Donnerstag, 4. Februar 2010

استراتژى قيام و سرنگونى سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت ششم)

-


مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران


اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت
درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى -30دى 1388
فصل ششم – قيام و انقلاب
 ”قيام“ را خروج جمعى توده مردم براى انهدام دستگاههاى حاكميت در شرايطى كه ديگر حاضر به تحمل ظلم و ستم نيستند، تعريف مى‌كنند. خصوصيت ويژه قيام حالت شورش و عصيان است. دراين حالت تودهها حداكثر تفوق روحى را با حداكثر تهور و آمادگى در هم مىآمىزند. براى دادن همه‌گونه قربانى بدون هراس از مرگ آمادهاند و تا از بين بردن شبكه پليسى و نظامى دشمن از پا نمىنشيند. طبق تجربههاى تاريخى، قيامهاى تودهاى در قله و نوك پيكان خود با شعار ”مرگ يا پيروزى“ به حسابرسى بلاواسطه از جنايتكاران و عناصر خائن روى مى‌آورند. اگر شرايط عينى براى انقلاب مهيا باشد، قيام مى‌تواند بسته به هدفها و ماهيت دستگاه و عنصر رهبرى كنندهاش به انقلاب اجتماعى بالغ شود. هم‌چنان‌كه مى‌تواند، در يك مسير خود‌به‌خودى شيب نزولى طى كند يا حتى مهار و سركوب و خاموش شود. هر قيامى الزاماً استمرار ندارد و الزاماً به انقلاب منجر نمى‌‌شود، اما هر انقلاب واقعى، قيام يا سلسلهيى از قيامها را در خود دارد.

- ”انقلاب“ به‌طور خيلى خلاصه ”دگرگونى جهش‌وار و تكاملى جامعه از طريق سقوط طبقه حاكم و انهدام نهادها و روابط مربوط به آن توسط توده‌هاى مردم“ تعريف مى‌‌شود. حكومت كننده ديگر نمى‌تواند مثل سابق حكومت كند، طلسم حاكميت درهمشكسته و با انحلال و ريزش و گسستگى شتابان مواجه است. از طرف ديگر تنگدستى و نارضايتى و بدبختيهاى جامعه به آن‌جا رسيده است كه ديگر تحمل پذير نيست و حكومت شوندگان براى تغييرات بنيادين به ميدان ميايند. اين‌جاست كه حداكثر پيوستگى در صفوف مردم ايجاد مى‌‌شود و پيشروترين قشرها و طبقات مردم در صف مقدم قرار مى‌گيرند.

وقتى چنين شرايطى آماده باشد ما با يك وضعيت عينى انقلابى رو‌به‌رو هستيم كه خصوصيت ويژه آن، بحرانهاى فراگير و پايان ناپذير در هيئت حاكمه است.
اما از اين پس، ديگر همه چيز بسته به عامل ذهنى، يعنى عنصر هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده است كه سيل خروشان را چگونه و به كجا مى‌برد؟ اين‌جا ديگر سؤال اينست كه راننده كيست و به كجا مى‌برد؟ سمتگيرى او به كدام جانب است؟
بلادرنگ بايد توجه بدهم كه منظور از عنصر جهت ياب و هدايت كننده و دستگاه و تشكيلات رهبرى كننده، اسم و نام نيست، بلكه راه و رسم است. صورت ظاهر نيست، بلكه خط مشى عملى و واقعى است.

بهعنوان مثال: ما با عبا و عمامه و شخص خمينى، دعوا نداشتيم. دعواى ما با خط ارتجاعى حاكميت آخوند تحت عنوان ”ولايت فقيه“ ، به جاى حاكميت مردم است.
با كت و كلاه و كراوات شاه و فرد او هم دعوا نداشتيم، دعواى ما با خط ديكتاتورى و وابستگى بود.

حالا هم كه به بحث قيام اشتغال داريم، با هيچ‌كس در داخل يا خارج رژيم ولايتفقيه، دعوايمان فردى و شخصى و شكلى و ظاهرى نيست.
صورت مسأله اينست كه كدام عنصر و خط مشى هدايت كننده مى‌تواند، شرّ رژيم ولايتفقيه را از سر مردم ايران كم كند.

هم‌چنان‌كه در بحثهاى قبلى گفتيم، سرنگونى ديكتاتورى ولايتفقيه، اصول خود را دارد. از يكطرف بايد مشى و روش لازم براى اين كار را دريافت كه همان استراتژى و تاكتيكى است كه بايد متناسب و مبتنى بر قانونمنديهاى اين رژيم باشد و خصايص ويژه رژيم ولايتفقيه و ”رابطه“ هاى ضرورى ناشى از ماهيت آن را در نظر بگيرد. از طرف ديگر مشروط به وحدت و همبستگى نيروها و ارائه آلترناتيو دموكراتيك است.

اما قبل از اين‌كه استراتژى سرنگونى را موضوع بحث و سؤال و جواب قرار بدهيم من مى‌خواهم روشن كنم و با صراحت بگويم كه اگر موسوى و امثال او بتوانند قيام را بجانب سرنگونى اين رژيم يا اصلاح آن هدايت كنند، كه لازمهاش با همان شاخصهايى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم نفى ولايتفقيه است، البته كه بايد هژمونى و رهبرى سياسى آنها را با حفظ مواضع و نقطه نظرهاى خودمان بپذيريم. اين وظيفه ماست و از آن به هيچ وجه رويگردان نيستيم و خجالت هم نمى‌كشيم و با صداى بلند هم مى‌گوييم.
آن چه خجالت دارد اين است كه آنها اهل اين كار نباشند و ما با دنباله روى از ”موسويان“ و هركس كه به ولايتفقيه پايبند است، خاك در چشم قيام و قيام آفرينان بپاشيم و قيام، سرد و بى‌روح و خاموش شود.

در زمان شاه هم، خجالت از آن اپورتونيستهايى بود كه در يك مقطع، مجاهدين را با چپ نمايى‌هاى ميان تهى بهسود خمينى متلاشى كردند و الا تا سال 54، همين رفسنجانى، مىگفت: خمينى بدون مجاهدين آب هم نمى‌تواند بخورد!

***

خمينى و مجاهدين هركدام با انقلاب ضدسلطنتى چه كردند؟
گفتم دعوا با خمينى، بر سر حاكميت آخوند ارتجاعى به‌جاى حاكميت مردم بود.
در همين راستا خمينى، با مهيبترين نيروى ارتجاعى تاريخ ايران، سر برداشته از دورانهاى كهن، بر آن بود تا انقلاب ايران را بميراند و بسوزاند و خاكستر كند. او نيروهاى آزاد شده در اين انقلاب ضدسلطنتى را يا سر بريد و سركوب كرد يا به تنور جنگ ريخت. به‌خاطر ماهيت ارتجاعى قادر نبود اين نيروها را بجانب آزادى و توسعه و پيشرفت اقتصادى و اجتماعى هدايت كند. پس، بايد هر طور شده آنها را به بند مى‌كشيد و نابود مى‌كرد.

در چنين وضعيتى، چند ميليون ايرانى كه در ميان آنها، بسيارى از دانشمندان، استادان، متخصصان، كارشناسان، اطبا، هنرمندان و قهرمانان ورزشى هم بودند، ناگزير جلاى وطن كردند و مصيبت آواره شدن در اينسو و آنسوى جهان را بهجان خريدند. به‌راستى بيش از اين نمى‌‌شد آن تكان عظيم انقلابى را تا اين حد عقيم و بىبهره كرد و به عقب برد. اگر انقلاب و دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در اين 30سال به ما نشان دادند، نخواستيم، نمىخواهيم و هرگز نخواهيم خواست.

حالا اگر از من بپرسيد كه مجاهدين چه كردند؟ در يك كلام مى‌گويم، انقلاب را، نه بهمعنى واژگونه و مجازى آن، بلكه بهمعنى حقيقى آن، با مقاومت و ايستادگى خودشان و با ضرباتى كه از هر سو به اين رژيم زدند، با رزم و رنج و رود خروشان خون شهيدان، با تشكيلات مجاهدين خلق ايران، و با برپايى ارتش و جايگزين سياسى، زنده و رويان نگهداشتند و الا مانند حمله مغول، با يك دوران طولانى از خود بيگانگى مواجه بوديم كه سدههاى متوالى به طول مىانجاميد. آخر اين‌همه كشتار و اعدام و شكنجه و دجاليت و ابتذال و ريا و ذبح همه كلمات و ارزشها و رجالّهگرى كه چيز كمى نيست. همه چيز دروغ و پوچ و واهى مى‌‌شود. همه معيارها در هم مىشكند. شرايطى ايجاد مى‌‌شود كه حضرت على (ع) آن را درباره امثال معاويه و يزيد و همين خمينى و خامنهاى، چنين توصيف كرده است:
«هيچ خانه گلين و هيچ خيمه پشمينهيى باقى نمىماند مگر آن‌كه ستم ايشان وارد آن شده و فساد و تباهكاريشان آن را فراگرفته و سوء رفتارشان اهل آن‌را پراكنده ‌سازد. آنقدر كه مردم به دو دستهى گريان تقسيم مىشوند. يكى به‌خاطر وضعيتش در دنيا مى گريد و گريندهاى به‌خاطر دين و مرامش.

خدمتگزارى براى آنان، هم‌چون رابطه برده با ارباب است كه در حضور ارباب، اطاعتش مىكند، و در غياب او به بدگويى مىپردازد.
در چنين حكومتى، برترين شما در تحمل رنج و سختى، كسى است كه بيشترين حسن ظّن و اميد را به خدا دارد. پس اگر خدا عافيت عنايت كرد، به ديده منّت داريد، و اگر دچار حادثه شديد، صبر پيشه كنيد كه عاقبت از آن پرهيزكاران است».

***

بله در چنين شرايطى، اگر با بيشترين اميد به خدا و خلق، رنج و سختى را تحمل كنيم، اگر صبر و شكيبائى انقلابى پيشه كنيم، اگربا مرزبنديهاى قاطع و روشن نسبت به چنين حكومتى پرهيزكار بمانيم، بدون شك پيروزى و رستگارى از آن ماست و دشمن قهار و جبّار نمى‌تواند بر سرنوشت اين خلق و اين ميهن چيره بماند.

از اين‌رو، هم‌چنان‌كه در سال 1375 هم گفتم:
«تكرار مى‌كنيم و از تكرار آن هرگز خسته نمى‌‌شويم كه انقلاب بزرگ مردم ايران نه‌مرده و نه خاكسترشده، بلكه در مقاومت كبير ميهنى برضد سارقان آن انقلاب مردمى و غاصبان حق حاكميت ملى و مردمى تداوم و تعميق يافته است».
«تكرار مى‌كنيم و از تكرارآن هرگز خسته نمى‌‌شويم كه مأموريت تاريخى خمينى و ارتجاع آخوندى تخريب انقلاب ضدسلطنتى بر‌سر سازندگانش بود، اما نقش تاريخى اين مقاومت و اين شورا، حفظ ثمره خون شهيدان آن انقلاب بزرگ و بازسازى همه اميدهاى برحق، ولى پرپر شده مردم ستمديده‌يى است كه به‌پاخاستند، سينه را دربرابر گلوله‌ها سپر كردند و ديكتاتورى شاه را سرنگون كردند.

***

عهد مجاهدين و مقاومت ايران براى آزادى خلق و ميهن
همان‌طور كه در بحثهاى قبلى گفتم، شوراى ملى مقاومت ايران از روز اول درسال 1360 در ماده 2 برنامه دولت موقت اعلام كرده است، مشروعيت خود را تماماً از مقاومت عليه رژيم ارتجاعى خمينى و خونبهاى رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارز اين ميهن كسب مى‌كند.
كما اين‌كه بلادرنگ در ماده 3 تصريح شده است: پس از خلع يد و سلب حاكميت از رژيم ضدخلقى خمينى كه حياتىترين حق مشروع مردم ايران يعنى ”حق حاكميت مردم“ را غصب نموده… مجلس موسسان منتخب مردم را از طريق انتخابات آزاد (با هرگونه نظارت و تضمين لازم) براى تعيين نظام قانونى جديد و تدوين قانون اساسى آن دعوت به‌كار مى‌كند.

در ماده اول هم گفته شده است مجلس موسسان و قانونگذارى ملى حداكثر تا 6ماه پس از سرنگونى رژيم خمينى… از طريق انتخابات آزاد، با رأى عمومى، مستقيم، مساوى و مخفى تشكيل خواهد شد.

-پس حرف ما اين بوده و هست كه مشروعيت خود را از مقاومت مى‌گيريم و در دورانى كه دسترسى به رأى آزادانه مردم و صندوق انتخابات آزاد امكانپذير نيست، منشأء و شاخص مشروعيت، مقاومت است و بس، ايستادگى در برابر اين رژيم است و بس، و الا هر كس مى‌تواند الى غير درنهايت حرف بزند، ادعا كند و اين رشته سر دراز دارد.

راستى بدون مقاومت و ايستادگى، در روزگار اختناق و استبداد، چه معيار ديگرى مى‌توان يافت كه اصالت و حقانيت داشته باشد؟
دقيقاً بر همين اساس، پيوسته گفتهايم و باز هم من تكرار مى‌كنم، اگر كسى بيشتر از ما مقاومت كند و در مقابل اين رژيم بايستد، هر كه مى‌خواهد باشد، وظيفه خود مى‌دانيم كه در مقابل او زانو بزنيم، ايدئولوژى ما سر جاى خودش اما از نظر سياسى هژمونى او را مىپذيريم و بايد هم بپذيريم و الا معلوم مى‌‌شود كه در سرنگونى اين رژيم صداقت نداريم و بيشتر به فكر منافع گروهى خودمان هستيم و به اين مى‌گويند اپورتونيسم.

همان خطى كه حزب توده قبل از 30تير 1331 با تخطئه مصدق و از دور خارج كردن او رفت. همان خطى كه در سال 1354 تا 1357 اپورتونيستهاى چپ نما در تخريب و متلاشى كردن مجاهدين رفتند.

گفتگو با خواهر مجاهد فرشته نبئى
(نشريه مجاهد 317-29شهريور1372)
«مسعود: حاضرى به يك سؤال جواب بدهى؟ بارها در سخنان مختلف، چه مسئول اول سازمانتان و چه من گفته‌ايم، اگر كسى از نظر سياسى از مجاهدين ذيصلاحتر باشد، ما در مقابل او زانو خواهيم زد. اين جمله را به ياد مى‌آورى؟
-بله.
- اين حرف، واقعى است يا ژست سياسى است؟
-واقعى است.
-يعنى واقعاً اگر سازمانى باشد كه از مجاهدين در مسير انقلاب بيشتر كار كند، فدا كند، مسأله حل كند، ايدئولوژيتان هرچه هست مال خودتان، ولى از نظر سياسى، هژمونيش را مى‌پذيريد؟
-همان طور كه شما گفتيد، بله.
-فرض كنيم چنين سازمانى باشد، هرچه هم مى‌خواهد باشد. ليبرال باشد، ميانه‌باز، ملى‌گرا، ماركسيست، لنينيست، و… آيا باز هم هژمونى آن را مى‌پذيرى؟
-چون معيار ما ايدئولوژيك است، من فكر نمى‌كنم كه در عمل بپذيرم، برايم خيلى سخت است.
-ما كه نگفته‌ايم ايدئولوژى آن را بپذير. بلكه گفته‌ايم و مى‌گوييم با حفظ اصول و مرزبنديهاى ايدئولوژيكى و سياسى و تشكيلاتى خودتان بايستى هژمونى سياسى‌اش را بپذيريد، يعنى قبول كنيد كه در عمل سياسى و مبارزاتى از شما ذيصلاح‌تر است و لذا بايد او را تقويت و پشتيبانى كرد و با او هم‌جبهه شد بر عليه دشمن. بايد بپذيريد يا نبايد بپذيريد؟
-با چيزهايى كه گفتيد فكر مى‌كنم بايد هژمونى و صلاحيت و اولويت سياسى آن‌را بپذيريم.
- (خطاب به حضار) اگر نپذيريد خائنيد، آرى يا نه؟
حضار: بله».

***

در سال 1375 بهمناسبت 22بهمن بار ديگر خاطرنشان كردم:
هم‌چنان‌كه بارها گفته‌ايم، اگر در صحنه عمل مبارزاتى و مشى سياسى، نيروى مقاوم و سازمان و تشكيلات و در يك‌كلمه رهبرى بهتر و كارآمدترى براى سرنگونى رژيم خمينى با مرزبندى خدشه‌ناپذير با ديكتاتورى دست‌نشانده سابق عرضه شود، ما با تمام توش و توان در‌برابرش زانو مى‌زنيم و هرمرام و مسلكى هم كه داشته باشد، با حفظ اعتقاداتمان و حتى انتقاداتمان، رهبريش را به‌جان و دل مى‌پذيريم.

من از اينهم فراتر رفتهام. گفتهام و تكرار مى‌كنم كه اگر براى پيش رفتن انقلاب دموكراتيك نوين ايران و براى سرنگونى استبداد دينى ضرورى باشد، ما آمادگى داريم، شورا و سازمان مجاهدين و ارتش آزادىبخش را هم منحل كنيم.

***

اپورتونيسم، عارضه قيام
حالا كه هدف، يعنى جايگزين كردن استبداد دينى با يك ايران آزاد و دموكراتيك كه قيام و سرنگونى هم به‌خاطر آن است روشن شد، حالا كه معلوم شد بازى با كلمات نداريم و هر كلمه و مقولهاى معنى و تعريف خاص خود را دارد، و حالا كه معلوم شد تغيير رژيم ولايتفقيه، فراتر از همه ديدگاههاى شخصى و گروهى، اصول و قانونمنديها و استراتژى و تاكتيك و آلترناتيو سياسى خود را مى‌خواهد، ديگر مى‌توانيم، اپورتونيسم را تعريف كنيم.

استراتژى قيام و سرنگونى و اپورتونيسم پيرامون خط مشى تغيير رژيم ولايتفقيه را در فصول بعدى به بحث و سؤال و جواب خواهيم گذاشت. اما اكنون مسأله عاجل و مبرم، قيامى است كه بيش از 7ماه است در ايران جريان دارد. به‌خاطر ”استمرار و سرعت پيشروى و درجه تعميق و گسترش نيروهاى“ آن در روز عاشورا (6 ديماه) شعلههاى خشم خلق را عليه ”ولايت يزيدى“ فروزان نموده و با شعار ”مرگ بر اصل ولايتفقيه“ استراتژى سرنگونى پيشه كرده است. پس، قبل از هر چيز بايد اپورتونيسم را در ارتباط با همين قيام كه از زمان انتخابات رياست جمهورى رژيم و شقه درونى آن تا بحال ادامه يافته است، مورد بحث قرار داد.

طبعاً منظور ما در اين بحث، فرصتطلبى و اپورتونيسم سياسى است و مقولات تشكيلاتى يا ايدئولوژيك بحث جداگانه خود را دارد.
هم‌چنانكه بدن آدم در معرض انواع بيماريهاست و بايد از آن مراقبت كرد، هر جنبش و قيام و انقلابى هم در معرض انواع عارضهها و آفتها است. سادهانديشى است اگر بگوييم كه قيام و انقلاب دموكراتيك در معرض هيچ عارضهاى نيست. هر جنبشى بايد خودش را مراقبت كند و از انواع عارضهها مصون سازد و با آنها مبارزه كند.

