Dienstag, 9. Februar 2010

استراتژى قيام و سرنگونى سلسله آموزش براى نسل جوان درداخل كشور (قسمت هشتم)




-

استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى-30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان درداخل كشور

(قسمت هشتم)


مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران


فصل هشتم-جبهه خلق و استراتژى سرنگونى

بر اساس آن‌چه تاكنون گفتيم، از 30خرداد 1360، استراتژى جبهه خلق، تغيير و سرنگونى رژيم ولايتفقيه براى آزادى و جايگزين كردن حاكميت جمهور مردم، يعنى توده مردم ايران است.
فصل مشترك جبهه خلق، تعارض وتضاد آشتىناپذير با ديكتاتورى ولايتفقيه و غصب حاكميت مردم ايران است. استراتژى سرنگونى از همين جا حقانيت و ضرورت پيدا مى‌كند.

از اين‌روست كه از 30خرداد سال 60 تا همين امروز، از اين اصل بنيادين در هيچ شرايطى كوتاه نيامده و پيوسته بر آن تأكيد كردهايم.
رژيم ولايتفقيه حاكميت مردم را در جريان انقلاب مردم ايران برضد ديكتاتورى سلطنتى، ربوده و آن را با شرك و ارتجاع، به مايملك خداگونه و انحصارى خود تبديل كرده است. حق حاكميت مردم ايران را غصب كرده است. ”ولايت“ و حكومت و حاكميت آن مطلقاً نامشروع و سراپا باطل است.

خواست مقدم و عاجل مردم ايران، آزادى و حاكميت مردم است و اين جز از طريق سرنگونى رژيم ولايت‌فقيه به‌دست نمىآيد. نفى كامل رژيم ولايتفقيه، مرز متمايز وخط قرمز پيكار آزادى مردم ايران، معيار تشخيص دوست از دشمن، مبناى تنظيم‌رابطه با همه افراد و جريانهاى سياسى، و شاخص جذب و دفع نيروهاست. هويت سياسى ايرانيان ميهن‌دوست و آزادىخواه بر همين اساس تعريف و مشخص مى‌شود.
بنابراين «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران»، بهمعنى علمى دربرگيرنده تمام طبقات و اقشار و جريانها و نيروها و افراد ايرانى است كه خواستار تغيير و سرنگونى ديكتاتورى ولايتفقيه و برقرارى دموكراسى، و در يك كلام، خواستار حاكميت جمهور مردم ايران هستند.
«جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران»، دربرگيرنده مجموعه نيروهايى است كه مشتركاً تحت ستم و سركوب رژيم ضدبشرى ولايتفقيه قرار دارند و به همين خاطر مىتوانند به‌طور مشترك و همبسته و متحد در سرنگونى اين رژيم شركت و آن را محقق كنند.

معيار عمده براى شناخت و تعيين اعضا و اجزاى «جبهه خلق» يا «جبهه مردم ايران» در برابر رژيم ولايتفقيه، منافع مشخص عينى آنها پيشرفت جامعه و توانايى آنها براى شركت در به انجام رساندن وظيفه سرنگونى است.
سرنگونى اين رژيم، وظيفه هر ايرانى آزادىخواه و ميهن پرست و هويت سياسى هر نيروى ملى و انقلابى و مردمى است.
براى همسويى و اشتراك و اتحاد عمل در همين خصوص شوراى ملى مقاومت ايران طرح «جبهه همبستگى ملى براى سرنگونى استبداد مذهبى» را ارائه كرده است.

هم‌چنان‌كه دربيانيه ملى ايرانيان يادآورى شده: «بعد از جنگ جهانى دوم، اغلب كشورهاى جهان، نازيسم و فاشيسم را مرامهايى ضدبشر شناختند و در قوانين خود هر گونه تبليغ و ترويج آنها را جرم و مستوجب كيفر اعلام كردند» (بيانيه ملى ايرانيان).
اكنون پس از 30سال تجربه، هر ايرانى آگاه و آزادىخواه به روشنى مى‌داند كه ولايتفقيه، از نظر ماهيت جنايتهايش در مورد مردم ايران، بسا فراتر از آن مرامهاى ضدبشر رفته است.

كلمات ضدخلق و ضدخلقى، ضدمردم و ضدمردمى، از همين جا و در تضاد با آزادى و حاكميت مردم معنا و مفهوم پيدا مى‌كند. در زمان شاه با ديكتاتورى سلطنتى مىجنگيديم و اكنون طرف جنگ ما و مردم ما استبداد مذهبى، همين رژيم ولايتفقيه، است. به همين خاطر شالوده شوراى ملى مقاومت ايران از روز نخست، ”نه شاه، نه شيخ“ بوده است. نفى ديكتاتورى لازمه برقرارى دموكراسى و اثبات حاكميت مردم است.

”انقلاب دموكراتيك“ آن روى سكه استراتژى سرنگونى براى آزادى و حاكميت مردم ايران در اين مرحله تاريخى است.
”انقلاب“ را قبلاً دگرگونى جهش‌وار و تكاملى از طريق سقوط طبقه حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاى مردم تعريف كرديم.
”دموكراتيك“ بهمعنى ”مردم سالارانه“ ، برگرفته از كلمه ”دموكراسى“ يك واژه يونانى، مركب از كلمه ”دموس“ بهمعنى مردم و ”كراسى“ بهمعنى حكومت است كه آن را به فارسى، ”مردم سالارى“ ترجمه مى‌كنند.
اكنون روشن مى‌شود كه همه مدافعان ديكتاتورى، بالاخص مدافعان و مأموران و قداره بندان و قلم زنان و مداحان و روضه خوانان رژيم ولايتفقيه و اصل ولايتفقيه كه عصاره و ”عمود خيمه“ استبداد مذهبى و قانون اساسى آن است از جبهه خلق خارج و در جبهه ضدمردم ايران قرارمى‌گيرند. هم‌چنين همه خيانتكارانى كه به‌جاى سرنگونى اين رژيم درصدد سربريدن و نابودى و متلاشى كردن اشرف و مجاهدين هستند، هر كس و در هر كجا و تحت هر عنوان و پوششى كه باشد، ادامه و امتداد همين رژيم در داخل يا خارج كشور است.

***

از آن‌جا كه استراتژى نفى و سرنگونى ولايتفقيه، حقانيت و ضرورت دارد و مهمترين و بالاترين اصل و فصل مشترك جبهه خلق است، شوراى ملى مقاومت، طبق ماده 1 اساسنامهاش، از همان سال 1360 «براى سرنگونى رژيم خمينى و استقرار دولت موقت تشكيل شده است».

-طبق ماده 1 برنامه شورا، دولت موقت «اساسا وظيفه انتقال ”حاكميت“ به مردم ايران و مستقر ساختن حاكميت جديد ملى ومردمى را بعهده دارد».
-طبق ماده 3 برنامه شورا، «پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقى خمينى، كه حياتىترين حق مشروع مردم ايران يعنى ”حق حاكميت مردم“ را غصب نموده» است، اين دولت بايد ”حداكثر تا 6ماه“ «مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى» را «از طريق انتخابات آزاد، ‌ با رأى عمومى، مستقيم، مساوى و مخفى» با «هرگونه نظارت و تضمين لازم» تشكيل بدهد و بلافاصله استعفاى خود را به اين مجلس تقديم كند.
نخستين وظيفه مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى، «تدوين قانون اساسى و تعيين نظام جمهورى جديد» است.

-طبق ماده 5 برنامه شورا، «كليه مقامات، مسئوليتها و نهادهاى دوران انتقال، صرفاً جنبه موقتى داشته و فقط تا استقرار مقامات، مسئوليتها و نهادهاى جديد برطبق قانون اساسى جديد معتبر است».
-علاوه بر اين، شوراى ملى مقاومت براى رفع هرگونه سوءتفاهم پيرامون موقعيت و اختيارات خود پس از سرنگونى رژيم ولايتفقيه، با صراحت و به اتفاق آرا اعلام كرده است: «هيچ‌يك از مصوبات شوراى ملى مقاومت، بخشى از قانون اساسى نظام جمهورى آينده كشور كه توسط مجلس مؤسسان و قانونگذارى ملى تدوين خواهد شد تلقى نمى‌شود».

***

استقبال از هرگونه فاصله گرفتن از ديكتاتورى و بازگشت به جبهه مردم ايران
ما از خروج از جبهه خلق و تغيير آشكار يا بالفعل تضاد اصلى عليه مقاومت ايران و عليه مجاهدين و اشرف، كه به‌سود ديكتاتورى ولايتفقيه است، متنفريم.
گرايشهاى اپورتونيستى و كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان و همسويان آن را محكوم مى‌كنيم.
از بارزشدن خصايص اپورتونيستى و زدن زيرآب مقاومت تمامعيار در برابر اين رژيم، منزجريم.

در مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيتهاى ارتجاعى، هم جبهگى آشكار يا بالفعل با ولايتفقيه را غيرقابل قبول و غيرقابل تحمل مى‌دانيم.
اما دقيقاً به‌خاطر جديت و ايستادگىمان در همين مواضع، به‌طور مضاعف، از هر گونه فاصله گرفتن از استبداد و وابستگى و مخصوصاً فاصله گرفتن از ولايتفقيه و رژيمش و پشت كردن به آن و نهايتاً از بازگشت به جبهه خلق، استقبال و حمايت مى‌كنيم. اينهم نه يك امر دلبخواه، بلكه يك وظيفه ملى و ميهنى و انقلابى، بر اساس همان تعاريف و شاخصها و معيارهايى است كه در اثبات صداقت نسبت به استراتژى سرنگونى و مبانى آن، بحث كرديم.

***

وقتى آيتالله منتظرى كه در اعلميت او بر سايرين جاى ترديد نبود، به عدم صلاحيت و عزل خامنهاى از ولايت جائرانهاش، حكم داد، من در 19تير همين امسال، خاضعانه اين حكم را ”شايان تقدير“ خواندم و يادآورى كردم «بالاترين سرمايه دنيوى و اخروى منتظرى در پيشگاه خدا و خلق همانا عزل او توسط خمينى دجال از منصب جانشينى، به‌خاطر اعتراض به قتلعام زندانيان مجاهد است». در عين حال با صراحت به استحضار رساندم: «جاى آن دارد كه آقاى منتظرى كه اكنون در 87سالگى بسرمى‌برد، براى خير دنيا و آخرت خود و جبران مافات، قبل از ممات، تمامى حق و حقيقت را خالصانه و لوجهالله با مردم ايران در ميان بگذارد. حق و حقيقت همانا غصب حاكميت حقوق مردم ايران و سرقت انقلاب ضدسلطنتى تحت عنوان ولايتفقيه است. لكه ننگ و رژيمى كه بايد بالكل از تاريخ ايران و از دامن مطهر اسلام علوى زدوده شود…
اميدواريم كه آقاى منتظرى در همين رابطه، هرگونه ”ترس از مخلوق“ و كفار و مشركان آزادى و حقوق ملت ايران از قبيل خامنهاى و احمدىنژاد را به كنارى بگذارد و به اين وسيله دين خود را به ايران و اسلام و به‌ويژه به ائمه تشيع، ادا كند. در راستاى اداى همين وظيفه، براى او آرزوى سلامت و توفيق و طول عمر مى‌كنم».

***

در 13تير همين امسال گزارش کميته صيانت از آراى موسوى با ذكر موارد جديدى از دجالگرى و تقلبات نجومى در انتخابات رژيم آخوندى منتشر شد. در اين گزارش از جمله فاش شده بود كه وزارت كشور و 25 استاندار نظامى آن در مجموع 22 تا 32 ميليون برگه رأى مازاد بر نياز، مورد استفاده قرار دادهاند و علاوه بر آن در اتاق ”تجميع آراء“ ، كه همان تاريكخانه وزارت كشور نظام باشد، هر طور كه خواستهاند رقم سازى كردهاند.

