Montag, 6. September 2010

روز ايران، شكست ديگري براي خامنه اي





جمعه، ۱۲ شهریور ۱۳۸۹ / ۰۳ سپتامبر ۲۰۱۰
AddThis Social Bookmark Button
رژیم آخوندی از چند روز پیش بسیج گسترده ای برای جلوگیری از تظاهرات ضدحکومتی مردم در روز موسوم به قدس (که مردم آن را روز ایران می نامند)، کرده بود و از روز پنجشنبه با گسیل گله های پاسدار و بسیجی و لباس شخصی هایش به خیابانها، یک حکومت نظامی اعلام نشده در شهرهای مختلف ایران برقرار کرده بود.

دیکتاتوری آخوندی که از روز پنجشنبه تحت عنوان طرح مهار، تمهیدات گسترده یی را برای ممانعت از شکل گیری هرگونه تظاهرات و خیزش به عمل آورده بود، روز جمعه بر شدت آن افزود. در تهران، میدان ارگ، اطراف توپخانه، مترو صادقیه، میدان رضاییها و خیابان آزادی را مملو از مزدوران انتظامی کرده بود. پاسدار ساجدی نیا، سرکرده نیروی انتظامی رژیم در تهران گفته بود، طرح مهار به منظور برقراری امنیت در نمایش روز قدس رژیم است.

رژیم آخوندی حتی مزدوران سرکوبگر خود را در واگنهای مترو نیز مستقر کرده بود تا با ایجاد رعب و وحشت مانع از تظاهرات و خیزش مردم شود.  میدان تویخانه و خیابان آزادی به دلیل گستردگی حضور نیروهای سرکوبگر، صحنه حکومت نظامی به خود گرفته بود. نیروی انتظامی مسیرهای میدان ارگ و هفت تیر را به طور کامل مسدود کرده بودند. در میدان رضاییها نزدیک به  صدها اتوبوس نیروی انتظامی را مستقر کرده بود. اطراف میدان توپخانه نیز با خودروهای مشکی نیروی انتظامی به طور کامل مسدود شده بود.
رژیم همچنین از روز پنجشنبه سرعت شبکه اینترنت را کاهش داده بود تا مانع از ارتباط و اطلاع رسانی مردم شود. به نحوی که آدرسهای الکترونیکی و سایتهای خبری و فیس بوک قابل دسترسی نبود. رژیم با تهدید دانشجویان از طریق تماسهای تلفنی نیز  تلاش کرده بود آنها را از شرکت در تظاهرات ضد حکومتی باز دارد.
با این حال روز جمعه بسیاری از مردم فضای بسیار سنگین امنیتی و نظامی رات نادیده گرفتند و در تهران و شهرستانها به میدان آمدند و در موقعیت های مختلف شعار ملی و مردمی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و دیگر شعارهای ضدحکومتی را سر دادند. در تهران مردم در میدان رضاییها، تقاطع کریمخان و فراهانی همین شعار را سردادند. حوالی ساعت سه بعداز ظهر جمعیت حاضر در متروی موسوم به هفت تیر شعار میدادند: مرگ بر دیکتاتور، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران.
در ساعت نه و پانزده دقیقه در داخل قطار خط متروی ۳ تهران نیز مسافران قبل از پیاده شدن شعارهای ضدحکومتی سردادند.
در مشهد در خیابان سنایی و در منطقه کیان پارس اهواز مردم معترض شعارهای ضدحکومتی سر دادند.
گزارشها حاکیست به خاطر حضور اعتراضی مردم، نیروهای سرکوبگر در نقاط مختلف به مردم یورش بردند و عده ای از جوانان و مردم معترض را دستگیر کردند.
از سوی دیگر، تظاهرات حکومتی نیز به رغم تبلیغات و بسیج گسترده ارگانهای حکومتی و توسل به انواع تهدیدها و تطمیع ها، به شکل رسوایی بی رونق و کساد بود. میزان شرکت در این تظاهرات آن قدر کم بود که به یک آبروریزی سیاسی برای ولی فقیه ارتجاع تبدیل شد، به نحوی که تلویزیون ارتجاع ، صحنه های تظاهرات سالهای گذشته را به عنوان تظاهرات امسال جا زد که خود به یک فضاحت جدید تبدیل شد.
گردانندگان این نمایش رسوا برای بسیج مزدورانشان به دلیل ماه رمضان که امکان توزیع ساندیس نداشتند ، خودکار شش رنگ و جا سوئیچی توزیع می‌کردند. با اینحال نمایش رژیم در روز موسوم به قدس با کسادی و ورشکستگی بی سابقه ای رو به رو شد.
بنا به گزارشها، در تبریز با بسیج گسترده، روستائیانی را که تا کنون به شهر نیامده بودند، برای تظاهرات آوردند. آنها حتی قادر به تکرار شعارهایی که از بلندگو پخش می شد، نبودند. آنها ما به ازای هر شعاری می گفتند: الله اکبر، خمینی رهبر!