راستى در اوضاع و احوال كنونى، تهديد قيام و دستاندركاران آن چيست و در معرض چه عارضهاى هستند؟
اين سؤال با سادهسازى مثل اين است كه بپرسيم يك اتومبيل در حال حركت در مسير سنگلاخ و بغرنج و در شرايط جوى نامناسب چه تهديدهايى دارد؟ يكى تصادف است و ديگرى انحراف از مسير، علاوه بر مشكلات مربوط به موتور و سوخت و قطعات…

در مورد قيام كه تهديد تصادف نيست، چون تصادف با رژيم و برانداختن آن كه هدف قيام است. به وضعيت راننده و موتور محرك و سيستم هدايت هم در تعريف انقلاب اشاره كرديم، پس مىپردازيم به انحراف از مسير كه مفهوم اپورتونيسم است.
ترجمه تحت اللفظى كلمه ”اپورتونيسم“ ، فرصتطلبى است. با مفهوم فرصتطلبى و نان به نرخ روز خوردن و برنگ روز درآمدن، همه آشنا هستند و در زمان خمينى هم آن را به چشم ديدهايم.
اما در فرهنگ اخص سياسى، در حيطه كسانيكه خواهان سرنگونى و تغيير رژيم ولايتفقيه و جايگزينى آن با يك جمهورى دموكراتيك هستند، اپورتونيسم را ”انحراف“ ترجمه مى‌كنيم.

تعريف اپورتونيسم، نقض اصول در عمل، دنباله روى از جريان خود‌به‌خودى، حركت در سمت امواج و بادهاى موسمى و جهتگيرى در سمت تعادل برتر است. خطرناكترين نوع اپورتونيسم، نوع باصطلاح صادقانه آن است. تئوريزه كردن اپورتونيسم و دفاع آگاهانه از آن خيانت محسوب مى‌‌شود.

توجه كنيد كه حركت اپورتونيسم خود‌به‌خودى (ناخودآگاه)، موريانهاى (تدريجى) و پيش رونده (از ساده به پيچيده) است و در روزگار ما در ارتباط با رژيم به‌خوبى مى‌توان آن را ديد.
در مرحله اول كه مرحله پيدايش اپورتونيسم و گرايشهاى اپورتونيستى است، با كمرنگ شدن مرزبنديها و خطوط قرمز در قبال تماميت رژيم و مدافعان آن، مواجه هستيم.

در مرحله دوم كه مرحله رشد اپورتونيسم و بارزشدن خصايص اپورتونيستى است، اپورتونيسم زبان باز مى‌كند، پرخاشگر مى‌‌شود، به هزل و هجو رو مى‌آورد و زيرآب مقاومت تمامعيار در برابر اين رژيم را مىزند ارزشها و مناسبات و سياستها و افتخارات يك مقاومت اصولى و انقلابى و تمامعيار را يكى پس از ديگرى به باد طعنه و سخره و حمله مى‌گيرد.

در مرحله سوم كه مرحله بلوغ اپورتونيسم و بروز ماهيت ارتجاعى است، ديگر مبارزه كردن و نبرد تمامعيار با اين رژيم، به بهانههاى مختلف و با عناوين و پوششهاى گوناگون نفى مى‌‌شود. هم جبهگى و هم كاسگى با ارتجاع يا بخشهايى از آن ديگر قبحى ندارد و مستقيم يا غيرمستقيم تبليغ هم مى‌‌شود. اين‌جا ديگر، طرف هر كه باشد، بىتعارف در موضع دم و دنبالچه رژيم حاكم عمل مى‌كند.

***

قيام و اپورتونيسم چپ و راست
انحراف از مسير قيام، مى‌تواند به چپ باشد يا به راست:
- اپورتونيسم چپ (انحراف به چپ) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، ناديده گرفتن يا كم بها دادن به شقه درونى رژيم و به كسانيست كه از درون همين رژيم از ولىفقيه و ولايتفقيه فاصله مى‌گيرند و با آن به مخالفت برمىخيزند. بنابراين اگر فكر كنيم كه شقه و آثار و محصولات آن در درون رژيم هيچ بهايى ندارد و با آن مثل اين برخورد كنيم كه گويا واقع نشده و وجود ندارد، انحراف و اپورتونيسم چپ محسوب مىشود. بعكس، ما بايد در سلسله مراتب تضادها، باند غالب را در برابر جناح مغلوب تضعيف كنيم. بايد مخالفان ولىفقيه را در برابر ولىفقيه به ميزانى كه مخالفت آنها جدى است و در برابر او ايستادگى مىكنند، تقويت كنيم. اگر به موضعگيريهاى مقاومت ايران در 7ماه گذشته توجه و دقت كرده باشيد، اين امر در سراسر آنها موج مىزند. آنقدر كه فكر مى‌كنم كسى از ما در اين زمينه، مثال و نمونه و دليل و مدرك نخواهد.

-اپورتونيسم راست (انحراف به راست) در مرحله پايانى اين رژيم در قيامى كه جريان دارد، دنباله روى و پر بها دادن به شقه در بالا و به كسانيست كه از درون رژيم به مخالفت برخاسته يا داعيه مخالفت دارند. بنابراين، اگر فكر كنيم كه شقه در بالاى رژيم، كه بديهى است، محصول فشار از پايين است، به خودى خود، به تغيير يا حتى اصلاح اين رژيم منجر مى‌‌شود نادرست، و مصداق انحراف و اپورتونيسم راست است كه از نقض اصول مبارزاتى شروع مى‌‌شود و نهايتاً به طعمه ارتجاع تبديل شدن و خارج شدن از جبهه مردم ايران كه خواهان سرنگونى اين رژيم هستند، منجر مى‌‌شود. از اين‌رو در سلسله مراتب تضادها، بين رژيم ولايتفقيه (با همه جناحهايش) و ضدرژيم (همين اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت ايران) ؛ هر عنصر انقلابى و ملى و ميهنى و دموكرات و هر اصلاح طلب واقعى، بايد ضد رژيم و مقاومت را يارى و تقويت كند. اگر آگاهانه عكس آن رانجام بدهد، اين خيانت است. مانند كسانى كه در طرف خاتمى، 8سال بر سر مجاهدين و مقاومت ايران ريختند و راه بمباران و خلع سلاح مجاهدين و شبه كودتاى 17ژوئن را هموار كردند و امروز هم براى زدن و بستن و كشتن اشرف و اشرفيان جاده صاف مى‌كنند.

***

تهديد اصلى
در سال 1354 اپورتونيستهاى چپ نما، سازمان مجاهدين را متلاشى كردند. هم‌چنان‌كه دو سال بعد در بيانيه تعيين مواضع سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام كرديم:
«جريان اپورتونيستى چپنما، موجب بروز زودرس يك جريان راست ارتجاعى شده است كه در مرحله كنونى تهديد اصلى درونى مجموعه نيروهايى است كه تحت عنوان اسلام مبارزه مىكنند، و ما با آن هم مبارزه مىكنيم. جريان فوق از ضديت با نيروهاى انقلابى بهويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود با نفى مشى مسلحانه به سازشكارى و تسليمطلبى و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلى منجر مىشود. اين جريان اپورتونيستى خطر بروز و رشد خصايص ارتجاعى را در درون نيروهاى مترقى مسلمان پيش مىآورد».

هم‌چنين در مورد اپورتونيستهاى چپ نما اعلام كرديم كه اين جريان هرچند كه سردمدارانش به مجاهدين و در نتيجه به جنبش خيانت كردهاند، اما هيچگونه تغييرى در تضاد اصلى ما با رژيم شاه ايجاد نمى‌كند.
در همان بيانيه، جريان اپورتونيستى را تحريم كرديم و گفتيم كه در داخل زندانها هم رابطهيى جز رابطه انسانى و حداقل رابطه صنفى با آنها برقرار نمى‌كنيم تا زمانى كه از آرم و نام مجاهدين دستبردارند.

در عين حال تصريح كرديم كه مبارزه ما با اين جريان اپورتونيستى، يك مبارزه سياسى با شيوههاى افشاگرانه است و هرگونه استفاده از شيوههاى ارتجاعى از قبيل: كشتن، لودادن، همكارى با پليس و كمك گرفتن از امكانات رژيم را در اين مبارزه محكوم مىكنيم.
گفتيم كه بين اين اپورتونيستهاو ساير ماركسيستها تفاوت قائليم، به آنها احترام مىگذاريم و از همه دستاوردهاى علمى و تجارب انقلابى استفاده مى‌كنيم. اين براى آخوندهايى كه در آن زمان هوادار و تماماً تحت هژمونى مجاهدين بودند اما در اثر ضربه اپورتونيستى به منتهاى ”راست“ پرتاب شدند و ماهيت ارتجاعى آنها بارز شده بود، بسيار سنگين و گزنده بود.

واكنش آخوندهايى مانند رفسنجانى و كروبى و معاديخواه كه آن زمان در زندان بودند، صدور دو فتواى پياپى بود كه با هدايت و تشويقات مخفيانه ساواك كار سازى شده بود. يكى عليه مشى مبارزاتى و ديگرى عليه ايدئولوژى مجاهدين بود كه بهخصوص فرمايش آقايان را درباره نجس عينى بودن ماركسيستها به پشيزى نخريده بودند.

در آن روزگار مجاهدين در همين خصوص، شاهد بسيارى صحنههاى مضحك از جانب همين آقايان و امثال بهزاد نبوى و رجايى و لاجوردى و عسگر اولادى بودند. بهعنوان مثال به دستگيره درى كه زندانيان ماركسيست باز مى‌كردند دست نمىزدند يا آن را آب مىكشيدند! ظرفهاى آبجوش را كه براى درست كردن چاى كه روزانه دو يا سه وعده به ما داده مى‌‌شد، به‌خاطر استفاده ماركسيستها از اين ظروف، آب مىكشيدند. واى به وقتى كه از دست يك ماركسيست، قطره آبى بر روى دست يا لباس آنها مىچكيد! در داخل حمام جمعى بند هم، وقتى لباسهايشان را مىشستند، مصيبتى بود. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بخار حمام و بخارى را كه از شستشوى لباسهاى ماركسيستها بلند مى‌‌شود چه بايد كرد! پهن كردن لباس روى طنابى كه ماركسيستها هم لباس پهن كرده بودند حرام و از سنخ كارهاى ”مجاهدين التقاطى“ بود!

برادر مجاهدمان مجيد معينى، كه خودش قبلاً از طلاب و روحانيان انقلابى قم و يكى از قهرمانان شكنجه در زندانهاى شاه بود، روزى در طبقه بالاى بند 2 اوين بسراغ من آمد و با خنده به صداى بلند كه همه مىشنيدند، گفت: مى‌خواهم بروم، يك دست خودم را به بهزاد نبوى، قرض بدهم! اشكال شرعى ندارد؟!
گفتم يعنى چه؟
گفت: توى حمام گير كرده بود، لباسهاى شسته شده را در دو دست گرفته و حوله را هم روى دوشش انداخته بود و در را هم نمى‌توانست با پايش باز كند و يك دست كم آورده بود، چون نمىخواست در مكانى كه ماركسيستها بودهاند نَجس بشود! بعد هم از من پرسيد، مگر اين بابا خودش عضو يك گروه ماركسيستى نبوده و به همين خاطر به زندان نيفتاده، پس در اين گروه، در و پنجره را چطور باز مى‌كرده؟!

جالبتر از او لاجوردى بود كه در قسمت پايين فرنچ هاى مردانه كه لباس زندان بود باندازه نيم متر ديگر پارچه اضافى مىدوخت تا حجاب اسلامى مردان هم رعايت شود! همه اين كارها هم بغضًا للمجاهدين بود و دست آخر هم به اين نتيجه رسيدند كه پاسبانها و نگهبانهاى زندان و زندانبانان و ساواكيهاى مسلمان! از سايرين و حتى مجاهدين به آنها نزديكترند.

آيا بروز خصايص و ماهيتهاى ارتجاعى را مىبينيد؟
عبرت آموز اين‌كه در بلوغ همين ضديت با مجاهدين، آنها از ندامت تلويزيونى و سپاس گويى براى شاه و عفو خواهى از او سر در آوردند و به اين وضعيت از زندان آزاد شدند.
البته بعد از اين‌كه حضرات به حكومت رسيدند ما هيچ‌وقت نفهميديم آن فتوا كه عليه مجاهدين داده بودند، در مراوداتشان با شورويها و چينى ها، كوبائيها و كشورهاى اروپاى شرقى چه شد و به كجا رفت!
هم‌چنان‌كه نفهميديم لاجوردى با آن حجاب سازى براى مردان، وقتى كه خودش ميرغضب اوين شد، چرا هيچ حدّ و اندازهاى درباره زنان نگه نداشت.

نكته عبرت آموز ديگر اين‌كه اپورتونيستها و بريدگانى كه در آن روزگار، بريدگى خود را تحت لواى ماركسيسم پنهان مى‌كردند، در كنش و واكنشهاى سياسى، به همان دست راستيهاى مرتجع، نزديكتر از مجاهدين بودند و با تعجب در بسيارى موارد مىديديم كه هم خط و هم جبهه مى‌‌شوند. مخالفت ريشهاى هر دو دسته، خيلى بيش از اين‌كه با يكديگر باشد، با مجاهدين بود. جريان راست ارتجاعى به ظاهر دعوايش با مجاهدين اين بود كه چرا كسانى را كه به خدا و رسول اعتقاد ندارند ”نجس عينى“ نمىدانيد و مىگفتند مگر همين ”خدانشناس ها“ نبودند كه شما را كشتند و سازمانتان را متلاشى كردند. اما در عمل ”خدانشناسى“ را كه مخالف مشى مبارزاتى و سياسى مجاهدين بود، صد بار بر مجاهد خداشناس نمازخوان و روزه گير، ترجيح مىدادند.

آخر مجاهدين، ملاك و معيار تنظيم رابطه با هر شخص يا نيروى سياسى را، عمل و مرزبنديهاى سياسى او مىدانستند. چرا كه عقايد فلسفى و مواضع طبقاتى، نهايتاً در مرزبنديها و عمل سياسى تبلور و فعليت پيدا مى‌كند.
بنيانگذار مجاهدين، حنيف شهيد كه بسيار خداشناس و مؤمن بود، گفته بود كه مرز اصلى، نه بين خداشناس و خدا نشناس، بلكه بين استثمار كننده و استثمار شونده كشيده مى‌‌شود. اين درست همان چيزيست كه خمينى هرگز نمى‌توانست بفهمد و به آن تن بدهد. همان مرزبندى اصلى كه اسلام مجاهدين را از اسلام خمينى و آخوندهاى ارتجاعى سراپا متمايز مى‌كند.

***

اما پس از ضربه اپورتونيستى، خمينى هم كه تا آن زمان در برابر مجاهدين سكوت پيشه كرده بود، فرصت را مغتنم يافت و به‌طرق مختلف دق دل خالى مى‌كرد. در مهر سال 1356، همزمان با رياست‌جمهورى كارتر در آمريكا و ايجاد فضاى باز سياسى دررژيم شاه زمان را پس از سالها بريدگى و افول در برابر شاه، براى تصفيه حساب با مجاهدين مناسب يافت و در مجلس درس خود در نجف گفت: «يك دسته‌يى پيدا شده كه اصل تمام احكام اسلام را مى‌گويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى بشود. طبقات از بين برود. اصلاً‌ اسلام ديگر چيزى ندارد، توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوى با هم زندگى بكنند. يعنى، زندگى حيوانى على‌السواء. يك علفى همه بخورند و على‌السواء با هم زندگى كنند و به‌هم كار نداشته باشند، همه از يك آخورى بخورند…

مى گويند: اصلاً‌مطلبى نيست، اسلام آمده‌است كه آدم بسازد، يعنى يك آدمى كه طبقه نداشته باشد ديگر، همين را بسازد، يعنى حيوان بسازد. اسلام آمده‌است كه انسان بسازد، اما انسان بى‌طبقه…»

***

حالا برمى‌گردم به داخل مجاهدين و اعضاء و هوادارانشان پس از ضربه اپورتونيستى بعد از سال 1354.
در آن زمان، چون ما ضربه را از چپ نماها خورده بوديم پس به‌طور خود‌به‌خودى تهديد اصلى مىبايد آنها باشند. همانها كه مجاهد خلق مجيد شريف واقفى و شمارى ديگر را كشته و حتى جسد مجيد را هم سوزانده بودند. من مجيد را از اواخر سال 1347 مى‌‌شناختم. فاميلش را نمى‌دانستم اما با يكى ديگر از همشهريانش كه هر دو دانشجوى ”دانشگاه صنعتى آريامهر“ بودند، تحت مسئوليت خودم بود. او را خيلى دوست داشتم. هفته‌يى يكى دو بار به تك اتاقى كه آنها در حوالى همان دانشگاه اجاره كرده بودند مى‌رفتم و نشست آموزشى و تشكيلاتى داشتيم كه از صبح تا شب يا از شب تا صبح طول مى‌كشيد.
در سال 1353 هم در زندان قصر، يك تابستان را صرف نوشتن كتاب تبيين جهان كردم. همزمان چند تيم با مسئوليت مجاهدشهيد، فرمانده كاظم ذوالانوار، آن را روى كاغذ سيگار ريزنويس مى‌كردند و كاظم آنها را در جاسازى مناسب، از طريق قهرمان شهيد مراد نانكَلى به بيرون از زندان و به‌دست مجيد مى‌رساند. مراد اين كار را با شيوههاى مختلف از طريق خواهرش، كه گاه به ملاقات او مىآمد انجام مى‌داد. مراد، شمالى و بسيار رشيد و درشت اندام بود. عاقبت هم بر سر همين ارتباطات با بيرون از زندان، جان باخت و در زير شكنجه در كميته به شهادت رسيد. فكر مى‌كنم كه شهادتش در اواخر سال 53 بود. مدتى پس از اين‌كه كتاب تبيين را فرستاديم، كاظم بمن گفت مجيد پيام داده كه مثل اين است كه براى ما ”تانك“ فرستاده باشيد. يكى دو سال بعد، كه جريان اپورتونيستى برملا شد، من تازه معنى حرف مجيد را فهميدم كه بچههاى آن روزگار، در فقدان آموزش، آن هم در شرايط دربدرى، تاكجا زير ضربات و حملههاى تئوريك اپورتونيستها، نيازمند اين بحث و اين كتاب بودهاند.

در حملههاى بعدى پليس به زندان، تنها نسخه ريزنويس اين كتاب از دست رفت تا وقتى كه دوباره همين بحث را، در سال 58 در دانشگاه صنعتى شريف، در كلاسهاى ”تبيين جهان“ ، از نو شروع كرديم. اولين بار كه براى اين بحث، وارد همان دانشگاهى شدم كه مجيد دانشجوى آن بود و حالا دانشگاه به نام او ”دانشگاه صنعتى شريف“ نامگذارى شده بود، در همه لحظات تصويرش جلويم بود و در ذهن و قلبم موج ميزد. انگار كه همآن‌جا حّى و حاضر و ناظر است و مى‌خواهد شاهد انتقال آن ”تانك“ ايدئولوژيكى كه گفته بود به نسل انقلاب باشد.

نحوه كشتن و سوزاندن مجيد توسط اپورتونيستهاى چپ نما، طورى بود كه خون آدم بجوش مىآمد و واكنش خود‌به‌خودى آن هم نيازمند ذكر نيست. مثل همين امروز كه مى‌گوييم اگر دين و مذهب و اسلام و مسلمانى، همين است كه خمينى يا خامنهاى در30سال گذشته به ما نشان دادند، نخواستيم، نمى‌خواهيم و هرگز نخواهيم خواست، آن روز هم حرف اين بود كه اگر سوسياليسم و ماركسيسم و پرولتاريا همين است كه اپورتونيستها به ما چشاندند، نخواستيم و نمى‌خواهيم… واقعاً در آن فشار سه جانبه و هماهنگ از سوى ساواك و آخوندها و اپورتونيستها عليه مجاهدين پس از متلاشى شدن سازمان، شرايط ما بسيار سخت و طاقتفرسا بود.