در همان روز سيزدهم تير، ولىفقيه ارتجاع در ارگان اخص خود (كيهان آخوندى)، موسوى را به ارتكاب ”جنايت“ ، انجام ”مأموريت ديكته شده بيرونى“ و ايفاى نقش ”ستون پنجم“ دشمن متهم كرد كه يا بايد ”توبه“ كند و ”عذر تقصير“ بخواهد يا ”مجازات قطعى (را) به جرم قتل انسانهاى بىگناه، برپايى آشوب و بلوا، اجير كردن اراذل و اوباش براى تعرض بهجان و مال و ناموس مردم، همكارى آشكار با بيگانگان و ايفاى نقش ستون پنجم آمريكا“ بپذيرد.

من بلادرنگ، اعلام كردم كه به‌ دور از هر گونه ”نكوهش و بستانكارى“ از موسوى، ”وظيفه و اصول ما اقتضا مى‌كند كه در برابر ياوهها و تهديدها و تيغكشى پررذيلت سردمدار ولايت“ ، نكات زيررا خاطرنشان كنيم:
«1-محكوم كردن هرگونه تعرض و ستمى كه بر موسوى و خانواده و اطرافيان او در چارچوب همين رژيم جريان دارد. هم‌چنين اخطار به رژيم در مورد محاكمه و مجازات وى با تأكيد براين‌كه مسئوليت هر گونه تعرض، دستگيرى يا اقدام تروريستى برعهده شخص خامنهاى است.
2-هشدار نسبت به امنيت و سلامت آقاى موسوى و درخواست از دبيركل و شوراى امنيت مللمتحد براى اعزام بلادرنگ يك هيأت نظارت بينالمللى به تهران در همين خصوص و وادار كردن رژيم به ابطال انتخابات نامشروع و پذيرش انتخابات آزاد تحت نظر مللمتحد براساس حق حاكميت مردم ايران.
3-فراخوان به ملل متحد، به كميسيون حقيقت ياب بينالمللى، به حقوقدانان و سازمانهاى جهانى مدافع حقوقبشر، و به همه دولتهايى كه نتيجه انتخابات قلابى در ايران را بهرسميت نشناختهاند؛ براى ارجاع پرونده اين انتخابات و سركوب مردم ايران و كشتار بيگناهان به شوراى امنيت ملل متحد.

بىگمان بازگشودن پرونده انتخابات ايران در شوراى امنيت، در خدمت صلح جهانى است. زيرا به ممانعت از تسليح اتمى و صدور تروريسم و دستاندازى فاشيسم مذهبى حاكم بر ايران به عراق و لبنان و فلسطين هم منجر مى‌شود».


***

يك هفته بعد، من از اينهم فراتر رفتم و در 20تير در يك موضعگيرى علنى به ”رياست و اعضاى خبرگان نظام“ كه رفسنجانى رئيس آن است اندرز و پيشنهاد دادم:
«با سلام به آقايانى كه در خبرگان رهبرى جلوس فرموده و به پاسدارى از جوهره و جانمايه نظام ولايتفقيه اشتغال داريد. مخاطب قرار دادن حضرات براى اين‌جانب بسيار دردناك و پر صعوبت است چرا كه مجلس خبرگان در اين رژيم نماد غصب و سرقت حق حاكميت مردم ايران و از اين‌رو مصداق بارز مغضوب عليهم از جانب خلق و خالق است. ليكن اميد است در بحبوحه قيام ملت، برخى آقايان صداى انقلاب نوين مردم را شنيده باشند.

مطمئناَ همه حضرات در شرايط و سن و سالى هستيد كه مانند حقير به ياد مىآوريد كه مجلس خبرگان، از اساس محصول خيانت خمينى به مردم ايران و خلف وعده او درباره تشكيل مجلس موسسان با انتخاب آزاد ملت ايران است.
از جانب مردم ايران و نسل انقلاب (انقلاب ضدسلطنتى) كه خمينى را به قدرت رساند و براى او فرش خون گسترد سخن مى‌گويم، از جانب محكومان به اعدام، از جانب شكنجه شدگان، از جانب زندانيان سياسى و همه آنها كه حاصل رنج وخونشان براى آزادى را خمينى ربود و ولايتش را در نهادى نامشروع به نام خبرگان، نهادينه كرد.

اما هدف از تحرير اين سطور، طعن و لعن نيست. هدف من يك اندرز و دو پيشنهاد است، هرچند بيم آن دارم كه به مصداق آيه شريفه «لا تحبّونَ النَّاصحينَ» نصحيت كنندگان را خوش نداريد.
با اين‌همه، از بابت اتمام حجت و ثبت در سينه تاريخ، بهعنوان اندرز درباره ”استبداد زير پرده دين“ كه تعبير پدر طالقانى است، به عرض مىرسانم: باور كنيد كه آب از سر اين رژيم و سلطنت مطلقه دينى، هم‌چون سلطنت شاهنشاهى، گذشته و بهتر است آقايان در فكر كاستن از بار تقصيرات خود در محضر عدل الهى و پيشگاه ملت ايران باشند و بدنامى و نفرت و انزجار بيشتر بهجان نخرند.

پيشنهاد اين است كه: با توجه به حكم اخير آقاى منتظرى درباره عزل تلويحى خامنهاى، كه تالى تلو حجاج بن يوسف در روزگار ماست، براى ممانعت از خونريزى و بغى و فساد هر چه بيشتر از سوى نامبرده:
اولاً-با تشكيل جلسه فوقالعاده خبرگان، خامنهاى را بركنار و موقتاً آقاى منتظرى را كه اَعلَم همه شمايان است، جايگزين كنيد تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظارت بينالمللى براساس اصل حاكميت مردم ايران فراهم شود.
ثانياً-پس از اتخاذ اين تصميم، بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل كنيد و آن را از دامان خود و روحانيت معاصر بزداييد.

همه شما به خوبى مى‌دانيد كه براساس معيارها و قانون خودتان، خامنهاى هرگز و هيچ‌گاه در سطح و جايگاه مرجعيت و ولايت نبوده است. موسوى اردبيلى در نماز جمعه دوم تيرماه 1368، سه هفته پس از مرگ خمينى، به صراحت خاطرنشان كرد، علت انتخاب خامنهاى بهعنوان ولىفقيه از سوى خبرگان، ترس از مجاهدين و ارتش آزادىبخش ملى ايران و مبادرت كردن آنها بهعمليات ديگرى مانند فروغ جاويدان بوده است. او گفت: «دوستان مىترسيدند و مىلرزيدند، دشمنان هم خيلى اميدوار بودند به چنين روزى» كه همه مسئولين نظام بهزودى «تكه و پاره شوند».

رفسنجانى هم در نماز جمعه هفتم آذر 1376 درباره عنوان مرجعيت براى خامنهاى تصريح كرد: «شماها همه يادتان است كه دورانى كه (بحث) مرجعيت بود من سخنرانى نكردم. درباره مرجعيت ايشان هيچ نگفتم و هيچكس از من چيزى نشنيده. شايد هم باعث تعجب شماها باشد كه چرا فلانى حرف نمىزند. خيليها هم از من مىپرسيدند، ولى من نخواستم بگويم چرا؟ …
من مى‌دانستم ايشان راضى نيست مرجع بشود. يقين داشتم كه ايشان مخالف است».

فضيحت به حدى بود كه خامنهاى سرانجام از دعوى مرجعيت عقب نشست و به معرفى خود بهعنوان مرجع شيعيان خارج از ايران اكتفا كرد و به خواندن ”درس خارج“ روى آورد… …
اما اگر آقايان درباره جايگزينى موقت منتظرى، از اين نظر مشكل داشته باشند كه با حرف صريح خمينى مبنى بر فقدان طاقت و لياقت و سادهلوحى منتظرى، چه بايد كرد؟ و به‌خصوص اگر نامه خمينى به منتظرى در ششم فروردين 1368 را راهبند مى‌دانيد كه نوشته بود منتظرى در ”هيچ كار سياسى“ نبايد دخالت كند؛ توجه شما را به نامه 8فروردين1368 خود خمينى جلب مى‌كنم كه نوشته است: «در اسلام، مصلحت نظام، مقدم بر هرچيز است» !
ملاحظه مىفرماييد كه در شريعت خمينى هيچ چيزى مانع آن‌چه شما بخواهيد براى نجات خود انجام بدهيد، وجود ندارد. با آرزوى توفيق براى پذيرش رأى و حاكميت مردم ايران و جلب رضايت خلق و خالق»

***

هم‌چنين وقتى كه كروبى هم به تنگ آمد و 21سال بعد از منتظرى و با همان توصيف منتظرى پس از قتلعام زندانيان در سال 1367 نوشت: «اتفاقى در زندانها رخ داده است كه چنانچه حتى اگر يك مورد نيز صدق داشته باشد، فاجعه‌يى است… كه روى بسيارى از حكومت‌هاى ديكتاتور از جمله رژيم ستمشاهى را سفيد خواهد كرد»، در 18مرداد نوشتم:
«اى كاش كه آقايان منتظرى و كروبى و ديگرانى كه از اين پس به آنان مىپيوندند، از سى سال پيش نسبت به همين شقاوتها و شناعتها بيدار و هشيار شده بودند. افسوس…
اما باز هم دير نيست و بنى بشر براى جبران مافات تا لحظه وفات فرصت و امكان بازگشت دارد. توبوا إلَى اللَّه تَوبَهً نَّصوحًا. به خدا و خلق باز گرديد و تو به بازگشت نا پذير نصوح به جاى آوريد.

آخر در زندانها و شكنجهگاههاى خمينى و لاجوردى و در واحدهاى مسكونى قزلحصار از اول همين بساط بود.
فتواى خون كشيدن از زندانيان قبل از اعدام براى جبهههاى جنگ ضدميهنى را به ياد داريد؟ فتواى تجاوز به دختران قبل از اعدام براى اين‌كه به بهشت نروند را به ياد داريد؟

گمان مى‌كنيد پاسدار شكنجهگر احمدىنژاد يا پاسدار شكنجهگر حسين شريعتمدارى از كجا و طى چه پروسهيى به قعر جنايت و رذيلت و وقاحت درغلتيدند؟ بسيارى شاهدان، هنوز حيّ و حاضرند هر چند كه هزاران و هزاران تن ديگر از آنان تيرباران يا بهدار كشيده شدند.
نگاهى هم به صحنههاى جنايت دست آموزان رژيم ولايت در اشرف بيندازيد. باور كنيد كه ميليونها نفر در سراسر جهان به خود لرزيدند، اشك ريختند و خونشان به جوش آمده است. در عين حال در برابر پايدارى شگفت فرزندان رشيد ايران براى آزادى، سر تعظيم فرود مىآورند و به حتميت پيروزى مردم ايران يقين مىكنند».

من در همين پيام خاطرنشان كردم:
«واضح است كه تا همين جا هم كه كروبى قدم برداشته، بهاى سنگينى دارد. تا همين جا هم شايسته و ارزشمند است و خدا از معاصى كبيره در خدمت به يزيديان و فرعون و طاغوتهاى عمامهدار زمان مانند خمينى و خامنهاى، مى‌كاهد. اين البته به رابطه او و هركس ديگر، با آفريدگارش برمىگردد. آن‌چه من مىخواهم با آرزوى در امان ماندن كروبى از گزند خامنهاى و دژخيمان و جلادانش بگويم، تنها يك نكته است. نه فقط به او، بلكه خطاب به همه آنهايى كه در درون يا حاشيه همين رژيم به‌ستوه آمده و از كثرت و غلظت فاجعهها و ستم اكنون به خود مىلرزند.

چه خوب كه بخشى از حقيقت تكاندهنده را بيان مى‌كنيد و به همين ميزان نزد خلق و خالق مأجوريد. اما باور كنيد كه خانه از پاى‌بست ويران است و خشت ولايت از روز اول كج و برخلاف رأى و حاكميت ملّت و با خنجر و خيانت نسبت به انقلاب ضدسلطنتى كار گذاشته شده است.

