به بستن روزنامه بنى‌صدر و شهادت 4‌تن از تظاهر كنندگان در قائمشهر اعتراض كنند. در اين راهپيمايى كه بيش‌از 150هزار نفر در آن شركت داشتند، پلاكاردهايى كه خواستار اجراى عدالت در مورد قاتلان قربانيان قائمشهر مى‌شد، را حمل مى‌كردند. [منظور 4 شهيد تظاهرات قائمشهر است] . رژيم به‌روشنى در حال از دست دادن كنترل در خيابانها بود. روز بعد، دادستان كل هرگونه تظاهرات آتى از جانب مجاهدين را ممنوع كرد». سپس «مجاهدين در يك نامه سرگشاده به آيت‌الله خمينى، شكايتهاى قبلى خود را تكرار كردند، كسانى را كه به‌وسيله حزب‌الله كشته شده بودند ليست كردند، به اين نكته اشاره كردند كه حتى يكى از قاتلان در‌مقابل عدالت قرار نگرفته است، و اخطار كردند كه اگر همه راههاى مسالمت‌آميز بسته شود، آنها هيچ راهى جز اين كه به جنگ مسلحانه بازگردند، ندارند».
اينها نوشته و گواهى كسى است كه به‌‌هيچ‌وجه دل خوشى از مجاهدين نداشته و ضديتهاى بسيار هم ورزيده است.


***

تظاهرات مادران و آخرين اخطار خمينى
بعد از تظاهرات 150هزار نفرى مادران در تهران در 7ارديبهشت سال 60، خمينى در 10ارديبهشت به صحنه آمد و ما را به تعيين «تكليف نهايى» تهديد كرد و گفت «اسلحه را زمين بگذاريد و از اين شيطنتها دستبرداريد و به آغوش ملت برگرديد».
ما هم آخرين اتمام‌حجت را بهعمل آورديم و در 12ارديبهشت يك نامه سرگشاده خطاب به «مقام رهبرى كشور جمهورى اسلامى ايران حضرت آيتالله خمينى!» به او نوشتيم، اين‌طور كه برمى‌آيد، روزى را كه رسماًًًًًًًًً به مقابله با ما تكليف نماييد دور نيست و «شما در هر موقعيتى كه مقتضى بدانيد آن را مقرر خواهيد فرمود. لاكن ما باز هم به‌عنوان انقلابيون يكتاپرست به عرض مىرسانيم كه به هيچ وجه تا آن‌جا كه به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافهاى داخلى استقبال نكرده و نمى‌كنيم و تا آن‌جا كه انضباط آهنين تشكيلاتى ما كشش داشته باشد تلاش خواهيم نمود كه هم‌چون گذشته ولو به بهاى جان خواهران و برادرانمان تا وقتى كه راههاى مسالمتآميز ابراز عقيده و فعاليت انقلابى مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگرديده است از عكسالعملهاى خشونتبار و قهرآميز بپرهيزيم».

در همين نامه نوشتيم كه به قانون اساسى شما (ولايت فقيه) راى ندادهايم اما به آن التزام داريم، وانگهى خود شما سال 60 را سال قانون و عطوفت و برادرى اعلام كردهايد، چرا از آزاديها خبرى نيست و كمترين تقاضاى كارگر و دهقان ايرانى با خانه‌خرابى و گلوله و حتى مثل كردستان با بمباران و محاصره اقتصادى مواجه مى‌شود؟
نوشتيم كه چه در‌مورد ما و چه در‌مورد هر‌كس كه مختصر مخالفتى با انحصارطلبى بكند، بى‌دريغ به اين‌كه عامل آمريكا يا عامل عراق است متهم مى‌شود؛ نوشتيم كه زندانها انباشته از مجاهدين است و شكنجه و كشتار آنان بى‌امان ادامه دارد؛ نوشتيم كه تجار وابسته به رژيم در شرايطى كه گرانى و بيكارى بيداد مى‌كند بالاترين سود تاريخ بازار ايران بهمبلغ 120‌ميليارد تومان (بيش از 13‌ميليارد دلار به نرخ روز) را بالا كشيده‌اند؛ نوشتيم كه خودتان به كردستان لشكر و سپاه برده و سركوب مى‌كنيد و بعد مجاهدين را به تأسيس جمهورى ديگرى در لاهيجان و گيلان متهم مى‌كنند.
هم‌چنين نوشتيم كه حضرت‌آيت‌الله، حتى خديو مصر هم وقتى ديد كه پيراهن يوسف از جلو پاره نيست، قلباً به بيگناهى او قانع شد، اما چگونه است كه در دو‌سال گذشته هميشه كشته‌ها از مجاهدينند ولى باز اين خود ما هستيم كه متهم به تحريك و حادثه‌سازى مى‌شويم؟ بگذريم كه قاضى‌القضات شما ـ ‌بهشتى‌ـ حتى به شهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم در‌منتهاى وقاحت به‌خود ما نسبت مى‌دهد و لابد مسئول بمبگذاريها هم خود ما هستيم!
«از اين حيث در برابر تكليفى كه گوشزد فرموديد، چه‌چاره‌يى جز نوشتن و تقديم وصيتنامه‌ها باقى مى‌ماند؟ كما‌اين‌كه امروز اوضاع به‌جايى رسيده كه خواهران و برادران نوجوان ما نيز حتى براى فروش يك نشريه، ابتدا وصيتنامه‌ها را مى‌نويسند و آن‌گاه مى‌روند».
در پايان هم از او خواستيم براى بيان مواضع و تشريح اوضاع و شكايات و اثبات حرفهايمان به ديدنش برويم، با اين اميد كه زندگانى مسالمت‌آميز هرچه بيشتر ادامه يابد و تشنجى در كار نباشد.

***

قيام 30‌خرداد
چند‌روز بعد خمينى مجدداً به صحنه آمد و با تهديد و خط و نشان كشيدن بيشتر گفت كه لازم نيست به ديدن من بياييد، من خدمت مى‌رسم!
سپس توقيف الباقى روزنامه‌ها و عزل رئيس‌جمهور رژيم، كه مورد حمايت مجاهدين بود، صورت گرفت و رژيم به‌صورت خلص، يكپايه و ارتجاعى گرديد. خمينى حاكميت ارتجاعى مطلقه خود را به‌تمام و كمال مستقر كرد و ديگر هرگونه اميد براى اصلاح‌پذيرى رژيمش همراه با آخرين قطره‌هاى آزاديهاى سياسى، بىشكاف وعلى الاطلاق از ‌بين رفت.

در آستانه 30‌خرداد، علاوه بر آن همه شهيد، ما بدون اين كه حتى يك گلوله شليك كرده باشيم، چندهزار زندانى شلاق‌خورده داشتيم. در نمايشهاى جمعه، در راديو و تلويزيون و مطبوعات رژيم، در مجلس ارتجاع و حتى در جلسات هيأت دولت و در سخنرانيهاى خمينى در جماران، همه مى‌ديدند و مى‌شنيدند كه شعار اصلى مرگ بر مجاهدين بود.
خمينى مى‌گفت خودشان خودشان را شكنجه مى‌كنند و رسانه‌هاى او به‌صورت شبانه‌روزى از هيچ لجن‌پراكنى به‌ما فروگذار نمى‌كردند. آنها از فساد درونى مجاهدين، وضعيت زنان و مردانشان و از وابستگيشان در آن‌واحد به آمريكا، شوروى، اسراييل و عراق، داستانها به‌هم مى‌بافتند.

بگذاريد روز 30‌خرداد را ـ ‌باز‌هم از همان كتاب كه گفتم‌ـ بخوانم: «در روز 30‌خرداد، جمعيت زيادى در بسيارى از شهرها ظاهر شد، به‌خصوص در تهران، تبريز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، كرج، اراك، اصفهان، بيرجند، اهواز و كرمان. در تظاهرات تهران بيش‌از 500هزار نفر مصمم شركت كرده بودند. اخطار عليه تظاهرات به‌طور مستمر از شبكه راديو و تلويزيون پخش مى‌شد‌. ‌حاميان دولت به مردم توصيه مى‌كردند كه در خانه‌هايشان بمانند. به‌عنوان مثال سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى از جوانان خواست كه جان خود را به‌خاطر ليبراليسم و كاپيتاليسم از‌دست ندهند. آخوندهاى عاليرتبه اعلام كردند كه تظاهر كنندگان بدون توجه به سنشان بهعنوان ”محارب با خدا“ محسوب مى‌شوند و در‌نتيجه در همان محل اعدام مى‌شوند. حزب‌اللهيها مسلح شده و با كاميونها آورده شده بودند تا خيابانهاى اصلى را ببندند. به پاسداران دستور شليك داده شده بود. تنها در محدوده دانشگاه تهران 50‌تن كشته، 200‌تن زخمى و 1000نفر دستگير شدند. اين فراتر از همه درگيريهاى انقلاب اسلامى بود. مسئول زندان اوين (لاجوردى) ‌با خوشحالى اعلام كرد كه جوخه‌هاى اعدام 23‌تظاهركننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام كرده‌اند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان كتاب).
بله، اين هم از «سال قانون و برادرى و عطوفت» در قاموس خمينى!

***

در سرفصل 30‌خرداد سال‌1360 زمان تصميم‌گيرى قطعى فرارسيده بود. در‌برابر ارتجاع مهيب و قهارى كه مى‌رفت خود را يكپارچه و يكپايه كند و سلطنت مطلقه فقيه را مستقر سازد، ديگر جاى مانور و تحرك سياسى باقى نمانده بود. يا بايد تسليم مى‌شديم و به «حيات خفيف و خائنانه» رضا مى‌داديم و مانند حزب توده در كودتاى 28‌مرداد، به‌مسئوليتمان پشت مى‌كرديم و در تاريخ ايران نفرين مى‌شديم، يا مى‌بايد دست از همه‌چيز مى‌شستيم و، ولو با سنگين‌ترين بهاى خونين و با الهام از سيد‌الشهدا حسين‌بن على (ع) ‌ـ به‌طرزى عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجيرمان نگاهبانى مى‌كرديم و سرفراز مى‌مانديم، و ما اين راه را برگزيديم. هيهات مناالذله!

از‌آن‌پس، 30‌خرداد، با همه درخشش و سرخ‌فامىاش، حدفاصلى شد و شاخصى براى دموكراسى و ديكتاتورى و سرمشقى براى آن‌چه بايد كرد. ‌البته اضداد مقاومت ايران، همه وادادگان و وارفتگان و كسانى كه درابتدا يا انتهاى حرفهايشان، ديكتاتورى دينى را بر اين مقاومت ترجيح مى‌دهند و اين مقاومت را به‌سود آخوندهاى خون‌آشام تخطئه مى‌كنند، كماكان حق! دارند از 30‌خرداد الگويى براى آن‌چه هرگز نبايد كرد ترسيم و تصوير كنند، اما مردم و تاريخ ايران قضاوت خود را دارند.
فكر مى‌كنم پس از 28سال، قيام 30خرداد 1388 و سلسله زنجير خيزشهايى كه تا قيام عاشورا در 6 ديماه 1388 يك نقطه عطف تاريخى را تصوير كرد، از همين قضاوت نشاندارد.

***

يكبار به خمينى و دربار آخوندى هشدار دادم كار را به آن‌جا نرسانند كه مجبور شويم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهيم.
سالها بعد سركردگان رژيم در اين باره بسيارى نكات گفتند كه من فقط سه نمونه ر ا نقل مى‌كنم اما مسئوليت حرفها و برچسب تروريستى آنها را به خودشان وا مىگذارم:
-موسوى تبريزى دادستان خون آشام خمينى گفت «درهمان شهريور سال 60 كه من پس از شهيد قدوسى در سمت دادستانى انقلاب قرار گرفتم 640نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» (خبرگزارى ايسنا 21/6)
-رئيس اداره بدنام اطلاعات رژيم در بروجرد در مورد وقايع بعد از 30خرداد سال 1360 در اين شهر اعلام كرد: «در سال 1359 بدليل فضاى مساعد سياسى بروجرد، مركزيت تشكيلات منافقين از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضاى اين گروهك توانسته بودند در آن زمان عده‌يى از جوانان را اغفال كنند و بيش از 229 اقدام نظامى… . از آنها گزارش شده بود. وى افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهايى است كه بيشتر دانش آموزان و دانشجويان آن چادرى هستند» ! (خبرگزارى رسمى رژيم- 3آذر 1379)
-يكبار هم در همين اواخر، سفير رژيم در عراق (پاسدار كاظمى قمى) گفت: «در مقاطعى در كشور در يك روز نزديك به 200 ترور داشتيم و ايران توانست چنين فضاهايى را كنترل كند» (خبرگزارى ايسنا- 10/2/85).