وقتى در سال 55 يعنى پنج سال بعد از دستگيرى، براى سومين بار به شكنجهگاه كميته (كميته مشترك ضد خرابكارى) رفتم و مجدداً به اوين برگشتم، به جاى اين‌كه به طبقه بالا نزد برادران خودمان بروم، مرا به عمد براى اذيت كردن به طبقه پايين فرستادند تا در جمع مجاهدين نباشم. تعدادى از اپورتونيستها و مدافعان آنها هم در همين طبقه پايين بودند. همين قبيل افراد، گاه وقتى كه نماز مى‌خواندم پشت سرم شكلك در مى‌آوردند. تا اين‌كه بعد از 6ماه در شب ماه رمضان، بازجويان، ناگزير قبول كردند كه به‌خاطر روزه و سحرى و افطار نزد برادران خودمان برگردم.

در آن‌جا تقريباً يكسال طول كشيد تا همه مجاهدين و هوادارانشان در اوين و ساير زندانها، كه به‌طرق مختلف ارتباط برقرار مى‌كرديم، قانع شوند كه هرچند ضربه را از چپ نمايان خوردهايم ولى برايمان در چنين شرايطى به‌طور قانونمند تهديد اصلى از راست، از جانب ارتجاع و همين آخوندهايى است كه بعداً سران و سردمداران رژيم خمينى شدند.

***

اين خاطرات و يادآوريها را از اين بابت مى‌گويم كه روشن باشد:
اولاً-تهديدها يكسان نيستند و در هر شرايط مشخص بسته به اوضاع و احوال يك تهديدى هست كه وجه عمده و غالب دارد. مثل اين‌كه در يك روز يخبندان تهديد اصلى براى يك خودرو و سرنشينانش، يخ زدن و لغزندگى جاده است. درحالى‌كه در يك روز آفتابى چنين نيست.

ثانياً-امروز هم تهديد اپورتونيسم چپ و راست يكسان نيست و به اقتضاى شقه درونى رژيم و شكستن طلسم و هژمونى ولىفقيه ارتجاع و آثار و امواج آن، تهديد اصلى و خود‌به‌خودى براى نيروهايى كه در بيرون از رژيم، خواهان تغيير و سرنگونى آن و مبارزه قاطع به اين منظور بودهاند، اپورتونيسم و انحراف به راست است. عملكرد اين تهديد، مهار كردن و متوقف كردن قيام و قيام آفرينان است. از تعميق و راديكال شدن قيام مى‌ترسد. به موسوى و امثال او پر بها مى‌دهد و به همين خاطر وقتى كه آنها در برابر خامنهاى تنازل و تنزل مى‌كنند، دلسرد و گيج و گم مى‌‌شود. گمان مى‌كند كه تهديد عمق پيدا كردن قيام و شلوغ كارى بيش از حد دانشجويان است. انتظار پيروزى سهل و سريع و ارزان دارد. گمان مى‌كند كه با ممانعت از شدت قيام و مهار كردن آن، خامنهاى و نيروهاى سركوبگر عقب مىنشينند و به فضاى باز سياسى رضايت مى‌دهند. گوئيا كه ولىفقيه رنگ مى‌‌شود (!) و اين حقيقت ساده را نمى‌داند كه «هر گونه عقب نشينى… زنجيره تمام نشدنى از فشارها و عقب نشينيهاى ديگر را به‌دنبال خواهد داشت» (خامنهاى- 23اسفند 84).

به‌جاى اين‌كه به‌گونه ديالكتيكى و قانونمند، سير تحولات رژيم و ضد رژيم را از30خرداد 60 تا 30خرداد 88، يا به‌درستى از بهمن 57 تا بهمن 88 ببيند، به‌جاى اين‌كه پروسه تغيير و حركت و تحول و تكامل سى ساله را بنگرد، واقعيت را مثله و مجزا و ايستا مى‌بيند و عمدتاً بر روى تضادهاى بالايى رژيم متمركز مى‌‌شود و به آن چشم دوخته است. طبعاً اين هم كه چرا رژيم هر روز به ترتيبى يقه مقاومت ايران و اشرف و مجاهدين را مى‌گيرد برايش مفهوم نيست و جاى چندانى ندارد.

***

نكتهيى درباره سلسه مراتب تضادها
در بحث اپورتونيسم به سلسه مراتب تضادها اشاره كرديم. در جريان مبارزه معلوم است كه با مسائل و تضادهاى متعدد رو‌به‌رو هستيم. گاه مانند اشرف، بعد از بمباران و گردآورى سلاحهايش و اجراى طرح و برنامه مشخص براى متلاشى كردن آن از درون و بيرون كه بحث جداگانه مىطلبد، وضعيت بسيار بغرنج است. شگفتا كه در اين‌جا هم بمباران را آمريكا كرده اما از روز بعد، تضاد اصلى كماكان رژيم و مزدورانش بوده و هستند و خواهند بود. فعلاً اين موضوع را كنار مى‌گذاريم و به اصول حاكم بر سلسله مراتب تضادها اكتفا مى‌كنم:
اصل اول- بين حق و باطل و بين انقلاب و ارتجاع بايد از حق و انقلاب دفاع كرد و طرف آن را گرفت و آن را تقويت كرد. بايد باطل و ارتجاع را تضعيف كرد و نه بالعكس. واضح است كه منظور از حق و باطل نسبى است و نه مطلق.

اصل دوم- در تضاد دو نيروى برحق مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بين دو نيروى مبارز و مترقى، بايد طرف آن را كه موضعش حقتر و مبارزتر و مترقىتر است گرفت. واضح است كه باز هم منظور از برحق و مترقى بودن، نسبى است.

اصل سوم-در تضاد دو باطل و دو نيروى ارتجاعى، تا آن‌جا كه به ما مربوط مى‌‌شود و در حيطه ما مى‌گنجد، بايد ضعيف تر را عليه قويتر تقويت كرد. البته حدّش اين است كه نيروى برحق كه در اصل اول گفتيم تخطئه و تضعيف نشود والا نقض غرض مى‌‌شود.

به‌طور خلاصه اين يك دستگاه منطقى است كه از شاخص حقانيت و ترقى و انقلاب چيده مى‌‌شود و با آن مَحَك مى‌خورد. بر اين اساس تا وقتى كه استبداد دينى و رژيم ولايتفقيه در كشور ما حاكم است، همه تضادها عليه آن و به‌سود تغيير دادن و سرنگون كردن آن بايد حل شود. اعم از تضادهاى واقعى در درون رژيم، يا تضادهاى بيرون رژيم و هم‌چنين تضادهاى بينالمللى. الزام مبارزه بر حق و عادلانه براى رهايى از شَرّ استبداد دينى و حاكميت مطلقه آخوندى و لازمه دستيابى به آزادى و حاكميت مردم، همين است.

***

Mittwoch, 3. Februar 2010



-
استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى-30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان درداخل كشور
(قسمت پنجم)


مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
فصل چهارم – گريزى به اشرف درصحارى عراق

وقايعى را كه يادآورى كردم از اين بابت بود كه بدانيد وقتى قوانين بينالمللى و حقوق مسلّم انسانى و پناهندگى در اشرف يا در فرانسه يا هركجاى ديگر زير پا گذاشته مى‌شود، عيناً مانند نقض حقوقبشر در داخل ايران، چه كسى فايده مىبرد و به جيب چه كسى مىريزد. منظورم وقايعى است كه اشاره كردم:
-در مورد اخراج ”بيشرفانه“ پناهندگان به گابن به‌نقل از ليبراسيون.
-در مورد خنجر زدن بنى صدر عليه مريم و پناهندگان مجاهدين در ماجراى 17ژوئن در فرانسه.
-در مورد قول و قرار ننگين فرستادگان شيراك به تهران «كه اگر بخواهيد مى‌توانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست» به‌نقل از اريك رولو.
-و همزمان نمايشات باند تبهكار اقليت در برابر اقامتگاهمان در سال 1365 در پاريس كه 9سال بعد سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران منشأ رژيمى آن‌را روشن ساخت.
-و اين‌كه شوراى ملى مقاومت در همان زمان در بيانيه خود تصريح كرد «حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مى‌كند».
-واين‌كه شوراى ملى مقاومت در همان زمان تأكيد كرد «وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرانيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند».
-و سرانجام اين‌كه كشتار و سركوب و محاصره اشرف را يادآورى كردم.
بله، همه اينها را از اين جهت يادآورى كردم تا بدانيد وقتى قوانين و حقوق شناخته شده انسانى و بينالمللى اين‌چنين زير پا گذاشته مى‌شود، وقتى خشونت و جنايت و كشتار و سركوب، انجام مى‌شود، سر منشأ و آبشخور و پشت اين شناعت و كسى كه از آن فايده مىبرد، بدون شك، خواه و ناخواه، مستقيم يا غيرمستقيم، رژيم است، رژيم است، رژيم است.

***

جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عليه اشرف و مجاهدانش
همه مى‌دانند كه رژيم و بخش ولايتفقيه در دولت عراق، 7سال است، به هر شيوه و با انجام هر جنايت و رذالتى، براى برچيدن و انحلال و متلاشى كردن اشرف، تلاش مى‌كنند. از آدمربايى تا ترور 55 واسطه و كانال تداركاتى. از ترور شخصيتهاى سياسى عراقى مدافع اشرف مانند آيتالله قاسمى تا شيوخ و روساى عشاير مانند شيخ فائز و شيخ ثامر و شيخ كامل دبير ”كنگره همبستگى مردم عراق“ . از انفجار لولههاى آبرسانى و انهدام ايستگاه آب تا شليك موشكهاى كاتيوشا. از محاصره و تحريم و قطع ديدارهاى خانوادگى تا گروگانگيرى و كشتار روزهاى 6 و 7مرداد…

تا اين‌جا را همه مى‌دانند. اما رژيم و همدستانش بغايت مى‌كوشند تا با پردهيى از دود، مكتوم بماند كه خامنهاى و شركا و دست نشاندگان، چرا اين كارها را در مورد اشرف محصور و بدون سلاح انجام مى‌دهند و اين امر با سرنگونى و قيام چه رابطه‌يى دارد؟ در ظاهر و در سطح، معلوم نيست كه اصلاً چرا جبهه ارتجاع و متحدان ولىفقيه بايد اين‌قدر از گروهى محصور در بيابانهاى عراق بترسند؟ چرا بايد اين‌قدر در مورد آنها خط و نشان بكشند و آنها را در همه جا مطرح كنند؟ چرا بايد در سه دور مذاكره آمريكا و رژيم در عراق در خرداد و مرداد و آذر 1386، نخستين اولويت مذاكرات براى رژيم، موضوع اشرف و مسأله مجاهدين باشد. آن‌قدر كه وال استريت ژورنال پارسال از قول چندين ديپلمات كه درگير گفتگوها بودهاند، نوشت:
«مقامهاى ايرانى سالهاست كه سركوب سازمان مجاهدين را به يك اولويت در مذاكراتشان بر سر مساله هستهاى يا موضوعات ديگر با كشورهاى غربى تبديل كردهاند. اين موضوع بر اساس اظهارات چندين ديپلمات كه درگير در اين گفتگوها بودهاند، مىباشد» (7 مه 2008).

من در اين باره، در ادامه بحثهايمان، توضيح خواهم داد، اما در همين‌جا مى‌خواهم بگويم:
كسانى‌كه در دهه 60 عليه محل اقامت خود من، و در دهه 70 و 80 عليه اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده اين مقاومت، و اكنون عليه اشرف كه محل اقامت مجاهدين است، چنگ و ناخن مىكشند؛
كسانى‌كه خواستار برچيدن و تعطيل اشرف هستند؛
كسانى‌كه به‌جاى جلاد با پستى و دنائت بر سر قربانى مىكوبند؛
به‌جاى ظالم يقه مظلوم زير تيغ را مى‌گيرند، به‌جاى سركوبگر، به عمد به آن‌كه ايستادگى و مقاومت مى‌كند ضربه مىزنند؛
كسانى‌كه به اشرفيان خرده مى‌گيرند كه چرا مانند آنها به سواحل امن و عافيت نمى‌گريزند؛
كسانى‌كه به‌جاى دفاع از حقوق مسلّم و انكارناپذير اشرفيان كه در همه قوانين و كنوانسيونهاى بينالمللى به‌رسميت شناخته شده است، خواهان تسليم و زانو زدن مجاهدان اشرف در برابر ولايتفقيه و عوامل آن در عراق هستند؛ تمامى آنها، بدون شك، در خدمت همين رژيم و جبهه متحد ارتجاع و بخش ولايتفقيه در عراق، عمل مى‌كنند.

چنآن‌كه گفتم، اين فرومايگى‌ها نه ”فى سبيل الله“ است و نه از سر ”عرق پرولتاريايى“ يا غيرت ملى.
سراپا بىغيرتى و بىشرافتى است. دست تكان دادن و عشوه سياسى براى ارتجاع هار و وحشى است.
ناديده گرفتن مرزبندى سرخ و خونين با دشمن ضدبشرى است. مخدوش كردن مرز مقاومت با تسليم است. كه از ابراهيم بت شكن تا اسپارتاكوس و زاپاتا، و از امام حسين تا مقاومت يونان و اسپانيا، و از بابك خرمدين و سربداران تا دليران تنگستان و ستارخان و اميرخيز، از برجستهترين دستاوردهاى بشريت است، از سوى هر كس كه باشد، خائنانه و مشمئز كننده و دقيقاً در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و سرنگونى است.
با هر بهانه و تحت هر عنوان و هر پوششى كه در جبهه ارتجاع و بخش ولايتفقيه و پشتيبانان و دم و دنبالچههاى آن در سراسر جهان، ارائه شود، فرقى نمى‌كند و مضمونش همين است. در خدمت بقاى رژيم و بر ضد قيام و مقاومت براى رهايى است.

***

اين داستان مكرر تاريخ است:
وقتى مسيح را پاسداران امپراتورى رم در اتحاد عمل با آخوندهاى زمان با همكارى خائنانه يهودا به پاى صليب مىبرند، جز اشقياى زمانه چه كسى از او مىپرسد: بگو ببينيم مادرت ترا چگونه به‌دنيا آورد؟! اين سؤال در اين هنگام، چيزى جز ترغيب و تشويق جلاد بر كوبيدن ميخ شقاوت بر دست و پاى مسيح نيست. اين سؤال را 33سال پيش از آن، لات و لمپنهاى زمان از مريم عذرا پرسيده بودند اما او فقط نگاه كرد و سكوت… … هيچ گواه و شاهد و پشتيبانى هم جز طفل شيرخوارى كه بر خلاف رسم زمانه، به‌نام مادرش ناميده شد و عيسى بن مريم نام گرفت، نداشت.

راستى آن‌كس كه بهدار كشيدن حلّاج را نظاره كند و سنگ كوچكترى بزند و بعد بگويد، من سنگ نزدم و فقط ريگى پرتاب كردم، چنين كس را چه مىناميد، چگونه تعريف مى‌كنيد و در كدام جبهه قرار مىدهيد؟
گمان مىكنند كه ما معنى، و تعريف، و شاخص، و فرق انتقاد جدى مبارزاتى؛ با وادادگى و تسليم، با ارتجاع و افتضاح، با خوشرقصى براى رژيم ولايتفقيه، و با ويراژهاى دموكراتيك! را نمىدانيم و نيازمودهايم.
گمان مى‌كنند ما نمى‌دانيم كه وزارت بدنام، سربازان گمنام را موظف كرده است قبل از هرچيز و مهمتر از هرچيز ديگر، شايع كنند و جا بيندازند كه: مجاهدين به هركس به آنها انتقاد دارد برچسب رژيمى و وزارت اطلاعات مىزنند. همانطور كه يك بار يونسى وزير اطلاعات خاتمى در 5شهريور 1379 دررسانههاى رژيم آمار داد. اين نخستين وظيفه همان «هزاران كارمند رسمى و صدها هزار خبرچين. مخبر، همكار در سراسر كشور و در سراسر دنيا» و «صدها هزار پرسنل رسمى و غيررسمى» و «هزاران كارشناس مقتدر (بخوانيد دژخيم) اطلاعاتى» است.
گمان مى‌كنند آجيل مشكل گشاى ”بيست - هشتاد“ وزارت بدنام از يادها رفته است كه دستورالعمل داده بود براى موجه كردن 20 درصد تاخت و تاز به مجاهدين، 80 درصد هم به رژيم بزنند.

گمان مى‌كنند كه ما چند دهه پيش، خوشرقصى براى رژيم تحت عنوان «تمرين دموكراسى» با شروع كردن از مجاهدين را نيازمودهايم.
نمى‌دانند كه هم اكنون در اشرف، نزديك به هزار زندانى سياسى شكنجه شده در رژيمهاى شيخ و شاه ايستادگى مىكنند. بيش از 10 درصد آنها زندانيان زمان شاه و بقيه از شيخ، كه از چند سال تا 10سال و 12سال و 13سال و 16سال و 17سال حبس كشيدهاند و اسامى و مشخصات همه آنها در اختيار ارگانهاى بينالمللى است.
گمان مى‌كنند كه برجستهترين انقلابيون دنياى معاصر در اشرف كه كوهها جنبيدند اما آنان7سال است از جاى خود تكان نخوردند و خم به ابرو نياوردند، نيازمند درس گرفتن از روضه خوانيهاى امام جمعهها و ”جفتك چاركش“ انجمنهاى ”نجات“ ولىفقيه ارتجاع در داخل ايران، يا نيازمند آموزش گرفتن از ”هولاهوپ“ عمامهيى از راه دور در خارج ايران هستند!

***

نگاهى به مواضع شوراى ملى مقاومت ايران
چنين است كه شوراى ملى مقاومت، با صراحت از 25سال پيش در فروردين 1363 اعلام كرده است كه حتى امكان ”استحاله رژيم“ را «تصور باطلى مى‌داند كه براى شكستن روحيه مقاومت و دلسرد كردن نيروهاى مقاوم و رزمنده مردمى اختراع شده است و تبليغ مى‌شود». چرا كه «تخطئه اين مقاومت عادلانه، به‌هر عنوان و بهانهيى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى خمينى نخواهد داشت».

***

شورا در همان سال درباره نامهنگارى مخفيانه بنى صدر و مدنى به خمينى و رفسنجانى و در مورد مصاحبههاى مربوطه پيرامون ”گشايش“ و ”ميانه‌روى“ رژيم خمينى به صراحت اعلام كرد:
- «هرگونه موضعگيرى يا فعاليتى را كه درخدمت حفظ و تحكيم اين رژيم ارتجاعى باشد و شبهه تحولپذيرى و قابليت اصلاح آن را القا كند همدستى با ضدانقلاب حاكم و تلاش مذبوحانه براى تضعيف روحيه مقاومت و در نتيجه خيانت به عالىترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها ارزيابى مىكند شوراى ملى مقاومت مصاحبهها و نامه‌هاى فوقالذكر رامصداق چنين تلاشى مىشناسد كه ضمناً تطهير مسئولان جنايتپيشه و خونخوار رژيم خمينى را مد نظر دارد. هر چند نخستين هدف اين قبيل موضعگيريها متلاشى كردن شوراى ملى مقاومت مىباشد». (بيانيه شوراى ملى مقاومت- 23مرداد1363)

در دوره رياست جمهورى خاتمى نيز شورا مجدداً در قطعنامه 8مهر1376 خاطرنشان كردكه: ”تضعيف روحيه مقاومت را بر ضد عاليترين مصالح ملت و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه“ مى‌داند و ”ضديت و تضعيف و تخطئه“ شورا و مقاومت «در برابر ديكتاتورى مذهبى و تروريستى به هر عنوان و بهانه‌يى كه باشد، در نهايت حاصلى جز ادامه حيات رژيم ارتجاعى نخواهد داشت».