جرثومه و امالفساد، همين رژيم ولايت و حاكميت آخوندىست. در اوين يا كهريزك يا هزاران زندان و شكنجهگاه و خانههاى امن اطلاعات و سپاه هيچ فرقى نمى‌كند. از كوزه همان برون تراود كه در اوست. دادگاهها و تبليغات و اتهامات و برچسبهاى اين رژيم، از ابتدا، همين بود. كدام كلمه بود كه خمينى آن را ذبح نكرده باشد؟ مگر نمىگفت كه مجاهدين خرمنهاى روستائيان را آتش مىزنند؟ مگر به تناوب نمىگفت جاسوس شوروى و عامل آمريكا و اسرائيل و بعث عراق هستند؟
بله، اين رژيم، همان است كه بود. تنها راه، آزادى و حاكميت مردم است. اين تمامى حقيقت است.

به‌خدا سوگند كه در بيان اين حقيقت بهاندازه دانه ارزنى هم، منفعت شخصى يا گروهى را در نظر ندارم. با اشرفيان خونفشان و با اشرفنشانان در ايران و سراسر جهان، براى چادر زدن در خاوران هم اعلام آمادگى و ثبت‌نام كردهايم. اگر خواستار آسودگى و خلاصى خود و رها شدن مردم ايران از اين همه ظلم و ستم هستيد، اين تمامى حقيقت است. تنها راه، آزادى و حاكميت مردم ايران است.
درست به همين دليل، به‌خاطر عصمت جسم وجان، و روح و روان مردم ايران، و همان پسران، و همان دختران، و به‌خاطر سعادت و حق حاكميت يك خلق در محنت و زنجير، با تمام وجود فرياد بزنيد:
مرگ بر ديكتاتور
مرگ بر خامنهاى
حكومت آخوندى، سرنگون، سرنگون، سرنگون».

***

اما متاسفانه بعد از قيام عاشورا و راديكال شدن اوضاع، كروبى هم چهار روز بعد از موسوى، عيناً با همان الگو، براى در امان ماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلى خامنهاى كه با قاضى صلواتىاش در پى زمينهسازى براى اعدامها بود تن داد و گفت: «با دست خودشان بهزور دلسوزان را به مجاهدين وصل مىکنند و يک سازمان مرده منافق صفت را زنده مىکنند». كروبىگمان كرد به اين وسيله توپ را به زمين باند غالب مىاندازد در حاليكه فىالواقع به دروازه خودش شليك كرد!

البته آقاى كروبى يك چيز را واقعاً درست مى‌گويد، نبايد فرق ”دلسوزان“ رژيم ولايتفقيه را با مجاهدينى كه مى‌خواهند ريش و ريشه اين رژيم را بسوزانند، ناديده گرفت!
كروبى هم‌چنين به باند غالب ايراد گرفت كه «منتقدان خود را منافق مىنامند». و افزود «خدايا تو شاهد باش که چگونه يک جدال سياسى را به يک جنگ مذهبى تبديل کردند
به‌نظر من حاج آقا كروبى درست مى‌گويد. اين ولىفقيه است كه در تنگناى قيام به آن‌جا رسيده كه منتقد و به گفته لاريجانى ”برادر همسفر و هم سفره“ خودش را هم حالا به مجاهدين مىچسباند و ادعا مىكند كه موسوى و كروبى راه مجاهدين را مى‌روند. هر چقدر هم ما تكذيب مى‌كنيم فايده ندارد!

به‌خصوص در مورد تبديل ”جدال سياسى“ به ”جنگ مذهبى“ هم، من به حرف حاج آقا كروبى اكتفا مىكنم و مى‌گويم: خدايا تو شاهد باش كه از روز اول هم در رژيم ولايت به انحصار طلبى و استبداد دينى و تمام جرم و جنايتهاى سياسى لباس دين و جنگ مذهبى پوشاندند. بر مجاهدين نام منافقين گذاشتند. جنگ هشت‌ساله ضد ميهنى را هم كه از روز اول با دست برداشتن از صدور ارتجاع و تروريسم، قابل اجتناب بود و مخصوصاً بعد از عقبنشينى نيروهاى عراقى در خرداد 1361، ديگر هيچ عذر و بهانهيى براى ادامه دادن آن وجود نداشت، شش سال ديگر با صدها هزار كشته و ميليونها آواره و معلول و مجروح و با بيش از 700ميليارد دلار هزينه و خسارت اضافه براى ملت ايران ادامه دادند. به آن لباس ”دفاع مقدس“ پوشاندند، نعرههاى ”قدس قدس از طريق كربلا“ سردادند. براى روحيه دادن به پاسداران و بسيجيها انبوهى امام زمان قلابى بر روى اسب سفيد، به جبههها فرستادند و هزاران كليد حلبى بهشت توزيع كردند. البته امام ملعون، در عين دريافت كلت و كيك و انجيل از آقاى ريگان و دريافت سلاحهاى اسرائيلى، خودشان فرمودند كه ”صلح با صدام دفن اسلام است“ . البته در سال 1365 هم كه خودشان آن را ”سال تعيين سرنوشت“ اعلام نمودند، از طريق رفسنجانى صراحتاً اعلام كردند كه آمادگى دارند با هر حكومت ديگرى در عراق ولو كاملاًًًًًًًًًًً ”آمريكايى“ باشد، قرارداد صلح امضاء كنند.

تعجب من فقط از فراموشكارى آقاى كروبى است كه شايد هم سهواً باشد والله اَعلَم!
آخر مگر يادتان رفته است كه امام ملعون، خودشان به لسان و قلم نامبارك گفتند و نوشتند كه آن‌چه بر همه چيز اولويت دارد حفظ نظام است و دين و شريعت و بقيه چيزها فرع است. براى همين چنان‌كه شما هم فرمودهايد مصلحت نظام هميشه در پوشاندن لباس مذهبى بر جنگ و جدال سياسى بوده است و تازگى ندارد. حالا هر چقدر هم شما قسم و آيه بخوريد كه دلسوزتر هستيد و مى‌خواهيد نظام را اصلاح كنيد، اينها باور نمىكنند! فقط يك اشكال مختصر در محاسبات سياسى جنابعالى به‌چشم مى‌خورد كه عنايت نداريد. ”فضولتاً“ ! عرض مىكنم كه ”اصلاح“ اين نظام، در باب ”اسقاط“ صرف مى‌شود! از دود و دم هشت ساله آقاى خاتمى در باب آرايش و اصلاح نظام عبرت بگيريد و اجازه بدهيد از قول رودكى اضافه كنم:
               آن كه نامُخت از گذشت روزگار          نيز ناموزد ز هيچ آموزگار

***

از مهندس بازرگان ياد بگيريد!
اگر موسوى و كروبى و امثال ايشان باور كنند كه قصد بدى درباره آنان ندارم، مى‌خواهم مجدداً از بازرگان ياد كنم، شايد كه اينان ياد بگيرند. هر چند كه به خواست و انتخاب و اراده خودشان مربوط است.
يكى از نقاط مثبت بازرگان بهعنوان نماينده تتمه بورژوازى ايران در دولت و مجلس خمينى، اين بود كه برخلاف آخوندها و حتى همين آقايان موسوى و كروبى، حرفها را نمىپيچاند. رك و روشن و صريح مى‌گفت كه من انقلابى نيستم، اگر بولدوزر مى‌خواهيد، من ”فولكس واگن“ هستم!
صريح مى‌گفت كه تا استقرار نظام جديد به همان نظام قبلى، ولى بدون شاه و سلطنت، عمل مى‌كند و خارج از آن وظيفه‌يى براى خودش قائل نيست.

هيچ‌وقت هم برخلاف آخوندها از استكبار و استكبار ستيزى حرفى نزد و صرفاً استبداد را هدف قرار مى‌داد.
يكبار با طنز جالبى در سخنرانى درگذشت پدر طالقانى گفت: نمى‌دانم چرا براى پيغمبر يك صلوات ولى براى امام خمينى سه صلوات مى‌فرستند؟!
در مورد مجلس رژيم هم گفت كه تا نمايندگانش را از ”شير امامت“ نگيرند، مجلس نخواهد شد!
درباره استفاده‌هاى عوامفريبانه مرتجعين از مفهوم شهادت هم گفت: ”تا وقتى كه نوشيدن شربت شهادت مجانى است، اوضاع به همين ترتيب باقى خواهد ماند“ !

مهمترين نكته اما، در همين اواخر صراحت بازرگان در اذعان به دو حقيقت بود:
-يكى اين‌كه بىرودربايستى مىگفت: «ما موافقين غيرحاكم رژيم هستيم».
-نكته ديگر، هم‌چنان‌كه در فصول قبلى هم اشاره كردم اين بود كه صريحاً بر ”حيات خفيف و خائنانه“ در اين رژيم انگشت مى‌گذاشت.
حالا من مى‌خواهم مشخصاً به سخنرانى او بعد از 5مهر در مجلس رژيم بپردازم تا هركس كه مى‌خواهد درس و عبرت بگيرد.

***

اشارهيى به قيام مجاهدين در 5مهر 1360
همه كسانى‌كه سال 1360 را به‌خاطر دارند، مى‌دانند كه مجاهدين از نيمه شهريور سال 60 تا اوايل مهر و سپس در اوج خودش در روز 5مهر در تهران و برخى ديگر از شهرستانها، به آزمايش يك قيام جانانه و راهگشاى شهرى روى آوردند. سنگينترين بهاى خونين را هم پرداختند تا هر چند الگوى سقوط رژيم شاه را قابل تكرار نمى‌دانستند اما مى‌خواستند به ميدان آوردن عنصر اجتماعى را يك بار ديگر بيازمايند.

- نخستين هدف مطرح كردن شعار ”مرگ بر خمينى“ و بردن آن به ميان مردم بود. اين شعار را تا آن‌موقع هيچ‌كس در عرصه اجتماعى نداده بود و جرات و جسارت فوقالعادهيى مى‌خواست. خمينى در آن زمان پشت افراد ديگرى مانند بهشتى سنگر مى‌گرفت كه براى او نقش فيلتر و عايق داشتند و انزجار اجتماعى مردم بر روى آنها متمركز و كاناليزه مى‌شد. مثل همين حالا كه خامنهاى تا مجبور نشده بود، احمدىنژاد را جلو صحنه مىفرستاد تا ضربه گير او باشد. در آن زمان ”كاريسما“ يا هيبت و جاذبه خمينى بر دوش جامعه و به‌خصوص اقشار عقب مانده بسيار سنگينى مى‌كرد. مجاهدين بايد پا پيش مى‌گذاشتند و ”بت“ را با عبور از آتش و خون با سنگينترين بها در هم مىشكستند.

پيام قشر پيشتاز جوان و دانشجويان و دانش آموزان اين بود: ”مرگ بر خمينى، زنده باد آزادى“ ، ”شاه سلطان خمينى، مرگت فرارسيده“ ، ”شاه سلطان ولايت، مرگت فرا رسيده“ ، ”خمينى حيا كن، سلطنت را رها كن“ ، ”اى جلاد ننگت باد“ .
-دومين هدف به ميدان كشيدن عنصر اجتماعى و مردمى بود تا اگر از اين طريق هم كارى مى‌توان كرد، آيندگان گواهى بدهند كه مجاهدين مضايقه نكردند اما در اثر شدت و حدّت سركوب، جواب منفى بود.

من در همان زمان نوشتم كه «زبان من از توصيف صحنه‌هاى سراسر شور و ايمان و سراسر پاكباختگى و فدا در آن ايام قاصر است. چيزهائى را كه در اين باره خوانده و شنيده‌ام، نه مىتوانم بگويم و نه مىتوانم بنويسم. از من بر نمى‌آيد. كار شعراست، كار استادان نقاشى و موسيقى است. كار معلمان سخنورى و كتابت است.
فقط مى‌گويم كه خدايا تو گواه باش كه در آن روزها و به‌خصوص در جنگ‌هاى خيابانى و در تظاهرات مسلحانه‌ى روز 5مهر1360، مجاهدين حق تو و حق خلق تو را به كمال و در حد توان خود ادا كردند. گواه باش كه براى تو، براى خلق تو و براى آزادى و براى ايران چه گلهاى نازنينى در دسته‌هاى 50تائى، 100تائى و 200تائى با فرياد ”مرگ بر خمينى، زنده باد آزادى“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمينى) پرپر شدند».