Donnerstag, 28. Januar 2010

ناقوس مرگ استبداد - 7


درهفته ي گذشته خبرها و گزارشها از ايران فراوان بودند, ولي بي ترديد خبر موضع گيري تأييد آميز آقاي كروبي نسبت به دولت احمدي نژاد در رأس اخبار و تفاسير قرار داشت. زشتتر از ايستار او , دليل آن بود : ” به علت تنفيذ رهبري”(!) , كه حالا, پس از 7 ماه, ايشون درست سربزنگاه, يعني در آستانه 22 بهمن, به صرافت افتاد كه تنفيذ و كذا..., البته اين نوعي « بيعت مجدد با ولي فقيه» بود, با كسي كه ( مسئول اول جنايتها و سركوبها) دستش درخون ملت است.
خبرموضعگيري كروبي كوتاه بود ولي در رسانه هاي فارسي و فرنگي پژواك گسترده اي پيدا كرد. در بين ايرانيان طيفي از واكنشها جلب نظر نمود. از ناباوري و ترديد, تا تأسف و افسوس. از خشم و عصبانيت تا حتي دلسردي... و نيز واكنشهاي تند و تيز نسبت به كروبي.
در وجود موضعگيري پدر و توضيح پسر جاي شك نيست. زشتي و قبح كار هم جاي بحث ندارد. اين عمل كروبي روي طيف گسترده جنبش اثر بدي گذاشت. ابهامي هم نداشته و بي خودي نمي شود به جامعه بيدار و آگاه كنوني ايران «ابهام» تلقين كرد. اين عمل محكوم است و لاغير. هيچ توجيه و توضيح هم برنمي دارد. اما جنبش در روزها و شرايط ويژه اي قرار دارد. جنبش خيز برداشته و دارد بسوي برگزاري هرچه باشكوهتر و رزمنده تر 22 بهمن مي رود. گمانه زني و برخوردهاي تند عاطفي نسبت به اين واقعه و شخص كروبي هيچ به صلاح اتحاد و پيشرفت مبارزه مان نيست. درضمن, مبارزان با تجربه و آگاهان از حركتهاي ضد ديكتاتوري در جهان خوب مي دانند كه رشد يك جنبش آزاديخواهانه از فراز و نشيبهاي متعدد مي گذرد و گاه با اين و آن رويداد غافلگيركننده و اسف انگيز نيز رو به رو مي شود. مسيري كه جنبش ايران طي هفت ماه آزگار پيموده يكسره پيشرفت و قدرتگيري بوده است, به سادگي اين نوع سكندريها را تحمل و مشكلات مربوطه را هضم مي كند. مهم آن است كه جنبش برومند كنوني سر باز ايستادن ندارد و راه خود را ادامه مي دهد. كروبي و هر كس ديگري كه غفلت و خطايي كرده, اگر ريگي به كفش نداشته باشد مي تواند دراولين فرصت اطلاعيه و بيانيه جديدي دهد و با جنبش و پيكارآن همراه بماند. انگيزه موضعگيري او هم هرچه بوده باشد, ما رو به جلو حركت مي كنيم و هرچه بيشتر با اتحاد و مبارزه گام برمي داريم. به نظرمن يكي از بهترين واكنشها را يكي از هموطنان در فيسبوك نوشته بود, با اطمينان به نفس و بلوغ شهروندي:

« خبر ها برایم مهم نیست.امروز میدانم کجای تاریخ ایستاده ام.آری من هستم که تعیین کننده هستم. خاتمی نامه داد.کروبی با فارس نیوز مصاحبه کرد.مهندس موسوی بیانیه صادر کرد.هاشمی دوباره بازیش گرفته, .خامنه اي هشدار داد.سپاه تهدید کرد.اینها تنها یک خبر هستند و بس.من خودم را باور دارم.آری این من هستم که مشخص میکنم چه اتفاقی بیفتد.من در قلب... تاریخ ایستاده ام.بیشتر از هر زمان به خود و راهی که رفته ام ایمان دارم.مطمئنم پیروز خواهم شد.خبر ها را تنها میخوانم و عبور میکنم.راه من روشن است.مجید توکلی چشم انتظار من است.هم وطنان دربند چشم به حضور من دوخته اند.با دستان خالی با قدرت تمام خودم را برای ۲۲ بهمن اماده میکنم.به همه اعلام میکنم.هم وطن اگر ازادی میخواهی, کنارم همراه شو .من و تو ما شویم معادلات پشت پرده نابود می شود.۲۲ بهمن مااااااااا ملت سبز تعیین میکنیم چه کسانی باید بمانند چه کسانی باید بروند.برقرار باد دمکراسی , پاینده ایران»

شتر در خواب بيند پنبه دانه
همزمان با بحث فوق الذكر و فضاي شك و ترديد و اختلاف و تفرقه اي كه رسانه هاي رژيم سعي كردند به جنبش تزريق كنند, پراتيك رژيم در جنبه ديگري از سياست كنوني خامنه اي ادامه يافت. منظورم تخفيف دادن در لحن و تشديد برخورد در عمل است. گرچه امام جمعه ها روي منبر از تند و تيزي كلمات و فحشهايشان نسبت به «سران » كاسته اند و به جاي اعلام لايحه اعدام و « كوركردن چشم فتنه» و... بار ديگر به توبه و رفع ابهام و «فاصله گيري ازدشمن» نصيحت مي كنند, ولي درصحنه عمل كماكان برسركوب افزوده اند. همين امروز دونفررا به اتهام محاربه با حكم دادگاه «انقلاب» اعدام كردند ( محمد رضا علي زماني و آرش رحماني پور).9 نفر ديگر در معرض خطر اعدام هستند. شمار و شدّت بگير و ببندها بيشترشده است. در همه شهرهاي دانشگاهي هركه را كه حدس مي زنند مي تواند فعال دانشجويي باشد و يا بشود دستگير مي كنند و مي برند. خامنه اي با دست ناقص اش به « شفافيت » تعارف مي كند و با دست ديگر احكام اعدام را امضاء مي كند.
شدّت رفتار نسبت به كردهاي مبارزو كلاً اهالي كردستان گسترش يافته , آزار و اذيت زندانيان و خانواده هاي آنها شدّت يافته است. حتي فشارو ضرب و شتم مادران داغدار را افزايش داده اند. علاوه بر خوف اندازي , آشكارست كه خامنه اي به اختلاف اندازي در بين طيف جنبش سبز چشم دوخته است, مي خواهد با تفرقه و ارعاب ابعاد و كميّـت حضورمردم در 22 بهمن را كاهش دهد.
خامنه اي فشار را گذاشته روي نقطه ضعفهاي جنبش – فقدان رهبري و اقتداريك پارچه دررأس/ دگماتيسم «حفظ نظام» نزد حضرات اصلاح طلب.... – و ا ميدوارست كه با ايجاد شكاف بيشتر, بلكه شقه كردن و كندن آنها از بدنه پيكارگرخيابان, جنبش را گرفتار مسايل دروني خود نموده از دامنه طوفاني و تهاجم به عمود خيمه نظام كم كند. خوشبختانه, به كوري چشم دشمن, تا اين لحظه جنبش فريب نخورده و در مسير اتحاد – مبارزه – پيروزي از پاي ننشسته است. اكثر بيانيه هاي منتشرشده اخير نيز, برغم گوناگوني در عقايد و آراء, در امر مطالبات و خواسته هاي اساسي, آشكارا بنا را بر نفي قاطع ولايت مطلقه فقيه و ايجاب حق حاكميت مردم و حقوق بشر گذاشته اند.
به روشني مي بينيم كه خامنه اي از تلاشهاي فشرده اش چندان طرفي نبسته , برعكس دستش بيشتر روشده است. سازمانهاي سياسي- مبارزاتي مردم, فعالان و واحدهاي گوناگون و مراكز سياسي – آژيتاتوري جنبش كماكان در هماهنگي و انسجام عملياتي كار مي كنند. جنبش در صفوف گوناگون رو به سوي 22 بهمن, نوك تيز پيكار را به سمت نظام جبّار و سر اصلي آن نشانه رفته است.

توفاني در پيش است
درعرصه اجتماعي پي در پي علائمي بارزمي شوند كه رويهم از يك توفان اعتراضي و مبارزاتي در آينده نزديك خبر مي دهند. تشديد بحران اقتصادي, ادامه بحران مالي بانكها / عجز آنها در پرداخت سپرده ها و احتمال ورشكستگي شمار كثيري از بانكهاي مهم مملكت/ به سرعت يك وضعيت نابسامان و اي بسا غيرقابل كنترل براي دولت گماشته فقيه به وجود مي آورد. يكي دونمونه در روزهاي اخير:

در بانک ملت شعبه بازار درگیری پيش مي آيد و این شعبه به دستور مقامات امنیتی اكنون تعطيل است. در بانکهایی از قبیل بانک ملی شعبه "تیراژه" / پل همت صادقیه تهران/ نيزاعتراض به درگیری کشیده است. در شعبه بانک ملی در میدان ولیعصر تهران تنها به هشتاد و نه تن از چهارصد و نود نفری که برای دریافت پول صف كشيده بودند جواب مي دهند. مردم که ساعتها در انتظارايستاده بودند اعتراض مي كنند. ماموران نیروی انتظامی با ضرب و شتم و ضربات قنداق تفنگ مراجعه كنندگان معترض را از بانک بيرون مي رانند. بنا بر گزارش, خارج از بانك مردم شروع مي كنند به اعتراض و شعاردادن ....


همزمان با بحران بانكها, اوضاع عرصه توليدي/ كارگري نيز به وخامت گراييده, شماري از كارخانه هاي كشور يا از كار افتاده اند و يا در معرض بسته شدن هستند. طبعاً كارگران و كاركنان اين مراكز توليدي دست به اعتراض و اعتصاب زده اند. ابعاد حقوق و مزدهاي پرداخت نشده روز به روز افزايش مي يابد. هزاران هزار كارگر كه از ماهها پيش مزدي دريافت نكرده اند براي استيفاي حقوق خود به اعتراض و پيكار برخاسته اند. خلاصه چند خبر از آخرين گزارشها:
كارخانه نساجي كرمان درمعرض انتقال و كارگران در خطر بيكاري قرار دارند. اعتراض و تجمع كارگران به درگيري كشيده است. کارکنان پارس نيرو در استان فارس به منظور دريافت 9 ماه حقوق معوقه شان در مقابل استانداری تجمع داشتند.
به گزارش آژانس ایران خبر(۵بهمن۸۸) صدها کارگر بازنشسته ایران خودرو روز یکشنبه از شهرستانهای مختلف در محل این کارخانه تجمع كردند. دستور اين جلسه انتخاب نمایندگان جدید کانون بازنشستگان بود. نماینده وزارت کشور رژیم که در این نشست شرکت داشت با انتخابات جدید مخالفت کرد ولي مورد اعتراض شدید کارگران قرار گرفت . وی وقتی با فریاد اعتراض کارگران که برحقوق خود پافشاری می کردند مواجه شد، ناچارسالن گردهمایی را ترک کرد.
نمایند وزارت کشور رژیم در برابر اعتراضات کارگران گفت شما رای بدهید ما انتخابات را باطل اعلام می کنیم.....
با اخباري كه در باره وضع مالي بانكها پخش شده و جوّ بي اعتمادي كه به حق نسبت به دولت گماشته فقيه بالا گرفته, احتمال وخيمتر شدن اوضاع كشور بسيار زياد است. درداخل سرمايه گذاريها خوابيده, بازار عملاً درحال ركود كامل است. بحرانهاي گوناگون مالي, اجتماعي, نارضايتيهاي فزاينده توده مردم به لحاظ فضاي پليسي امنيتي و عجزمديريت امورجاري مملكت و بيكاري, بيكاري كه نفس جامعه را بريده و همراه با روح عصيان و سركشي به قيام و انقلاب فرا مي خواند. درسياست خارجي هم كه هيچ نقطه مثبت و راحتي براي رژيم باقي نمانده است, از رسوايي سياستهاي نفوذي اش درمسايل داخلي و انتخابات عراق بگيريد تا بحران فزاينده پرونده اتمي و مواضع شديدشونده غرب و احتمال تحريمهاي شديدتر. بنابراين به هرطرف كه بنگريم رژيم را درنوعي بحران فزاينده مي بينيم. در عرصه اقتصادي/ اجتماعي بحرانها دارند به گردابي شتابنده تبديل مي شوند. تمام اين فعل و انفعالات نشان مي دهند كه توفاني درپيش است.
ولايت خامنه اي رفته رفته در چنبره استيصال گرفتار مي شود و مانند يك حيوان وحشي گير افتاده واكنش نشان مي دهد. درچنين شرايطي است كه 22 بهمن فرا مي رسد, پيش به سوي يك خيزش عمومي. اتحاد مبارزه پيروزي
پنجشنبه 28 ژانويه 2010

Mittwoch, 27. Januar 2010

استراتژي قيام و سرنگوني اشرف كانون استراتژيكي نبردسلسله آموزش براي نسل جوان در داخل كشور (قسمت دوم)






استراتژي قيام و سرنگوني
اشرف كانون استراتژيكي نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزاديبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادي
و نيروهاي انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوي ‐ ٣٠ دي ١٣٨٨
سلسله آموزش
براي نسل جوان در داخل كشور
(قسمت دوم)

فصل دوم‐ مسير طي شده

براي ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتي صبر كنيد تا دربارة سراب اصلاحات و اصلاح طلبي در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن
اين رژيم صحبت كنيم و هم چنين نگاهي به مسير طي شده بيندازيم.
داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبي (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّة ۳۰ ساله است. در خرداد ۱۳۸۷ حتي وزير خارجه
زيرا هر سياست خارجه بد » آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمي شود و ما ديگر دنبال چنين چيزي نمي گرديم
.( وال استريت ژورنال – ۱۹ ژوئن ۲۰۰۸ ) « آمريكا در ۳۰ سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدره هاي رژيم ايران را پيدا كنيم
معتقد نيستم كه ما مي توانيم در(رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سئوال اينجاست كه آيا اصلاً ما » : دو سال قبل از آنهم، خانم رايس گفته بود
ايراني هاي معقول (در اين رژيم) پيدا مي كنيم...، هر آنچه كه در اين ۲۵ سال براي يافتن چنين نفراتي بكار رفت ، معمولا به يك شكست بزرگ در
.( سياست خارجي آمريكا منتهي شد. من فكر نمي كنم شما آنها را پيدا كنيد( وال استريت ژورنال‐ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۶
راستي اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانه روي و استحاله و اصلاح مي داشت، چيز بدي بود؟ خير هرگز.
واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسي (كه مجاهدين به آن فاز سياسي مي گويند) به مدت ۲۸ ماه از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ كه خميني
قدرت را قبضه كرد تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مي كرديم. با وجود اين كه
قانون اساسي ولايت فقيه را تحريم كرده بوديم ، اما در نهايت مدارا و خويشتنداري و در منتهاي مسالمت، امكان نرمش و ميانه روي و اصلاح همين
رژيم را از طرق قانوني آزمايش كرديم. فكر مي كنم كمترين احتمالي را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خميني

من به مناسبتهاي مختلف در گذشته توضيح داده ام كه در همان حوالي ۲۲ بهمن ۵۷ ، خميني يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز
ارادت و سمپاتي مي كرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه بطور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهي كه
من در آن بودم، مخفي بود و براي همين وقتي كه مجاهدين مي خواستند احمد را به آنجا بياورند، خودش از بابت مخفي كاري پيشنهاد كرده بود اگر
لازم است چشمم را ببنديد! وقتي هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولي خودشان اين كار را نكردند . از اوايل شب تا
صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روي تك تختي كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مي كرد. اما چكيدة حرف اين بود كه رهبري
پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم.از بسياري روحانيون و مراجع بد مي گفت و اين كه خميني از آنها دلش پر خون است. مثلاً به خانواده
صدر در عراق و لبنان به شدت تاخت و تاز مي كرد و مي گفت اينها را از روز اول ”سيا“ علَم كرد. برجسته ترين حرفهايش كه به يادم مانده اين بود كه
عليه كمونيستها موضع گيري كنيد و با هر كس كه ” امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اين صورت همه درها به رويتان باز خواهد
شد. من احمد را آن شب پي كارش فرستادم و چند شب بعد با برخي برادرانمان در محل استقرار خميني در يك اتاق خصوصي در جنب اتاق
ديدارهاي عمومي او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به رو بوسي معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار
هركس كه به او مي رسيد، اول دستش را مي بوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاي جدي را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مي شود
و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاي ما چه مي شود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماً مي خوا نم.
منهم بلادرنگ در سالن پاييني همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم ، روند انقلاب ، دولت بازرگان و
ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و هم چنين اعتراض به رفتار كميته هاي ارتجاعي با نيروهاي انقلابي بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقاني و شهادتين گفتن مجاهدين