***

در هفتم آذر 1377 شوراى ملى مقاومت، بيانيه ملى ايرانيان را تحت عنوان ”دفاع از دموكراسى يا توجيه همكارى بارژيم؟“ تصويب و منتشر كرد. قسمتهايى از آن را مى‌خوانم:
- «تكليف كارگزاران وهمدستان رژيم، كه از مدتها پيش زره ”البته خمينى“ به تن كردهاند تا به جنگ جنبش مقاومت بروند، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روشن است. آنهابه وظيفهيى كه به عهده گرفتهاند عمل مىكنند. ا ما آن عده از فضلا و مدرسين حوزه دموكراسى، كه از روى خودنمايى يا براى اظهار فضل حاضرند با آنها همصدا شوند تا نقش «ناصحين» بسيجى را بازى كنند و به ديگران درس ادب و اخلاق يا عبرت آموزى از تاريخ بدهند، بهتر است اول مراقب جلوى پاى خودشان باشند تا در چاهى كه رژيم براى «تبديل معاند به منتقد» برايشان كنده است، نيفتند. در ضمن پرسيدنى است كه چرا اين مدعيان دفاع از آزادى ودموكراسى همه حساسيت خود را در مورد «خطر» مجاهدين و شوراى ملى مقاومت بروز مىدهند و در قبال ترفندهاى تروريستى و جاسوسى رژيم در داخل و خارج كشور كه بهطور روزمره ادامه دارد، وظيفه خود را در امر به معروف و نهى از منكر مدام فراموش مى‌كنند».

- «سنت مبارزات آزادىخواهانه ايرانيان و نيز حداقل شرافت اخلاقى و احساس همبستگى با مردم سمتديده ميهن حكم مىكند كه عمال اين رژيم و همدستانشان را بهنحوى قاطع تحريم كرد و در انزواى كامل قرار داد. ما مرزبندى قاطع با رژيم ضدبشرى ولايتفقيه را عمدهترين معيار براى ارزيابى ادعاهاى افراد و گروهها و شناسايى دوست و دشمن تلقى مىكنيم.
بنا براين تأكيد مىكنيم كه هركس حق دارد مخالف شوراى ملى مقاومت ايران يا سازمان مجاهدين خلق باشد و انتقاداتش را آزادانه ابراز كند. اما بهانه كردن اين مخالفت براى مخدوش كردن مرزبندى با رژيم يا مشروعيت بخشيدن به يكى از جناحهاى درونى آن را خيانت به مصالح ملت مىدانيم».
- «… . از اين‌رو افشاى اين شگردهاى موذيانه را- كه در پوشش تمرين دموكراسى، راهگشاى تمرين خوشرقصى براى رژيمند-وظيفه خود مىدانيم».

***

اكنون بگوييد ببينيم ”تخطئه مقاومت عادلانه“ و تاريخى رشيدترين فرزندان مردم ايران در اشرف، ”به‌هر عنوان و بهانهيى كه باشد“ ، به‌سود كيست و چه حاصلى دارد؟
و هرگونه تلاش براى زيرآب زدن و بستن و متلاشى كردن و انهدام اشرف كه در صدر خواستها و اولويتهاى فاشيسم دينى است، جز خيانت چه نام دارد؟ به‌خصوص در شرايطى كه اشرف بسا فراتر از نمونههاى مشابه در تاريخ معاصر در زير مهيبترين بمبارانها، در معرض انواع فشارها و صدمات و لطمات و توطئهها، در برابر جنايتهاى جنگى و جنايت عليه بشريت در 6 و 7مرداد گذشته، در برابر گروگانگيرى رذيلانه، و در برابر شديدترين محاصره و تحريم پزشكى و سوخت و ارزاق از سوى دولت فعلى عراق، 7سال است كه مقاومت كرده و به فاشيسم دينى تسليم نشده است. اكنون علاوه بر مواردمتعدد نقص عضو، دهها مورداز بيماران حاد و ويژه هستند كه در اثر محاصره و تحريم پزشكى و ضدانسانى در وضعيت بسيار خطرناكى به‌سر مى‌برند و دولت كنونى عراق جز با تسليم و ندامت آنان به برداشتن تحريم پزشكى رضايت نمى‌دهد. اسامى و مشخصات شمارى از اين بيماران در اختيار مللمتحد است.

34سال پيش وقتى كه اپورتونيستهاى چپ نما تحت عنوان ماركسيسم و پرولتاريا مجاهدين را در يك مقطع متلاشى كردند و راه را براى اعمال هژمونى و حاكميت مطلقالعنان ارتجاع گشودند، در همان زمان، با استنادهاى لازم و كافى به همه متون مبارزاتى و سياسى و ايدئولوژيكى، خيانت را نقض آگاهانه اصول و زيرپاگذاشتن تعهدهاى اساسى، تعريف كرديم.
البته اين تعريف در مورد كسانى صادق است كه در مبارزه مردم ايران براى رهايى از ديكتاتورى و براى آزادى و حاكميت مردم به جاى رژيم ولايتفقيه، به اصل و تعهدى قائل باشند. و الا اگر با رژيم درآميختهاند كه ديگر حرفى با آنها نيست…

***

تعريف اصل و قانون
نزديك به 28سال پيش درباره اصول حاكم بر مبارزه در برابر ديكتاتورى ولايتفقيه، ناگزير به تعريف اصول وكلمه ”اصل“ پرداختيم كه من قسمتى از آن را خلاصه مىكنم:
”اصل“ ، قانون بنيادى، مفهوم مركزى يا ايده هدايت كننده در عملكرد هر مجموعه يا دستگاه و سيستم مشخص است. بنابراين وقتى در قلمرو هر يك از علوم صحبت از اصل يا اصول مى‌شود، منظور، بيان قوانين بنيادى در قلمرو مربوطه مى‌باشد. قوانينى كه كل حركات، روابط و كاركردهاى تحت نفوذ خود را در هر زمينه مشخص (چه در علوم رياضى يا علوم طبيعى يا علوم اجتماعى) در برگرفته و روابط و حركات مزبور، تحت‌الشعاع آن قوانين انجام مى‌شود و اساساً بوسيله آن قوانين قابل توضيح است.

بديهى است كه هر يك از قوانين اساسى، قوانين بسيارديگرى را نيز در برمى‌گيرد كه از مشتقات آن قانون محورى (يا مركزى) يا حاصل عملكردها و تركيبات پيچيده‌تر همان قانون بشمار مى‌روند.
بعنوان مثال: اصل اقليدس را بايستى قانون اساسى و پايه‌اى هندسه‌ى مسطحه اقليدسى محسوب نمود كه سنگ بناى ساير قواعد و قوانين هندسه‌ى اقليدسى بشمار مى‌رود.
مكانيك يا علم‌الحركات نيوتونى نيز با تمامى قوانين و قواعد فرعى‌اش بر قانون اساسى f=my مبتنى است.
يعنى كه نيرو، حاصلضرب جرم اشياء در شتاب حركت آنهاست.

هم‌چنين در اقتصاد كلاسيك، قانون (اساسى) ”تعادل عرضه و تقاضا“ ، نقش بنيادين و مركزى دارد بهطورى كه تمامى كاركردها و روابط اقتصاد كلاسيك سرمايه‌دارى را نهايتاً با آن توضيح مى‌دهند؛ بنحوى كه وقتى دوران حاكميت اين قانون به‌سر مى‌رسد و ديگر توانايى پاسخگويى به رويدادهايى را كه خارج از سيطره‌ى آن واقع است، ندارد؛ ظرفيت و محدوده اقتصاد كلاسيك نيز به انتها رسيده و بايستى به ”اقتصاد“ ديگرى كه بر مبناى تعادل استثمارگرانه ”عرضه و تقاضا“ استوار نشده، متوسل شد.

حالا بيايد ببينيم تعريف ”قانون“ بهلحاظ علمى چيست؟ قانون ”رابطه“ ضرورى ناشى از ماهيت يك شى را بيان مى‌كند. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مىگوييم آب در شرايط متعارف در 100 درجه مىجوشد و اين يك قانون است. پس اگر چيزى را هر چه حرارت داديم و ديديم كه نجوشيد، آب نيست و چيز ديگريست. زيرا آنچه را كه جوشانديم پايبند به اين رابطه ضرورى نبوده است.
بر همين سياق، قوانين مكانيك نيوتونى، بيان بسيار فشرده ”روابط“ حاكم در دايره‌ى حركات مكانى است و ضرورت‌هاى موجود در اين دايره را برملا مى‌كند. ضرورت‌ها و قوانين و اصولى كه كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً از اراده و خواست ما مستقل‌اند و ما تنها با ”شناختن“ و پذيرش آنها، مى‌توانيم بر آنها غلبه نموده و به نفع خود بهكارشان بياندازيم.

در قلمرو علوم اجتماعى و دانش مبارزاتى، وضع البته بسيار پيچيدهتر است. اما معنى آن، اين نيست كه قاعده و قانون و اصولى وجود ندارد. بسته به مرحله هر انقلاب، يعنى هدف يا هدفهايى كه دارد، در اين‌جا هم اصول و قوانينى حاكم هست.
دوباره يادآورى مى‌كنم كه اصل، به‌طور ساده همان قانون بنيادى يا قانون مادر است. در علم حقوق هم قانون اساسى، قانون مادر و بنيادى محسوب مى‌شود و بقيه قوانين، مبتنى بر آن هستند و از آن ناشى مى‌شوند.
پس در بحث ما كه يك بحث سياسى و مبارزاتى است، اصولى وجود دارد كه:
اولاً ـ از ماهيت همين مرحله مى‌جوشد و رابطه‌ى ضرورى و هم‌بسته ميان پيشرفت‌هاى مختلف در آن مرحله را عيان مى‌كند.
ثانياً ـ پايه وسنگ بناى بقيه قوانين و كاركردها و تاكتيك‌هاى همين مرحله محسوب مى‌شود و در قبال آنها داراى نقش محورى و مركزى است.
ثالثاًـ مستقل از خواست‌ها، تفكرات، بينش‌ها، عقايد اختصاصى و آرمان‌هاى تاريخى و فلسفى اين يا آن فرد، و اين يا آن گروه است. چنين اصولى خود را به كل مرحله (تا رسيدن به هدف آن مرحله) تحميل مىكند و از پذيرش آن گريزى نيست والاّ باعث شكست و ناكامى نظرى و عملى منكران خود مى‌شود.
نتيجه اين‌كه در يك مبارزه علمى و قانونمند و با حساب و كتاب، اصولى حاكم است كه همه بايد به آنها گردن بگذاريم تا آن تضاد اصلى كه مى‌خواهيم حل شود. تا آن هدفى كه مى‌خواهيم حاصل شود. و الّا به جايى نخواهيم رسيد.

***

اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه استبداد مذهبى
اگر كسى واقعاً مى‌خواهد ديكتاتورى ولايتفقيه در كار نباشد و سرنگون شود. اين امر هم لابد اصولى دارد كه بايد آن را كشف كند اصولى كه دلبخواه من و شما نيست.
ازيكطرف بايد مشى و روش ضرورى و لازم و قانونمند براى اين كار را دريابد كه همان استراتژى و تاكتيك است. بشرط اين‌كه قانونمند و بر اساس خصايص و كاركردها و روابط ضرورى ناشى از ماهيت نظام ولايتفقيه باشد كه در اينمورد بعداً بحث خواهيم كرد.

از طرف ديگر كسى كه واقعاً مى‌خواهد ديكتاتورى دينى در كار نباشد بايد ديد كه خودش با ساير نيروها، چه رابطه‌يى برقرار مى‌كند (اعم از مثبت يا منفى) و چه تنظيماتى را كافى و وافى به مقصود مىبيند. اين‌جاست كه به اصل وحدت و همبستگى نيروها عليه رژيم ولايتفقيه مىرسيم. در حاليكه رژيم مى‌خواهد اين نيروها متفرق باشند، با يكديگر سرشاخ شوند و يكديگر را نفى كنند تا خودش اثبات شود، بعكس، اصل وحدت و همبستگى نيروها ايجاب مىكند كه نيروهاى جبهه خلق با هم يكى شده و عليه رژيم يكديگر را تقويت كنند تا اين رژيم نفى شود.

حالا به من بگوييد، چگونه مى‌توان فرد يا گروهى را تصور كرد كه مى‌خواهد اين رژيم نباشد، آزادى و دموكراسى مى‌خواهد، اما در عين حال، با اشرف و مجاهدانش يا با شوراى ملى مقاومت ايران خصومت و عناد مىورزد و آنها را به سود رژيم تخطئه و تضعيف مىكند و بدرجهاى از درجات، سركوب و كشتار و محاصره آنها را، خواه و ناخواه، موّجه مىنمايد و بهلحاظ سياسى راه را براى رژيم هموار مىكند. آن هم در شرايطى كه مىبيند از سراسر جهان چه از بابت انسانى و حقوقى و چه از بابت سياسى به حمايت از اشرف و اشرفيان برخاستهاند.

اين‌جا ديگر دست رو مى‌شود و در فقدان اين ”رابطه“ ضرورى، معلوم مى‌شود كه طرف مربوطه سوداى ديگرى در سر دارد و الا حتى اگر با سر تا پاى مجاهدين و مقاومت ايران هم مخالف مىبود و هزارو يك انتقاد هم مىداشت، دست كم تا وقتيكه آنها در حال جنگ با استبداد مذهبى هستند، عدم خصومت و عدم تعرض پيشه مىنمود و براى نابودى اشرف، گلو پاره و قلم فرسوده نمىكرد.
آخر مگر نه اينست كه مجاهدين خلق هر ايرادى هم كه داشته باشند، در برابر يكى از وحشيانه‌ترين سركوب‌هاى تاريخ بشرى، عظيم‌ترين و شكوهمندترين مقاومت سازمان‌يافته تمامى طول تاريخ ايران را عرضه كرده ودربرابر استبداد دينى ايستادهاند.
آخر مگر نه اينست كه شوراى ملى مقاومت ايران، هر ايرادى هم كه داشته باشد، نزديك به 29سال است كه تنها جايگزين و آلترناتيو جدى را در برابر رژيم ولايتفقيه عرضه و حفظ و نگاهبانى كرده است؟

***

ارائه جايگزين، مرحله عالى تكامل وحدت و همبستگى نيروها
بحث ما فعلاً در مراحل اوليه بود. اما اگر به تكامل وحدت و همبستگى نيروها بينديشيم، سرانجام شما بايد به ازاى آنچه مى‌خواهيد نفى و سرنگون كنيد، ما به ازاء آن را اثبات و سرپا كنيد. در ديالكتيك سياسى و اجتماعى هم تز و آنتىتز يعنى اثبات و نفى لازم و ملزوم يكديگر هستند.
در انقلاب ضدسلطنتى مردم مىدانستند كه چه نمى‌خواهند اما به‌وضوح روشن نبود كه چه مى‌خواهند. در اثر سركوبگرى شاه و از دور خارج شدن نيروهاى اصلاح طلب ملى يا رفرميست بهدنبال ”انقلاب سفيد“ و يكپايه شدن رژيم شاه از يك رژيم بورژوا- ملاك به يك رژيم يكدست سرمايهدارى وابسته، در اثر سركوب و سر بريدن نيروهاى انقلابى و بهخصوص در اثر متلاشى شدن سازمان مجاهدين خلق ايران بهخاطر كودتاى اپورتونيستى (در سال 1354)، سرانجام خمينى خلاء را پر كرد كه بحث جداگانه ايست. در يك كلام ارتجاع رهبرى انقلاب را ربود و بعد حق حاكميت مردم را به ولايتفقيه يعنى حاكميت آخوندهاى فوق ارتجاعى همجنس خودش، تبديل كرد.

حالا 31سال گذشته و مردم بايد اين بار بدانند كه چه مى‌خواهند. منظورم فرد يا شخص نيست. منظورم جايگزين مشخص با برنامه مشخص است بشرط اين‌كه انشانويسى و لفاظى نباشد.
ما شوراى ملى مقاومت ايران را پيشنهاد كردهايم و نزديك به 29سال است كه با همسنگران شورايى، با همه مشكلات و ورود و خروجهايش، با تلاشى فوق سنگين، محكم به آن چسبيدهايم و حفاظت و نگهبانى از آن را در سختترين ساليان، تماما مرهون و مديون مريم در جايگاه رئيسجمهور منتخب همين شورا براى دوران انتقال حاكميت به مردم ايران هستيم. ضرورت جايگزين سياسى، علاوه بر نفى و اثباتى كه گفتم، در اينست كه شهيدان و رزمندگان و فعالان اين مقاومت بدانند كه براى چه چيز و كدام جايگزين و كدام برنامه و چه هدفهايى مبارزه و مجاهدت مى‌كنند.

برمىگردم به خمينى در آستانه سرنگونى رژيم سلطنتى كه در اين‌جا مى‌خواهم به تفاوت خمينى آن روز با موسوى امروز دقت كنيد: خمينى حتى از موضع فرصت طلبانه، پس از اين‌كه بوى سقوط رژيم شاه را استشمام كرد، تفاوتش با موسوى امروز، اين بود كه صريح و روشن مىگفت: شاه بايد برود! حتى بختيار را هم نپذيرفت. يعنى يك تنه خودش را با نفوذ مذهبى و سابقه سياسى كه داشت، بهعنوان آلترناتيو و جايگزين جا انداخت. كاش موسوى هم امروز مىگفت: ولىفقيه بايد برود! خامنهاى بايد برود! و اصل ولايتفقيه ملغى و منتفى است! اما افسوس كه بهخصوص آنچه بعد از قيام عاشورا ديديم عكس اين بود. تنزل و تنازل بود و نه پيشرفت و پيشروى. اين بحث را هم مىگذارم براى بعد.

پس حرف اينست كه بالاخره در اوج وحدت و همبستگى نيروها، خواه و ناخواه بايد يك جايگزين سياسى يا آلترناتيو عرضه كرد كه در نقش ”جبهه واحد“ عمل كند. توجه كنيد كه اين جايگزين و آلترناتيو، فقط براى مرحله بعد از سرنگونى رژيم ولايتفقيه لازم نيست. خير، قبل از آن و ضرورىتر از آن، براى سرنگونى و در همين مرحله سرنگونى استبداد مذهبى لازم است تا بتواند قيام و سرنگونى را به سرانجام برساند.
سعى مى‌كنم منظورم را دقيقاً براى همين مرحله تغيير رژيم و تحقق سرنگونى، با يك مقايسه بين خمينى و موسوى سادهتر و روشنتر بگويم:

***

اگر يادتان باشد دو روز بعد از قيام عاشورا، در پيام 8دى، قدم بعدى خامنهاى را با همه هموطنان در ميان گذاشتم و گفتم: «متهم كردن آقاى موسوى به اين‌كه راه مجاهدين را مى‌رود كذب محض و زمينهسازى براى ارعاب و اسكات و يا دستگيرى است» و «باند خامنهاى و شركا بغايت تلاش مىكنند كروبى و موسوى و اطرافيان و نظاير آنها را متقاعد كنند كه به شرط تاييد يا شراكت در سركوب مجاهدين و مقاومت ايران و موضعگيرى عليه آنها، از تيغ آخته ولايت در امان خواهند بود. تلاش مىكنند مانند لاريجانى رئيس مجلس ارتجاع آنها را قدم به قدم، به همسفرى و هم سفرگى مجدد در همين راستا بكشانند».