در عين حال دجال خون آشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن تودههاى مردم به گور سپرده شد.
شتاب رژيم در اعدامهاى خيابانى و فتواهاى پياپى خمينى كه ازجانب نمايندگان و سخنگويانش در راديو و تلويزيون اعلام مى‌شد، بسيار گوياست. حتى شمارى از پاسداران و كميته چيهاى خودش را هم كه در صحنه به مجاهدين تيراندازى مى‌كردند، به اشتباه همراه با مجاهدين دستگير كرد و شكنجهگران و بازجويانش در اوين، قسم و آيههاى آنها را هم كه عليه مجاهدين مىجنگيدند باور نكردند. فرصت يك تلفن كردن به كميتهها هم به آنها ندادند و كارت پاسدارى آنها را هم جعلى دانستند و مى‌گفتند خيلى از ”منافقين“ از همين كارتها جعل كردهاند! و آنها را هم سرضرب اعدام كردند.

مى‌گفتند كه به فرموده امام امت! دادگاه و تحقيقات لازم نيست، هر خيابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش يك قاضى است…
نيم كشته‌ها را تمام‌كش كنيد… مجروحين را از روى تخت بيمارستان به قتلگاه بفرستيد.
- ”باغى“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) بايد كشت…
بله بت خمينى اين‌چنين شكست.

«رفسنجانى مىگفت: 4 حكم بر اينها [مجاهدين] لازم الاجراست
1-كشته شوند/ 2-بدار كشيده شوند /3-دست و پايشان قطع شود /4- از جامعه جدا شوند
-اگر آن‌روز (اول انقلاب) 200نفر از آنها را مىگرفتيم و اعدامشان مىكرديم، امروز اينقدر نمى‌شد
آخوند موسوى تبريزى: اسيرش را بايد كشت، زخمىاش را بايد زخمىتر كرد كه كشته شود. هر كس در برابر نظام بايستد، حكمش اعدام است.
لاجوردى: ظرف مدت دو ساعت كه از دستگيرى مىگذرد، محاكمه پايان مىيابد و حكم صادر مى‌شود و اجرا مىگردد.
آخوند محمدى گيلانى: اينها را كه در خيابان تظاهرات مسلحانه مىكنند در كنار ديوار همآن‌جا آنها را گلوله بزنيد. بدن مجروح اين گونه افراد باغى نبايد به بيمارستان برده شود، بلكه بايد تمام كشته شوند… كشتن به شديدترين وجه، حلق آويز كردن به فضاحت بارترين حالت ممكن و دست راست و پاى چپ آنها بريده شود.
آخوند مشكينى: هر كس در خيابان يا هر جاى ديگر عليه حكومت اسلامى قيام كرد، همآن‌جا بايد حكم اعدامش صادر شود» (نگاه كنيد به نشريه مجاهد شماره 407مورخ 31شهريور77).

***

من اخيراً پس از روز 24آذر (15دسامبر) كه دولت عراق آن نمايش مسخره را براى جابه‌جا كردن مجاهدان اشرف به‌راه انداخت، تصادفاً در گفتگو با يكى از زندانيان مجاهد كه در 5مهر 1360 در اوين خودش شاهد برخى صحنهها بوده است، تصوير جديدى از 5مهر و ابعاد آن پيدا كردم. توجه شما را به همين قسمت از مكالمه جلب مى‌كنم.
اما قبل از آن براى اين‌كه حساب همه چيز براى مردم ايران روشن باشد بگويم كه وقتى از زندانيان سياسى مجاهدين صحبت مى‌كنيم، به‌خصوص آنان كه در اشرف هستند، چه آنان كه مقاومت كردهاند، چه آنان كه به تصادف جان بدربردهاند و چه شمارى كه كم و كسرى داشته و در زير شكنجه يا در برابر جوخه اعدام، نقطه ضعف داشتهاند، هم در بدو ورود و هم در نشستهاى انتقادى و ”عمليات جارى“ بىمحابا صداقت پيشه مى‌كنند و هر آن‌چه را كه حتى از ترس يا تشويش در برابر مرگ در ذهنشان هم گذشته، براى همرزمانشان، در جمع بر روى دايره مى‌ريزند.
فراتر از بزرگداشت قهرمانان و ياران مقاوم، هدف از اين صداقت بىمنتها، تجديد عهد با خلق اسير و در زنجير براى جبران كردن كميها و كاستيها و ضعفهاست. رو به جلو است، نه رو به عقب. بالا كشيدن و فرا رفتن و رَستن از بندهاى روحى و روانى است كه از زندان خمينى و خاطرات دردناكش بر دست و پايشان پيچيده است و نه صرفاً يك انتقاد از خود صورى و سطحى. شاخص اين است كه در تشعشع اين صداقت شگفت و بيكران در جمع ياران، شنوندگان نه فقط سَر تعظيم و تكريم فرود مىآورند، بلكه راه مقابله و در هم شكستن كابوس خمينى و راه غلبه و مسخّر كردن آثار او را هم در گرههاى كورى كه دژخيمان خمينى در اعماق ذهن و ضمير ايجاد كردهاند، مىآموزند. در برابر آن آسيب ناپذير مى‌شوند. در يك كلام، نه فقط تتمه آثار آن كابوس خون سرشته را از خود مىزدايند، بلكه مهمتر از اين ده بار و صدبار و هزاربار بيشتر، جنگاور مى‌شوند و از شيب نزولى و از انفعال و پاسيويسم و بريدگى و روى آوردن به معيشت و زندگى كه مطلوب خمينى و دژخيمانش بوده، فاصله مى‌گيرند. تقدير كور و خودبه‌خودى اين‌چنين با ”جهاد اكبر“ و صدق و فداى مجاهدى، مغلوب و محو و نابود مى‌شود. چنين مواردى اگر با نگاهبانى و حفاظت مستمر سياسى وايدئولوژيكى فرد از خودش همراه باشد، آن‌چنان كه هرگز رو به عقب و رو به خمينى بازنگردد، و به هرچه خمينى گرايى و شيطان صفتى و نامردمى و معيشت مطلوب خمينى است، تف كند، به سند افتخار و حماسه ماندگار مقاومت ما تبديل مى‌شود. هم فرد و هم جمع را احيا مى‌كند. اين يك كارزار پرشكوه با ايدئولوژى ذلت و تسليم و با شيوه شناخته شده خمينى براى به ”قبر“ بردن روانشناسانه زندگان است. اين بخشى از مقاومت ماست كه با هرگونه گرد و غبار و آثار كاهنده خمينى و فرهنگ و ايدئولوژى او بستيزيم و از آن پاكيزه شويم.
حالا به مكالمه با مجاهدى كه ده سال وهفت ماه را در شكنجهگاههاى خمينى سپرى كرده است، درباره 5مهر و شهيدانش گوش كنيد:

***

محمدزند: فكر مى‌كنم كه الان همه حرف را شما زديد، آن چيزى كه شما مى‌خواهيد يك مجاهد تمام عياركه انشالله لايقش باشيم. همان چيزى كه شما مىخواهيد. چون واقعيتش اينه كه اگه انقلاب نباشه، مجاهدى وجود نداره. من مى‌خوام، فقط اين را، به‌قول معروف بينهيى را، كه خيلى دوست دارم هر بار بگم، بگويم. بعد از اين‌كه اين برادران فاتحان آمدند، واقعا سبقت گرفتن براى صفرصفر كردن چيزى بود كه آدم مىديد. آدم به عيان مىديدكه رابطهها عوض شده بود خارج از لحظاتى كه مىايد.

اين لحظات را هم گفته بوديدكه صفر صفر كنيد، و همينها لحظات مقدس است. همين طور‌كه شما مى‌گوييد، من انقلاب رامى‌ديدم. يعنى حداقل مىتوانم بفهمم كه در اطراف من، اين بود، انقلاب بود. از برادران مسئولمون تا ما كه پايين اش باشيم. اصلا روابط عوض شده بود. من هميشه اين لحظات را به برادر احمد مى‌گفتم. شما آن چيزى را آورديد كه هميشه احساسش را داشتيم ولى اين طورى بهش رسيديم، آن هم اين بود كه چطور با خود انقلاب تنظيم كنيم، اين از اين قضيه.

- احسنت! وقتى كه از آن فضا، پاى حرفهاى تو مىآييم، يعنى پاى حرفهاى محمد زند، كه كلماتت حالىات هست؛ چون، ده سال زندانى اين رژيم بودهاى و من خوب يادم هست. يعنى معلوم است كه الكى كلمات را نمىپرانى، بلكه معنىشان را مىفهمى كه چيست. آيا تو، وقتى آن فضا را براى خودت مرز سرخ كردى، آيا در پرداخت وروديه و بيا بيا، عميقتر و راسختر مىشوى و بالاتر مى‌روى؟ و سفت و سختتر مى‌شوى؟ يا نه، پايين‌ترمى روى و عقبتر و شل ترمى شوى؟ كه مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بگويى اين دل خوش كنكه… ، ديگراحتياج به وروديه نيست… ، احتياج به بيا بيا نيست… ، ديگر ولش كنيد… ؟ كدامش؟

محمدزند: همان كه شما اول گفتيد. راسختر! و از قضا، سكينه در قلبم بيشتراست. خيلى طمأنينه بيشترى دارم. خودم را گذاشتم در آن فضا كه قبلش گفتم. باخودم گفتم كه الان دوباره شده همان وروديه دادن، الان دوباره مىريزند اين‌جا، الان همه جا را بستند، الان همه اينها هست، بيا بيا هم هست، هر روز هم زدن هست، هر روز هم بگير و ببند هست، هر روز هم دادگاه بردن هست، آيا اهلش هستى؟ وقتى از آن فضا درآمدم، ديدم كه چرا نيستم؟! بيشترش هم هستم! چرا؟ چون، اين باز هم يك فتح مبين است. باز هم يك فتح مبين بزرگتراست، ديگرترديدى در آن نيست.

- بچه ها! گوش كنيد، گوش كنيد، محمد! آن‌چه را كه تو آن دفعه به من آمار دادى كه الان يادم رفته، دوباره به من بگو! گفتى كه در عرض سه ساعت در 5مهر شاهد وگواه اعدام چند مجاهد بودى؟ در عرض چند ساعت؟ دوباره به من بگو!

محمدزند: گفتم خدمتتون كه300 تا 400 تا در عرض سه تا چهار ساعت بود. حدود1810 تا. البته فكرمى كنم به گفته آمارسازمان 1450 است. ولى 1810 تا مىگفتند تا فرداى آن روز مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً ظهر يا صبح كه ديگه ما را برده بودند در يك اتاق ولى مىشنيدم تا صبح يكسره صداى تيرباران بود و اصلا قطع نشد تا صبح، يكسره قطع نشد، آن جا ده دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، خيلى، اصلا يك فضايى بود.

- ده دوازدههزار نفر؟
محمدزند: بله، ده دوازدههزار نفر دستگير شده بودند، شما كه ميدونيد، اوين و دادسراى اوين توى مهرماه سرداست.

- آره.
محمدزند: تمام سه طبقه پر شده بود. به‌طورى كه اصلا جا نبود و ماها رو كه قديمىتر بوديم بردند توى يك اتاق. حالا داستانهايى دارد كه توى اون اتاق خواهرى را ديديم كه وحشتناك شكنجه شده بود كه آن يك داستان جداست. ولى در تمام آن سه طبقه آدم بود، طورى كه گرم شده بود، درجايى كه هميشه سرد ا ست.