دومين و آخرين ديدار ما با خميني در اوايل ارديبهشت سال ۵۸ در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين ۵۸ پدر طالقاني بدنبال تعرض و دستگيري
خودسرانه فرزندش توسط كميته هاي ارتجاع و پاسداران نوظهور ( با همان الگويي كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتي را هم دستگير كردند )
در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين به شدت به تعرضي كه هدف آن در واقع شخص آيت الله طالقاني و
مواضع ضدارتجاعي و آزاديخواهانة او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشي سراسري در حمايت از پدر طالقاني شكل گرفت و
خميني هوا را خيلي پس ديد. به خصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقاني و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاي
خود را براي دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاي طالقاني اعلام كردند.
خميني كه چشم ديدن آقاي طالقاني را نداشت، متقابلاً در يك واكنش هراسان، روز ۲۹ فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايي كند.
در اين اثنا ما در جستجوي مكان و موقعيت پدر طالقاني بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد ، پدر
طالقاني را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و به ديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاي طاقت فرسايي بر او وارد
مي شود كه در برابر انحصار طلبي خميني تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خميني موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور
نگيرد، ايستادگي خواهد كرد و همين طور هم شد .
خميني در روز ۳۰ فروردين ۵۸ براي پايان دادن به بحران به درخواست آيت الله طالقاني به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل
به بهانة دفاع از آيت الله طالقاني حمله كرد و اين « گروهكها » هيچ گاه به اين يكي قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنراني به شدت به توطئة
آشوبگري و تو طئه را حسب المعمول به خارجي نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند...
در حقيقت به اين وسيله مي خواست امتيازي را كه پدرطالقاني از او گرفته بود اين چنين از گلوي ما بيرون بكشد و تلافي كند . پس از پخش سخنان
خميني، فضاي شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميته چي ها در بيش از ۲۰۰ نقطة كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند.
درست در همين روز ۳۰ فروردين، من در قم با احمد خميني در حال ديدار و گفتگو بودم . هدف ، بيان اعتراضمان به رفتار با آيت الله طالقاني و
درخواستهاي برحق ايشان دربارة شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و هم چنين بيان شكايتهاي خودمان از رفتار جنون آميز پاسداران و كميته چي ها
و حزب اللهي ها در سراسر كشوربود.
در اثناي همين بحث، احمد خميني كه اداره كننده امور خميني و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مباني اعتقادي خودتان را كه
امام به برادرتان هم گفته اند، نمي نويسيد و منتشر نمي كنيد تا اين ضديت ها تمام شود؟ چندي قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بعنوان
اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضد سلطنتي در مقر اروپايي ملل متحد به ژنو برود، با خميني در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خميني به او گفته
بود به برادرتان بگوييد، مباني اعتقادي خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآوري مي كرد. من مي دانستم كه هدف او و پدرش ،
اذعان ما به ولايت و رهبري سياسي و ايدئولوژيك خميني است. به دليل اينكه وقتي چندماه بعد كلاسهاي تبيين جهان را براي بيان و انتشار عقايد و
جهان بيني مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاي سياه ضد فرهنگي از ما انتقام گرفت.
با اينهمه آنروز(در ۳۰ فروردين ۱۳۵۸ ) در جواب به احمد خميني گفتم، اي به چشم، هم الان اصول اعتقادي مان را مي نويسم و امضاء و تقديم ايشان
حسب الامر آن پدرگرامي كه از اركان اعتقادي اينجانبان » مي كنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خميني نوشتم
در .« اركان عقيدتي مجاهد ين همان اركان عقيدتي دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفري اثني عشري است » معروض ميدارم كه « سوال فرموده ايد
مكتوب كردم: توحيد ، عدل ، « در عموم كتب شرعيات(ابتدائي) آمده است » ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآوري اينكه
آخرين آنها زنده و غايب است ( و) به منصب امامت » نبوت، امامت و معاد. در مادة چهارم ( مربوط به امامت )عمداً در مورد ۱۲ امام نوشتم كه
يعني كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حي و حاضر است و نيازي به زحمت سايرين نيست!) ) «... رسيده
وقتي اين كاغذ را كپي گرفتم و نسخه اصلي را به احمد دادم تا براي خميني ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟!
گفتم :بله، مگر نگفتند اصول اعتقادي را بنويسيم، منهم اصول اعتقادي را نوشتم و فردا هم منتشر مي كنيم تا ببينيم چماقداري و ضديتهايي كه شما
مي گوييد تمام مي شود؟
احمد گفت، آخر از رهبري امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد...
گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادي را خواسته اند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحث انگيز ديگر را...
احمد خميني كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامه ها هم منعكس كردند.
بعداً پدرطالقاني گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كساني كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاي شكنجه و در برابر جوخه هاي اعدام
مي گفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند...
***
يك عقب نشيني تحميلي از جانب خميني

من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطي كه حملات چماقداران به بسياري از دفاتر و ستادهاي مجاهدين به دنبال سخنراني روز قبل
خميني شروع شده بود، در بعدازظهر ۳۱ فروردين با احمد خميني تلفني تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتي و توحيد و
نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف به راه انداختن جنگ و خونريزي است و اين كه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را
به نفهمي زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مي گويند كه فرمايشات ديروز امام مبني بر” طرد مجاهدين و تعرض به آنها “ در حقيقت فرمان حمله
و جنگ با ما بوده است. بنابراين مي خواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم
به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خميني در سخنراني ديروزش مجاهدين
بوده اند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اين صورت ما همين الان اطلاعيه مي دهيم و عين همين سوال و جوابي را كه در همين تماس با
يكديگر داشتيم، نقل مي كنيم و مي گوي يم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضي داشته اند. احمد گفت فقط اسم
عصر » من را نياوريد اما بقيه اش را مي توانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيه اي كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه
امروز با اعضاي خانواده امام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سوال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين ن بوده و
ايشان چنين نظري نداشته اند. همين طور راجع به مجعولاتي از قول ايشان مبني بر ” طرد مجاهدين و تعرض به آنها “ كه عده ي ي در گوشه و كنار
اطلاعيه ۳۱ فروردين ۱۳۵۸ ‐ مجاهدين )« كشور مدعي آن بودند، سوال كرديم كه فرموده بودند به هيچ وجه منظوري نداشته و چنين چيزي نگفته اند
خلق ايران).
به نظر مي رس يد كه خميني كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقاني و موج اعتراضات مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير
به يك عقب نشيني تحميلي در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگري عليه انحصار طلبي او در بيش از ۲۰۰ نقطه كشور ايجاد نشود.
البته ما در اين تاريخ نمي دانست يم كه توطئه و برگ ديگري در دست اجرا دارد كه همان دستگيري مجاهد خلق محمدرضا سعادتي است كه هفته بعد
انجام شد.
***
آخرين ديدار باخميني

در اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خميني زنگ زده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براي ديدار با خميني به قم بروم . از تشريح
جزئيات مي گذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچگاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد
۱۲ نفر بوديم، وقتي ديد برخلاف معمول و ديدارهايي كه با سايرين داشت، باز هم از ‐ علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مي كنم ۱۰
تكبير گفتن و دستبوسي خبري نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مي گرفت به طرز بسيار
اين در حالي بود كه دفتر خميني خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. !« عكس نگير » : خشن و زننده يي فرياد زد
اما بعد از فرياد كشيدن خميني من براي اين كه اين ملاقات و آن چه مي خواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و
بعد كه خميني بر خودش مسلط شد، موسي (سردار خياباني ) ومن را .« خدمت خودتان باشد » : رو به خميني با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم
كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد.
اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خميني، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچ گاه از
عكسها استفاده نكرديم.
خميني بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستي شديدش نسبت به آيت الله شاه آبادي پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدي كه در ه مين
ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلي از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اينجا مي آييد، همة كتابها و
اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مي خواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد ...(نقل به
مضمون).
منظور خميني از مردم و اسلام واضح بود.گردن گذاشتن به ولايت و هژموني خودش را مي خواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكي ما با ارتجاع بود.
منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكرده ايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاي رنج و خون مردم ايران و جوخه هاي اعدام و اتاقهاي شكنجه بدست
آورده ايم. از شما هيچ درخواست دنيوي و مادي نداريم. در راه آزادي و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوي و مادي ، كمترين
سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسي و قدرت مذهبي در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مي توان د كون و مكان را
تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبة حضرت علي در نهج البلاغه درمورد حق مردم بر والي و حاكميت، و حق والي و حاكميت بر مردم را برايش
خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همة مسائل و خواستها كه انقلاب ضد سلطنتي هم اساساً براي آن به پا شد، مسئله آزادي است . خميني اين
اسلام بيش از هر چيز به آزادي عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادي نيست الا در چيزهايي كه مخالف با عفت » : نتيجه گيري را تماما تاييد كرد و گفت
.« عمومي است
.« اسلام بيشتر از هر چيز به آزادي عنايت دارد » دو روز بعد همين حرف خميني در مطبوعات آن زمان به تاريخ ۸ ارديبهشت ۱۳۵۸ تيتر شد كه
همزمان دفترخميني اعلان كرد .« ما مكتب اسلام را از لابه لاي جوخه هاي اعدام و شكنجه ها كسب كرده ايم » : در زيرش هم از قول من نوشته بودند
كه ملاقاتهاي او به مدت ۶ روز متوقف مي شود.
جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار(غرضي و آلادپوش از بريده
مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدي پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميته چي مستقر در جنب سفارت
آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتي را دستگير كرده و به نقطة نامعلومي برده اند.
***
رفت و آمدهاي مستمر به قم و ديدارهاي مكرر با اعضاي ”شوراي انقلاب“ خميني

تلاشهاي ما براي راضي كردن خميني به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانوني ناشي از انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران در آن ۲۸ ماه و فاز سياسي كه
گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاي مكرر با مهندس بازرگان در زماني كه نخست وزير بود و بعد از آن . در آخرين ديدار
بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبهه يي از نيروهاي ملي و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گُشْ “ آن باشيد . منظورش اين بود كه
مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مي دانستم كه خميني چنين فرصتي به او نخواهد داد.
ما هم چنين رفت و آمدهاي دائمي به قم براي ديدار و گفتگو با احمد خميني كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خميني
نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خميني (نوة خميني) از ابتدا به كلي متفاوت بود و در ديدارهاي متعددي كه با او داشتم ، در آن زمان بسيار
سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خميني بود و بعد از ۳۰ خرداد هم شنيدم كه خميني او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و
ناگزير از حبسِ خانگي كرده است.
هم چنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاي متوالي با تك به تك اعضاي شوراي ارتجاع خميني داشتيم كه به آن ”شوراي انقلاب“ مي گفتند . از بهشتي
تا رفسنجاني و موسوي اردبيلي و همين خامنه اي و شيباني و سحابي و بني صدر.
در آن زمان رفسنجاني دردانة خميني بود و خميني بالاترين مناصب را به او مي داد. حتي در دوره نخست وزيري موسوي، خميني يكبار علناً گوش او را
كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتي بالاتر از خودت مشورت نكردي. منظور خميني مشخصاً رفسنجاني بود كه در مقام
رئيس مجلس به موسوي امر و نهي مي كرد.
يك بار رفسنجاني كه براي شكايت از تقلبهاي انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه
بياوريم. منظورش، به خصوص طعنه زدن به بني صدر و قطب زاده بود كه اختلافاتشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجاني با مايه هايي كه بر اي
مجاهدين مي گذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مي آمديد از آن جا كه تنها و اولين گروه انقلابي مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد ، نيازي به
سايرين نبود. البته من اعتنايي نكردم تا ذره يي گمان نكند كه مي تواند ما را با خودش عليه كسي همراه كند. اين، رسم مروت نبود...
يكبار هم همين خامنه اي كه در آن زمان زير دست رفسنجاني بود، در محل ”شوراي انقلاب“ كه همان كاخ سناي شاه بود و براي شكايت پيش او
رفته بوديم به من گفت، وقتي شما حرف مي زنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مي گيرد...بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از
جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مي سوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است!
من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولي وقتي توضيح داد فهميدم كه سندي از اسناد ساواك شاه كه آن موقع در مركز اسنا د ملي كه
مسئولش خامنه اي بود نگهداري مي شده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتي كه خامنه اي خودش
گفت اين را هم نمي دانست م كه ساواك قبلي و مركز اسناد مربوطه در حيطة مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در دي دار و بحث و گفتگو و آزمايش براي اينكه اين رژيم جايي براي نرمش و اصلاح پذيري دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشي كوتاهي
نكرديم. اما خميني در مقام ولي فقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهوري و انتخابات مجلس و با چماقداري و سركوب و شكنجه وكشتار هيچ
راهي براي م سالمت باقي نگذاشت و حتي قوانين خودش را هم به محض اينكه بامنافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مي گذاشت.
واضح است كه همة تلاشهايي كه گفتم در عين حفظ شرف سياسي و ميهني و آرماني مان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسب ها و گلوله و
رگبار جا مي زديم يا به ولايت فقيه تسليم مي شديم و به درون اين رژيم فرو مي رفتيم كه ديگر بحثي نبود. همة مطلعين مي دانند كه بهشتي يكبار با
مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس
اين ما بو ديم كه با حمايت از اولين رئيس جمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاي حسن آيت از اركان حزب جمهوري اسلامي و يكي از
كانديداهاي آن براي رياست جمهوري، رژيم ارتجاعي خميني را شقه و منشعب كرديم.
مجاهدين خلق » دومين شقة بزرگ رژيم در جريان عزل آقاي منتظري نيز اساساً معطوف به قتل عام زندانيان ما بود. آيت الله منتظري نوشته بود
منتظري هم چنين نوشته بود كه .« اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است... با كشتن حل نمي شود بلكه ترويج مي شود
بازجويان و اطلاعاتي هاي شما روي شكنجه گران شاه را سفيد كردند.
به هرحال به گواهي همة وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسي و همان ۲۸ ماه تلاشي نبود كه براي برجا ماندن فضاي مسالمت و برجا ماندن يك
قطره آزادي و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقاني

قبل از وفات پدر طالقاني در ۱۹ شهريور ۵۸ پشتمان به او گرم بود . پدر طالقاني به راستي روح راستين انقلاب ضد سلطنتي بود. خميني از اين كه آقاي
طالقاني را درسخنراني به مناسبت ۴ خرداد ۵۸ كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداي رياست جمهوري كرده بوديم به شدت
گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنراني منتهاي احترام را براي شخص خميني قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعي كند
تا آيت الله طالقاني مسئوليت رياست جمهوري را بپذيرند. بگذريم كه خميني به شدت از اين بابت به قول خودش ”سيلي خورده “ و زخم خورده بود .
چرا كه خوب مي فهميد هدف ما از رياست جمهوري آقاي طالقاني محدود كردن قدرت انحصاري او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت ديني و
رژيم ولي فقيه است.
از لحظه يي كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقاني را به عنوان كانديداي رياست جمهوري اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوق العاده را
در قشرهاي مختلف مردم ديده يا مي شنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقي در مشهد و هم چنين اغلب گروههاي
سياسي و مذهبي و ملي و مترقي كه از سلطة آخوندهاي هم جنس خميني به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقاني به عنوان كانديداي رياست جمهوري، باتشكراز استقبال پرشور جمعيت گفتم:
بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيت الله العظمي طالقاني را بعنوان نخستين، بعنوان نامزد نخستين رياست جمهوري اسلامي ايران معرفي ميكنيم. »
نكته ديگري هم هست كه بشارت بزرگي براي تمام ما يعني شرط ديگري در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتي ايشون عليه طاغوتهاي
زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسي را انتخاب مي كنيم كه معلم كبير قرآن است.
مبارك باد براي شما... (شعار جمعيت درود بر طالقاني)
و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها به خصوص گروههاي مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت
خودشون را اعلام بكنند. جمعيت :صحيح است)
«..... انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد
بعد از اين معرفي، يكبار كه به ديدار پدر طالقاني در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاي شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم ،
پدر با عتاب و تغير به من گفت چرا اين كار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد...اما اينها (اشاره اش به جماعت خميني بود) كه باور نمي كنند و بر
سر من مي ريزند...
من گفتم: اگر از قبل به شما مي گفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگاني را دريافت
كرده اند و دست بردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غير رسمي با مجاهدين از سوي خميني

در برابر اقبال روزافزون قشرهاي مختلف مردم به كانديداتوري پدر طالقاني، از آن سو فشارهاي خميني و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام
انصراف و مخالفت كند. فكر مي كن م حتي يكبار خميني از سر بغض نسبت به پدر طالقاني علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحاني رئيس جمهور
شود.
چند هفته بعد در تير ماه ۵۸ ، خميني انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداي خود خميني به طور گسترده و سراسري كه دست به
دست مي چرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خميني در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهيها تقريباً تمام همان
حرفهايي را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير ۵۹ علني كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتي با لحن تند و تيزتر ، بيان كرده
بود.
به واقع اين يك اعلام جنگ غير رسمي بود. هر چند كه من در ۴ خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقاني براي رياست جمهوري، آگاهانه و به عمد از
هيچ مايه گذاري براي خميني فروگذار نكرده بودم. واقعا مي خواستم حسن نيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم ، بلكه قصد
اصلاح امور را داريم . واقعاً هم اگر خميني به رياست جمهوري آقاي طالقاني تن مي داد، مطمئناً نقشه ي مسير، متفاوت مي شد. هم چنين مي خواست م
كينه شُتري و احساس ”هووگري“ سياسي خميني با پدرطالقاني برانگيخته نشود.
وقتي در سال ۵۷ ، قبل از سقوط شاه، پدر طالقاني از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانة پدر رفتند و از او استقبال
كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راي نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خميني چشم ديدن پدر طالقاني را نداشت و
حتي بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقاني خطاب مي كرد. اصولاً ارتقاء منتظري به منصب جانشيني خميني كه در
مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفي مي شد، علتش حسادت و كين توزي خميني نسبت به آيت الله طالقاني بود.
اينكه گفتم اگر خميني رياست جمهوري آقاي طالقاني را مي پذيرفت، نقشهي مسير تفاوت مي كرد و رژيم خميني اصلاح مي شد، در قياس مع الفارق،
مثل تابستان همين امسال ( ۱۳۸۸ ) است كه بازهم براي آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده ب ه خاطر نجات خودشان هم كه شده
خامنه اي را عزل و آقاي منتظري را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايت فقيه)
فراهم شود.
***
برمي گردم به ادامه بحث در بارة اعلام جنگ غير رسمي خميني به مجاهدين در تيرماه ۱۳۵۸ پس از اينكه پدر طالقاني را نامزد رياست جمهوري
كرديم.
پس از توزيع نوار خميني به صداي خودش، هيستري پاسداران و چماقداران و حزب اللهي ها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزي نبود كه زخمي و
مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملات براي بيرون كردن ما از
دفتر مركزي مان در ساختمان ۹ طبقة بنياد علوي (بنياد پهلوي سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت . مثل
همين امروز و بهانه هايي كه بخش ولايت فقيه در دولت عراق عليه اشرف مي گيرد، آن زمان هم حرف اصلي اين بود كه حكومت مي خواهد حاكميتش
را اعمال كند! سپس چماقداران و حزب اللهي هاي آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده
بوديم كه بدون حكم رسمي حكومتي مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتي را كه بايد، از خميني وصول كنيم.
همزمان از مجاري رسمي دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستي ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوي
سابق را به عهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت ۶ صبح قبل از وقت اداري به
خانة مهندس سالور ميرفتم و مداركمان را درمورد بنياد علوي و اينكه چه كرده ايم و چه مي كن يم و اموال و پولها و خودروهاي آن چه شد ، ارائه
مي دادم. او هم با دقت موضوع را پيگيري مي كرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندني بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس
بازرگان در مقام نخست وزير رفتم و گزارش كاملي ارائه كردم كه همزمان در نشرية مجاهد هم منتشر شد.به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور
در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتي آقاي صدر وزير دادگستري بازرگان شخصاً ۵۰
هزارتومان كمك مالي فرستاد. دكتر سامي هم كه وزير بهداري بود در ائتلاف سياسي با جنبش ملي مجاهدين بود و اذيت و آزارهايي را كه جماعت
خميني به مجاهدين وارد مي كردند، قوياً محكوم مي كرد. دكتر سامي را بعدها همين خامنه اي، در قتلهاي زنجيره يي به قتل رساند.
سرانجام وقتي برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذري قمي) حكم رسمي را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران
تن از دانشجويان و هواداران به طور شبانه روزي دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمي تخليه را پذيرفتيم .
به نظر مي رسيد خميني و دارو دسته اش به قدر كافي در اين جريان رسوا شده باشند.
اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتنداري و تحمل همة لطمات و صدمات، جنگ غير رسمي را كه خميني اعلام كرده بود تا اعلا ن جنگ رسمي
كه درتير ۵۹ انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم.
در مرداد ۵۸ خميني تهاجم و جنگ ضدمردمي در كردستان و اعدامهاي سبعانة آن جا را با خلخالي شروع كرده بود و فضاي اختناق و سركوب گام به
گام چيره مي شد. يك نمونة آن قتل عام اهالي بي گناه دهكدة قارِنا بود كه داستان جداگانة خود را دارد.
***

Dienstag, 26. Januar 2010

یک‌شنبه، ۰۴ بهمن ۱۳۸۸ / ۲۴ ژانویه ۲۰۱۰ «حیات خفیف خائنانه»

 