استدلال من در آن پيام اين بود كه موسوى خودش به صراحت اذعان كرده است كه هدفش از شركت در انتخابات بازگرداندن «عقلانيت دينى به فضاى مديريت کشور» بوده است. به عبارت ديگر هدف سياسى نداشته و هدف ادارى، آن هم در چارچوب ”عقلانيت دينى“ داشته است. اگر درست فهميده باشم منظور اين است كه مديريت شلتاق و پلتاق و حركات مضحك و بىدنده و ترمز احمدىنژاد مورد پسند او نبوده است.

اگر سخنرانى رئيسجمهور برگزيده مقاومت ايران را در 30خرداد امسال خوانده باشيد، در فرداى انتخابات رژيم گفت كه در مناظرههاى انتخاباتى، همه شركت كنندگان «به دقت مراقب خطوط قرمز رژيم بودند كه مبادا ذره‌يى از آنها عدول كنند… به همين دليل در مناظرهها هم هيچ‌كس! حتى براى يكبار از حاكميت مردم و تعارض ماهوى آن با ولايتفقيه صحبت نكرد و قانون اساسى و سلطنت مطلقه فقيه را زير سؤال نبرد! هيچ‌كس، حتى براى يكبار از آزادى و اين‌كه مردم ايران، تشنه آزادى هستند حرفى نزد. هيچ‌كس، حتى براى يكبار از اين‌كه در اين رژيم و قانون اساسى آن، زنان حق رهبرى و رياست و قضاوت ندارند، و از نابرابرى و تبعيض جنسى رنج مى‌برند صحبت نكرد،
از قتلعام زندانيان سياسى و اعدام شدگان دراين رژيم حرفى نزد. هيچ‌كس! حتى براى يكبار به قانون ضدانسانى قصاص و سنگسار و دست و پا بريدن و اعدام 150 زندانى سياسى در 4سال اخير تحت عنوان محارب و مفسد اعتراض نكرد». و «اين آغاز پايان رژيم ولايتفقيه است».

***

حالا سؤال اين است كه آيا به‌راستى اين موسوى مى‌تواند، سَرى براى تغيير و سرنگونى اين رژيم يا حتى استحاله و اصلاح آن كه لازمهاش پس زدن خامنهاىست باشد؟ كاش اينطور بود كه در اينصورت كار ما آسانتر و بارمان سبكتر مىشد. اما واقعيتها، هميشه سر سختتر از خواستهاى ساده گزينانه من و شماست.
حالا قضاوت كنيد كه در چنين وضعيتى كه مردم قيام كردهاند تا استبداد مذهبى را پايين بكشند، زدن زيرآب اشرف و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت تا كجا در خدمت ولايتفقيه است.

خمينى اقلاً در مرحله سقوط شاه، هركار كه كردند حاضرنشد برچسب «ماركسيست- اسلامى» عليه مجاهدين را تاييد كند و آن را در مصاحبه با لوموند در پاريس قوياً رد كرد. حواسش جمع بود كه اگر پاى چنين چيزى بيايد بازنده خود اوست. خودش هم كه بعدها به زبان اشهدش گفت كه چند سال قبل از اين‌كه به پاريس برود، يعنى از نجف با مجاهدين عناد داشته و آنها را يهودى دو آتشهتر از مسلمان، مىدانسته و با مبارزه مسلحانه آنها هم از اساس مخالف بوده است. در عين حال در آن زمان دَم فروبست.

خمينى حتى برخلاف دكتر سنجابى كه علناً «تروريسم» را محكوم كرد تا مقبول آمريكاييها واقع شود، هرگز در آن روزگار مرتكب چنين اشتباهى نشد. بهخاطر منافع خودش هم كه شده، نه فقط تا سقوط شاه با ما تضاد كار نكرد بلكه بطرق مختلف درصدد جذب ما بود. با وجود اين‌كه يك جزوه درونى مجاهدين در زندان اوين در اثر اشتباه و تصادف در همان سال 57 به‌دست آخوندها و شخص رفسنجانى افتاده بود كه در آن خصوصيات ارتجاعى خمينى را رديف كرده بوديم. آنها هم بدون شك با هر چه غليظ تر كردن آنچه در اين جزوه بود آن را قبل و بعد از آزادىشان از زندان به خمينى رسانده بودند. اما خمينى حواسش جمعتر از اين چيزها بود.

بهعنوان مثال: در فاصله اول تا دهم بهمن 1357 يعنى از فرداى روزى كه ما از زندان آزاد شديم تا دو روز قبل از ورود خمينى به تهران، تقريباً هر روز احمد خمينى با من از پاريس تماس تلفنى داشت و از قول خود خمينى هم براى مجاهدين دست تكان مىداد. يكبار به صراحت در همان روزهاى اول كه هنوز اوضاع تعيين تكليف نبود به من گفت كه اگر شما تابلو بزنيد و مجاهدين را علنى كنيد، يك ميليون جوان در تهران و شهرستانها مىآيند و ثبت‌نام مى‌كنند. يكبار هم تماس گرفت و گفت آقا تأكيد كردهاند كه مى‌خواهند در موقع ورود به تهران حفاظتشان با مجاهدين باشد و شما براى اين موضوع حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً آقاى بهشتى را ببينيد، بقيهاش را در تلفن نمى‌توانم بگويم…

روز بعد من به ديدن بهشتى رفتم. آن‌قدر گرم گرفت كه حد نداشت و گفت از پاريس به ما هم ابلاغ شده كه مجاهدين بايد حفاظت ايشان را به‌عهده بگيرند و ما را براى ترتيبات اجرايى اين كار به ”كميته استقبال امام“ احاله داد. سردار خيابانى از جانب مجاهدين به اين كميته رفت و مخاطب او هم هاشم صباغيان و جمعى از آخوندها بودند. وقتى موسى از آن ملاقات برگشت، ديدم كه بسيار عصبانى است. در حالى‌كه ساليان سال در زندان از نزديك ديده بودم كه تا كجا خويشتندارى مى‌كند.
به طعنه گفتم: چه شده، نتوانستى خودت را كنترل كنى؟!
گفت: اصلا با اينها نمى‌شود كار كرد. انگار منطق و زبان آدميزاد ندارند و هرچه برايشان از حفاظت و نكات آن و شرايط خودمان گفتم، زير بار نمىرفتند…

با توضيحات موسى براى من و ساير برادرانمان روشن شد كه اين كار عملى نيست و قبل از هر چيز حالا كه خود خمينى همچنين چيزى را خواسته، لابد عده ديگرى از اساس مخالف هستند يا هم كه خودش پشيمان شده است.
29سال بعد، در بهمن1386 در خاطرات ناطق نورى، چنين خواندم:
«در نوفل لوشاتو برنامه‌ريزى كرده بودند كه اداره‌ى مراسم به دست مجاهدين خلق باشد و آنها تريبون‌دار باشند و مادر رضايى و پدر ناصر صادق و حنيف‌نژاد نيز به امام خيرمقدم بگويند و صحبت كنند. وقتى از اين برنامه خبردار شديم در تلفن خانهى مدرسه‌ى رفاه، آقاى مطهرى و كروبى و انوارى و معاديخواه و بنده جمع شديم. همه عصبانى بوديم كه اگر فردا اينها بهشت زهرا بيايند و تريبون دست اينها بيفتد چه مى‌شود؟ آقاى كروبى تلفن زد به احمد آقا در پاريس و با احمد‌آقا با عصبانيت صحبت كرد و نسبت به اين كار اعتراض كرد و تلفن را با عصبانيت پرت كرد و قهر كرد. سپس آقاى معاديخواه گوشى تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت كرد. ايشان هم عصبانى شد و گوشى را زمين زد. توى اينها تنها كسى كه عصبانى نمى‌شد، بنده بودم. گوشى را برداشتم و يك خرده صحبت كردم كه اگر اينها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان، اداره امور را بگيرند، ديگر نمى‌شود جلو آنها را گرفت. در همين لحظه، آقاى مطهرى فرمود: «تلفن را به من بده» ايشان تلفن را گرفت و با عصبانيت (علامت عصبانيت مرحوم مطهرى حركت زياد سر ايشان بود) به حاج احمد آقا گفت: «آقاى حاج احمد آقا اين كه من مى‌گويم ضبط كن و ببر به آقا بده». احمد آقا گويا به ايشان گفته بود ما داريم حركت مى‌كنيم. امام هم راه افتاده و سوار ماشين شده است. مرحوم مطهرى گفت: «من نمى‌دانم، اين جمله‌اى را كه من مى‌گويم را به امام بگو». احمد آقا گفت: «چيست؟» گفت: «به امام بگو مطهرى مى‌گويد اگر فردا شما بياييد و تريبون بهشت زهرا دست مجاهدين خلق باشد، من ديگر با شما كارى نخواهم داشت». تا اين جملات را شهيد مطهرى گفت، حاج احمد آقا جا خورد و ايشان خطاب به مرحوم مطهرى گفت: «آقا هركارى شما كرديد قبول است. فردا تريبون را خود شما اداره كنيد». بعد از اين ماجرا تمام بساط مجاهدين خلق را به هم ريختيم و تريبون را از دست آنان گرفتيم و آقاى بادامچيان و معاديخواه جزو گردانندگان تريبون شدند و‌ آقاى مرتضايىفر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامةآن‌جا نبودم و بعدا در آن جا قرار گرفتم» (خبرگزارى فارس-14بهمن 86).

واضح است كه خمينى به مقتضاى زمان و مصلحت خودش، در پاريس كه بود مى‌خواست هر طور شده مجاهدين را حتى بهعنوان وزنه تعادل در برابر ساير آخوندها به سود خودش داشته باشد
اخيراً هم در جايى خواندم كه يكى ديگر از نزديكان خمينى گفته است كه در آن روزگار: آقا، در پاريس مصلحت را در اين ديدند، اولاً - به‌جاى حكومت اسلامى كه سابق بر اين مىگفتند، بگويند ما جمهورى اسلامى مى‌خواهيم. ثانياً-كارى بكنند كه مقبول جوانهاى دانشگاهى باشد و جذب شوند (نقل به مضمون).

***

فصل پنجم- همسويى اصلاحطلبان واقعى با مقاومت

در بيانيه شورا در فروردين سال 1378 در مورد معيار تشخيص استحاله طلبان قلابى از اصلاحطلبان واقعى ديديم كه «بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مى‌گيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاح‌طلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميان‌تهى خواهد بود».

حالا مى‌خواهم بموازات بحث اشرف و مجاهدين و تنظيم رژيم و ضدرژيم با آنها، يك نمونه از نحوه برخورد مهندس بازرگان با مجاهدين را بگويم. اما مقايسه بين بازرگان و موسوى را به‌عهده خودتان مى‌گذارم:
با وجود اين‌كه كه در سال 57 و 58، ما همه اختلافهاىمان را با بازرگان علناً مىگفتيم و مىنوشتيم، با وجوداين كه بعد از عزل از نخست وزيرى، بسيار تحت فشار خمينى بود، در عين حال در دور دوم انتخابات مجلس صريحاً از من حمايت كرد و براى خودش دردسر زيادى هم خريد.

قبل از اين‌كه موضوع را شرح بدهم، بايد اين نكته را خاطرنشان كنم كه وقتى بازرگان روى كارآمد، در همان اسفند 57 من علناً ، انتقادهاى صريح و جدى را عليه سياستهاى دولت او، عنوان كردم كه روز بعد تيتر اول مطبوعات آن زمان هم شد. چندى بعد كه با او در دفتر نخست وزيرى ديدار داشتم، گله گزارى كرد كه چرا اين‌قدر تند به دولت من حمله كرديد؟ برايش شرح دادم ما كه مواضع خودمان را گفتيم، اما اگر شما عنايت مى‌كرديد از قضا به بهترين صورت مى‌توانستيد، از حمله وانتقادى كه از موضع چپ به دولتتان كردم، در برابر ”علما“ بهرهبردارى كنيد. بعد هم مثال مصدق و هندرسون و هريمن را زدم كه وقتى از آمريكا آمدند و او را براى گرفتن امتياز نفت تحت فشار گذاشتند، موضعگيريهاى جناح چپ جبهه ملى و از جمله سرمقالههاى دكتر فاطمى در باختر امروز را جلو آنها گذاشت، تا زياده خواهى آنها را مهار كند…
وقتى اين مثال را براى بازرگان زدم، به فكر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، درست مى‌گوييد ولى كاش قبلش اين را به من گفته بوديد…
حالا بر مى‌گردم به دور اول و دوم نخستين انتخابات مجلس شوراى ملى در زمان خمينى و مواضع بازرگان:
در دور اول انتخابات مجلس شوراى ملى، بازرگان و نهضت آزادى گروه انتخاباتى خودشان را داشتند و تعدادى از آنها هم در همان دور اول وارد مجلس شدند. خمينى در حد مجلس (ونه دولت) مى‌خواست آنها را داشته باشد.

حدس مى‌زنم كه بازرگان در دور اول يقين داشت كه ما هم وارد مجلس خواهيم شد و در آن‌جا مى‌تواند همان جبهه مورد نظرش را (كه قبلاً گفتم) با شراكت ما تشكيل بدهد. سرمقالههاى آن روزگار حزب خمينى (جمهورى اسلامى) را اگر ببينيد با وحشت و نگرانى بسيار اين ارزيابى را ارائه مى‌دادند كه بين 80 تا 120 كرسى مجلس را ممكن است مجاهدين ببرند. نمى‌دانستند كه خمينى شخصاً نخواهد گذاشت حتى پاى يك مجاهد هم به مجلس برسد!
اما بازرگان وقتى كه ديد در دور اول، مجاهدين عمدتاً حذف شدند و چند ده نفر هم مثل خود من به دور دوم رفتند، بايد شوكه شده باشد. چون خوب مىفهميد كه حضور مجاهدين در مجلس شوراى ملى دست كم وزنه تعادلى براى افسار زدن به نفرات خمينى خواهد بود. از طرف ديگر حمايتهاى اجتماعى و سياسى از مجاهدين براى اين‌كه لااقل چند نفر از آنها به مجلس راه پيدا كنند خيلى بالا گرفته بود.
در روز 16ارديبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالى‌كه خمينى در اين فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگى“ سركوب كرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمايت علنى از من همه را غافلگير كرد:
«بسمه تعالى
خواهران و برادران همشهرى تهران و حومه. در اين موقع كه ملت شرافتمند و قهرمان عزيز براى دور دوم انتخابات به پاى صندوقها مى‌روند، براى تامين وحدت و حقوق گروههاى اقليت اميدواريم آقاى ”مسعود رجوى“ كه معرف جناح پرشورى از جوانان با ايمان مى‌باشد نيز به مجلس راه يافته، موفق به همكارى صادقانه با گروههاى با حسننيت و در خدمت به خدا و خلق بشود.
16 /2/ 1359 – مهدى بازرگان»

***

به اين ترتيب، در صحنه سياسى چيزى ورق خورد و با حمايت بازرگان از كانديداى مجاهدين، خمينى و حزبش در قبال مجاهدين در انزواى كامل قرار گرفتند چون اغلب جريانات و گروههاى سياسى، به‌طور يكدست از ما حمايت كرده بودند و بازرگان آخرين و مهمترين وزنهيى بود كه در اين رابطه وارد شد و آرايش سياسى ما را در برابر خمينى كامل كرد.

اما اشتباه دردناك بازرگان كه بقول خودش از سنخ تن دادن به «حيات خفيف و خائنانه» بود در سال 1364 با كانديداتورى در انتخابات رياست جمهورى صورت گرفت. از پيش روشن بود كه خمينى دوباره خامنهاى را به همين منصب خواهد گماشت و اصولاً روزگار اين قبيل مانورها سپرى شده است. خمينى از اوايل خرداد تا روز 7مرداد1364، به مدت دو ماه بازرگان را در جريان انتخابات رياست جمهورى رژيمش بازى داد. به اين وسيله هم بازرگان را در برابر مقاومت قرار داد تا به آن برچسب ”تخريب و ترور“ بزند، هم تنور انتخابات را گرم كند، هم دهان استحاله طلبان داخلى و بينالمللى را عليه ما آب بيندازد و هم صفوف ديگر نيروهاى اپوزيسيون را متزلزل كند. شوراى ملى مقاومت سفت و سخت ايستاد و در بيانيه 11تير 1364 خود اعلام كرد:
«نخستين نتيجه عينى، عملى و قابل لمس نامزد شدن بازرگان صرفنظر از بزك كردن اين نامزدى به انحاء مختلف، تائيد مشروعيت نظام ضدمردمى و ضدملى خمينى در تماميت آن است كه خيانت به عاليترين مصالح مردم ايران و آرمانهاى آزادىخواهانه و استقلال طلبانه آنها محسوب مى‌شود».
همچنآن‌كه شورا در بيانيه خود خاطرنشان كرده بود، بازرگان براى اين‌كه كانديداتورى او رد نشود و مقبول خمينى واقع شود، با برچسب ”تخريب و ترور“ ، از كيسه مقاومت ايران و رنج و خون بيكران مردم ايران، به خمينى پرداخت كرد. اما در روز 7مرداد ناگهان شوراى نگهبان ارتجاع به‌دستور خمينى بازرگان را حذف كرد. يعنى نخستوزير دولت ”امام زمان“ را هم كه خود خمينى به آن عنوان داده بود، داراى شرايط لازم، محسوب نكرد.
ساعتى بعد من ضمن يك اطلاعيه از آقاى بازرگان خواستم كه «اميدوارم كه باندازه كافى درس گرفته باشند و به مردم بپيوندند و به‌جاى پشت كردن به مقاومت به خمينى پشت كنند، به جلادان و شكنجهگران او پشت كنند».

***

يك ماهونيم بعد، بازرگان به خارج كشور آمد. من فرصت را مغتنم شمردم. به دلايل متعدد بسيار دوست داشتم و علاقمند بودم كه ديگر به نزد خمينى باز نگردد و در كنار ما باشد. علاوه بر دلايل سياسى، آخر او از ”نياكان“ سياسى و ايدئولوژيكى خودمان در دهه 40 بود و مجاهدين از سال 42 به بعد از او جدا شدند. جداً دوست داشتم كه ”راه طى ناشده“ عمر خود را دور از خمينى و رژيمش، جداى از خمينى و رژيمش و بدناميهاى آن بگذراند. جداً خواهان عاقبت بهخير شدن و موضعگيريها و طنز جانانه او عليه خمينى و رژيمش بودم. تقريباً تمام كتابهاى او را خوانده بودم. وقتى در زندان شاه بود جزوهيى نوشت تحت عنوان ”اسلام مكتب مولد و مبارز“ كه اوج سياسى او بود. در تاريخ معاصر ايران نخستين پرچمدار و روشنفكريست كه رابطه علم و اسلام را مجدداً كشف نمود، و به همين دليل نيز مدتها ملعون و منفور بسيارى از حوزه‌نشينان واقع شد. هرچند كه هيچ‌گاه از علوم طبيعى فراتر نرفت و به علوم اجتماعى كه رسالت اخص مجاهدين بود راه نبرد. اما در هر حال هم‌چنآن‌كه قبلاً هم نوشته و گفتهام، افتخار پيشگامى او از نظر ما چيز كمى نبود و از اين لحاظ به او مديون بوديم. در سالهاى 46 تا 50 در سازمان مجاهدين كتاب ”راه طى شده“ او را كه در سال 1327 نوشته بود، به استثناى قسمت اجتماعىاش مى‌خوانديم و سه دور سؤال و جواب داشت. من پاراگراف دوم صفحه 96 ”راه طى شده“ را دهها و دهها بار ضمن بحثهاى ايدئولوژيك خوانده بودم و تقريباً حفظ بودم. زير نظر حنيف بنيانگذار آن سه دور سؤال و جواب را كه آن زمان هم مرحله يك و دو و سه مىگفتيم، خودم نوشته بودم و وقتى كه حنيف شهيد به بازرگان پس از آزادى بازرگان از زندان نشان داده بود، خودش هم تعجب كرده بود كه چه كارهايى بر روى كتابش صورت گرفته است. بعد كه ما از زندان آزاد شديم، و او در خانه رضاييهاى شهيد به ديدنمان آمد، با يكديگر به اتاق خصوصى رفتيم. من بعدها فهميدم كه او براى تشكيل دولتش در حال تست من بوده است. پرسيد حالا كه ديگر رژيم شاه نيست و مخفى كارى نداريد، به من بگوييد كه سؤال و جوابهاى راه طى شده را در سازمان چه كسى نوشته بود؟ گفتم: من كه الان در خدمتتان هستم… بعد هم وقتى كه به مجموعه آثار و كتابهايش و مفاد آنها اشاره كردم تعجب كرد. با اين همه پس از عزل از نخست وزيرى كه آخرين بار در مرداد 59 به ديدنمان آمد و مى‌خواستيم شكايتهايمان از خمينى را با او در ميان بگذاريم و درد دل كنيم، ماه رمضان و نزديك غروب بود. پرسيد روزهايد؟ گفتم بله. گفت تا افطار مىنشينم. يك خرما بخوريد، افطار شما را ببينم بعد بروم… گفتم آقاى مهندس علتش چيست؟ گفت مى‌خواهم پيش امام و علما شهادت بدهم كه خودم ديدم كه روزه است و افطار كرد! به شوخى گفتم آقاى مهندس اگر اينطورى چيزى حل مى‌شود، ما هر روز در خدمتيم و روزه مى‌گيريم و شما موقع افطار ما را هر كجا خواستيد ببريد تا معاينه و چك كنند بعد افطار مى‌كنيم، تا ببينيم مشكل حل مى‌شود؟ و آيا مشكل در نماز و روزه و خدا و نبوت است؟!