- خوب؟
محمدزند: ديگر نمىتوانستند آدم بياورند، آدمها را بيرون نشانده بودند كه داد مىزدند داريم از سرما مىميريم. نمىدانم چقدر آن جا آدم مىتواند جا بگيرد، توى فضاى بيرون كلى آدم نشانده بودند.

- پس اى خواهران و اى برادران! مجاهدى دارد حرف مى‌زند كه در سال 1360، بيستو هشت سال پيش، شاهد چنين صحنههايى بوده دريك قسمت از اوين! فقط دريك قسمت زندان اوين، نه كل زندانهاى رژيم! آمار سازمان مىگويد1400تاست. آمار سازمان كه كامل نيست. چون معلوم است كه خيلى از اسامى را ما نداريم، يا فقط اسم كوچك داريم، چون آن موقع درسازمان رسم نبود كه اسم كسى را بپرسند. با يك اسم مستعار همه چيز حل و فصل مىشد، فرم پرسنلى و ارتش آزادىبخش و اين طور چيزها نبود. اصلا قرارگاهى وجود نداشت، هر كسى درخونه خودش بود و حداكثر مخفى كارى بود حتى در فازسياسى، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً همين اسامى مستعاراكثر خواهران و برادران مثل احمد واقف از آن جا و آن زمان آمده است.
معلوم است كه آمار تو (محمد) درستتر و دقيق تراست. چون شاهد صحنه بودى. محمد مى‌گويد تا صبح روز بعد، از بعدازظهر اين رژيم 1810اعدام كرده! اى خدا! اى خدا! اللهم فاشهد! مىگويد ده تا دوازدههزار دستگيرى بوده است. شعار «مرگ بر خمينى» و «شاه سلطان خمينى مرگت فرا رسيده» اين‌طورى وارد شده ها! وا لا، چه كسى مى‌توانست به خمينى چپ نگاه كند. عكسش را توى ماه مىديدند. نگو كه جواب تاريخيش مجاهدين بودهاند و انقلاب مريم. آيا در سؤالى كه از اين محمد- كه خودش شاهد اين صحنهها بوده و برايش خيلى جديست- كردم دقت كرديد؟ دقت كرديد كه در پرداخت وروديه و بيا بيا جديتر و بيشتر مى‌شود يا كمتر؟ اى برادران و اى خواهران، او چه جواب داد؟

جمعيت: بيشتر
-بله بله بسا بيشتر!
درست به اين دليل، هم‌چنان كه قبل از جنگ گفتيم، شرايط صد بار هم كه پر فتنهتر بشود؛ همچنان كه شما خودتان در اول اين بهار يك به من گفتيد و قراردادمان بود و الحمدلله كه به آن جا نرسيد؛ علف بيابان، ريشه گياهان، برگ درختان؛ اما، اين رژيم را اين مجاهدين بر زمين مىزنند و سرنگون مى‌كنند، حالا صبر كنيد و ببينيد!


***

Sonntag, 7. Februar 2010

استراتژى قيام و سرنگونى سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت هفتم)


مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران





اشرف كانون استراتژيكى نبرد  
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388




 




فصل هفتم- درسهاى قيام در روز عاشورا
پس از آگاهى و اشراف نسبت به انحراف و اپورتونيسم راست بهعنوان تهديد اصلى قيام، اكنون بايد يكبار ديگر درسهاى قيام در روز عاشورا (6دى1388) را مرور كنيم.
در پيام هشتم دى، به اختصار گفتم:
«استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى قيام در شش ماه گذشته و مخصوصا انبار باروتى كه در ايام تاسوعا و عاشورا در ايران سر باز كرد، به همگان نشان داد كه آن‌چه مقاومت ايران درباره وضعيت جامعه ايران و درباره رژيم مى‌گفت، حقيقت داشته و در آن مبالغهيى نبوده است».

-كسى منكر استمرار قيام در 6ماه گذشته نيست.
-كسى منكر سرعت پيشروى قيام هم نيست. بسيار مىگويند و مىنويسند كه، بحث در خيابانهاى تهران و سراسر ايران و در دانشگاهها و مجادلات و زد و خوردهاى سياسى، در بيرون رژيم و در درون، ديگر انتخابات نامشروع رياست جمهورى در رژيم ولايتفقيه نيست. شعارها هم اين نيست. خواستهها هم، اين نيست. مشكل هم اين نيست. زيرا بهمحض اين‌كه در مناظرههاى انتخاباتى روزنى باز شد، همه ديدند كه چه خبر است و چه ظرفيت انفجارى و بخارات متراكمى در ايران زير عمامه و نعلين ولايتفقيه فشرده شده است. نقطه عزيمت البته انتخابات و مناظرههاى 4نفرى بود كه از همان فيلتر شوراى نگهبان ارتجاع عبور كرده بودند و از همين جا بود كه حتى قبل از انتخابات، رفسنجانى به خامنهاى نامه نوشت و هشدار داد: «من ادامه وضع موجود را به صلاح نظام و کشور نمى‌دانم». رفسنجانى بىپرده گفت «آتش‌فشانهايى که از درون سينه‌هاى سوزان تغذيه مى‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت». رفسنجانى در همين نامه از خامنهاى خواست «مانع شعله‌ورتر شدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد» (خبرگزارى حكومتى مهر-19خرداد 88).

متقابلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً باند خامنهاى از طريق سپاه پاسداران و خبرگزارى آن رفسنجانى را به باد حمله گرفت و نوشت:
- «هرگز در ذهن بدبينترين دشمنان نظام هم اين ظن بد خطور نمىكرد كه روزى هاشمى رفسنجانى براى رهبر معظم انقلاب ”نامه سرگشاده“ بنويسد»
- «اعتراض غيرمنطقى شما… آن هم به رهبر انقلاب، كه خود پرچمدار عدالت و مبارزه با ظلم است بسى جاى شگفتى و البته تأسف است»
- «آقاى رفسنجانى؛ متهم هميشگى پرونده استات اويل كجا و نظامى كه با خون شهيدان آبيارى شده است، كجا؟ مدير مادام العمر مترو كجا و خمينى كبير كجا؟ اگر آن روز كه دلسوزان شما و انقلاب، نصيحت كردند تا جلوى رانت‌خوارى و سوء‌استفادههاى گسترده فرزندان و وابستگان خود را بگيريد همه را به چوب تحجر و كج انديشى و زهد فروشى نمى‌رانديد، اگر توصيه‌هاى صريح و تذكرهاى لطيف رهبرى معظم را در مورد لزوم پرهيز از تجملگرايى و اشرافى‌گرى در ميان مديران نظام اسلامى در همان سالهاى ابتدايى دهه هفتاد جدى مى‌گرفتيد و اگر به دستگاه محافظه‌كار قوهقضائيه جرئت مقابله با خويشاوندان و اطرافيان خود را مى‌داديد، امروز چنين نمى‌شد»

- «آقاى رفسنجانى؛ چرا رسانه‌هاى غربى و مخالفين نظام شما را به غلط مهمترين شخصيت جهت ايستادگى در برابر رهبرى مى‌دانند؟ … به خود بياييد و از سرنوشت بزرگان اين انقلاب كه در كشاكش حوادث و فتنه‌ها كم آوردند و از قافله انقلاب جا ماندند و روى بر قافله‌سالار آن ترش كردند عبرت بگيريد» (خبرگزارى فارس- 22خرداد 88)

***
هم‌چنين كسى منكر تعميق و راديكال شدن قيام و شعارهاى آن نيست. شعار اينست كه ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ .
صحبت از ”ساختار شكنى“ و ”سرنگونى“ و ”اغتشاش“ و ”آشوب“ و ”تخريب“ و ”آتش سوزى“ است.
سركرده انتظامى تهران بزرگ مى‌گويد: «آشوبگران روز عاشورا با تجهيزات كامل به صحنه آمده بودند كه در آن سنگ و آجر قرار داده شده بود، اغتشاشگران تير و كمان همراه خود داشتند و برنامه داشتند تا ايجاد آشوب كنند» و «كلكسيونى از نيروهاى ضدانقلاب بودند» كه «تا نفر آخر را دستگير مى‌كنيم» (27دى).

به‌نوشته مطبوعات رژيم «علاوه بر تخريب اموال نيروى انتظامى و حمله وحشيانه به پرسنل آن، يک زن رزمىکار به فرمانده نيروى انتظامى تهران بزرگ حمله نموده و به شدت وى را از ناحيه صورت زخمى کرده است». هم‌چنين «مسئول حفاظت يکى از مقامات عالى رتبه هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». «اصلىترين ماموريتى که دستگير شدگان… مطرح ساختهاند هدايت آشوبها و شعارها و شناسايى افراد براى جذب و همکارى با مجاهدين خلق بوده است» (روزنامه رسالت 24دى).

***
درجه عمق پيدا كردن قيام و هم‌چنين ترس و وحشت باند غالب رژيم و قشقرقى كه در روزهاى بعد به‌راه مىاندازد به‌حديست كه موسوى سريعاً فاصله مى‌گيرد، خط خود را جدا مى‌كند و بيانيه مى‌دهد: «براى مراسم عاشوراى حسينى بهرغم درخواستهاى فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمين کروبى اطلاعيه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمين خاتمى اطلاعيه صادر کردند و نه بنده و دوستانم».

علاوه بر اين، براى مصون ماندن از تيغ آخته ولايت، به خواسته اصلى باند غالب رژيم براى موضعگيرى عليه مجاهدين گردن مى‌گذارد. باند ولىفقيه ابتدا به او گوشزد مىكند كه در آستانه انقلاب ضدسلطنتى هوادار مجاهدين بوده تا حواس خود را جمع كند. سپس لاريجانى ”برادرانه“ از او مى‌خواهد همسفرى و هم سفرگى پيشين را از سر بگيرند.
موسوى كه پيداست، حفظ خود به هر قيمت، خط قرمز اوست، قتل جنايتكارانه خواهرزاده خود را كه مى‌توانست، با استفاده از محمل خانوادگى، از آن اعتراض بزرگى به‌پا كند، فشار زيادى بر رژيم خون آشام وارد آورد و قيمت حداكثر را از بابت اين جنايت سياسى و در ضمن آن ساير جنايتها، از باند غالب وصول كند، نه فقط اين امر را با ظاهر فروتنانه به حداقل ممكن تخفيف مى‌دهد و از كنارش مى‌گذرد و فعلاً به باند غالب مىبخشد، بلكه به جاى اين، درست به‌عكس، بر جنايتها و خيانتهاى مجاهدين انگشت مى‌گذارد. تازه در مورد مجاهدين روى دست حريف هم بلند مى‌شود كه مطمئن باشيد من خودم از شما دلسوزترم و از پس مجاهدين، بهتر برمىآيم. مى‌گويد: «من بهعنوان يک دلسوز مىگويم منافقين با خيانتها و جنايتهاى خود مردهاند، شما براى کسب امتيازهاى جناحى و کينهورزى آنها را زنده نکنيد».

فراتر از اين، بار ديگر بر وفادارى به قانون اساسى ولايتفقيه از جانب خودش و جنبش سبز مهر تأكيد مى‌گذارد: «لازم مىدانم قبل از آن‌که راهحل خودم را براى خروج از بحران مطرح سازم، برهويت اسلامى و ملى و مخالف سلطه بيگانگان و وفادار به قانون اساسى ما و جنبش سبز، تاکيد نمايم».

از دعاوى پيشين، درباره نامشروع بودن رياست جمهورى و دولت احمدىنژاد هم خبرى نيست بلكه خواستار «اعلام مسئوليت پذيرى مستقيم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائيه» مى‌شود!
4 خواسته ديگرش هم عبارتند از: تدوين قانون شفاف انتخابات، آزادى زندانيان سياسى، آزادى روزنامه‌هاى توقيف شده (يعنى روزنامه‌هاى جناح مغلوب رژيم و نه آزادى همه روزنامه‌ها و مطبوعات)، و هم‌چنين اجتماعات قانونى و تشکيل احزاب (آن هم طبق قانون اساسى ولايتفقيه و نه آزادى بىقيد و شرط احزاب و اجتماعات تا مرز قيام مسلحانه).