در اصفهان، میدان نقش جهان، در تصاویر تلویزیونی که از سیمای رژیم پخش شد، خالی از جمعیت بود. در رشت مردم به جان آمده تظاهرات حکومتی را تحریم کردند و سیمای رژیم مجبور شد تظاهرات سالهای قبل را نشان بدهد. در ماهشهر بی اعتنایی مردم طوری بود که پس از ۹۰ دقیقه تلاش و تبلیغات و التماس به مردم، تعداد نفرات به ۲۰ نفر هم نرسید و گردانندگان این نمایش مجبور شدند که تظاهرات را رسماً لغو کنند.
خامنه ای به قیمت تبدیل شهرهای ایران به پادگان نظامی، مانع از شکل گیری تظاهرات اعتراضی میلیونی گردید، اما او نمی تواند از این بابت خوشحال باشد، چرا که خوب می داند، در شرایط انزوای سیاسی بین المللی و فشارهای تحریم، این وضعیت، جز نمایش شکست خفت بار دیگری برای او نیست.

سعید ماسوری از زندان - « مراسم تدفین زندگان


نامه جدید سعید ماسوری از زندان - « مراسم تدفین زندگان ...»

دوشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۸۹ / ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۰
AddThis Social Bookmark Button
 امید به زندگی‌ یا حداقل امید به فردا اصلی‌‌ترین انگیزه انسان در سپری کردن امروز است شاید این موضوع چندان توجهی‌ را بر نینگیزد ولی‌ تصور کنید که فردائی وجود ندارد و جز خروارها خاک که در زیر آن مدفون می‌‌شوید چیزی انتظارتان را نمی‌‌کشد حال برای شما انسان بودن ،اخلاق ،تندرستی،غذا خوردن و غیره چه معنایی دارد؟ به چه دلیل باید انسانی‌ رفتار کنیم؟ به چه دلیل نباید از بدترین نوع مواد مخدر که حداقل تا فردا شما را از خود بی‌ خود کند استفاده کنید؟ به چه دلیل باید به معنای زندگی‌ بیندیشید و یا برای آن تفسیری بیابید؟ اگر جوان ۱۷-۱۸ ساله یا ۲۰ ساله که باید به حکم قانون خود را مقصر و گناهکار و مستوجب اعدام بداند و احتمالا چیزی هم راجع به اخلاق کانتی نمی‌‌داند ، برای درد دل و قدری تسکین یافتن به شما پناه آورد جهت تسکین و آرامش او چه می‌‌گویید؟ اصلا تسکین چنین فردی به چه معناست و چه باید گفت؟ آیا باید گفت که اعدام و سنگسار و حلق آویز چند دقیقه بیشتر طول نمی‌‌کشد و ناراحت نباش !؟ و یا مانند کشیشی اعدام و حلق آویزش را وسیله پاکی‌ گناهانش دانسته و تسلایش میدهید؟ به راستی‌ وقتی‌ جوانی که هنوز معنای زندگی‌ را به تمامی‌ درک نکرده که آنرا سراسر خالی‌از هر امید در انتظاری طولانی‌ تنها منتظر آویخته شدن بر طناب دار یا فرو رفتن در چاله سنگسار است سرش را برای گریستن بر شانه‌‌های شما بگذارد برای تسکین او چه چیزی در گوش او می‌‌خوانید؟‌