***

وقتى در شهريور 1364 مهندس بازرگان به آلمان آمد من معطل نكردم. چون هيچ دسترسى به او نداشتيم، شخصاً خواهر مجاهدمان شهرزاد صدر را كه با مهندس بازرگان آشنايى ديرينه خانوادگى داشتند توجيه كردم و نامه را به‌دست او سپردم تا به آلمان برود و هرطور شده مهندس را پيدا كند و آن را همراه با يك نسخه از ليست شهيدان، از جانب من به او تقديم كند. اين كار انجام شد، اما دريغ و افسوس كه 3روز بعد از دريافت نامه از آلمان به تهران بازگشت. نامه را عيناً از روى نشريه مجاهد به تاريخ 18مهر 1364 مى‌خوانم:

«بسم‌اللّه الرحمن الرحيم
25/شهريور/64
آقاى مهندس بازرگان،
فهرست شهدا را ملاحظه كرديد؟ آيا شراكت در چنين رژيم ضدبشرى و خون‌آشامى كافى نيست؟ فكر مى‌كنم به خوبى مى‌دانيد كه خمينى دجّال از قبَل شراكت امثال شما و اين‌كه هنوز هم حاضر به بريدن از رژيم او نيستيد، تا كجا در ادامه كشتار و جنايت دست بازتر پيدا مى‌كند. آيا آن همه سخن گفتن از ”اسلام“ و داعيه ”آزادى“ همين است؟ راستى چرا خمينى كه اين همه شكنجه و اعدام مى‌كند در مقابل شما حتى براى همين سفرتان به خارجه منعطف است؟ براى آخرين بار از موضع نصيحت و خيرخواهى به شما مى‌گويم و از شما مى‌خواهم كه بياييد و در اين سن و سال به حكم ”اختيار“ وجه مثبت و مردمى و تكاملى ”ذره بى‌انتها“ ى وجود خود را نيز به اثبات رسانده و بخش ”طى ناشده‌ى راه“ عمر را با نام نيك و دورى كامل‌العيار از ننگ رژيم خمينى به‌سر ببريد.

مشخصاً پيشنهاد مى‌كنم ديگر به نزد خمينى و تحت سلطه ننگين او برنگرديد. سياست تبعيد و مهاجرت پيش بگيريد. همه وسايل را هم بدون كمترين چشمداشت سياسى، برايتان شخصاً تضمين مى‌كنم. به‌ياد داشته باشيد كه اگر تا ديروز مى‌توانستيد عذر و بهانه‌يى نزد خلق و خالق داشته باشيد كه تحت شرايط خفقان و به واسطه كهولت سن درمانده و معذور بوده‌ايد، حال كه به خارجه آمده‌ايد ديگر هيچ عذر و بهانه‌بى از شما پذيرفته نخواهد بود. به‌خصوص كه من از سوى مجاهدين و به‌ويژه از سوى خانواده شهدا اعلام مى‌كنم كه اگر نزد خمينى و تحت حاكميت او برنگرديد، و باز هم با حضور در درون رژيم او كه صدبار تبهكارتر از رژيم شاه است، دست او را بر جان و مال و نواميس ما و ساير خلق‌اللّه بازتر نسازيد؛ حفظ حرمت و تأمين معيشت جنابعالى و هر تعداد از همراهـانتان على‌الـدوام برعهده ما خواهد بود.

آقاى مهندس بازرگان،
يادتان هست كه بيست سال پيش مجاهدين از شما جدا شدند؟ ما بدخواه كسى نيستيم و به حكم خدا و قرآن به وظيفه تاريخى خود كه قيام به عدل و قسط و احراز آزادى و حاكميت ملّى است قيام كرده‌ايم؛ يك نكته آخرين را هم مى‌گويم و درمى‌گذرم و ديدار را به قيامت احالت مى‌دهم. نكته كه حقاً همانا ”شرط بلاغ“ است، اين است:
فرصت بيرون آمدن جغرافيايى از زير عَلَم خمينى هر روز فراهم نمى‌شود؛
هيهات كه يك روز افسوس نخوريد كه چرا امروز فرصت گريز از ظلمات خمينى را از دست داديد.
والسلام على من‌ اتبع الهدى
با ايقان به سرنگونى تام و تمام رژيم ضدبشرى خمينى و تمامى دارودسته‌هاى ضد مردمى رژيمش و با ايمان به پيروزى مردم و مقاومت ايران و استقرار صلح و آزادى و حاكميت مردمى و استقلال ملّى
مسعود رجوى
25/شهريور/1364»

-سالها بعد وقتى كه بازرگان از ”حيات خفيف و خائنانه“ در ايران تحت سلطه رژيم خمينى نوشت، بسيار حسرت خوردم و خمينى را هزار بار لعنت كردم كه مانند شيطان مجسم، چگونه كسى مانند بازرگان را هم به بازى گرفت و به اين نقطه رساند.

***

آخرين كتاب بازرگان كه همزمان با درگذشت او در ديماه 1373 منتشر شده، اما بعد از آن اجازه انتشار نيافت، برگرفته از سخنرانى او در عيد مبعث سال 1371 است. حكومت آخوندى و عملكرد رژيم ولايتفقيه آنچنان او را منزجر و در عين حال در هم فشرده و درب و داغان كرده است كه پس از ساليان دراز صحبت از رسالت انبيا كه طبق نص صريح قرآن براى ”اقامه قسط“ و سرنگونى ستمگران و باز كردن زنجيرها بوده، حرفهاى قبلى خود را هم نفى كرده است. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً مى‌گويد:
- «موسى مانند ابراهيم كارى به امپراتورى و قصد سرنگونى فرعون را نداشته».
- «حضرت عيسى كارى به مسائل دنيايى و امپراتورى قيصر وكسرى نداشته، صرفا به امور اخلاقى و معنوى يا نوعدوستى مى‌پرداخت».
- «سيدالشهدا حسين بن على امامى است كه قيام و نهضت و شهادت او را غالباً … به منظور سرنگون كردن يزيد و تأسيس حكومت حق وهدايت و عدالت اسلامى… مى‌دانند. در حالى كه اولين حرف و حركت امام حسين… امتناع از بيعت با وليعهدى يزيد بود»
- «پيغمبران… عمل و رسالتشان در دو چيز خلاصه مى‌شود: انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحورى انسانها، براى سوق دادن آنها به سوى آفريدگار جهانها و… اعلام دنياى آينده جاودان بى‌نهايت بزرگتر از دنياى فعلى»
باز هم بايد گفت: اى دو صد لعنت بر خمينى و خامنهاى باد.
بايد گفت: تبت يدا خمينى… ومرگ بر اصل ولايتفقيه

***

Dienstag, 2. Februar 2010



استراتژى قيام وسرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى 30دى 1388
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت چهارم)

مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي - رهبر مقاومت ايران
فصل سوم –اصلاحات و سوابق آن در رژيم ولايتفقيه

چه خوب بود اگر خمينى پدر طالقانى را پس نمىزد و رياست جمهورى ايشان را مىپذيرفت. اما حتى ما به‌درستى نفهميديم كه چه شد كه آقاى طالقانى سه ماهونيم پس از اين‌كه ما او را نامزد رياست جمهورى كرديم، به‌طور ناگهانى درگذشت. من دليلى ندارم كه بگويم اين درگذشت مشكوك است. اما توده مردم در آنزمان شعار مى‌دادند «بهشتى، بهشتى، طالقانى را تو كشتى».

در هر حال، پدر طالقانى كه در آبان 57 از زندان آزاد شده بود، در بيرون زندان فقط 10ماه و نيم به‌سر برد و هر روز هم از جانب دار و دسته خمينى تحت فشار و در معرض جنگ اعصاب و بحران قرار داشت.
رفتار خمينى با آيتالله طالقانى، مفسر بزرگ قرآن، كه ديگر نمى‌شد به او هم برچسب التقاطى و منافق زد، نشان داد كه رژيم خمينى ظرفيت اصلاح شدن ندارد. هر كس اندك آشنايى با قران و تفسير داشته باشد، مى‌داند كه خمينى در تفسير قران نه فقط به گردپاى پدر طالقانى هم نمى‌رسيد، بلكه سراپا غرق در منطق صورى و اسلوب اسكولاستيكى و جهان‌بينى قرون وسطائى بود. تنها نقطه قوت خمينى مبارزه جويى او در زمان شاه البته از موضع مادون سرمايهدارى بود. مطلعين مى‌دانند كه خمينى بعد از كودتاى ننگين سال1332، هم كاسه كاشانى و سپهبد زاهدى بود كه اعدام مصدق را مى‌خواستند. خمينى تا زمان فوت آقاى بروجردى بزرگ در ابتداى 1340، «حاج آقا روح الله» ناميده مى‌شد. سپس در جريان ”انقلاب سفيد“ كه شاه براى حفظ رژيمش به اصلاحات ارضى و شركت زنان در انتخابات روى آورد، به مخالفت برخاست. قد علم كردن او در برابر كاپيتولاسيون بودكه شهرت و مقبوليت او را به اوج رساند. پس از 15خرداد 1342 شاه قصد دستگيرى و زندانى كردن او را داشت. اما سه تن از مراجع شناخته شده آن زمان (شريعتمدارى و ميلانى و مرعشى) به اتفاق گروه ديگرى از روحانيان شناخته شده از تبريز و ساير نقاط در شهر رى در جوار حرم شاه عبدالعظيم جمع شدند و گويا اعلاميهيى صادر كردند كه مضمون آن ارتقاى ”حاج آقا روح الله“ به رتبه آيتاللهى و مرجعيت بود تا خمينى بدينوسيله از پيگيرد و دستگيرى مصونيت پيدا كند. هر چند كه خمينى در منتهاى ناجوانمردى حتى شريعتمدارى را هم كه باعث نجات او شده بود، تحمل نكرد و به رذيلانهترين صورت، كارى را كه شاه نكرده بود انجام داد و آيتالله شريعتمدارى را در عين كهولت و بيمارى و كبر سن، حبس خانگى كرد و به تلويزيون كشاند.

***

راستى كه خمينى به هيچ‌كس وفا نكرد. حتى از اعدام قطبزاده هم كه در هواپيمايى كه از فرانسه به تهران آمد در كنارش نشسته بود، صرفنظر نكرد. يكى از زندانيان دهه 60 نقل مى‌كرد كه وقتى قطبزاده را نيمهشب براى اعدام مى‌بردند، چندين بار شعار درود بر مجاهدين داده بود… .
عزل بازرگان اولين نخستوزير خمينى كه خودش دولت و نخست وزيرى او را به امام زمان منسوب مىكرد، عزل بنى صدر اولين رئيسجمهور رژيم كه خودش مى‌گفت نويسنده اصل ولايتفقيه در خبرگان بوده، و سپس عزل منتظرى جانشين اعلام شده خمينى، جاى ترديد باقى نگذاشت كه رژيم ولايتفقيه هيچ‌گونه قابليت استحاله و اصلاح ندارد. گفته بوديم كه افعى هرگز كبوتر نمىزايد.

***

اصلاحات خمينى و حكم هشت مادهاى
يكسال و نيم پس از 30خرداد 1360 كه سركوب و شكنجه و اعدام (گاه صدها اعدام و تير خلاص فقط در يك شب) آبرو و حيثيتى براى رژيم باقى نگذاشته بود و برخى دستجات درونى رژيم و حتى منتظرى جانشين رسمى خمينى هم به‌ستوه آمده بودند، خمينى در 24آذر 1361 يك حكم 8 مادهيى خطاب به قوهقضائيه و تمام ارگانهاى رژيم صادر كرد. اين حركت در آن زمان سرو صداى زيادى به‌پا كرد و به آغاز رفرم و اصلاحات در رژيم خمينى تعبير شد، هرچند كه خمينى، در سراپاى همين حكم، مجاهدين و هر فرد و گروه برانداز را مستثنى كرده بود.

مهمترين نكات حكم 8 مادهاى خمينى به‌شرح زير بود:
«- رسيدگى به صلاحيت قضات و دادستانها و دادگاهها با بى‌طرفى كامل بدون مسامحه و بدون اشكال‌تراشيهاى جاهلانه كه گاهى از تندروها نقل مى‌شود
- احدى حق ندارد با مردم رفتار غيراسلامى داشته باشد.
- هيچكس حق ندارد كسى را بدون حكم قاضى كه از روى موازين شرعيه بايد باشد، توقيف كند يا احضار نمايد
- هيچكس حق ندارد در مال كسى دخل و تصرف كند يا توقيف و مصادره نمايد مگر به حكم حاكم شرع
- هيچكس حق ندارد به خانه يا مغازه يا محل كار كسى بدون اذن صاحب آنها وارد شود يا كسى را جلب كند يا به نام كشف جرم يا ارتكاب گناه تعقيب و مراقبت نمايد يا نسبت به فردى اهانت نموده يا به تلفن يا نوار ضبط صوت ديگرى به نام كشف جرم يا كشف مركز گناه گوش كند و يا براى كشف گناه، شنود بگذارد
- آن چه ذكر شد و ممنوع اعلام شد، در غيرمواردى است كه در رابطه با توطئه‌ها و گروهكهاى مخالف اسلام و نظام جمهورى اسلامى است كه براى براندازى نظام جمهورى اسلامى و افساد فىالارض اجتماع مى‌كنند و محارب خدا و رسول مى‌باشند، كه با آنان در هر نقطه كه باشند و هم‌چنين در جميع ارگانهاى دولتى و دستگاههاى قضايى و دانشگاهها و دانشكده‌ها و ديگر مراكز با قاطعيت و شدت عمل ولى با احتياط كامل بايد عمل شود،
- اگر براى كشف خانه‌هاى تيمى و مراكز جاسوسى و افساد عليه نظام جمهورى اسلامى از روى خطا و اشتباه به منزل شخصى يا محل كار كسى وارد شدند و در آن جا با آلت لهو يا آلات قمار و فحشا و ساير جهات انحرافى مثل مواد مخدره برخورد كردند حق ندارند آن را پيش ديگران افشا كنند
- هيچ‌يك از قضات حق ندارند ابتدائاً حكمى صادر نمايند كه به وسيله آن مأموران اجرا اجازه داشته باشند به منازل يا محلهاى كار افراد وارد شوند كه نه خانه امن و تيمى است و نه محل توطئه‌هاى ديگر عليه نظام جمهورى اسلامى است.
-جناب حجت الاسلام آقاى موسوى اردبيلى، رئيس ديوان عالى كشور و جناب آقاى نخست‌وزير (ميرحسين موسوى) موظفند شرعاً از امور مذكوره با سرعت و قاطعيت جلوگيرى نمايند
- بايد ملت از اين پس كه در حال استقرار و سازندگى است احساس آرامش و امنيت نمايند و آسوده خاطر و مطمئن از همه جهات به كارهاى خويش ادامه دهند».

***

موضع مجاهدين
مجاهدين در همان زمان ”دعوى رفرم! در اوج خفقان بازگشت ناپذير“ از سوى ولىفقيه ارتجاع را به سخره گرفتند.
سرمقاله نشريه مجاهد بتاريخ 9دى 1361 در اين باره نوشت:
-مشكل مردم و انقلاب ايران با رژيم خمينى از همان روز نخست، نه در بد عملى اين يا آن پاسدار يا حاكم ضدشرعى بلكه در بنياد رهبرى غاصبانه خمينى و رژيم قرون وسطايى، ضدبشرى و دجال گونه اوست… پس مشكل رژيم يك مشكل سياسى مربوط به حاكميت و قدرت حاكم است و لاغير…

-در شرايطى كه به‌گفته ناطق نورى وزير كشور رژيم تنها در آبانماه 1600نفر فقط در تهران به اتهام هوادارى از مجاهدين دستگير شدهاند… خطر ”رفرم“ براى آنهايى كه آب از سر رژيم شان گذشته در اين است كه به‌قول توكويل (نويسنده و متفكر سياسى فرانسوى قرن نوزدهم) دست زدن به رفرم، همانا دست زدن به انقلاب (بهمعنى واژگونى) مى‌باشد و به‌ناگهان همه رشتههاى ديكتاتورى را پنبه مى‌كند.

-اگر خمينى تظاهرات اواخر شهريور و اوايل مهر 60 را با قساوت بىحد و حصر و غيرقابل تصور، سركوب نمى‌كرد از جرقه حريق بر مى‌خاست.
-اين رژيم نه امكان رفرم دارد و نه آلترناتيوى در داخلش شانس وجود دارد.
- بنابراين، جاى اين دارد كه به خمينى بگوييم، تو مسأله مردم را حل كن، مسأله مجاهدين پيشكش و از اين بابت هيچ غم مخور! زيرا چنان‌چه فىالواقع بتوانى به درد مردم برسى، مجاهدين هر كه باشند و به هر پايهيى هم رسيده باشند، خودبه‌خود ديگر موضوعيتى نخواهند داشت. اما واى بر تو اگر هم‌چنان‌كه تاكنون در سركوب و خفقان افزودهاى، باز هم به آن ادامه بدهى…

***

27سال پيش، سرمقاله «مجاهد» با قطعه زير از جمعبندى سال اول مقاومت از قول خود من، اين‌چنين خاتمه مى‌يافت:
«… . به خمينى بايد گفت: مگرتو مدعى نيستى كه همه امت پشت سرتوهستند؟ مگربه قول دجالانه خودت، همه نيروهاى معنوى كائنات را هم پشت سر خودت ندارى؟ مگر براساس دعاوى كذب خودت، خدا و پيغمبر واسلام وملتهاى اسلام وامام زمان و امثالهم را پشت سرت ندارى؟ مگر رهبر مستضعفان جهان نيستى؟
مگر پايه طبقاتى مكفى (به قول برخى مدعيان) ندارى؟
مگر توان بسيج بهاندازهى كافى ندارى؟
گيريم كه توان سازماندهى و قدرت تاكتيكى و همه اين چيزها را هم دارى، خوب، بارك الله! بنابر اين، از ماده و معنا كه چيزى كم ندارى!
پس بى زحمت، يك مرحمتى بفرما و به قصد شتشوى چهرهى رذل و پليد خودت هم كه شده، سر مشك ديكتاتورىات را باز كن و از شكنجه و اعدام دستبردار…

خوب، كسى كه چنان پايه هائى دارد، ديگر چرا مىترسد؟ مگر از پاريس، يك جمبوجت حامل خبرنگار و مفسر و تحليلگر باخودش نبرد به ايران؟ حالا چطور شد كه همه خبرنگاران جهان، جاسوس شدند!؟
خوب تو كه ميگويى ساواك 36ميليونى دارى، پس ترس از جاسوس ديگر چرا؟ بگذاريد بيايند ببينند… .
خوب، مگر ما يك ”گروهكى“ بيش نيستيم؟! خودت 24ساعتهدارى مىگويى… . خوب چه خبر است؟ اين‌قدر فشار براى چى؟ اين‌قدر كشتار براى چى؟ اين‌قدر شكنجه و دار و اعدام براى چى؟ مگر دنيا نگفت و نمى‌گويد كه زندانهايت را باز كن ببينيم؟ خوب بپذير. اگر شكنجه نيست، بگو آقا بيائيد ببينيد. اگر دست بريدن و پا بريدن نيست، بگو آقا بيائيد ببينيد.
ديگر چه لزومى هست كه مجروح را از تخت بيمارستان ببرى اعدام بكنى؟ ديگر چه لزومى هست كه زن باردار را اعدام بكنى؟
خوب، اقلا بگذاريد وضع حمل كند. دو ماه، سه ماه، چهار ماه، مهلت بده تا بچه را به دنيا بياورد و بعد بكش… . !»