آقاى موسوى به همين بسنده نمى‌كند و چون خوب مى‌داند كه اين خواستهها يا پوشال بافيست يا طبق ”مرّ قانون“ ولايت، مشروط به «اعتقاد قلبى والتزام عملى» به ولايتفقيه است، بلادرنگ اعلام مى‌كند كه حتى در همين موارد هم حاضر به نسيه كاريست و مى‌نويسد: «ضرورتى ندارد همه بندها با هم شروع شود. مشاهده عزم در اين راه به‌روشنى افق کمک خواهد کرد» !
اما اين چيزها براى معده و روده سيرىناپذير مقام ولايت، كفايت نمى‌كند و «هل من مزيد» توبه و ندامت مىطلبد!

خامنهاى كه در روز 19دى در جمع بسيجيان قم روى عبارت ”مرّ قانون“ تأكيد مىكرد، خوب مىفهمد كه چه مىگويد. منظورش اين است كه: در توبه و ندامت و غلط كردن گفتن، بيشترش اشكالى ندارد ولى نه ”يك كلمه كمتر!“ . بگذريم كه رژيم كثيف ولايت، كلمه ”توبه“ را هم كه بهمعنى بازگشت به ”صراط مستقيم“ و راه خدا و خلق و فاصله گرفتن از راه غضب شدگان و منحرفان است (غَير المَغضوب عَلَيهم وَلاَ الضَّالّينَ )، ذبح نموده و با واژگونهسازى مطلق، به پافشارى در جاده جهل و جنايت و به اصرار در بربريت و مسير ولايت، تعبير و تفسير مىكند.

***
يادآورى مى‌كنم كه من 3روز قبل از موضعگيرى موسوى، با مختصر آشنايى نسبت به ايشان و عملكرد رژيم ولايت، چند نكته را اختصاراً و با سرعت در پيام 8 ديماه به عرض رسانده بودم:
اول اينكه: «متهم كردن آقاى موسوى به اين‌كه راه مجاهدين را مى‌رود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «سمپاتى نسبت به مجاهدين در اوايل انقلاب و در زمان شاه منحصر به آقاى موسوى نبوده و هيچ كشف جديدى نيست» كما اين‌كه خامنهاى خودش بعد از انقلاب هم تا مدتها با ما رابطه داشته و هر شب جمعه به‌درخواست خودش توسط يكى از برادرانمان در جريان تحليلهاى مجاهدين از اوضاع و احوال سياسى قرار مى‌گرفته است.

دومين نكته كه از سه روز قبل گفتم اين بود كه «واضح است كه باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مى‌كنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى، رئيس مجلس ارتجاع، آنها را قدم به قدم به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند اما واقعيت اين‌ است كه كار از اين چيزها گذشته و مواضع و برچسبهاى پيشين به مجاهدين ديگر اثر ندارد و مشكلى حل نمى‌كند. چرا كه ولايت يزيدى فقط انقياد و تسليم مطلق مى‌طلبد و حالا ديگر در سراشيب سرنگونى، صرف لفاظى عليه مجاهدين و مقاومت ايران دردى را از او دوا نمى‌كند».

سومين و مهمترين نكته كه باز هم تأكيد مى‌كنم، اين‌كه «به‌رغم هر آن‌چه موسوى يا ديگران عليه مجاهدين و مقاومت ايران گفته باشند يا بگويند، هر گونه تعرض به آنها و خانواده و اطرافيانشان را قوياً محكوم مى‌كنيم و به ولىفقيه ارتجاع اخطار مى‌كنيم كه مسئوليت دستگيرى و محاكمه و مجازات موسوى و هر گونه اقدام تروريستى مشخصاً و مستقيماً برعهده شخص خامنهاى است. علاوه بر اين، در پى صدور پنجاهو ششمين قطعنامه مللمتحد درباره نقض وحشتناك حقوقبشر در ايران، از دبيركل مللمتحد و كميسر عالى حقوقبشر باز هم مى‌خواهيم كه در همين خصوص يك هيأت ثابت نظارت بينالمللى براى نگهبانى از حقوقبشر و به‌ويژه آزادى بيان و اجتماعات در تهران مستقر كند».

از اين‌رو تنها نكتهيى كه بايد اضافه كنم و البته خاصّ موسوى و كروبى و امثالهم نيست، نفرت و اشمئزاز از هرگونه چراغ سبز دادن و هموار كردن راه و صاف كردن جاده و توجيه مستقيم يا غيرمستقيم اعدام و كشتار مجاهدين و غيرمجاهدين در داخل ايران و به‌ويژه در اشرف است. اين كار از جانب هركس با هر تفكر و عقيده و مرام و ادعايى كه باشد، با هر شكل و توجيهى هم كه ارائه شود، با هر جمله‌بندى و عبارتى هم كه براى دم به تله ندادن بالانس شود، يك اقدام خائنانه ضدانسانى است و در اين مورد با احدى شوخى و نرمش و انعطاف نداريم و نخواهيم داشت.

چه آقاى موسوى كه قبل از روى كارآمدن خمينى هوادار مجاهدين بوده، چه آنها كه بعد از روى كارآمدن خمينى عضو يا هوادار مجاهدين يا پشتيبان و عضو شوراى ملى مقاومت ايران بودند يا هستند و خواهند بود و چه خود اين حقير كه ارادتمند و در خدمت مجاهدين و مقاومت ايران بوده و هستم و خواهم بود و دقيقاً هم به همين خاطر است كه خواهان سلامتى و امنيت و آزادى بيان و اجتماعات و آزادى آقاى موسوى و خانواده و دوستان و اطرافيان ايشان در مخالفت با ولىفقيه ارتجاع بوده و هستم و خواهم بود. كما اين‌كه در پيام 8ديماه از بابت اينكه خامنهاى كمترين بهانهيى عليه ايشان پيدا نكند، خودم را سپر بلا نموده، به عرض رساندم كه آقاى موسوى چنان‌كه خود صريحاً گفته است اصلاً هدفش از شركت در انتخابات، مقدمتاً نه يك هدف سياسى رودر روى قدرت حاكم يا باند حاكم ولايت، بلكه يك هدف ادارى و برگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است.

گمان نكنيد كه اين تفسير را من از خودم در آوردهام. اگر غلط است يا من درست نفهميدهام تقصير خودم نيست! 43سال پيش، روز اولى كه ما به دانشكده حقوقدانشگاه تهران رفتيم، چون در رشته سياسى قبولمان كرده بودند، استادمان فرق مديريت را با سياست توضيح داد و گفت: سياست و امور سياسى در رابطه با قدرت حاكم است. بعد هم نمى‌دانم دكتر حميد عنايت بود يا دكتر محمدعلى حكمت كه هر دوشان با بزرگوارى به سوالات كلافه كننده حقير هميشه جواب مى‌دادند، گفتند برو كتاب ”دو چهره ژانوس“ درباره علم سياست را بخوان تا بهتر بفهمى. منهم حرف استاد را اطاعت كردم و رفتم از كتابخانه اين كتاب را قرض نموده و عجولانه خواندم. ولى نمىدانم كه آيا درست تفاوت ”مديريت“ و ”سياست“ را فهميدهام يا خير؟
از شما چه پنهان معنى ”عقلانيت دينى“ را هم نمى‌دانم و لذا نفهميدم كه منظور از برگرداندن عقلانيت دينى به فضاى مديريت در رژيم ولايتفقيه چيست؟
كلمه عقل و عقلانيت بهمعنى خرد و خردورزى را مى‌دانم كه معطوف به خصلت تفكر و انديشمندى انسان است و پايگاه فيزيولوژيك آن قشر فوقانى مغز مىباشد كه از لحاظ كاركردى به آن سيستم علائم ثانويه مى‌گويند (فقط خواهشمندم با احكام ثانويه كه امام راحلتان مى‌گفت، اشتباه نشود!).
كلمه دين را هم كه چهار دهه پيش خيلى دنبالش بودم، بالاخره فهميدم كه يك دستگاه اعتقادى و ايدئولوژيكى است كه در آن يك ارزش متعالى فراتر از زمان و مكان وجود داشته باشد كه در اين‌صورت به چنين دستگاه اعتقادى، دين مى‌گويند.
با اين‌حال بايد با كمال احترام! اذعان كنم كه معنا و مفهوم ”عقلانيت دينى“ مورد نظر آقاى موسوى و تزريق آن به ”مديريت نظام ولايت“ را باز هم نمىفهمم و از درك آن عاجزم! مگر اين‌كه منظور ايشان را بايد از همان تجربهعملى نخست وزيرى 8ساله مستَفاد نمود.

***
يادم هست كه در روز11 ديماه 1366 خامنهاى كه در منصب رئيسجمهورهيچ‌كاره بود، در رقابت شخصى با ايشان، نافهميده به وضعيت و سياست اقتصادى دولت موسوى كه البته توسط خمينى ديكته مى‌شد، حمله كرد. تا آن‌جا كه مى‌دانم در آن زمان هم آقاى موسوى نقشى در سياست نداشت و مدير و مجرى ولايت مطلقه بود. عيناً هم‌چنانكه اعليحضرت همايونى، هويداى بيچاره را از هر گونه دخالت در سياست منع كرده بود، خمينى هم على الاطلاق اجازه دخالت در سياست به موسوى بيچاره نمى‌داد.

آقاى موسوى در عين حال، براى خامنهاى كه رئيسجمهورش بود، تره خورد نمى‌كرد و خامنهاى هم ناگزير بود به سفرهاى خارجى يا نماز جمعه يا روضه خوانى درباره اشعار حافظ شيراز دركنگرههاى مضحكى كه رژيم به همين مناسبتها برگزار مى‌كرد، بسنده كند. آخوندها مى‌خواستند نشان بدهند كه همه فن حريف هستند و از جنگ (به شيوه پتو پيچ كردن دانش آموزان نوجوان بر روى ميدانهاى مين) تا ساختن زيردريايى (به شيوه حجت الاسلام بحر العلوم!) و شعر حافظ با تفسير خامنهاى، سر در مىآورند. تا اين‌كه كسى فكر نكند فقط بريدن دست راست و پاى چپ و محاكمه و تيرباران 5 دقيقهيى جوانان اين مرز و بوم را، حتى بدون احراز هويت و دانستن اسم آنها، خوب مى‌توانند انجام بدهند.

الغرض، در زمستان سال 1366، 6ماه قبل از آتشبس تحميلى، وضع رژيم از هر بابت خراب بود. در جنگ به ته خط رسيده بود و آن‌چنان‌كه خمينى 6ماه بعد در نامه 25تير 67 نوشت ”گزارشهاى نظامى سياسى“ متعدد در اين خصوص دريافت مى‌كرد. در اين زمان ارتش آزادىبخش در كمتر از يكسال، در بيش از 90 رشته عمليات، صدها ميليون دلار سلاحهاى جنگى به غنيمت گرفته و بيش از 2000نفر هم از خمينى اسير گرفته بود و مى‌رفت تا براى عمليات بزرگ و متمركز از قبيل ”آفتاب“ و ”چلچراغ“ و جارو كردن تيپها و لشكرهاى ولايتفقيه خيز بردارد.
خمينى در همان نامهيى كه اشاره كردم بعد از آفتاب و چلچراغ و شكستهاى فجيع در جنگ 8ساله نوشته، به خط خودش، اذعان مى‌كند كه: «مسئولين جنگ مى‌گويند تنها سلاحهايى را كه در شكستهاى اخير از دست دادهايم بهاندازه تمام بودجهيى است كه براى سپاه و ارتش در سال جارى در نظر گرفتهايم».