عبدالعلی معصومی ـ «حیات خفیف خائنانه

AddThis Social Bookmark Button
 «حیات خفیف خائنانه»
 عبدالعلی معصومی
 مهندس مهدی بازرگان, اولین نخست وزیر رژیم خمینی, در روز ۲۹دیماه ۱۳۷۳ (۲۰ژانویه۱۹۹۵) در سن ۸۸سالگی درگذشت. دو سه هفته پیش از سالگرد درگذشت او و چند روز پیش از قیام سراسری مردم به پاخاسته ایران در روز عاشورا, وزارت اطلاعات رژیم, ابراهیم یزدی, دبیرکل نهضت آزادی و چهار تن از مسئولان بالای آن را بازداشت کرد.  در پی بازداشت دکتر یزدی و یارانش، گردانندگان بازمانده، «تعطیل» نهضت آزادی را اعلام کردند.
بیست و یک سال پیش در ۱۲مهرماه ۱۳۶۷ مرحوم مهندس بازرگان, دبیرکل آن روز نهضت آزادی, در نامه سرگشاده یی به «رهبر انقلاب» (خمینی) ضمن اعتراض به «اقدامات غیرقانونی» علیه نهضت آزادی, اعلام کرد «مدّعیان», «نهضت آزادی» را در دوراهی انتخاب  میان «حیات خفیف خائنانه یا توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» قرارداده اند و او ناگزیر است میان این دو گزینه یکی را انتخاب کند و در ضمن از سیاست «مدّعیان» از ادامه فعالیت نهضت آزادی به مثابه «شیر بی یال و دم و اشکم» پرده برداشت: «آنچه مدّعیان خواسته و پرداخته‌اند این است که اولاً، نهضت آزادی ایران، با فلج شدن از داخل و لکّه‌دار شدن در خارج، اسماً در صحنه سیاست و خدمت باقی بماند ولی عملاً منشأ اثر مثبتی نبوده، حیات و حرکت چندان، جز در زیر ذرّه‌بین اطلاعاتی آنها ... نداشته باشد. ثانیاً، با تظاهر به این که در جمهوری اسلامی ایران حزب قانونی مخالف ... حضور و فعالیت و امنیّت دارد، بتوانند به تبلیغات نادرست سیاسی و انتخاباتی و به خلافکاری اقتصادی و اداری و سیاسی خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادی وسیله برای فریبهای سیاسی و خیانت بشود. در هر حال دو انتخاب پیش روی ما گذارده‌اند: "حیات خفیف خائنانه یا توقف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه"».
بازرگان در همین نامه «هشدار» داد که نهضت آزادی فعالیتش را متوقّف خواهدکرد «اگر جریان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلی ادامه یافته، دفتر نهضت آزادی پس داده نشود، فعّالین دستگیر شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهی و اعاده حیثیّت به عمل نیاید، طوقهای تعهّد همکاری و جاسوسی از گردن اعضا و همکاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهای شهرستانها و تهران متوقف نگردد...»
البته بازرگان در ادامه نامه سرگشاده اش به خمینی، برای خدشه وارد نشدن به «کیان نظام»، این رهنمود دلسوزانه را هم اضافه کرد که اگر این مانع تراشیها خاتمه نیابد, این دو نتیجه را درپی خواهدداشت: «ملت شرافتمند ایران و مردم عدالت‌خواه جهان خواهند دانست که چون حاکمیت ایران طاقت تحمّل آزادی و کمترین صدای مخالف را ندارد، در حیات و حضور جنابعالی دست به تعطیل نهضت آزادی (و جمعیت و گروههای ایرانی قانونی) زده است، ضمن آنکه به طرفداران براندازی و آشوب و انهدام ایران سند داده‌اند که مبارزه مسالمت‌آمیز قانونی در چارچوب اسلام و انسانیت و اصول، راه نادرست و بی‌فایده است...»
خمینی به نامه بازرگان پاسخی نداد و تضییقات بر نهضت آزادی همچنان ادامه یافت، امّا بازرگان در دو انتخابی که «مدّعیان» برای ادامه فعالیت پیش رویش گذاشته بودند ـ «حیات خفیف خائنانه یا توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» ـ اولی را برگزید و تا پایان زندگیش همان فعالیت مورچه وار را در تنگنای مضیقه های گوناگون وزارت اطلاعات ادامه داد و حاضر به «توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» «نهضت آزادی» نشد.
 مبارزه «مسالمت آمیز» و مورچه وار   
بازرگان درباره فعالیت مورچه وار در میانه تنگناهای موجود، در مصاحبه با روزنامه آلمانی فرانکفورتر راوندشاو, که هشت روز پیش از درگذشتش (۱۲ژانویه۱۹۹۵) در آن روزنامه به چاپ رسید, می گوید: «گاه به گاه دفتر سیاسی مان جلساتی برگزارمی کند؛ همین و بس. کتابها و نشریاتمان را هم اجازه نداریم منتشر کنیم... هر از چندگاهی اعلامیه یی می دهیم اما این کار هم با مشکلاتی همراه است. مثلاً ما نمی توانیم آن را با پست برای دیگران بفرستیم. زیرا اصلاً به دست کسی رسانده نمی شود و یا اگر رسانده شود, گیرنده آن گرفتاری پیدا می کند. به این ترتیب فقط می توانیم بین خودمان پخش کنیم؛ صد تا صد و پنجاه نسخه, نه بیشتر... حتی در درون چارچوبی که نظام تعیین می  کند, هیچگونه آزادی وجود ندارد. کوچکترین گردهمایی آدمها, حتی اعتصابهای کارگری و  دانشجویی, از وحشت این که مبادا گسترش بیابد با قهر و خشونت سرکوب می شود. همچنان که حوادث چندماه پیش قزوین (۱۲و ۱۳مرداد۱۳۷۳) نشان  داد. آنجا به طوری که همه می دانند, موضوع بر سر تقسیمات استانی تازه بود, حتی مقامات محلی و امام جمعه هم با مردم موافق بودند. آنها حتی امام جمعه را نیز برکنار کردند و شمار بسیاری را نیز کشتند (مصاحبه کننده از کشته شدن سه تاچهار هزار نفر یادمی کند) ... آنها آدمهای بسیار زیادی  را اعدام کردند... گاه پیش می آید که دفتر نشریات و مجلّات، مورد حمله گروههای ضربت قرار می گیرد و ویران می شود. چنان که درمورد مجله "کیان", پس از انتشار مصاحبه یی با من, اتفّاق افتاد... طبیعتاً مهاجمان مورد پیگرد کیفری هم قرار نگرفتند... آن طور که ما می بینیم حتی پنج درصد هم نیستند کسانی که رژیم به آنها اتّکا دارد... ملّاها ابداً به هیچ تغییری نمی اندیشند. نصایح ما اثری نمی کند...»
بازرگان در این مصاحبه از تاٌکید بر این نکته نیز غافل نیست که این رژیم با وجود همه این معایب, این حسن را هم دارد که جلو تجزیه ایران را می گیرد و به همین علت باید به کمک آن شتافت که سرنگون نشود, چرا که اگر «ملاها کنار بروند, در هر گوشه یی هرکسی آش خود را می پزد؛ یک گوشه کردستان است, گوشه دیگرش آذربایجان و در جنوب خوزستان. تجزیه تهدید می کند ما را...» (چشم انداز, شماره ۱۴, زمستان ۱۳۷۳, آینده هولناک است, ترجمه فرهاد مرندی نیا).
دشمنی پایان ناپذیر با «براندازان»
نهضت آزادی اگر در هیچ زمینه یی امکان فعالیت ندارد امّا در مبارزه با «براندازان» از هر جهت آزادی مطلق دارد و در این راه با هیچ مانع و رادعی روبه رو نیست و در این میدان با هر شیوه یی که بخواهد به پیش می تازد. چند نمونه آن را در زیر می بینید:
ـ عملیات «فروغ جاویدان» (به بیان رژیم: «مرصاد») در اولین هفته مرداد۱۳۶۷، تب لرزه مرگ بر پیکر نظام ولایت فقیه افکند به طوری که علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه آن روز خمینی و مشاور کنونی خامنه ای وضع اسفبارش را بعد از شنیدن خبر  حمله ارتش آزادی و پیشرویش تا نزدیکی کرمانشاه، در مصاحبه با روزنامه «ایران» در روز ۱۸تیر ۱۳۸۶ در پاسخ به این پرسش که «تلخ ترین روز کاری شما در سالهایی که در وزارت امور خارجه بودید، چه بوده است؟» چنین توصیف کرد: «تلخ ترین روز آن موقعی بود که بعد از قبول آتش بس از سوی امام و قبول قطعنامه ۵۹۸ برای برقراری آتش بس، به نیویورک رفتیم. در نخستین جلسه یی که می خواستیم با آقای دکوئلار ملاقات کنیم، همین که نشستم، دیدم که یک تلکس به من دادند که در آن نوشته شده بود منافقین (=مجاهدین) به ایران حمله کرده و کرند و اسلام آباد غرب را تصرّف کرده اند و پشت دروازه های کرمانشاه هستند، درحالی که ما رفته بودیم تا برای آتش بس صحبت کنیم. خلاصه این تلخ ترین روز در طول ۱۶ سال عمر کاری من بود. من سیگار نمی کشیدم، در آن موقعی که تلکس را به من دادند آن قدر ناراحت شدم که از یک نفر یک سیگار گرفتم و این سیگار را تا ته کشیدم که به فیلتر رسید و حتی فیلترش را هم کشیده بودم ولی خودم متوجه نشدم که دارم فیلتر سیگار را می کشم!».
ـ چند روز پس از عملیات «فروغ جاویدان», سران نهضت آزادی (بازرگان, ابراهیم یزدی و دکتر یدالله سحابی) در یک کنفرانس مطبوعاتی که با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی در روز ۱۰مرداد۶۷ برگزار شد, این حمله را محکوم کردند. دکتر یزدی به عنوان سخنگوی نهضت آزادی در پاسخ به این پرسش که «نظر شما درباره حرکتهای اخیر به اصطلاح مجاهدین چیست؟»، «با اشاره به بیانیه نهضت در زمینه  پذیرش قطعنامه ۵۹۸، که قبلاٌ انتشار یافته است، گفت: "در این بیانیه دو عبارت منحرف شده از اسلام و ایمان به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی در مواضعی که آنها دارند، آورده  شده که نمی تواند مورد تایید نهضت آزادی باشد. نهضت به کرّات با شدّت و قاطعیت، روی آوردن به بیگانگان را به شدت محکوم کرده است. به ویژه بیگانگانی که دست به چنین تجاوزهایی می زنند. این امر به هیچ وجه قابل توجیه نیست» (کیهان هوایی، شماره ۷۸۹، ۱۹مرداد ۱۳۶۷).
سران نهضت آزادی در این کنفرانس مطبوعاتی سازمان مجاهدین را «منحرف شده از اسلام و ایمان به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی» و در خدمت «بیگانگان» اعلام می کنند و چندی بعد با این که جنگ با عراق با پذیرش آتش بس از سوی دو طرف درگیر، خاتمه یافته بود و تهدیدی از طرف عراق در کار نبود، «نهضت آزادی» در اطلاعیه یی به تاریخ ۱۲شهریور ۱۳۶۷، «خواستار حضور فعّال همفکرانش در جبهه ها شد». «دانشجویان نهضت آزادی» در اطلاعیه یی زیر عنوان «وظیفه دینی و ملی همگان در دفاع از تمامیت ارضی و استقلال ایران و حاکمیت ملی» اعلام کردند: «ما دانشجویان نهضت آزادی ایران در این برهه حساس از زمان، برای دفاع از میهن و آیین خود بنا بر غیرت ملی و فریضه دینی، جهت حضور فعّال در جبهه ها اعلام آمادگی می نماییم».
بازرگان در نامه سرگشاده اش به خمینی در ۱۲ مهر۶۷، هم دشمنی اش را با براندازی رژیم و مجاهدین اعلام کرد و ضمن پافشاری بر «مبارزه سیاسی و مسالمت آمیز»، نوشت: «نهضت آزادی که شدیداٌ مخالف با مبارزه مخفی و خشونت  برای براندازی نظام بوده و از توسّل به بیگانگان و انتظار عمل آنان نیز امتناع می ورزیده است، برای جلوگیری از خطا و خرابیها، تنها راه حل مشروع و سازنده مؤثّر را در مبارزه سیاسی و مسالمت آمیز علنی جستجو کرده است».
البته این مبارزه مسالمت آمیز همراه خواهد بود با پذیرش قانون اساسی رژیم و اصل ولایت فقیه، اعمّ از مطلقه و یا غیرمطلقه. گردانندگان نهضت آزادی که خود را «موافقین غیرحاکم» نظام ولایت فقیه می دانند، بارها از فعالیت  در چارچوب قانون اساسی رژیم با قبول اصل ولایت فقیه استقبال کرده اند. ازجمله ابراهیم یزدی در گفتگوی مطبوعاتی اش در بهمن ۱۳۶۷ درباره «دیدگاه نهضت آزادی درمورد ولایت فقیه» گفت: «نهضت آزادی بارها موضع خودش را درباره ولایت فقیه، اعمّ از مطلقه و یا غیرمطلقه، اعلام داشته. ما در چارچوب قانون اساسی ولایت فقیه را می پذیریم» (روزنامه رسالت، ۲۴بهمن۱۳۶۷).
 «تعطیل» نهضت آزادی
«نهضت آزادی ایران» دو روز پس از دستگیری ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت و چهارتن از گردانندگان آن، سرانجام در زیر فشار ماموران وزارت اطلاعات، «نهضت آزادی» را «تعطیل» کرد. امیر خرّم، «تحلیلگر سیاسی در تهران»، که تا زمان تصمیم نهضت آزادی ایران به خودداری از ادامه فعالیتش، از اعضای رهبری آن به شمار می رفت، دو روز پیش از بازداشت توسط ماٌموران وزارت اطلاعات، در گفت و گو با «رادیو فردا» (۱۳آبان۱۳۸۸) درباره دلیل این تصمیم گفت:«مقامهای وزارت اطلاعات در پی احضار پنج تن از اعضای رهبری نهضت، خواستار توقّف فعالیت ما شدند و گفتند در صورت عدم توقّف فعالیت نهضت آزادی ایران، با آن برخورد خواهند کرد... در آن جلسه به دوستان نهضتی اعلام شد که از نظر ما، گروه سیاسی شما، یک حزب یا مجموعه برانداز محسوب می شود. به دوستانمان در نهضت گفتند که درست است که شما در چهارچوب قانون فعالیت می کنید، اما همین فعالیت شما در چهارچوب قانون و اینکه شما خواهان تغییر در سیاستهای حاکم هستید، ملاک براندازی نرم است و به همین خاطر هم نیروهای امنیتی قصد برخورد با شما را دارند... مقامهای وزارت اطلاعات به دوستان نهضتی گفتند که به نفع شما نیست که از خواست ما سرپیچی کنید...
با توجه به مجموعه فشارهایی که در حال حاضر بر روی نهضت آزادی وارد می شود و با توجه به اینکه هم اکنون هم دبیر کل نهضت آزادی با وجود کهولت سنّ و بیماری، در زندان به سر می برد و فشارهایی که به اعضا نهضت وارد می شود و اینکه فضای موجود، متاٌسفانه فضای مناسبی برای فعالیت گروههایی مانند نهضت آزادی نیست، بنا به این دلایل، شورای مرکزی نهضت تشخیص داد که در حال حاضر از ادامه کار حزبی خودداری کند. بر همین اساس، تصمیم گرفته شد که نهضت آزادی عملاً تا اطلاع ثانوی فعالیت حزبی نداشته باشد تا انشاءالله شاهد روزی باشیم که شرایط مناسبی بر کشور حکمفرما باشد و امکان فعالیت برای گروههایی که بنابر اعتقاداتشان می خواهند در چهارچوب قانون اساسی فعالیت کنند و دیگران را هم به ... حرکت در چهارچوب قانون اساسی دعوت کنند، فراهم باشد...  دوستان ما هم با توجه به برآیند و بررسی تمام شرایط موجود، دیدند که در شرایط فعلی به صلاح نیست ما بخواهیم با این نیروها به طورمستقیم سر شاخ بشویم و در آن صورت نیز چیزی عایدمان نخواهد شد... آن چیزی که در شورای مرکزی نهضت درباره آن بحث شد و محور مباحث ما بود، این بود که در شرایط فعلی، زندان رفتن دوستان نهضتی ما در راستای امنیت و منافع ملی و مصالح کشور هست یا خیر. اکثریت دوستان اعتقاد داشتند که در شرایط فعلی این امر نه تنها کمکی به تثبیت امنیت ملی کشور نمی کند و در جهت مصالح کشور نیست، بلکه اوضاع را بیش از پیش به مخاطره می اندازد و وضعیت را بی ثبات تر از پیش می کند و ما نباید به این قضایا و شرایط ناپایدار دامن بزنیم».
 نهضت آزادی، «خندق» بین رژیم و «نیروهای برانداز»
 امیر خرّم در پایان مصاحبه اش  با «رادیو فردا» (۱۳آبان۱۳۸۸)  درباره «رسالت و وظیفه» «نهضت آزادی» در قبال رژیم حاکم, گفت: «خود بنده در سال ۱۳۸۰ یک دوره زندان را تجربه کردم. وقتی از زندان بیرون آمدم، یکی از همین آقایان اطلاعاتی پیش من آمد و به من گفت که سعی کنم دیگر فعالیت سیاسی نکنم. من در آن زمان برای  ایشان مثالی زدم  که متاٌسفانه آن مثال هنوز هم مصداق دارد. به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند یک قلعه است  که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر این قلعه حاکمند. گروههای قانونی مانند نهضت آزادی و سایر احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور این قلعه کنده شده است. رسالت و وظیفه ما به عنوان یک گروه اپوزیسیون این است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بیرون برود، طبیعتاً می افتد در درون نیروهای اپوزیسیون و ما وظیفه داریم نگذاریم آنها به سمت نیروهای مقابل بروند که نیروهای برانداز هستند و آماده جذب این نیروها هستند تا علیه قلعه فعالیت کنند. من آن روز به آن ماٌمور امنیتی گفتم که سعی نکنید این خندق  را پر کنید. چون وقتی شما این کار را بکنید، آنهایی که از درون این قلعه فرار می کنند بر اساس جاده یی که شما برایشان ترسیم کرده اید، مستقیم به سمت نیروهای برانداز می روند. الآن هم همین پیام روشن و شفّاف را می شود به آقایان داد. در شرایط بعدی و در فردای امروز که این نیروهای پایبند قانون حضور نداشته باشند، کسانی سردمدار اعتراضات مردمی خواهند شد که ممکن است اساساً اعتقادی به نظام نداشته باشند. آن وقت است که نه از تاک، نشان خواهد بود و نه از تاکنشان. ما نگران این هستیم».
 «خندق» پرشد!
نهضت آزادی در تمام دوران «مبارزه سیاسی و مسالمت جویانه»اش، خندقی بود که دربرابر پیوستن جوانان انقلابی درون «قلعه» زیر حاکمیت رژیم با «نیروهای برانداز»، سدّ و مانع برپامی کرد. چرا که از حفظ رژیم ولایت فقیه، حتی از نوع «مطلقه»اش با جدّیت تمام، دفاع می کرد و سرنگونی آن را باعث «تجزیه» و «فروپاشی» یکپارچگی کلّ ایران می دانست. از این رو، با «نیروهای برانداز» یا «ساختارشکن» که برای سرنگونی تمامیت رژیم ولایت فقیه مبارزه یی خونبار را، با فدای جان و خانمانشان به پیش می بردند، با «شدّت و قاطعیت» دشمنی می ورزید و در پی نابودی آنها بود و در این راه سر از پا نمی شناخت.
اکنون که با دستگیری دبیر کل نهضت آزادی و چندتن از گردانندگانش، درب «مبارزه» نهضت آزادی بسته شد، خود به خود، «خندق» پیرامون قلعه نظام «ولایت مطلقه فقیه» پرشد و میدان بین «قلعه» و «نیروهای برانداز» هموار گردید و راه وصل جوانان پاکباز و مشتاق آزادی ایران با «نیروهای برانداز» و «ساختارشکن» گشوده شد. اکنون «آنهایی که از درون ... قلعه فرار می کنند... مستقیم، به سمت نیروهای برانداز می روند»
قیام جوانان پاکباخته ایران در روز عاشورا نشان داد که مبارزه کاملاً به سمت براندازی نظام سمت و سو یافته و «خندق» میان مردمی که در زیر بار استبداد وحشی دینی به تنگ آمده اند با «نیروهای برانداز» صاف و همواره شده است و جای آن دارد که این حافظان «خندق» گرداگرد نظام «تجاوز و جنایت» از نگرانی سراز پای نشناسند چرا که می دانند که وقت آن رسیده است که آتشفشان خشم مردم به جان آمده، این قلعه پاگرفته بر جهل و جور را, از پای تا سر شعله ور سازد و «نه از تاک نشان مانَد و نه از تاکنشان».
پس می توان نتیجه گرفت که «تعطیل» دکان دو نبش «نهضت آزادی» نه تنها داغ جگرسوختگان آزادی ایران زمین را ـ که در زیر آوار جور و جنایت رژیم جلادان شقاوت پیشه یزید زمان ـ  خامنه ای ـ به جان آمده اند ـ خونچکان تر نمی کند بلکه با خیزش همبسته همه نیروهایی که برافکندن بنیاد بیداد ولایت را  نشانه رفته اند، طلوع خورشید آزادی را، بسا بسا، نزدیکتر می سازد و چهره نهفته و پنهان «حیات خفیف خائنانه» «خندق» نشینان را کاملاٌ از پرده برون می افکند.