***

اصلاحات خاتمى
دود و دم ”2خرداد“ و شعبده اصلاح طلبى خاتمى را حتماًًًًًًًًً به ياد داريد. به‌قول خودش آمده بود تا «معاند نظام را به منتقد و منتقد را به موافق» تبديل كند. حرف از قانون و جامعه مدنى و گفتگوى تمدنها و حتى حقوقبشر و آزادى احزاب هم مىزد.
در روز 3خرداد 1376، بهمحض اعلام نتيجه اوليه انتخابات رژيم در آن زمان، من در پيامى به همين مناسبت به اطلاع هموطنانمان رساندم كه آخوند خاتمى كيست و چه سوابقى در اشغال موسسه كيهان در سال 1359 و چه كارنامهيى در سانسور و خفقان و كوبيدن بر طبلهاى جنگ و صدور ارتجاع و تروريسم در 10سالى كه وزير ارشاد خمينى بوده است، دارد.

- «مطابق بيوگرافى منتشر شده در روزنامه ابرار (مورخ 29مرداد1368)، طلبهى بوده كه «در قم مقدمات و قسمتهايى از سطح» ‌را حين تحصيلات دبيرستانى فراگرفته و بعد هم به خدمت سربازى رفته و «بين سالهاى 50 تا 57 نيز چند بار به قم» رفته است. در ابتداى57 به‌دعوت بهشتى سرى به هامبورگ زده و سپس در زمان خمينى به‌عنوان نماينده اردكان، به مجلس ارتجاع رفته است»
- او «از خط‌اماميهاى دوآتشه بود كه اكنون به مقتضاى زمان، لباس «اعتدال» به تن كرده و غافل از اين است كه مردم ايران به‌خوبى مى‌دانند كه سگ زرد برادر شغال است!»

با اين حال در همين پيام به صراحت گفتم كه «در هر حال مبارك است!… ولو بهاندازه‌يك قطره، آزادى و قانون و حقوق‌بشر در رژيم ولايت وارد نمايد و از اعدام و شكنجه و زندان و قلم‌شكستن و لب‌دوختن و دست‌بريدن و چشم از حدقه درآوردن فقط يك قدم عقب بنشيند، تا ببيند مردم چه به روز ”نظام مقدس جمهورى اسلامى“ مى‌آورند. مقاومت ايران هم دقيقاً همين را مى‌خواهد و از هر قطره آزادى و از هر قدم عقب‌نشينى جلادان بغايت استقبال مى‌كند، چرا كه بالمآل موجب سرنگونى رژيم در تماميت آن» مى‌شود.

***

بالاترين دستاورد آخوند خاتمى براى رژيم
در آبان 76 در گفتگويى با هموطنانمان در آمريكا كه تحت عنوان «وضعيت رژيم و موقعيت مقاومت» منتشر هم شد، به استحضار رساندم كه حرف و كاركرد اصلى جماعت خاتمى براى رژيم ولايتفقيه اين است: «سوق دادن مخالفان از نوع براندازى به مخالفان سياسى و متعاقباً تبديل و استحاله مخالفان سياسى به منتقدان فرهنگى… حرف واضح است: كار سرنگونى نكن! مخالفت سياسى كن! بعد برو به منتقد فرهنگى تبديل شو!.
مخالفت سياسى هم كه مى‌دانيد در اين روزگار، در داخل رژيم و جناحهاى آن، صدبار بيشتر از كسانى كه در خارجه نشسته‌اند، وجود دارد. منظورم كسانى است كه نان پناهندگى سياسى را مى‌خورند و هنرى جز لنگ و لگد زدن به شوراى ملى مقاومت و مخصوصاً به مجاهدين ندارند و در‌قياس با مخالفان سياسى داخل رژيم اصلاً دليل وجودى و پناهندگى سياسىشان در خارجه معلوم نيست چيست.
وزارت اطلاعات رژيم هم بخشنامه داده كه به‌مجاهدين بزنيد، هرچه هم خواستيد در مخالفت سياسى با رژيم بگوييد. اين‌طور است كه هر‌شاگرد جلادى را مى‌آورند تا مجاهدين و مقاومت را زير‌ضرب بگيرد، يك انتقاد فرهنگى يا مخالفت سياسى هم با رژيم بكند».

اما بالاترين دستاورد آخوند خاتمى براى ولىفقيه چشمك و چراغهايش با اروپا و آمريكا بود كه به نامگذارى تروريستى مجاهدين و به بمباران و خلع سلاح آنها و كودتاى نافرجام 17ژوئن منجر شد. هنوز هم وقتى خاتمى و شركا مى‌خواهند فايده خود را به رخ ولىفقيه بكشند در صدر دستاوردهايشان به همين استناد مى‌كنند.
‌‌ خرازى وزير خارجه خاتمى در 18اسفند 1377 رسماًًًًًًًًًًًًًًًًً «خاتمه دادن» ‌به فعاليتهاى مجاهدين و مقاومت ايران را «يكى از معيارهاى جدى ارزيابى ميزان صداقت كشورهاى اروپايى» ‌و عامل «تعيين‌كننده» ‌ در «مناسبات آتى» ‌رژيم با آنها اعلام كرد.

***

آرمان و اسلوب خاتمى
در شهريور 1377 در مصاحبههايى كه تحت عنوان «كدام فضاى باز سياسى؟» منتشر شد
درباره آرمان و اسلوب خاتمى، حرف ما اين بود:
«به هر شكلى هم كه آخوند خاتمى را بزك كنند، فايده ندارد. از نظر او ”سرمايه‌هاى ارزنده كشور“ دژخيمان وزارت اطلاعات و ”خدمتگزار مردم“ لاجوردى است. اس و اساس و ”محور و مدار نظام“ مطلوبش هم ولى‌فقيه و نيروى آرمانى ”او هم سپاه پاسداران است!“ كما‌اين‌كه گفت: ”سپاه بايد باشد و هست، با همه وجود به‌سپاه عزيزمان [يعنى به جنگ و جنايت] افتخار مى‌كنيم، سپاه نيروى آرمانى انقلاب ما و بدون ترديد آرمانى‌ترين نيروى مسلح عالم است“ . درباره رهبر معظمش هم گفت: ”امروز دولت ما، سپاه ما، نيروهاى مسلح ما همگى با محوريت رهبرى معظم انقلاب در كنار‌هم هستند“ .

در‌واقع كسانى كه اين را بزك مى‌كنند، از يك‌مشت ولگرد سياسى در راه دور و در ديار فرنگ كه بگذريم، كسانى هستند كه منافع مشخص مادى دارند. اين يك بحث روشنفكرنمايانه در كافه‌ها نيست، قيمت را مردم ايران با گوشت و پوستشان، با جانشان، با مالشان، با عرض و نواميسشان بايد بپردازند.

اين شخص هنوز لازم نديده حتى يك كلمه به مردم توضيح بدهد كه در اين رژيم چندنفر را اعدام كرده‌اند، چند ‌زندانى سياسى داشته‌اند؟ چه تعداد را شكنجه كرده‌اند؟ تعداد دقيق قتل‌عام‌شدگان چند‌نفر بوده است؟ گورهاى جمعى كجاست؟ مجموعه چپاولها و دزديها از اموال ملت در اين رژيم چقدر بوده است؟
اين بحثها يك بحثهاى نظرى نيست. براى مردم ايران به‌معناى طولانى كردن عمر همين رژيم است. به‌معنى ادامه فقر، بدبختى، فحشا، خودسوزى، خودكشى و جرم و جنايت است. يك مشت آخوند جانى و شياد در منتهاى رذيلت يك‌مرتبه چرخشمدارى پيشه كرده‌اند، بدون آن‌كه ملت ايران را شايان آن بدانند كه يك‌كلام توضيح بدهند كه از كى قانون و جامعه مدنى را كشف كردند! و از كى به‌وجود ”دولت و ملت برادر و مسلمان عراق“ پى بردند. به‌ناگهان سرتيپ‌ـ پاسدارها و شكنجه‌گران وزارت اطلاعات و كميته و نيروى انتظامى، روزنامه‌نويس و اهل كار فرهنگى شدند. و چون با سركوب نتوانستند ملت ايران و مقاومتش را از پاى دربياورند، حالا مى‌خواهند با فريب و نيرنگ مقابله كنند».

خاتمى، ولايتفقيه را با شرك آشكار ”اراده برتر منتسب به وحى“ مى‌خواند و به‌طرز مضحكى رژيم را ”دموكراسى وحيانى“ توصيف مىكرد. دست آخر هم بدون هيچ رودربايستى «هرگونه سخنى از تغيير قانون اساسى» رژيم ولايت‌فقيه را «خيانت به ملت ايران» اعلام كرد و همه را به ايستادگى در برابر «كسانى كه به شورش» ‌و «نفى و براندازى مى‌خوانند»، ‌دعوت كرد (آذر 1379).

***

تعريف استحاله و الزام رفرم در رژيم ولايتفقيه
در بهمن1377 كه دود و دم استحاله طلبى در رياست جمهورى آخوند خاتمى بالا گرفته بود، ناگزير به تعريف كلمه استحاله پرداختيم و گفتيم:
«كلمه استحاله يعنى دگرگونى و از چيزى به چيز ديگر تبديل شدن.
از لحاظ فقهى و شرعيات، اين دگرگونى اسباب تطهير و پاك‌كننده هم هست يعنى شئ نجس و ناپاك (مانند سگ مردهى كه پس از ساليان در نمكزار به نمك تبديل شده باشد) بر اثر استحاله و تغيير بنيادين و ماهوى، پاك مى‌شود.
اما از نظر سياسى، كلمه استحاله را مترادف با رفرم‌ و اصلاح‌پذيرى به‌كار مى‌بريم… … … .

-حال اگر بشود يك شئ قراضه و فرسوده را به‌نحوى تعمير و اصلاح كرد كه حداقل كاركردهاى مطلوب را داشته باشد، كدام عقل سالم مى‌تواند مخالف تعمير كردن و اصلاح آن باشد؟
بر اين اساس اگر بشود يك رژيم را هم طورى اصلاح كرد كه با منافع اساسى مردم حداقل سازگارى را داشته باشد، در اين صورت بنا را بر اصلاح آن مى‌گذاريم، نه بر دور‌انداختن و براندازى.
-اما الزام استحاله رژيم آخوندى مشخصاً كنار گذاشتن و از دور خارج كردن بالفعل ولايت‌فقيه است. يعنى دست كم براى پرش از مادون سرمايه‌دارى به سرمايه‌دارى مى‌بايد ولىفقيه بالفعل كنار زده بشود. فراموش نكنيم كه در رژيم ولايت و سلطنت مطلقه فقيه، مهار كردن هيولاى ولايت به‌مثابه خنثى‌سازى و سپس دفع و كنارزدن آن است.
بنابراين، در جنگ جناحهاى رژيم، پيشرفت جريان استحاله‌طلب به اين‌معنى است كه خاتمى بايد خامنه‌اى (يعنى ولىفقيه و همه كاره رژيم) را بالفعل از دور خارج كند.

اگر بتواند اين اخراج را محضرى و قانونى بكند، يعنى قانون اساسى را عوض كند، كمال مطلوبش است. اگر هم نتواند، دست‌كم بايد در عمل و بالفعل، دست ولى‌فقيه را كوتاه كند تا ديگر نتواند همه‌كاره باشد و حرف آخر را بزند.
اما كسى كه مى‌گويد استحاله واقعى نيست، مضمون حرفش اين است كه جريان شبه‌بورژوايى استحاله‌طلب نمى‌تواند ولى‌فقيه را با اختيارات گستردهى كه دارد كنار بزند. چرا؟ چون شوراى نگهبان دست اوست، نيروهاى مسلح دست اوست، انواع و اقسام بنيادها دست اوست، قوه قضاييه دست اوست، بنياد به‌اصطلاح مستضعفان دست اوست، و خلاصه، قدرت بلامنازع سياسى و اقتصادى و مذهبى و قانونى است، سياستهاى نظام را تعيين مى‌كند و ناظر بر اجراى آنهاست. جنگ و صلح را او اعلان مى‌كند. ‌رئيس راديو و تلويزيون را او منصوب مى‌كند و…
-ملاحظه مى‌كنيد كه فرق حرف ما با استحاله‌طلبان در اين است كه آنها به‌جاى راه‌حل، سراب نشان مى‌دهند و با توهم‌پراكنى حول خاتمى مى‌خواهند رژيم را در تماميتش حفظ و از سرنگونى در امان نگهدارند».

***

تعريف و معيار تشخيص اصلاحطلبان واقعى
شوراى ملى مقاومت ايران در بيانيه 25فروردين1378 حقايق بسيار مهمى را با مردم ايران در ميان گذاشت كه برخى از آنها را عمداً با شمارهبندى جديد نقل مىكنم تا معنى و تعريف و شاخص والزام اصلاح طلبى واقعى كه همانا حذف ولايتفقيه يا دست كم خلع يد از او و برگزارى انتخابات آزاد بر اساس اصل حاكميت مردم است، برجسته شود:
يكم- در سال 77ماهيت و نقش خاتمى، كه از اين پيش‌تر توسط شوراى ملى مقاومت خاطرنشان شده بود، بيش از پيش آشكار شد و به اثبات رسيد كه اين آخوند فريبكار هرگز اهل اصلاحات و ايجاد رفرم نبوده و نيست.

خاتمى كه بهعنوان دست‌پرورده و شاگرد بهشتى مورد توجه و عنايت ويژه محافل استعمارى است. بارها به صراحت اعلام كرده كه به ولايت خامنه‌اى وفادار است و آن را «منتسب به وحى» مى‌داند، حال آن كه لازمه رفرم در نظام جبّار مذهبى حاكم بر كشور، حذف ولايت‌فقيه يا دست‌كم خلع يد عملى از ولى‌فقيه است.

دوم-بر همگان ثابت شده است كه اين نظام، به دليل تضاد آشتى‌ناپذيرش با حاكميت مردم و حقوق شهروندان، اراده و ظرفيت رفرم، گشايش، اصلاح و استحاله ندارد. بنابراين گسستگى‌هاى ناشى از دوره پايانى اين رژيم، نشانه گشايش و استحاله نيست. تحولات و رويدادهاى دوره رياست‌جمهورى خاتمى هم نشان داده كه باند او نه مى‌خواهد و نه مى‌تواند به رفرم سياسى دست بزند. هدف واقعى اين باند چيزى جز طولانى‌تر كردن عمر همين رژيم پيرامون «عمود خيمه نظام» نيست.

سوم- خاتمى، لاجوردى را «خدمتگزار مردم» و صياد شيرازى را «سرباز فداكار اسلام و فرزند برومند ايران» مى‌نامد؛ در تمامى زمينه‌هاى اساسى سرسپردگى خود را به ولايت خامنه‌اى اعلام مى‌كند و بر قتلهاى سياسى و كشتار نويسندگان و روشنفكران سرپوش مى‌گذارد.

چهارم- هم‌چنانكه مسئول شورا به كرات اعلام كرده است، اگر آخوندهاى حاكم بر ايران و همدستانشان و همه آنهايى كه به اين رژيم نامشروع چشم دوخته‌اند، منكر حمايت اكثريت عظيم مردم ايران از اين مقاومت هستند، مى‌توانند بخت رژيم را در برابر شوراى ملى مقاومت ايران در يك انتخابات آزاد براى رياست‌جمهورى، بر اساس اصل حاكميت ملت‌ (و نه ولايتفقيه) يا در انتخابات مؤسسان، با تضمين‌هاى كافى و تحت نظر ملل متحد، به آزمايش بگذارند. بنابراين باز هم تكرار مى‌كنيم كه اين مقاومت خونبار توان و ظرفيت آن را هم دارد كه براى اثبات مشروعيت خود و تعيين‌تكليف نهايى با دشمن، به هر نوع آزمايش مسالمت‌آميز از قبيل همه‌پرسى يا انتخابات آزاد با تضمين‌هاى محكم بين‌المللى تن دهد تا عدم مشروعيت رژيم ضدبشرى را در تماميتش به همگان اثبات كند.

پنجم - شوراى ملى مقاومت ايران معيار تشخيص استحاله‌طلبان قلابى از اصلاح‌طلبان واقعى را تحميل كردن انتخابات آزاد بر اساس اصل حاكميت مردم به رژيم مى‌داند. پس خاتمى يا هر كس ديگرى كه مدعى اصلاح‌طلبى است، بايد در سر لوحه برنامه خود بر نفى ولايتفقيه و ضرورت برگزارى انتخابات آزاد تكيه كند. كسانى كه با شيادى، اعتراضهاى سياسى و حركات نظامى جنبش مقاومت را همسويى با «انصار حزب‌الله» و در جهت تقويت جناح غالب رژيم اعلام مى‌كنند، رذيلانه در پى كتمان همين حقيقت‌اند.

ششم-بنابر همه تجارب جهانى، رفرم و اصلاح واقعى در هماهنگى با اپوزيسيون انقلابى و با تكيه به اين نيرو صورت مى‌گيرد. رفرميست واقعى، در مبارزه عليه استبداد مذهبى، با شوراى ملى مقاومت همسوست. وگرنه ادعاى اصلاح‌طلبى، گشايش يا طلب «جامعه مدنى» حرفى پوچ و ادعايى ميان‌تهى خواهد بود.

هفتم-آخوند خاتمى هم اگر رفرميست واقعى مى‌بود مى‌توانست از حركات سياسى و نظامى جنبش مقاومت و حركات راديكال مردمى، بهترين استفاده را براى كنار زدن ولايت‌فقيه و پيش‌بردن اصلاحات ببرد.

هشتم-اما فرصت‌طلبان و فرومايگان دنياى سياست با مخدوش كردن مرز بين رفرميستهاى قلابى و اصلاح‌طلبان واقعى و با جازدن خاتمى بهعنوان اصلاح‌طلب، اين ادعاى سخيف را مطرح مى‌كنند كه گويا جنبش مقاومت بازنده اول تحقق يك رفرم سياسى است و به اين خاطر دست به مبارزه انقلابى زده است. در حالى كه مقاومت ايران كه براى خواستهاى اساسى مردم ايران يعنى استقلال، آزادى، دموكراسى، پيشرفت، صلح و عدالت مبارزه مى‌كند، از رفرم و اصلاح و هرگونه گشايش سياسى استقبال مى‌كند و با ايمان به حقانيت راهى كه انتخاب كرده است، برنده اول چنين روندى، كه لاجرم به سرنگونى رژيم استبداد مذهبى منتهى مى‌شود، خواهد بود.