 ای آدم‌ها...! به من بگویید که چگونه باید جوانی را در رفتن بالای دار یا گودال سنگسار یاری دهم که وحشت زده نباشد؟ این تخیل نیست کابوس هم نیست و یا خوابی‌چنان آشفته، این اوضاعی است که ما روزانه با آن مواجهیم و ده‌ها تن از اینها روزانه در اطرافمان هستند که هیچگاه علت اینکه چرا روز بعد زنده اند و دست به خود کشی‌ نمی‌‌زنند تا از این جهنم خالص شوند را نفهمیده ام، حال  تصور کنید چنین مجازات وحشیانه‌ای جزو آئین و مراحل قانونی‌ است یعنی‌ در این ظلمت کدهٔ خوف انگیز بعد از اینکه فرد محکوم به اعدام و سنگسار شد ابتدا باید حکم اعدام‌اش را امضا کند و بعد از چند هفته به شعبه اجرای احکام برده شده تا شناسنامه او را باطل کنند، یعنی‌ در حالی‌ که همان لحظه به لحاظ روح انسانی‌
 کاملا مرده محسوب می‌‌شود و در بهت و حیرت انگشت خشک شده از ترسش را روی برگه ابطال شناسنامه اش چرخانده و مرده بودن او را با اثر انگشت خودش گواهی می‌‌گیرند ودر حالی‌ که دیگر رسما و قانوناً مرده است او را به بند باز می‌‌گردانند تا در نوبت چوبه دار قرار گیرند...! زندگانی قانوناً مرده ولی‌ محبوس در زندان...که جهنمشان در همین دنیا شروع میشود...تصور کنید پدر و مادری که باید شناسنامه را بیاورند و تحویل دهند چه احساسی‌ دارند...و لابد حقوق آنها هم لحاظ شده است!!! اینها که می‌‌گویم گزافه نیست کابوس هم نیست اینجا هم جهنم نیست دنیای دیگر هم نیست اینجا در همین دنیا هستیم، همین دنیا، زندان و رجائی شهر...ولی‌ [آخر دنیا] هم که نگهبان جلوی درب زندان در بدو ورودم گفت هم نیست بلکه خود جهنم است، که عذاب و زجر و شکنجه از همینجا شروع شده است و انسانها دراحتضاری طولانی‌ پس از اعدام و سنگسار کشته می‌‌شوند. قانون، لزوما برای تنظیم روابط انسانهاست ولی‌ در چنین مناسباتی کدام طرف مدعی انسان بودن است؟ من که اینها را می‌‌نویسم؟ آنهائی که اینها را می‌‌شنوند؟ کسانی‌ که اعدام می‌‌شوند یا کسانی‌ که این احکام را صادر یا چنین قوانینی را وضع می‌‌کنند؟؟؟ گویی طلسمی است از وحشت که حتی اندیشیدن به آن هم بیشتر به کابوس می‌‌ماند
 راستی‌ حقوق بشر در مورد انسانهای نا‌ موجود اینچنینی چگونه مصداق پیدا می‌کند؟
 (در همین زندان رجائی شهر با یک حساب سر انگشتی قریب به ۴۰۰ نفر (یا بیشتر محکوم به اعدام وجود دارد که نیمی از آنها طی‌ همان مراسم تدفین (مراحل قانونی‌)شناسنامه‌هایشان هم باطل شده یعنی‌ رسما و قانوناً مرده اند و هم از این روز که در چنین سیستمی‌ صحبت کردن از حقوق شهروندی، حرف وکیل، اطاله دادرسی، و هرگونه حق و حقوق انسانی‌ تنها یک شوخی‌ بی‌ مزه و البته تراژدیک است.
 سعید ماسوری
 شهریور۱۳۸۹/ زندان رجائی شهر