Montag, 25. Januar 2010

سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور30دى 1388




استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور

مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران

سلام به زنان و مردان اشرفنشان كه در اثناى قيام فرياد مىزنند «ما زن و مرد جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»،
سلام به بچههاى بىترس و بيم كه در قيام عاشورا فرياد مىزدند «ما بچههاى جنگيم، بجنگ تا بجنگيم»،
و سلام به هواداران و پشتيبانان مجاهدين خلق ايران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل كشور،
قسمتى از پيامها و نامه‌ها و سوالاتى را كه از راههاى مختلف فرستاده بوديد، دريافت كردم. در برابر عواطف بى‌آلايش و چشمه زلال و شفاف احساسات پاكتان، مخصوصاً در مورد نشستهاى ”فاتحان“ و ”كارزار پيروزى“ و پيامهاى 13آبان و 16آذر و پيام قيام عاشورا، هيچ نمىگويم الا اين‌كه خدا به من و به همه مجاهدين شايستگى وفاى به عهد با خلق و خالق را بدهد. آن‌چنان كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون، مجاهد زندگى كنيم و مجاهد بميريم. باشد كه در تاريخ اين خلق و اين ميهن، نام و سنّت نيك باقى بماند.

فراتر از اين، هر مجاهد خلق و هر عضو يا هوادار و پشتيبان اين مقاومت، بايد به‌جاى ”كرده“ هاى خود ولو مثبت، ”ناكرده“ ها را ببيند و بخواند و نسبت به همين ”ناكرده“ ها عذر تقصير بخواهد و پوزش بطلبد. ناكردههايى اعم از كوچك و بزرگ كه مى‌توانستند يك روز يا يكساعت يا يك دقيقه و حتى يك ثانيه و بهاندازه يك گرم، امر خطير سرنگونى و نيل به آزادى و حاكميت خلق قهرمان را تسريع كند يا در آن تاثير بگذارد. و حالا مى‌خواهم با پاسخ دادن به بخشى از سوالات شما، اندكى از ناكردههاى بسيار را در حدى كه تجربه كردهام و مى‌دانم، جبران كنم. كاش امكان نشست يا ارتباط جمعى مى‌داشتيم اما چارهيى نيست و فعلاً بايد به همين شيوه قناعت كرد.

***
چند نكته و يادآورى
قبل از شروع بحث، چند نكته را متذكر مى‌شوم:
اول اين‌كه، براى پاسخ به سوالات ايدئولوژيك، به متون و كتابها و جزوات مجاهدين و مخصوصاً به بحثهاى تبيين جهان مراجعه كنيد. فقط در اين باره اين را بدانيد آنچه را كه رژيم در اين سالها در زندانها و يا در ارگانهاى خودش تحت نام مجاهدين توزيع و چاپ كرده است، اعتبارى ندارد. يا تماماً مجعول است يا در آن عمداً دست بردهاند تا به مصرفى كه مى‌خواهند برسد و چيزى را كه مى‌خواهند القا كند. در اين زمينه، هم اعتبار آن‌چه رژيم و وزارت اطلاعات و رشتههاى مرئى و نامرئى آن به‌نام مجاهدين به‌هم مىبافند، به‌همان اندازه مدارك محرمانهيى است كه مع الواسطه عليه مجاهدين به وزارتخارجه انگليس و فرانسه يا آمريكا مى‌رسانند كه وقتى به دادگاه مى‌رسيم دود مىشود و به هوا مى‌رود!

- دو سال پيش آقاى استيونسون، نماينده پارلمان اروپا، در كنفرانس مطبوعاتى فاش كرد: «مدتى پيش، چند مقام وزارتخارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من مى‌خواستند بلادرنگ حمايت خود را از مجاهدين متوقف كنم و گفتند ما مدارك محكمى داريم كه اين افراد قطعاً تروريست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارك را) نشانم بدهيد. آنها گفتند متأسفانه سرى هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگليس قضات حكم به علنى كردن همه اين اسناد دادند و من همه را به‌دقت خواندم و هيچ چيزى جز مزخرفات و چرندبافيهاى برخى عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامه‌هاى رژيم (ايران) نبود» (كنفرانس مطبوعاتى در پارلمان اروپا -4دسامبر 2007).

-نمونه ديگر انتشار يك شماره ويژه جعلى از نشريه مجاهد به تاريخ 28خرداد 1382 توسط وزارت اطلاعات رژيم است كه در زندانها هم توزيع شده است. در اين نشريه جعلى كه روز بعد از حمله 17ژوئن به محل استقرار رئيسجمهور برگزيده مقاومت و دستگيرى مريم منتشر شده، رژيم ادعا كرد كه من همراه با 4تن ديگر از مسئولان مجاهدين به وسيله نيروهاى آمريكايى دستگير و به نقطه نامعلومى براى مبادله با ”رهبران گروه القاعده در ايران“ منتقل شدهايم.

-در مطبوعات و رسانههاى عربى هم از قديم نمونههاى متعدد از انتشار مطالب جعلى به نام مجاهدين با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته كه بارها و بارها آنها را در روزنامه‌هاى شرق الاوسط، الحيات، شيحان، الحدث و… تكذيب كردهايم. حتى من يادم است كه در شهريور سال1371 وزير تبليغات دولت اردن كه در زمان ملك حسين با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال 1364 در پاريس ديدار كرده بودم، يكى از جزوات مجاهدين را به تاريخ روز (يعنى در همان سال 1371) به نماينده ما در اردن ارائه كرد كه در آن بهنحوى بىقافيه، مطالبى عليه اين كشور سرهم بندى شده بود. وقتى تحقيق كرديم معلوم شد رژيم مطالب مورد نظر خودش را براى بهجان هم انداختن طرفين در لابه‌لاى آن جزوه وارد كرده و به اردنيها داده است. جالب اين بود كه آن‌چه رژيم ساخته بود بجز همين مطالب مورد نظرش هيچ تفاوتى با نسخه اصلى نداشت. حيرت انگيز اين‌كه دفعه بعد هم يك صفحه نشريه مجاهد به نمايندگان ما ارائه كرده بودند كه تماما ساختگى بود و وقتى كه همان صفحه از نشريه مجاهد اصلى به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلكاريهاى رژيم و اين‌كه چگونه يك صفحه مشابه اما تماما جعلى ارائه كرده است، مات و مبهوت شده بودند.

شوراى ملى مقاومت ايران به همين خاطر در بيانيه سالگرد شورا در مرداد 1383 خاطرنشان كرد: «همزمان آخوندها، پولهاى كلانى براى انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و كتاب و نشريه عليه مجاهدين خرج كردند. آنقدر كه نايب رئيس فدراسيون بينالمللى حقوقبشر و رئيس جامعه حقوقبشر فرانسه، رژيم آخوندها را دولتى توصيف كرد كه عليه مجاهدين ”تلى از مدارك مختلف تبليغاتى توسط سفارت ايران در فرانسه پخش مىكند“ ».

در تير 1386 نيز يكبار ديگر در اطلاعيه اجلاس مياندورهيى شوراى ملى مقاومت يادآورى شده است: «استبداد دينى كه به وضوح در برابر اين اعتلاى مبارزاتى هار و هراسان شده، ازيكسو به سركوب و ضرب و جرح و شكنجه وحشيانه جوانان در خيابانها و اعدام در ملأعام براى ارعاب جامعه روى آورده و از سوى ديگر دجالگريهاى شناخته شده تبليغاتى خود را عليه مقاومت سازمانيافته به شكل ديوانهوارى در رسانههاى حكومتى افزايش داده است. روى آوردن مجدد به سريال‌سازيهاى مجعول و مزورانه تلويزيونى كه حكومت آخوندى از سال 1382 تدارك ديده و آنها را به بازار مكاره اهريمنسازى از مقاومت نيز عرضه كرده و مفتضح شده بود، نمونه‌يى از اين تلاشهاست. رژيم آخوندها بيهوده مى‌كوشد تا بدينوسيله موج گرايش جوانان به سوى مقاومت سازمانيافته را به زعم خود متوقف يا كند سازد، بحران فزاينده درونيش را تحتالشعاع قرار دهد و با روشنگريهاى مقاومت در عرصه جهانى در مورد جنايتهاى ضدانسانى و پنهانكاريهاى اتمى و افشاى دخالتهاى گستردهاش در عراق – به ويژه برملا شدن ليست 32هزار حقوق بگيرانش در اين كشور - مقابله كند. اما اين قبيل تشبثات براى مخدوش كردن چهره مقاومت سابقه‌يى پراز ناكامى و رسوايى دارد. دعاوى شيادانه خمينى در منتسب كردن مجاهدين و متحدانشان به شرق و غرب يا متهم كردنشان به دزدى و آتشزدن خرمنها، و دروغهاى خامنهاى و رفسنجانى در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانيان مسيحى به آنها، جز رسوايى خود آخوندها نتيجهيى نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندى جعليات تلويزيونى عليه ارتش آزادىبخش و شورا و مجاهدين و «هنر» تحريف و چسباندن صحنههاى ديدارهاى اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهاى دولت پيشين عراق به صحنههاى ساختگى و مصرف دروغهاى تكرارى درباره كشتار كردها و شيعيان عراق و رديف كردن اجيرشدگان اطلاعات آخوندى تحت عنوان اعضاى سابق مجاهدين يا شورا، نيز، چاره درماندگى و رسوايى رژيم قرون وسطايى نيست. رژيم آخوندها آب در هاون مىكوبد و با اين تلاشهاى مذبوحانه نمىتواند جنبشى را كه در آزادىخواهى و استقلال، نمونهيى نادر در جهان معاصراست، عامل استكبار و صهيونيسم يا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجرى حمله هوايى و شيميايى به حلبچه قلمدادكند؛ هرچند كه سفارتخانهها و مأموران اطلاعات آخوندها براى واژگونه جلوه دادن واقعيت، رشوههاى كلان 50 ميليون دلارى و 120 ميليون دلارى به وكلاى فرانسوى و عراقى پيشنهاد كنند. اين تلاشهاى سراسيمه، قبل ازهرچيز ترس و تزلزل يك رژيم درمانده را در مقابل مقاومتى كه «به سوى پيروزى» پيش مىرود، بازمىتابد» (14تيرماه 1386-اطلاعيه دبيرخانه شوراى ملى مقاومت ايران).

***

دوم اينكه، جواب سوالات تاكتيكى و اجرايى و جزيى را از من انتظار نداشته باشيد. لازمه جواب دادن به اين قبيل سوالها ورود و اشراف به جزييات است. بنابراين اگر امكان دسترسى و ارتباط با ستاد اجتماعى مجاهدين در داخل كشور را نداريد، بايد خودتان با مشورت جمعى راهحل پيدا كنيد. در مورد راهحلهاى مختلف تابلو نويسى كنيدو پس از بحث و مشورت كافى مناسبترين آن را انتخاب كنيد. منظور راهحلى است كه كمترين ضرر و بيشترين فايده را داشته باشد. راهحلى كه طبعاً بالاترين ضربه را به دشمن ضدبشرى بزند.

***

سوم اينكه، در پاسخ به سوالات استراتژيك مربوط به قيام و سرنگونى هم از اول روشن باشد كه از بسيارى وجوه، در حال حاضر نمى‌توان و نبايد به آنها جواب داد يا بيهوده به دنبال جوابهاى موهوم و ذهنى گشت كه پاسخ دادن به آنها موكول به واقع شدن و تحقق چيزهايى است كه هنوز واقع نشده است. مىخواهم بگويم كه كار تحليل و تفكر منطقى اين نيست كه غيبگويى يا طالعبينى كند بلكه بر اساس شرايط مشخص تحليل مشخص ارائه مىدهد. يعنى اگر شرايطى هنوز مشخص نيست يا ما نمىتوانيم مشخص بودن آنها را فهم كنيم، بايد قبل از هر چيز به فهم آن شرايط و خاصّهها بپردازيم. چنانكه مىدانيد در جريان شناخت علمى، بايد گام به گام از مشاهده واقعيات و تجربه (يعنى آزمون و خطا)، به فرضيه (همان تابلو نويسيهاى مختلف) و سپس به قانونمنديها و اصول اساسى و نهايتاً به يك تئورى فراگير علمى راه برد. در تئورى جاذبه عمومى كه نيوتون كاشف آن است، نقطه عزيمت، مشاهده افتادن يك سيب از درخت بود. مىگويند از همين جا بود كه براى نيوتون اين سؤال پيش آمد كه چرا سيب از بالا به پايين افتاد. از همين سرنخ، سرانجام به قوانين جاذبه و نهايتاً به تئورى جاذبه عمومى راه برد. در مورد تئورى نسبيت عمومى هم، اينشتين همين راه را با گذار از نسبيت خاص و قانونمنديهاى مربوط به سرعت نور، طى كرد.

***

نكته چهارم كه بايد با صراحت با شما درميان بگذارم اين است كه به برخى سوالات هم، نمى‌توان و نبايد به‌طور عام و علنى جواب داد. ملاحظات و محدوديتهاى اطلاعاتى و امنيتى و دستبستگيهاى سياسى آن هم براى جنبش و سازمانى كه از همه سو زير ضرب است براى همه قابل فهم است. زيرا بر سر همه جادههاى تاريك ”شب پرستان همگى تيغ به كف“ در كمينند تا ”بكشانندش و در لجّه خون اندازند“ .

خامنهاى كه در راس يك رژيم حاكم است و از هيچ جرم و جنايت و دروغى ابا ندارد، يك بار صريحاً گفت: «اگر به‌دلايلى از‌جمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد كه سخنى بيان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (راديو و تلويزيون و خبرگزارى رسمى رژيم -17مهر 1386).

در مورد مجاهدين و مقاومت ايران به گواهى تاريخچه 30ساله در رژيم خمينى، ما تا فراسوى تيغ و طاقت، معكوس عمل كردهايم. آنچنان كه بسيارى اسناد و حقايق يا اسامى و آمارى كه منتشر شده، موجب پيگردهاى گوناگون و قيمتهاى سنگين و خونين شده است. هم‌چنين برعهده گرفتهايم «رودرروى مردم ايران از جواديه تا نازى‌آباد و از كرانه‌هاى ارس و خزر تا خليج فارس، درباره جزء ‌به‌جزء، نكته به نكته، دينار به دينار و مو به موى هرآن‌چه در مبارزات چهلو دوساله انجام داده يا نداده‌ايم حساب پس بدهيم».