نهم-خواست مقدم و عاجل مردم ايران آزادى و حاكميت مردمى است و اين جز از طريق طرد كامل رژيم ولايت‌فقيه و تمامى دسته‌بنديها و باندهاى درونى آن صورت نخواهد گرفت. اين خواست به همانگونه كه در بيانيه ملى ايرانيان آمده است، «خط قرمز پيكار آزادى به شمار مى‌رود. عبور از اين خط قرمز كه حصار حياتى و مرزبندى ملى ايرانيان در برابر حاكميت آخوندى است، هر فرد يا جريان سياسى را، هرچند سابقه يا داعيه مخالفت با رژيم داشته باشد، از جرگه مخالفان رژيم خارج و به ورطه خيانت مى‌كشاند».

دهم-بيانيه ملى ايرانيان، كه مصوبه شوراى ملى مقاومت ايران است، از ارزشمندترين سندها و مصوبات مقاومت شمرده مى‌شود كه يكايك حروف و كلمات آن با رنج و خون شهيدان و رزم پيگير و استوار رزم‌آوران و اعضا و پشتيبانان اين مقاومت سرشته شده است. از اين‌رو بيانيه ملى، كه با مرزبنديهاى اساسى خود هويت سياسى ايرانيان ميهن‌دوست و آزادىخواه را تعريف و مشخص كرده است، معيار تشخيص دوست از دشمن و مبناى قابل اتكاى تنظيم‌رابطه با همه افراد و جريانهاى سياسى و جذب و دفع نيروهاست.

***

اگر خاتمى در برابر ولىفقيه مىايستاد
راستى اگر با همين شاخص و معيارى كه در مورد اصلاحطلبان واقعى گفتيم، خاتمى در 8سال رياست جمهورى، در رأس بوروكراسى عظيم الجثه دولتى در ايران، با دريايى از امكانات، درصدد نفى ولايتفقيه يا خلع يد و كوتاه كردن دست آن بود، چه مى‌شد؟
اگر «هرگونه سخنى از تغيير قانون اساسى» رژيم ولايت‌فقيه را «خيانت به ملت ايران» نمى‌دانست، اگر از برگزارى انتخابات آزاد دفاع مى‌كرد و اگر تمام همّ و غمّ خود را براى ليست گذارى و بمباران و انهدام نيروى محورى اپوزيسيون، آن هم با ميلياردها دلار رشوه، صرف نمى‌كرد، چه مى‌شد؟

جواب به سادگى اين است: صرفنظر از گذشته ننگين اش، صرفنظر از همه جنايتهايى كه مرتكب شده بود، صرفنظر از مسئوليتش در قتلعام زندانيان سياسى و صرفنظر از شراكت و تبليغ براى فرستادن 450هزار دانش آموز زير 18سال به جبهههاى جنگ ضد ميهنى در مقام رئيس ستاد تبليغات جنگ، كه خودشان اكنون مى‌گويند 36هزار نفر از آن دانش آموزان در ميدانهاى مين يا بطرق ديگر قربانى شدند، بله صرفنظر از همه اينها:
اولاً-مى‌توانست خط اصلاحات واقعى را با استفاده از همه امكانات بالفعل و بالقوه داخلى و بينالمللى پيش ببرد.
ثانياً-مى‌توانست توده مردم را بسيج كند، به ميدان بياورد و پيشروى خود را تضمين كند. اما همه ديدند كه به‌عكس، قيام دانشجويان در تير1378 را كه بهترين فرصت بود، جريان انحرافى خواند. راه سركوب آن را هموار كرد و با ولىفقيه همدست شد.
ثالثاً-به هر ميزان كه از ولايتفقيه فاصله مى‌گرفت و در مقابل ولىفقيه مىايستاد، شوراى ملى مقاومت، همين مجاهدين خلق و همين خلق ستمديده، بدون هرگونه چشمداشت به اضعاف به حمايت و تقويت او مىشتافتند. تجربهيى كه سى سال پيش در رياست جمهورى بنى صدر همگان به چشم ديدند. در مورد موسوى و فاصله گرفتن خواسته يا ناخواسته، و فهميده يا نفهميده او از ولايتفقيه هم، همين‌طور است و بعداً توضيح خواهم داد.

***

يك يادآورى تاريخى
يادآورى مى‌كنم در حالى‌كه مجاهدين و پشتيبانان آنها، نخستين انتخابات رياست جمهورى رژيم را تحريم كردند، اما باز هم به اميد مسالمت و براى اصلاح اين رژيم يا دستكم آزمايشى ديگر در همين مسير، در حمايت و تقويت بنى صدر، صميمانه و صادقانه از چيزى فروگذار نكردند. براى بنى صدر، چه در مقام رئيسجمهور و چه بعد از عزل او توسط خمينى، تا پاى جان مايه گذاشتند. اما افسوس كه عاقبت به ورطه خيانت درغلتيد و نشريهاش هم در خارجه، طابق النعل بالنعل، به رله كننده اطلاعات آخوندها عليه مجاهدين تبديل شد.

عكس ملاقاتهاى او با ماموران پيشانى سياه اطلاعات آخوندها بعد از شبه كودتاى 17ژوئن در فرانسه، شهادت دادن در برابر سرويس اطلاعات فرانسه عليه مريم، شركت در 2 دادگاه ماموران اطلاعات آخوندها در فرانسه براى شكايت و شهادت دادن دروغين عليه مجاهدين، و ارتزاق ننگين از فيلترينگ وسانسور اينترنتى كه تجهيزات و آموزش آنرا گرداننده نشريه بنى صدر براى ماموران وزارت اطلاعات كه به آلمان مىآمدند، تامين مىكرد، بهراستى منزجركننده است. آن هم براى كسى‌كه مدعى آزادى بيان است و روزگارى در كنار مقاومت ايران بود و از 30تير سال1360 تا پايان سال 1362 در جايگاه رئيسجمهور شوراى ملى مقاومت قرار داشت. علاوه بر اين، ملتزم به حفظ حرمت اين جايگاه بود، چرا كه «مشروعيت خود را تماماً از مقاومت عادلانه مردم ايران عليه رژيم ارتجاعى خمينى و خونبهاى رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارز اين ميهن عليه ديكتاتورى و وابستگى كسب مى‌كند» (ماده 2 فصل اول– برنامه شوراى ملى مقاومت و دولت موقت جمهورى دموكراتيك اسلامى ايران)

شگفتا كه مجاهدين جان او را از چنگال خمينى و لاجوردى و از ندامت تلويزيونى نجات دادند. وقتى كه او در تهران به پايگاه ما آمد، من اشرف را موظف كردم كه اگر حملهيى براى دستگيرى بنى صدر صورت بگيرد، پاسداران خمينى ابتدا بايد از روى جسد او و طفل شيرخوارش و جسد تمام برادران وخواهرانمان كه در اين پايگاه بودند بگذرند… اما بنى صدر پس از 17ژوئن، فرصت رابراى خنجر زدن به مريم كه در زندان فرانسه بود و براى خنجر زدن به مجاهدين، با پيكرهاى سوخته در خارجه و پايگاههاى بمباران شده در عراق، از دست نداد.

به‌راستى كه هم خطى و اشتراك عمل با مزدوران اطلاعات آخوندى و سرويس ذيربط فرانسوى عليه مريم و اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده مقاومت و پناهندگان مجاهدين، با آن همه پرونده سازى و احكام اخراج و تبعيد، زشت ترين و شنيعترين كار است. به‌ويژه كه رژيم و مزدورانش به صراحت مىگويند كه در فرانسه هم خواستار بستن مقر شوراى ملى مقاومت ايران و اقامتگاه رئيسجمهور برگزيده آن و تكرار همان جنايتها و فشار و سركوبى هستند كه در قرارگاه اشرف از طريق دولت عراق انجام شد.

***

يادآورى ضرورى ديگر
بحث كه به اين‌جا رسيد، يادآورى ديگرى را درباره اين قبيل بيشرافتيها ضرورى مىبينم تا ديگر كسى جرات تعرض به امنيت و سلامت پناهندگان را كه بدون ترديد سلسله جنبان آن اطلاعات رژيم آخوندها در ارتباط با سرويسهاى ذيربط است، به خود ندهد.

ماجراى اخراج 14تن از مجاهدين و اعضاى مقاومت ايران از فرانسه به گابن در سال 1366 را كه سرانجام با يك اعتصاب طولانى در كشورهاى مختلف جهان پايان پذيرفت همه مى‌دانند. در همان زمان، ليبراسيون اين «وجه المصالحه» قراردادن پناهندگان و اخراج مجاهدين را «بيشرفانه» توصيف كرد (ليبراسيون-25دى 1366).

قبل از آن در سال 1365 و اواخر 1364 شيراك نخستوزير وقت فرانسه معاملات و زد و بندهاى خود را با رژيم از جيب مقاومت ايران آغاز كرده بود. اريك رولو، روزنامهنگار مشهور و سفير سابق فرانسه در تونس، بعدها در دى‌ 1380، فاش كرد كه فرستادگان شيراك در تهران در مذاكره با رفيق‌دوست، نه فقط ”اخراج مسعود رجوى“ را پذيرفتند، بلكه «حتى به‌طرفهاى ايرانى خود گفته بودند كه اگر بخواهيد مى‌توانيد اشخاصى از مخالفانتان را هركجا كه خواستيد و توانستيد برباييد و ما چشمانمان را خواهيم بست». (مصاحبه با RFI، 8ژانويه 2002)

ضمناً در 13فروردين 1365 كه هنوز به عراق منتقل نشده بوديم، بمبى در اطراف محل اقامتمان منفجر شد كه مقامهاى رسمى آن را به‌طور مضحكى به يك ”مارگير“ يا ”يك آدم بدخواب“ نسبت دادند! در همين ايام، باند تبهكار معروف به اقليت نيز براى اخراج من از فرانسه به برخى اقدامات مشابه با آن‌چه اكنون ماموران اطلاعات رژيم عليه مريم و اقامتگاه او در اورسورواز انجام مى‌دهند، دست مىزدند.

***

به قسمتهايى از واكنش و اطلاعيه شوراى ملى مقاومت ايران در اول ارديبهشت سال 1365 در همين باره كه من خلاصه مىكنم، توجه كنيد:
«باند تبهكار معروف به اقليت… طى روزهاى 28اسفند 64 تا 25فروردين 65 به نمايشهاى نفرتانگيز و اقدامات ضدانقلابى ديگرى عليه مقاومت مردم ايران در مقر شوراى ملى مقاومت و محل اقامت مسئول اين شورا دست يازيد كه انزجار عميق عموم هموطنان شرافتمند و آگاه ما را برانگيخته است…

-شورا حركات تبهكارانه اين باند در شهرك اور-سوراوآز را در رديف تمهيدات و توطئههاى رژيم خمينى دانسته و آن را در راستاى اعمال تروريستى پاسداران جنايتپيشه خمينى (كه تاكنون خود آنها قادر به انجام آن نبودند) تلقى مىكند. حركات مزبور موجب تشنج در اين شهرك شده و راه را براى اقدامات تروريستى و بمبگذارى بعدى هموار نموده است… بدين ترتيب باند نامبرده در شرايط كنونى به مناسبترين وسيله و آلت دست جريانات ارتجاعى و استعمارى عليه مقاومت دوران ساز مردم ايران تبديل شده است…
- اين باند براى رسيدن به هدف ناپاك خود حاضر است به هر شيوه ضدانقلابى و ضدبشرى دست بزند و درصف عاملان و مجريان جريانهائى عمل كند كه رشد و اعتلاى داخلى و بينالمللى مقاومت مردم ايران براى آزادى و صلح و استقلال مانع تحقق مقاصد شوم آنهاست.
-خواست جلوگيرى از فعاليت مبارزاتى مسئول شوراى ملى مقاومت در فرانسه، سلب حفاظت يا اخراج او، خواست رژيم خمينى، خواست ضدانقلاب مغلوب و خواست حاميان بينالمللى آنان مىباشد كه اكنون توسط اين باند منحط عنوان مىشود.
-نبايد از ياد برد كه حركات مشمئزكننده باند مزبور تجاوز آشكار به حقوق هم ميهنان پناهنده ماست و بازتاب آن حريم پناهندگى سياسى را نيز در تماميتش مخدوش مىكند.

-شوراى ملى مقاومت ايران… اطمينان دارد كه مردم ايران هيچ‌گاه تشبثات جنايتكارانه باند مزبور را برآنان نخواهند بخشيد و اينان بايستى دربرابر مردم محروم و ستم ديده ما پاسخگو باشند و در معرض داورى قرار گيرند.
-شوراى ملى مقاومت سقوط اين باند توطئهگر به ورطه اينگونه اعمال ضدبشرى و موضعگيرى در برابر آن را يك سرفصل كيفى در روابط نيروهاى سياسى ايران مىشناسد و از اين‌رو وظيفه كليه نيروها و شخصيتهاى معتقد به آزادى و استقلال ايران مىداند تا به منظور تأمين سلامت و روابط انسانى ايرنيان در خارج از كشور و تضمين حداقل حقوق پناهندگى سياسى، اعمال اخيراين باند خائن و ضدانقلابى رامحكوم نمايند».

***

و اين هم خلاصه پيام خودم به تاريخ 4ارديبهشت سال65:
با قدردانى از هوشيارى سياسى و تشكر از توجهات و عواطف پاك كليه رفقا، دوستان و خواهران و برادران عزيزمان، نكات زير را به‌مثابه وظيفه ايدئولوژيكى و اخلاقى خود به‌عرض عموم هم‌ميهنان گرامى مى‌رسانم:
1-تا آن‌جا كه به اين‌جانب مربوط مى‌شود، نه در حال حاضر و نه در آينده، شخصاً هيچ شكوه و شكايتى از عاملان فرومايگى‌هاى اخير در حوالى محل سكونت خود نداشته و نخواهم داشت.

2- بهخصوص از خواهران و برادران مجاهدم در اتحاديه انجمن‌هاى دانشجويان مسلمان خارج كشور و عموم حمايت‌كنندگان ارجمند مجاهدين درخواست و استدعا مى‌كنم در برابر تحريكات، توهينات و تعرضهاى باند تبهكار حداكثر بردبارى و خويشتن‌دارى را به‌خرج داده و تا آن‌جا كه امكان‌پذير است از هرگونه مقابله‌ به مثل اجتناب ورزند.

3- به تبهكاران نيز توصيه مى‌كنم بيشتر از اين در كام دشمن ضدبشرى فرو نرفته و با تبرّى و دست شستن از اقدامات جنايتكارانه گذشته و حالشان و با قطع مشتركات سياسى و اتحاد عمل عينى خود با ديكتاتورى خون‌آشام خمينى، از پيشگاه خلق قهرمان ايران عذر تقصير بخواهند و به جبهه خلق و مقاومت بازگردند. در اين صورت البته بديهى است كه عارى از پيوندها و مشتركات ارتجاعى و استعمارى، ابراز مخالفت و هرگونه شعر و شعار عليه شوراى ملى مقاومت، عليه مجاهدين و شخص اين‌جانب حق مسلّم و غيرقابل انكار آنهاست و حتى مجاز خواهند بود با هر تعداد كه مى‌خواهند نه فقط به حوالى محل سكونت بلكه به ”داخل“ خانه ما نيز بيايند و هرچه مى‌خواهند تظاهرات كنند.
آيا خفّت و خوارى بيشتر از اين متصور است كه كسى به جاى مردم و زحمتكشان و كارگران وطن خودش ايران، از كشور خارجى و بالاخص از محافل افراطى دست‌راستى و نژادپرست آن بخواهد كه از ”تكرار دراماتيك تاريخ در ايران“ جلوگيرى كنند؟ آن هم با درخواست بيرون راندن مسئول مقاومتى با دهها هزار شهيد و بيش از يكصد هزار اسير (و نه درخواست قطع رابطه با رژيم خمينى و اخراج چماقداران و تروريستهاى رژيم او).
به آنها توصيه مى‌كنم به‌جاى درخواست جلوگيرى از ”تكرار دراماتيك تاريخ در ايران“ از اجنبى و دخيل بستن خود به درخت و نيمكت شهردارى محل، چنين درخواستهايى را تنها از مردم ميهن خود به‌عمل آورند. كمااين‌كه اين‌جانب از سوى مقاومت سراسرى و از سوى عموم شهيدان و اسيران و رزمندگان مجاهد خلق با وثيقه خون و شرف و مبارزه مسلحانه انقلابى سوگند مى‌خورم كه ”تاريخ دراماتيك“ دجّاليت و جنايت (چه تحت نام اسلام و چه تحت نام ماركسيسم و پرولتاريا يا هر دستآويز ديگر) هرگز در ايران تكرار نخواهد شد.

4- مقاومت تاريخى و غرقه‌بخون خلق در زنجير ايران، راه خود را پيوسته از ميان آتش و دسيسه و خون به سوى قلّه رهايى باز نموده و حقانيّت و اصالت خود را دقيقاً در مقابله با سلسله‌‌يى مستمر از توطئه‌هاى ارتجاعى و استعمارى به اثبات رسانده است.
از اين حيث، خمينى و متحدان رنگارنگ او و ديگر دشمنان صلح و آزادى و استقلال ايران بدانند كه هرگاه لازم باشد من نيز همانند ساير رزمندگانمان در داخل كشور كه هرگز در يك جا ساكن نيستند، كوچه به كوچه و شهر به شهر بهدنبال مقصد بزرگ مردم ايران كه همانا كسب آزادى و استقلال و حاكميت مردمى است، طى طريق خواهم نمود. و اين مسير جز بر اعتلاى باز هم بيشتر مقاومت و افشاى بيش از پيش ماهيتها و جز بر تعميق مرزبنديهاى انقلاب نوين خلق قهرمان ايران نخواهد افزود».

***

9سال بعد در سال 1374 سخنگوى سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران آقاى مهدى سامع در اطلاعيه 20آذر1374
به نقل از جزوهيى از جانب جداشدگان از همان باند تبهكار، درباره سردسته همين باند اعلام كرد كه فرد مزبور «با مأموران ساواما در ارتباط بوده» و داراى «رابطه صميمانه با افراد ساواما، مسئول خانه ايران و مسئولان بانك سپه و ملى در پاريس» بوده است. هم‌چنين يكى از افراد گوش به‌فرمان او «يكى از عوامل اطلاعات سپاه در شهر سقز را از ايستگاههاى بازرسى تحت كنترل ارتش عراق عبور داده و به كركوك آورده…» و بالاخره اين‌كه خود او «در يكى از هتلهاى پاريس، با يكى از مسئولان ساواما، حدود يك‌سال پيش، ملاقات و به مذاكره پرداخته» و «نقش پاك كردن» دلارها را براى يكى از دلالان اسلحه رژيم ملاها برعهده داشته است.

سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران هم‌چنين در اطلاعيه بعدى خود در 7دى 1374 بر زد و بندهاى سردسته باند مزبور «با عوامل اطلاعاتى رژيم و سرويسهاى جاسوسى خارجى» تأكيد كرد.
به اين ترتيب، بار ديگر روشن شد كه اقدامات كثيف سال 1365 عليه مسئولان و مقر مقاومت ايران ”فى سبيل الله“ يا از سر ”عزم و عرق پرولتاريايى“ آن هم در حومه پاريس نبوده و نيست!