در عرصه بينالمللى هم ما با تمام قوا جنبش صلح و آزادى براى ايران را پيش مىبرديم. از طرف ديگر افشاى افتضاح ايران گيت يكسال و اندى قبل، رژيم خمينى را بكلى بى آبرو كرده بود.
نارضايتى اجتماعى هم بهخاطر گرانى و رانده شدن 4ميليون آواره جنگى به حاشيه شهرهاى بزرگ به شدت افزايش پيدا كرده بود. آوارگانى كه متقاضى كار و نان و مسكن و خدمات شهرى بودند و دولت موسوى از پس آن بر نمىآمد، يكى از مسائل آنروزها تخريب منازل و مناطق مسكونى همين حاشيه نشينان بود. آوارگان جنگى و فقراى جنوب شهر ناگزير براى اينكه همسر و فرزندانشان سرپناهى داشته باشند، به سرعت خانههاى گلى مىساختند و مزدوران خمينى هم هر روز خانهها را با لودر و بولدوزر بر سر آنها خراب مىكردند.

اين مجموعه تضادها در پايين، مثل همين امروز دربالاى رژيم سر ريز شده و دعواهاى متعددى را بين جناحهاى متخاصم برانگيخته بود.
دعواى عمده بين خامنهاى و باند بازاريهاى رژيم از يك‌طرف و موسوى و دولتش بر سر مسائل اقتصادى و اقتصاد جنگى بود كه موسوى با ديكته خمينى مجرى آن بود. دعواى شديد ديگر بين شوراى نگهبان و آخوندهاى آن با مجلس رژيم به رياست رفسنجانى بود كه قوياً از جانب شخص خمينى حمايت مى‌شد.

در يك كلام، چون رژيم به‌شدت ضربه خورده و ضعيف شده بود، باند مغلوب آن، كه آنزمان همين خامنهاى و برخى آخوندهاى شوراى نگهبان و گروهى از مجلسيان بودند، سر برداشتند.

***
تا اينكه در روز 11دى 1366، خامنهاى در مقام رئيسجمهور در نمازجمعه فرصت را براى وارد آوردن ضربه به حريف (يعنى موسوى) مغتنم شمرد و مخالفت خودش را با اختيارات دولت موسوى بر سر مسائل اقتصادى علنى كرد. خامنهاى فكر مىكرد كه به اين وسيله پشتيبانى بازاريهاى مخالف با محدوديتهاى اقتصاد جنگى و دخالتهاى بيش از حد دولت موسوى در مسائل اقتصادى را براى خود ذخيره مىكند. خامنهاى گفت:
«اقدام دولت اسلامى، در برقراركردن شروط الزامى، بهمعناى برهم زدن قوانين و احكام پذيرفته شده اسلامى نيست… امام كه فرمودند دولت مىتواند هر شرطى را بر دوش كارفرما بگذارد، اين هر شرطى نيست، آن شرطى است كه در چهارچوب احكام پذيرفته شده اسلام است، و نه فراتر از آن… . برخى اين طور از (اين) فرمايشات استنباط مىكنند كه مىشود قوانين اجاره و مضاربه، احكام شرعيه و فتاواى پذيرفته شده مسلم را نقض كرد و دولت مىتواند برخلاف احكام اسلامى شرط بگذارد، امام مىفرمايند: ”اين شايعه است“ ، ببينيد قضيه چقدر روشن و جامع الاطراف است»
از آنسو سردمداران و مهرههاى باند غالب، با نامه‌هاى شديداللحن، به مقابله با خامنهاى آمدند و حرفشان اين بود كه اين چه رئيسجمهورى است كه در مورد ”دولت اسلامى“ و ”اختيارات حكومتى“ چنين و چنان مى‌گويد.
بيچاره خامنهاى هم كه حسابگرى و رياضيات ضعيفى دارد! ناپرهيزى كرد و با نوشتن يك نامه به خمينى، پاى او را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به ميان كشيد و از خمينى خواست نظرش را درباره حرفهايى كه در نماز جمعه راجع به ”اختيارات دولت“ گفته بود، اعلام كند.
اما خمينى كه به وضوح مىديد و در خشت خام خوانده بود كه اگر در برابر چنين شكافى در رژيمش ساكت بنشيند، شقه و بعد هم قيام در تقدير خواهد بود و خطرناكتر اين‌كه ارتش آزادىبخش سر مىرسد، لحظه را براى شديدترين گوشمالى دادن به خامنهاى و بستن شكاف رژيم، شكار كرد.

***
شيطان جماران در جوابيهيى كه روز 17دى1366 از راديو و تلويزيون رژيم پخش شد، نه فقط اختيارات دولتى و حكومتى را سفت و سخت و كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آببندى كرد بلكه، بسا فراتر از آن، بدون هيچ رودربايستى و بدون كمترين شرم و حيايى، پرده را كنار زد و رژيم ”ولايت مطلقه فقيه“ را ضمن يك نامه پر توپ و تشر خطاب به ”حجت الاسلام خامنهاى“ اعلام كرد.
دار و دسته خمينى گويا خودشان همچنين انتظارى نداشتند، بعدها منابع رژيم نوشتند: «اين سخنان (سخنان خامنهاى) سبب خير شد و باعث شد حضرت امام خمينى (ره) طى نامهيى تاريخى پرده از ”ابتكار ولايت مطلقه فقيه“ بردارند

حالا به نامه بهت انگيز خمينى به خامنهاى گوش كنيد:
«از بيانات جنابعالى در نمازجمعه اين طور ظاهر مىشود كه شما حكومت را بهمعناى ولايت مطلقهيى كه از جانب خداوند به نبى اكرم واگذار شده و اهم احكام الهى است و بر جميع احكام فرعيه الهيه تقدم دارد صحيح نمىدانيد و تعبير به آن كه اين جانب گفتهام ”حكومت درچهارچوب احكام الهى داراى اختيار است“ به كلى برخلاف گفتههاى اين‌جانب است.

اگر اختيارات حكومت در چهارچوب احكام فرعيه الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبى اكرم يك پديده بى‌معنا و محتوا باشد. اشاره مىكنم به پيامدهاى آن كه هيچ‌كس نمىتواند ملتزم به آنها باشد…
حكومت كه شعبهيى از ولايت مطلقه رسولالله است، يكى از احكام اوليه است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است.
حكومت مىتواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در مواقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد، يك‌جانبه لغو نمايد.
حكومت مى‌تواند هر امرى را چه عبادى و يا غيرعبادى، كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامى كه چنين است، جلوگيرى كند.
آن‌چه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آن با اين اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مىكنم كه فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسايلى است كه مزاحمت نمىكنم».

***
و اين هم جواب من از جانب شوراى ملى مقاومت ايران در فرداى اعلام رژيم ولايت مطلقه فقيه كه بعدها توسط همين آخوندها ”سلطنت مطلقه“ هم گفته مى‌شد:
«در شرايطى كه رژيم خمينى بنابه تصريحات نخست وزيرش در موقعيت اقتصادى وخيمى قرار گرفته، بار ديگر دعواى درونى گرگهاى گرسنه و هار، اوج مى‌گيرد و در همين راستا پيوسته از خمينى تازهتر از تازهترى مىرسد!…
خمينى در جوابيه علنى خود به خامنهاى نامبرده را شلاق كش نموده و او را از ”تخطئه يك هديه الهى“ كه همان ”حكومت… . بهمعناى مطلقه“ باشد برحذر مىدارد… . به‌رغم آن همه شاگردى در مكتب امام رذيلت پيشهاش هنوز، آن‌چنان‌كه بايد، خوب شيرفهم نشده كه ”حكومت مقدم بر تمام احكام فرعيه حتى نماز و روزه و حج است“ .

پيركفتار فرتوت كه در حضيض فلاكت و بدنامى بهسر مى‌برد… به نحو بىسابقهيى طينت وحشى استبدادى، و شهوت افسار گسيخته خود به قدرت و حكومت را برملا نموده و تصريح مى‌كند كه حتى ”حكومت مى‌تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته“ ، هرآن‌گاه مخالف مصالحش باشد، ”يك جانبه لغو كند و مى‌تواند هر امرى را چه عبادى و يا غيرعبادى باشد“ جلوگيرى كند… .

چنين بود كه ديروز بر خلاف ابتدايىترين اصول قضايى و حتى با ناديده گرفتن قوه قضاييه رژيم خودش، ”تعزيرات حكومتى“ در حق كسبه خرده پا را به دولت واگذار نمود. و امروز اختيارات حكومت را آشكارا، بىقيد و شرط و بىحد و مرز اعلام مىكند. گوئيا كه مردم و مملكت، سراپا ملك طلق شخصى او و ”ولايت“ سفيانى و نامشروع اوست. تازه به اين هم قانع نشده و به شيوهيى كه به در مىگويند تا ديوار هم بشنود، به رئيسجمهورش خاطرنشان مى‌كند كه ”بالاتر از آن هم مسائلى هست كه مزاحمت نمى‌كنم“ !… …
دعوا، دعواى داخلى گرگهاى هارى است كه كارد به استخوانشان رسيده و دارند زوزه مىكشند و همديگر را از هم مىدرند. يعنى دعوا نه بر سر ”فقه و اصول“ بلكه بر سر ”بود و نبود“ حكومت نجس و منحوسى است كه به هر خس و خاشاكى براى ادامه عمرش متشبث مى‌شود».

اين را هم يادآورى مى‌كنم كه منظور از تعزيرات حكومتى، شلاق زدن كسبه جزء در ملا عام به‌خاطر گرانفروشى بود. زيرا محض نمونه، حتى يك گردن كلفت نامدار و چپاولگر هم در تمام سى سال حكومت خمينى و خامنهاى در ملاء عام شلاق نخورده و انگشتان يا دستش هم بهخاطر دزدى قطع نشده است.

***
و اين هم غلط كردم گويى شتابان خامنهاى در آن زمان:
«برمبناى فقهى حضرتعالى كه اين جانب سالها پيش آن را از حضرت عالى آموخته و پذيرفته و براساس آن مشى كردهام، موارد و احكام مرقومه در نامه حضرتعالى جزو مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم، مقصود از حدود شرعيه در خطبههاى نماز جمعه چيزى است كه در صورت لزوم مشروحا بيان خواهد شد»
خامنهاى به اين هم اكتفا نكرد بلكه روز جمعه اول بهمن1366 با يك آكروبات بازى و كلّه معلق زدن ولايت نشان به نماز جمعه شتافت و گفت اصلاً «اكثريت مردم چه حقى دارند كه قانون اساسى را امضا و لازم الاجرا كنند».
مى بينيد چه ولىفقيه آكروبات بازى داريم؟! هم روى طناب ولايت راه مى‌رود، هم معلق مى‌زند، و هم دلى دلى ”مردم سالارى دينى“ مى‌خواند!
اين از خامنهاى رئيس قوه مجريه رژيم در آن زمان بود، رئيس قضاييه وقت، موسوى اردبيلى، هم معطل نكرد و روى دست خامنهاى بلند شد و گفت «ولىفقيه مى‌تواند رئيسجمهور را بدون اين‌كه همه مردم راى بدهند، نصب نمايد». (روزنامه رسالت – 3بهمن1366).

لابد شما هم سرتان دارد مثل من سوت مى‌كشد! ولى هنوز صبر كنيد تا تعريف ولايتفقيه را از دادستان انقلاب خمينى در تهران و مؤسس روزنامه رسالت هم بشنويم. آذرى قمى روى دست همه اينها بلند شد و بعدها در روزنامه رسالت نوشت: «ولايت‌فقيه ولايتى است مطلقه… ‌ولايت بر‌دنياست و آن‌چه در دنياست اعم از موجودات زمينى و آسمانى و جمادات و نباتات و آن‌چه كه به‌نحوى به‌زندگى جمعى و انفرادى انسانها ارتباط دارد».

-در بازنويسى قانون اساسى رژيم در سال 68 عبارت ”ولايت مطلقه امر“ رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً وارد اصل 57 آن گرديد كه مى‌گويد:
«قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه كه زير نظر ولايت مطلقه فقيه برطبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردند، اين قوا مستقل از يكديگرند».