من اين نكته را در تيرماه 1386 در مورد تبليغات ديوانهوار رژيم و روى آوردن آن به توليد سريالهاى مجعول و مهوع تلويزيونى عليه مجاهدين و مقاومت ايران خاطرنشان كردم و باز هم بر آن تأكيد مى‌كنم حتى وقتى كه اباطيل و برچسبهاى رژيم و مزدوران و متحدان و همسويان و پشتيبانان اين رژيم ارزش پاسخگويى ندارد، در هر مورد و در هر زمينه و درباره هر فرد يا موضوعى كه لازم باشد، مى‌توانيم با دلايل و شهود و اسناد و مدارك لازم و كافى، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بيطرف، ادا كنيم. تا سيه‌روى شود هر كه در او غش باشد.

منظورم اين نيست كه در كارنامه مجاهدين خطا و اشتباهى نيست، منظورم اين است كه مى‌توانيم هر پروندهيى را از ابتدا تا انتهاى آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظهيى در معرض قضاوت مردم ايران و وجدانهاى بيدار و منصف قرار دهيم و نتيجه آن را هر چه باشد بىمحابا بپذيريم. بيم و باك در اين زمينهها متعلق به كسانيست كه درگذشته ريگى به كفش داشتهاند يا براى حال و آينده خود، كيسهيى دوختهاند. اگر كسى در گذشته و در آرمانى كه بهخاطر آن دهههاى متوالى طى طريق كرده است، ريگى به كفش نداشته و براى آينده هم كيسه طمع و جاه و مقام ندوخته، ديگر چه باك.

اين رژيم منفور ولايت است كه جز با دجاليت و صنعت تزوير و ريا و روايات مجعول آخوندى بر سر پا نيست. سرلوحه و سرمايه ما اما، بدليل نبرد بىامانى كه 45سال است با ديكتاتوريهاى شيخ و شاه ادامه دارد، به‌دليل خصومتهاى بىانتهاى ارتجاعى و استعمارى و اپورتونيستى، و بدليل اينكه پشت وپناهى جز خدا و خلق نداريم، صدق است و فدا. در غيراينصورت تاكنون دهها و صدها بار نيست و نابود شده بوديم. اگر رژيم شاه فقط با ظرفيت سركوبگرانه خودش درصدد نابودى و انهدام ما بود، آخوندها امكانات و سرويسهاى 12دولت ديگر را هم عليه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران به‌كار گرفتند تا آنها را متلاشى و منهدم كنند.
تشريح اين موضوع و ارائه اسناد و نمونهها و گواهى شهود، نيازمند تحرير كتاب قطور و جداگانه ايست. بهراستى در اين ساليان كسى خبردار نشد كه در اين خصوص بر مجاهدين و مقاومت ايران چه گذشت. باشد تا روزگارى فرصت كنم و چند صد و يا لااقل چند ده نمونه را با جزئيات و اسامى و زمان و مكان و شرح وقايع به اطلاعتان برسانم.

بنابراين فعلاً به ذكر همين نكته كه اميدوارم آن را بهخاطر بسپاريد بسنده مى‌كنم كه در مورد مجاهدين و ارتش آزادىبخش و مقاومت ايران، و سيلاب چركين ادعاها و اتهامات و شبهاتى كه رژيم و عوامل و همسويان و پشتيبانان نثارمان كردهاند، برعهده مى‌گيرم كه اگر عمرى باقى بود در برابر مردم ايران از ريز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همين خاطر در مورد هر فرد يا جريان يا موضوع يا اتهام و ادعايى كه خودتان نتوانيد جوابگو باشيد، تمامى اين قبيل موارد را به من ارجاع بدهيد. فقط نگذاريد كسى كه يك صدم يا يك هزارم يا يك دههزارم و يك صدهزارم مجاهدين، بها و خونبهاى آزادى و رنج و شكنجه دموكراسى را نپرداخته است، براى ما ابوعطا و لغز دموكراتيك بخواند و به جاى درس گرفتن، به ما درس آزادى عقيده و بيان يا حقوق زنان بدهد!

موضوعات و موارد عيان شده هم كه حاجت به بيان و شرح و تفصيل مجدد ندارد. از برچسب تروريستى و بمباران و خلع سلاح و كودتاى 17ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعيد پناهندگان و از بستن حسابها و توقيف بىدريغ اموال تا شاخ كردن بريده مزدوران و فرستادن آنها براى ايفاى نقش در نمايشهاى روحوضى مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنيانگذار و رهبرى يا مسئولان و اعضاى سابق و لاحق مجاهدين…

مثلاًًًًًًً همه مطلعين سياسى، خواندهاند و مى‌دانند كه به گفته خاتمى و خرازى، آقاى جك استرا (دلال بمباران قرارگاههاى مجاهدين در عراق) به‌دار آويختن 20تن از 65تن رهبران مجاهدين را «قابل قبول» خواند. درحالى كه به نوشته ديلىتلگراف (16تير 1383) براى خوشآمد آخوندها، ليست اسامى 12 امام شيعيان را هم در سفر به تهران در جيب داشت و وقتى اسم پيغمبر اسلام مى‌آمد، صلوات هم مى‌فرستاد!
بهتر از اين نمى‌شد بر سر و ريش آخوند خاتمى و بر پشت خرازى دست استمالت كشيد.

كسانى كه اسلافشان مصدق را ”ديوانه و آميزهيى از كاهلى و حقهبازى و سوءظن“ مىخواندند (سفير انگليس) و كسانى كه مصدق را ”جانورى درمانناپذير“ مى‌خواندند كه ”در آپارتمان ادرار مى‌كند“ (يكى از نظريه پردازان جنگ سرد در آمريكا) پرواضح است كه با مجاهدين خلق و حاكميت و آزادى مردم ايران تا كجا خصومت دارند.

گفتگوها و معاملات پنهان آقاى دويلپن وزير خارجه شيراك با خرازى در مورد سركوب مجاهدين در فرانسه و دستگيريها و خودسوزيهاى ناشى از آن نيز با جزييات افشا شده و سردبير وقت ژورنالدوديمانش كه در آوريل 2003 در تهران در اين ملاقات حضور داشت، كتاب مبسوطى در اين زمينه منتشر كرده است.

***

با اين‌همه مجاهدين به يمن مريم و انقلاب درونى مجاهدين، در مقاومتى سترگ وهفت ساله، در زير بالاترين فشارها و توطئهها و ضربات مقاومت بىنظيرى را در تاريخ معاصر ايران و جهان عرضه كردند. شگفتى نه در حملههاى و توطئههاى ارتجاعى و استعمارى و خنجرهاى اپورتونيستى، بلكه در ماندگارى و پايدارى پرشكوهى است كه برگ درخشان و زرين تاريخ ايران است. 7سال پيش، در آخرين اجتماع مجاهدين در اشرف قبل از شروع جنگى كه از قبل مشخص بود كه رژيم چه بهرهبرداريهايى از آن به‌عمل خواهد آورد، و در شرايطى كه از چپ و راست، بسيارى ما را به خالى كردن ميدان فرا مى‌خواندند، گفتم: «وقتى ديو تنوره مىكشد، وقتى كه دژخيم سر از پا نمىشناسد، رمز ماندگارى و اعتلا، كلمه فداست» و «مجاهدين هم از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ايران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادى اين درس را به خوبى آموختهاند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچكس بيش از ما به خطراتى كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كردهايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پرفتنهتر باشد، با تأسى به پيشواى آرمانىمان (پيامبر جاودان آزادى حسين بن على) درسهاى جديدى از مقاومت و ايستادگى عرضه كنيم. ارتش آزادىبخش، اين سرمايه عظيم ملت ايران چون كوه، استوار و سرفراز ايستاده است» (نشريه مجاهد -27اسفند 81).

بيچاره رژيم و گلههاى مزدوران دور و نزديك، چه خيال كردهاند. مريم و اشرف ثابت كردند كه زمانه صدبار هم اگر خطرناكتر و پرفتنهتر باشد، تا پاى جان ايستادهاند. تا آخرين نفس…
بله اكنون پس از 45سال كه بر مجاهدين در ميدان نبرد گذشته، به قطع و يقين مى‌توان گفت كه اين عاليترين ثمره تكامل مبارزات مردم ايران از مشروطه به‌بعد در 103سال گذشته است.
از همين جا مى‌توان به پيروزى محتوم خلق قهرمان يقين كرد. به اذن تو خدايا، بسوى تو خدايا و به طرف كوى خلق در زنجير…


***

مقدمه
در علوم اجتماعى و دانش سياسى هم مانند علوم طبيعى، كلمات و اصطلاحات، اگر نخواهيم ديمى و بىحساب و كتاب حرف بزنيم، معانى و مفاهيم و معيارهاى شناخته شده خود را دارند. هميشه گفتهايم كه خمينى در دنياى دجاليت و ولايت مطلقه فقيه، قبل از هر چيز «كلمه» را ذبح و قربانى مىكرد. كلمه، سنگ بناى تكلم و فهم و آگاهى انسان است. پس «كلمه»، دارايى و ويژگى ذاتى نوع انسان است. به همين خاطر در قرآن آمده است كه خدا ابتدا اسمها را به آدم آموخت: وعلّم آدم الأسماء… يعنى كه به او آگاهى و شناخت داد.

اگر ما اسم كسى را ندانيم، معنى آن اين است كه او را نمىشناسيم. احراز هويت فرد با شناسنامهاش به‌عمل مى‌آيد. در اين‌صورت ما اين فرد را مى‌شناسيم كه كيست و در چه زمانى و در كجا و از چه مادر و پدرى به دنيا آمده است. يعنى فرد را با خانوادهاش شناختهايم.
به همين ترتيب همه پديدهها و اشياء هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند كه به آن شناخته مى‌شوند و با فرد و يا شى ديگر قاطى و مشتبه نمى‌شوند.
از طرف ديگر، هر كلمه و اسم آثار و خصوصيات و تاريخچه خودش را دارد. واژهها و كلماتى مانند درد، رنج، فدا، قيام، مقاومت، انقلاب، آزادى، عدالت، صلح، برابرى، عشق و يگانگى خلقالساعه نيستند بلكه محصول هزاران سال تجربه و تاريخ بشريت هستند. با اين كلمات بسيار بازى شده و باز همبازى خواهد شد. شيادان مثل هميشه مار مى‌كشند و هركس را كه بتواند ”مار“ را بنويسد و سر آن را به سنگ بكوبد، به سخره مى‌گيرند يا تكفير مى‌كنند.

اما اگر اسمها و كلمات و شناسنامه آنها را بدانيم، ديگر آخوندهاى حاكم نخواهند توانست ”ارتجاع“ خلص را ”انقلاب“ و آن هم تحت نام اسلام، قالب كنند.
31سال پيش در 4بهمن 1357 كه سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قيام مردم، آزاد شده بوديم، من در اولين سخنرانى در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدين اين بود كه «پيروز باد انقلاب دموكراتيك ايران». در آن ايام جماعت خمينى به‌تازگى شعار «انقلاب اسلامى» مى‌دادند. يكى از حاضران سؤال كرد «انقلاب دموكراتيك يعنى چه؟» جواب دادم «يعنى انقلابى با شركت مردم يعنى با شركت و حاكميت تمام طبقات و اقشار خلق كه يك نظام مردمى شورايى را تداعى مىكند».

در همين سخنرانى به صراحت گفتم: «من نيامدم اين‌جا كه روند خود به خودى قضايا را فقط ستايش كنم، ما نيامديم كه آن چه را هست، و فقط هست، تأييد كنيم. لختى هم بايد به آن انديشيد كه چه چيز بايد باشد، و چه چيز هم نبايد باشد. آيا ما مىخواهيم نسل ملعونى باشيم، نسل نفرين شدهيى باشيم كه فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نيامديم به اين دانشگاه، به اين شهادتگاه، و به اين زيارتگاه، كه هرچه را هست، هرچه را خودبخود اتفاق مىافتد، بىعيب بدانيم. زيرا آنها تنها با عمل كردن بر روى اختلافهاى درونى ما، روى تعارضات حتى درونى ما، امكان پيدا مىكنند كه دستاوردهايمان را بگيرند، اختناق را تكرار كنند و آزادى را به عقب بيندازند».

سپس بلافاصله اضافه كردم: «صبر و تحمل، شكيبايى (صبر بهمعناى انقلابيش) بلند نظرى و احساس مسئوليت، نخستين وظايف و نخستين ويژگيهاى يك انقلابى يا يك گروه انقلابى است. اگر اين را نداريم، يا نيست و يا نمى‌توانيم كسب كنيم، بهتر است كه خدا خافظى كنيم. زيرا مردم زبان حالشان اين خواهد بود كه ”مرابه‌خير تو اميد نيست شر مرسان“ . تازه اول كار است. هنوز آن‌قدر زمان هست، هنوز آن‌قدر نشيب و فراز هست و هنوز آن‌قدر شكست و پيروزى هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزين، ما سر نداده بوديم كه به‌جايش زر بگيريم. مگر جانمان را براى اين داده بوديم كه بجايش جاه بگيريم؟ از جا برنخاسته بوديم، قيام نكرده بوديم كه در جاهاى بهتر و صندليهاى بهترو مقامهاى بهترى قعود كنيم».

-يك ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمايى بعدى در دانشگاه تهران خطاب به مدعيان گفتم: «صحبت از انقلاب نكنيد، به‌خصوص صحبت از انقلاب اسلامى نكنيد، خود انقلاب باندازه كافى مسئوليت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام».
فكر نكنيد اين حرفها كه گفتم فقط حرفهاى من يا مجاهدين در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادىخواهان ايران، همه اعضاى كنونى شوراى ملى مقاومت كه بر اصول خود پايدار ماندهاند، و همه مخالفان ديكتاتورى و حاكميت آخوندى در آن زمان در سراسر ايران، حرفشان در بهار آزادى همين بود. زمستان تيره و تار اختناق را نمىخواستند و از آن بيم داشتند. من فقط يكى از سخنگويان آنها بودم. همانها كه يكسال بعد، در ديماه 1358 در نخستين انتخابات رياست جمهورى، با هر گرايش و مرام و مليتى كه داشتند، از كرد و ترك و فارس تا بلوچ و عرب و تركمن و ازشيعه و سنى وماركسيست تا مسيحى و كليمى و زردشتى از كانديداى مجاهدين حمايت كردند. آنقدر كه خمينى سرانجام با فتواى حذف من، بهخاطر راى ندادن به ولايتفقيه، به ميدان آمد. علت همه حمايتها هم همين بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژيم ولايتفقيه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسى ولايتفقيه را تحريم كرده بوديم. فقط همين.
البته بايد قيمت آن را هر روز با سر و دستهاى شكسته و چشمهاى از حدقه درآمده و پاهاى تازيانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ايران، مىپرداختيم.

***

فصل اول-تعريف چند كلمه

مثال اول، كالرى
از هر دانش آموز دبيرستان سؤال كنيد، تعريف ”كالرى“ ، چيست، خواهد گفت: كالرى واحد انرژى حرارتى و مقدار حرارتى است كه دماى يك سانتيمتر مكعب آب را بهاندازه يك درجه سانتيگراد افزايش مىدهد. مثلاًًًًًًً درجه حرارت 17 را به 18 مىرساند.
بر همين روال، وقتى كه از من و شما بپرسند، درخت يا پرنده يا انسان و سپس جامعه و طبقه و قيام و انقلاب را تعريف كن، بايد بتوانيم تعريف رسا و گويا و مشخصى ارائه بدهيم. مثلاًًًًًًً در مورد انسان:

مثال دوم، انسان و تعريف ”انسان“
تعريف ”انسان“ هميشه مسأله انسان بوده و هر يك از فلاسفه و مكاتب بهنحوى به آن جواب دادهاند. واضح است كه منظور فقط كمّ و كيف جسمانى انسان نيست. منظور خصوصيتها وكاركردهاى ويژه انسانى و تعريفى است كه بتواند تفاوت رفتارهاى انسانها با يكديگر را تشريح كند.
ارسطو مىگفت انسان حيوانى است ناطق.
لاادريون (آگنوستها يا آگنوستى سيستها) يعنى مكتبى كه به‌طور خلاصه شناختن و شناخت پذيرى را در ظرفيت و توان ما نمىدانستند، مىگفتند: نمىدانم.
دوآليستها، انسان را مركب از دو عنصر جسم و روح مىدانستند.
دكارت مىگفت: «من فكر مىكنم، پس هستم».
توماس هابس، فيلسوف انگليسى انسان را موجودى بد ذات و بدطينت تلقى مى‌كرد، در حالى‌كه ژان ژاك روسو فطرت انسان را بر نيكى و خوبى استوار مى‌دانست.
فويرباخ بهعنوان يك ماده‌گراى مكانيست، تفاوت رفتارهاى انسانى را به ميزان قابل توجهى به نوع تغذيه ربط مى‌داد و رفتارهاى انسان را فرآورده جبرى هر مرحله تاريخى خاص مى‌دانست.
مكانيستهاى ديگر مثل لاتور، انسان را مثل يك ماشين تلقى مى‌كردند.
فرويد تفاوت رفتارهاى انسانى را در غرايز جنسى و در دريچههاى عقبى ذهن جستجو مى‌كرد.

بعضى دانشمندان ارتباطات و سيبرنتيك تلاش مى‌كنند ماشينها و مغزهاى الكترونيك پيچيده را با انسان شبيهسازى كنند.
انديويدوآليستها (فردگرايان) انسان را با طبيعت فردى و فردگرايانه تحليل مى‌كنند.
جرمى بنتام صاحب مكتب سودجويى (يوتيلى تاريسم) در دوره رشد سرمايهدارى در انگليس، فايده و سود مادى را اساس انگيزه و حركت انسان مىدانست.
اگزيستانسياليستها كه قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهيت هستند، انسان را موجودى مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب هميشگى و متغير تعريف كردهاند.

منتقدين آنها هم مىگويند كه اگر وجود انسانى آن‌قدر دستخوش انتخاب و تغيير باشد كه نتوان بر روى پايدارى خصوصيتها و حتى انتخابهاى او حساب باز كرد، پس بايد در اين كه انسان تعريف ثابتى داشته باشد، شك كرد. زيرا دريافت اين ”من“ و اين انسان و شناخت و تعريف او كه هيچ پايدارى ندارد و در هر لحظه چيزى است كه به نحو مجزا مجسم مى‌شود، ميسر نيست. يعنى بحث بر سر خصوصيات پايدار و عام انسان است مگر اين‌كه او را در هر زمان و مكان تابع شرايط خاص همان دوره و همان مقطع تحليل كنيم. مثلاًًًًًًً انسان دوران بهره كشى و سود و سرمايه را نمى‌توان جدا از منفعت‌طلبى و سودجويى و بهره كشى كه واژه‌هاى اجتناب‌ناپذير اين فرهنگ هستند، تصور نمود.

ماركس نظريه مكانيستها را كه گمان مى‌كردند انسان به صفحه سفيدى مى‌ماند كه متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص مى‌كند مردود شمرد و يكبار نوشت بايد طبيعت انسان را جدا از صورت بنديهاى تاريخى خاص شناخت وآن‌گاه به تجليات ويژه آن در هر دوره پرداخت.
البته ماركس بعدها از به‌كار بردن كلمات ذات و طبيعت انسانى پرهيز مى‌كرد، تا به مفاهيم انتزاعى و غير تاريخى راه نبرد. ولى تأكيد داشت كه خصايص ويژه يك نوع، در كاركردهاى ويژه آن نوع منعكس است و از اين‌رو، ساده‌ترين و بهترين راه براى تعريف انسان، پيدا كردن كاركردهاى ويژهيى است كه انسان دارد و حيوانات ندارند.

علاوه بر اين، در ديدگاه ماركس نسبت به انسان، مهمترين نكته اينست كه گفت شناختن و «تفسير جهان كافى نيست بلكه بايد آن را تغيير داد». طبعاً ماركس اين ”بايد“ و اين ”ضرورت“ تغيير دادن را از تكامل اجتماعى و ديالكتيك تاريخ استنتاج كرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظيفه مندى“ انسان نزديك مىكند. من الان متن مكتوب در اختيار ندارم، اما اگر از 40سال پيش درست به يادم مانده باشد، اوج تجليل چه گوارا از ماركس در همين نقطه است. چه گوارا گفت اين همان نقطهاى است كه ديگر بايد قلم را زمين گذاشت و براى تغيير جهان تفنگ به‌دست گرفت…

*******

اما در انسان شناسى يكتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهى و اختيار، خصوصيتهاى ويژه انسان اجتماعى است. انسان موجوديست آگاه و آزاد (بهمعنى صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهيهاى خود وظيفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوى كردار و اعمال خويشتن است. بنابراين تعهد و مسئوليت پذيرى در فطرت و سرشت اوست. آن‌قدر كه اين مسئوليت و پاسخگويى، حتى به اين جهان و دنياى مادى و اين مقطع تاريخى و صورت بندى اقتصادى و اجتماعى كه در آن بهسر مىبرد محدود و منحصر نمى‌شود بلكه صحبت از معاد و آخرت و دنياى ديگرى هم هست. به عبارت ديگر مى‌گويد كه قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنياى كنونى و همين مرحله از تكامل نيست. فرجامى خداگونه دارد: إلى ربّك منتهاها…
پيوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدايگان و وجود يكتا و يگانهيى است در وراى زمان و مكان، كه از او آمده و به او باز مى‌گردد (انا لله و انا اليه راجعون). در مسيرى پر فراز و نشيب و پر رنج و زحمت به او مى‌رسد و با او ديدار مىكند: يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلى ربّك كدحًا فملاقيه

بيشتر از اين را از من نپرسيد. نه مى‌دانم و نه مى‌توانم بدانم. ذهن و تفكر من و شما بواقع در يك دنياى مادى و ديالكتيكى محاط شده است. اين يك دنياى آنتروپيك يعنى كهولت بار است. به همين دليل همه مىمى‌ريم كلّ شيءٍ هالك إلّا وجهه به جز او…
دنيايى كه در آن كهولت و آنتروپى وجود ندارد، در تصور و تفكر من و شما نمىگنجد. دنيايى كه به گفته قرآن، آب در آن نمىگندد و تغيير رنگ نمىدهد (مّاء غير آسنٍ ) و طعم شير در اثر مرور زمان هيچ‌گاه عوض نمى‌شود (لّبنٍ لّم يتغيّر طعمه ).
پس بياييد به تغيير در دنياى خودمان بپردازيم. من فقط مى‌دانم بحث بر سر اين است كه در تعريفى كه از انسان مى‌كنيم، آيا اين انسان مومى در چنگال تاريخ و جامعه و شرايط اقتصادى و اجتماعى و سياسى است، يا مى‌تواند و بايد، و وظيفه و تعهد و مسئوليت دارد، كه چيزى را در مسير تكامل تغيير بدهد و مسّخر كند.
-طبيعت را با دانش و ابزار و تكنيك.
-خويشتن خودبخودى و غريزى را با تقواى رهايى بخش كه همان جهاد اكبر باشد
-جامعه اسير و ستم زده، رژيم ولايت، و دنياى جهل و جنايت را با قيام و انقلاب… .
بايد ”فلك“ جبرى خود و پيرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشكافد و ”طرحى نو“ دراندازد.
كون و مكان اين چنين درهم نورديده مى‌شود.

***

مثال سوم، كلمه تعريف
حالا بياييد به قلمرو منطق كه شاقول انديشه و تفكر است برويم و ببينيم كه اصلاً تعريف كردن يك چيز، يك شيئ ، يك پديده يا يك مقوله يعنى چه؟ بعبارت ديگر تعريف ”تعريف“ چيست؟ چون با تعريف يك شيئ ، يا واقعه يا فرد يا گروه است كه به شناختن و شناساندن آن راه مىبريم.

از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد مسيح، اين بحث وجود داشته است كه آيا لازمه شناختن يا تعريف يك شيئ ، شناختن و به‌رشته در آوردن مجموعه ويژگيهاى آن است، يا بايد به برجستهترين خصوصيات آن در تعريف اكتفا كرد. سرجمع كردن مجموعه ويژگيها كار بسيار بغرنج و چه بسا گيج كنندهيى است.
شهاب الدين سهروردى درقرن ششم هجرى تعريف يك شيء را مشخص كردن ”جنس و فصل“ مى‌دانست.
جنس يعنى نوع و گونه. فصل يعنى وجه متمايز و جدا كننده و همان خصلت ويژه
در نتيجه، تعريف، يعنى شناختن و معين كردن خصلت عام و هم‌چنين خصوصيت ويژه يك شيء، كه به زبان ديالكتيكى، مبتنى بر تضادهاى عام و خاص آن پديده است.
اين چنين مى‌توان اشياء و گياهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر كدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب خود آنها، دستهبندى كرد و از يكديگر تميز داد و باز شناخت.

*******

به اين ترتيب هيچ‌كس نمى‌تواند چوب پنبه رابا رنگ آميزى به‌جاى فولاد آبديده عرضه كند.
هيچ‌كس نمى‌تواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتداى انقلاب ضد سلطنتى، خمينى را در جهل مركّب ”انقلابىترين مرد جهان“ بخواند.
هيچ‌كس نخواهد توانست خمينى و خامنهاى را از شجره و جنس پيامبر اكرم و حضرت على بخواند.
هيچ‌كس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عموميات و نه در خصوصيات، ولايت يزيدى و خمينى و خامنهاى را با حكومت عدل على و با سرپرستى رحمه لّلعالمين بر اجتماع انسانى مقايسه كند.

دقت كنيد كه رحمهلّلعالمين خصلت ويژه سرچشمه عشق و معرفت، پيامبر رحمت و رهايى، است: آيت رحمت است بر همه جهانيان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب يا قوم و طايفه خودش…
خمينى 40روز قبل از 30خرداد در سال 1360 خطاب به مجاهدين گفت: «من اگر در هزار احتمال، يك احتمال مىدادم كه شما دستبرداريد از آن كارهايى كه مىخواهيد انجام بدهيد حاضر بودم با شما تفاهم كنم».

سه ماه قبل از آن من با صراحتى كه بعداً فهميدم واكنشى جنونآميز از سوى خمينى برانگيخته، خطاب به خمينى نوشتم كه اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادى و حق حاكميت مردم و استثمار و مقولات تكامل و ديالكتيك و بهره كشى و حقوق مليتها به ويژه مردم كردستان و منطق ”يا روسرى يا توسرى“ در دو طرف طيف قرار دارد.
حرف خمينى هم روشن بود كه كسى كه امامت و ولايت او را نپذيرد و در عين حال ادعاى اسلام داشته باشد منافق است.

حتما حديث مشهور ثقلين را شنيدهايد كه بر طبق آن پيامبر اكرم قبل از رحلت گفت در ميان شما دو چيز باقى مى‌گذارم و مى‌روم: كتاب خدا و عترتم را. منظور از ”عترت“ همان دودمان عقيدتى و خاندان آرمانى و همان نواميس و گوهران مجسم ايدئولوژيكى او بودند. از فاطمه زهرا تا زينب كبرى و از حضرت على تا امام حسن و امام حسين و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان.

سوال ما هميشه از خمينى و بقاياى او و هر كه با خمينى و خامنهاى و رژيم ولايت است، اين بوده و هست و خواهد بودكه اگر شاخص و راهنما طبق نص صريح ثقلين، كتاب خدا (قرآن) و عترت پيامبر خداست، لطفاً به ما بگوييد كه قرآن كتاب علم و انقلاب است يا جهل و ارتجاع؟ كتاب آزادىست يا استبداد و خودكامگى؟ كتاب راهنماى دزد و دد و دژخيم است يا منادى عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و ديناميسم و محكم و متشابه و ثابت و متغير، دارد يا ندارد؟ بهره كش است يا ضد بهره كشى؟

لطفاً به ما بگوييد كه روش و كردار و سمتگيرى پيامبر و عترتش بهخصوص ائمه هدى در همين مقولات، چگونه بود؟
و سرانجام اگر باعث زحمت نمىبينيد! اين را هم به ما بگوييد كه اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه مى‌كردند؟
شما را استمالت مىكردند؟ با شما مماشات مى‌كردند؟ شما را استحاله و اصلاح مىكردند؟ و يا با شما مثل بدر و احد مىجنگيدند و سرنگونتان مى‌كردند و به جهنم مىفرستادند؟
در پاسخ به اين سوالات، قبل از هر چيز، نقاب از چهره دين و آيين مدعى، برداشته مى‌شود.
اين چنين، تعريف هركس از اسلام و كتاب خدا و ائمه هدى، و راه و روش آنها، آشكار و برملا مى‌شود.