***
حالا ببينيم داستان اختلاف آخوندهاى شوراى نگهبان با رفسنجانى كه هم، ”قمر وزير“ و هم ”شمس وزير“ خمينى بود، در سال 1366 به كجا رسيد:
آخوندهاى مزبور قبل از اين‌كه خمينى تنوره بكشد، بعضاً زير سرشان بلند شده بود و حتى ادعا مى‌كردند، چون خودشان مجتهد هستند و تقليد بر آنها حرام است حق كنترل بر مصوبات مجلس را دارند.
شيخ محمد يزدى نايب رئيس وقت مجلس خمينى هم كه از شوراى نگهبان حمايت مى‌كرد صريحاً گفت: «فقهاى شوراى نگهبان از مجتهدين هستند يعنى تقليد بر آنها حرام است… تازمانى‌كه… . رهبرى قانون اساسى را امضا كرده، شوراى نگهبان بايد كنترل كند».
رفسنجانى يكبار به آنها هشدار داد: «از شوراى نگهبان و از آقايانى كه منصوب حضرت امام هستند، تقاضا مى‌كنم كه نظرات امام را جدى گرفته و نظرات خود و ديگران را مانع اجراى نظرات امام نكنند».
اين «فقها» هم، مانند خامنهاى كه در آن زمان رئيسجمهور بود حاليشان نبود كه اگر قرار بود كه خمينى حتى به قاعده و قانونى كه خودش نوشته و امضا كرده پايبند باشد، كه ديگر اين همه اختناق و زنجير و دهها هزار اعدام لازم نبود!

خمينى براى دفع شّر آن آخوندهاى كودن شوراى نگهبان كه همين حقيقت ساده را نمىفهميدند و گاه نفهميده به مخالفتهاى «طلبگى» و «حوزوى» مبادرت مى‌كردند ابتدا صحبت از تشكيل كميسيون كنترل تصميمات شوراى نگهبان توسط خودش را به ميان كشيد تا «خفه» شوند. هر چند كه طبق قانون اساسى، آن 6 آخوند را خودش مستقيماً منصوب مى‌كند و 6 حقوقدان را هم از طريق رئيس قوه قضاييه كه منصوب خودش است به مجلس معرفى مى‌كند.
بعد هم، به‌طور غيرقانونى، يعنى برخلاف همان قانون خودش، حكم به تشكيل يك چيز عجيب الخلقه به‌نام «مجمع تشخيص مصلحت نظام» داد كه در هنگام بازنويسى قانون اساسى آن را برايش نوشتند و بردند و ديد و پسنديد. اما خودش مرد ولى همين چيز عجيب الخلقه بعداً وارد قانون اساسى جديد رژيم شد.

حالا تو را به خدا اگر از اين معماى ولايت سر درآورديد ما را هم خبر كنيد! يك ولىفقيه است، يك مجلس، يك شوراى نگهبان دو زيست، يعنى نيمه آخوند- نيمه حقوقدان، كه معنى همه اينها به‌طور سرجمع مىشود: «هيچ – هيچ» به نفع مقام ولايت!
-در بازنويسى قانون اساسى رژيم در سال68 مجمع تشخيص مصلحت هم به‌صورت اصل 112 وارد اين معما و «چيستان» شگفت آخوندى گرديد:
«-اصل يكصد و دوازدهم:
مجمع تشخيص مصلحت نظام براى تشخيص مصلحت در مواردى كه مصوبه مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسى بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شوراى نگهبان را تامين نكند و مشاوره در امورى كه رهبرى به آنها ارجاع مى‌دهد و ساير وظايفى كه در اين قانون ذكر شده است به‌دستور رهبرى تشكيل مى‌شود. اعضاى ثابت و متغير اين مجمع را مقام رهبرى تعيين مىنمايد. مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهيه و تصويب و به تاييد مقام رهبرى خواهد رسيد».

***
چنين بود كه شوراى ملى مقاومت اعلام كرد:
«تشديد مداوم تضادهاى درون حاكميت طى سال 1366، كه خمينى را به دخالت مستقيم و مكرر براى حل و فصل مشكلات روزمره رژيم وادار كرده بود، در نيمه دوم سال به جايى رسيد كه خمينى مجبور به دست بردن رسمى و علنى در بنيادهاى حقوقى رژيم شد و اين امر معنايى جز اعلام بىاعتبارى قانون اساسى ساخته و پرداخته خودش نداشت. اعلام ”ولايت مطلقه“ و انتصاب ”مجمع“ نوظهورى براى ”تشخيص مصلحت نظام“ ، در واقع تتمه اعتبار صورى ارگانهاى ”انتخابى“ و ”شوراى نگهبان قانون اساسى“ رژيم را از ميان برد و صورت حقوقى نظام استبداد دينى را با ماهيت آن هماهنگ كرد» (بيانيه شورا-16ارديبهشت1367).

***
بگذاريد، براى كامل كردن مطلب، اين را هم بگويم كه مبادا فكر كنيد، آن‌چه بر قانون اساسى افزودند، و آن‌چه خمينى توانست انجام بدهد، برايش كافى و كفايت بود.
خير، حرفهاى خودش (و طبعاً هر كه بر مسند ولىفقيه بنشيند) منحصر به مواردى كه تا اين‌جا گفتيم نيست. گوش كنيد:
-بر خلاف قوانين خودش، بهمحض اين‌كه براى سركوب دانشگاهها، ضرورى ديد حكم به تشكيل يك ارگان غيرقانونى به‌نام «شوراى عالى انقلاب فرهنگى» داد.
-بر خلاف قوانين خودش، بهمحض اين‌كه، براى سركوب روحانيان مخالف، ضرورى ديد، حكم به تشكيل يك دادگاه غيرقانونى به‌نام «دادگاه ويژه روحانيت» داد كه مورد گلايه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى خودش هم واقع شد.
-برخلاف قوانين خودش حكم به عزل منتظرى داد و صريحاً در اين باره نوشت: «مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر هر چيز است».
-صريحاً مى‌گفت: «آحاد مردم يكى يكى‏شان تكليف دارند براى حفظ جمهورى اسلامى [كه‏ ] يك واجب عينى [و] اهم مسائل واجبات دنيا [و] از نماز اهميتش بيشتر است براى اين‌كه اين حفظ اسلام است نماز فرع اسلام است».

-هر وقت هم كه ”فقها“ ى خودش و حقوقدانان خودش مىگفتند كه فلان مطلب با قانون اساسى سازگار نيست، مى‌گفت: اينها «نقض ظاهرى» است. و اشكالى ندارد. از جمله در ديماه 67 در تذكر به مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت:
«اين بحثهاى طلبگى مدارس كه در چهارچوب نظريه هاست، نه تنها قابل حل نيست، بلكه ما را به بنبستهايى مىكشاند كه منجر به ”نقض ظاهرى“ قانون اساسى مىگردد».

-جالب تر اينكه طلبكار هم در مى‌آمد كه:
«اين كه در قانون اساسى است بعضى شئونات ولىفقيه است نه همه شئون ولايتفقيه»
و مى‌گفت: «روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارند و آقايان براى اين‌كه با اين روشنفكرها مخالفت نكنند، يك مقدار كوتاه آمدند. اين كه در قانون اساسى است، اين بعضى شئون ولايتفقيه است نه همه شئون آن… مسأله بالاتر از اين است»
-خمينى حتى اعتبار وكالت نمايندگان را به رضايت ولىفقيه مىداند و خطاب به خبرگان گفت:
«همهتان هم اگر چنان‌چه يك چيزى بگوييد برخلاف مصالح اسلام باشد، وكيل نيستيد، از شما قبول نيست، مقبول نيست، ما به ديوار مىزنيم حرفى را كه برخلاف مصالح اسلام باشد»
- «رئيس‌جمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولى‌فقيه نصب نشود طاغوت است»
- «من به واسطه ولايتى كه از طرف خدا دارم شما را منصوب مى‌كنم»
- «من كه ايشان را حاكم كردم يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از شارع مقدس دارم ايشان را قرار دادم»
« ”ولايت“ مورد بحث، يعنى حكومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند، امتياز نيست بلكه وظيفهيى خطير است…
… مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً يكى از امورى كه فقيه متصدى ولايت آن است، اجراى حدود است. آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون رتبه فقيه پايين‌تر است بايد كمتر بزند؟».

نتيجه اينكه طبق صورت جلسات شوراى بازنگرى قانون اساسى:
«ولايت مطلقه نه در چارچوب احكام فرعيه اوليه و ثانويه الهيه محصور است و نه در محدوده قانون اساسى اسير و نسبت به هر دو امر مطلق است نه مقيد».
«اوامر او در حكم قانون است و در صورت تعارض ظاهرى با قانون، مقدم بر قانون مىباشد».
ضمنا خمينى از همان اول به روشنى مى‌گفت كه «آخوند يعنى اسلام. ‌روحانيان با اسلام در هم مدغمند… . آن كه با عنوان روحانى و آخوند مخالف است، اين دشمن شماست» (2خرداد58).
يعنى كه آخوند و اسلام در هم ادغام شده و يك چيز است و نه دو چيز!

***
آيا اين‌همانى آخوند و اسلام را در تفكر قرون وسطايى خمينى مىبينيد؟
آيا شرك آشكار را، در نشاندن خود بر جاى خدا و پيامبر خاتم و ائمه معصوم و مظلوم، مىبينيد؟
-حالا خودتان قضاوت كنيد كه به‌راستى با اين قانون اساسى و با آن‌چه در اين 30سال به چشم ديديم، اين يك نظام نجاست بربرى و جاهليت است يا نظام مقدس جمهورى اسلامى؟
-آيا اين خمينى اهانت مجسم به تاريخ ايران و اسلام نيست؟ مصداق بارز «مغضوب عليهم» هست يا نيست؟
- آيا سوء استفاده و لكهيى بر دامن قرآن و اسلام و پيامبر و حضرت على و امام حسين، هست يا نيست؟
-راستى كسانى كه هنوز سنگ خمينى را به سينه مى‌زنند چه بيمارى دارند و چگونه تعريف مى‌شوند؟
-راستى آخوند خاتمى موقعى كه مى‌گفت هرگونه تغيير در اين قانون خيانت به ملت ايران است، اين كلمات او چه معنى و چه بارى داشت؟
- و مهمتر اين‌كه، آيا امروز موسوى و غيرموسوى و هركس كه مدافع يا پايبند اين قانون است و يا حتى به مصلحت مى‌خواهد در چارچوب اين قانون حركت كند، مى‌تواند قيام را بجانب سرنگونى و يا دست كم اصلاح اين رژيم هدايت كند؟

آى بچهها، صبر كنيد، من هنوز چند سؤال ديگر هم دارم:
- علاوه بر همه بازتابها و گزارشها و مقالات و موضعگيريهاى داخلى و بينالمللى، آيا معنا و مفهوم و علت بنيادين استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى قيام در 6ماه گذشته و آن انبار باروتى كه در روز عاشورا جرقه زد، روشن است؟
-آيا اپورتونيسم و انحراف راست را چنان‌كه بايد و شايد دريافتيد؟
-آيا قيام در اين نقطه، پردهيى را كنار زد يا نزد؟ ضرورت و حقانيت استراتژى سرنگونى اين رژيم را ثابت كرد يا نكرد؟
اگر چنين باشد مقاومت و ايستادگى و جانبازى در برابر چنين رژيمى، از همان روز 30خرداد تا همين امروز، براى آزادى خلق و ميهن، عادلانه و برحق و ضرورى بوده است يا خير؟
اگر جوابتان مثبت است خوشا به‌حال زحمتكشان و رزم آوران آزادى ملت ايران!
و تا كجا سنگدل و نابينا هستند نشستگانى كه به‌جاى رژيم بر سر و روى ايستادگان و مجاهدان مى‌كوبند.
فضلالله المجاهدين على القاعدين اجراً عظيما…

***