Mittwoch, 27. Januar 2010

استراتژي قيام و سرنگوني اشرف كانون استراتژيكي نبردسلسله آموزش براي نسل جوان در داخل كشور (قسمت دوم)






استراتژي قيام و سرنگوني
اشرف كانون استراتژيكي نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزاديبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادي
و نيروهاي انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوي ‐ ٣٠ دي ١٣٨٨
سلسله آموزش
براي نسل جوان در داخل كشور
(قسمت دوم)

فصل دوم‐ مسير طي شده

براي ورود به بحث قيام و انقلاب، بايد مدتي صبر كنيد تا دربارة سراب اصلاحات و اصلاح طلبي در اين رژيم يا دست كم، نرم شدن و ميانه رو شدن
اين رژيم صحبت كنيم و هم چنين نگاهي به مسير طي شده بيندازيم.
داستان ميانه رو شدن (مدراسيون) و استحاله و اصلاح طلبي (رفرم) در اين رژيم، يك سراب و قصّة ۳۰ ساله است. در خرداد ۱۳۸۷ حتي وزير خارجه
زيرا هر سياست خارجه بد » آمريكا هم اذعان كرد كه در رژيم ايران آدم مدره (ميانه رو) پيدا نمي شود و ما ديگر دنبال چنين چيزي نمي گرديم
.( وال استريت ژورنال – ۱۹ ژوئن ۲۰۰۸ ) « آمريكا در ۳۰ سال گذشته با اين شروع شده كه بگذاريد مدره هاي رژيم ايران را پيدا كنيم
معتقد نيستم كه ما مي توانيم در(رژيم) ايران مدره (ميانه رو) پيدا كنيم. سئوال اينجاست كه آيا اصلاً ما » : دو سال قبل از آنهم، خانم رايس گفته بود
ايراني هاي معقول (در اين رژيم) پيدا مي كنيم...، هر آنچه كه در اين ۲۵ سال براي يافتن چنين نفراتي بكار رفت ، معمولا به يك شكست بزرگ در
.( سياست خارجي آمريكا منتهي شد. من فكر نمي كنم شما آنها را پيدا كنيد( وال استريت ژورنال‐ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۶
راستي اگر اين رژيم قابليت نرمش و ميانه روي و استحاله و اصلاح مي داشت، چيز بدي بود؟ خير هرگز.
واقعيت اين است كه ما در مرحله مبارزات افشاگرانه سياسي (كه مجاهدين به آن فاز سياسي مي گويند) به مدت ۲۸ ماه از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ كه خميني
قدرت را قبضه كرد تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ كه رژيمش را يك پايه كرد و سركوب و اختناق مطلق برقرار نمود، همين را آزمايش مي كرديم. با وجود اين كه
قانون اساسي ولايت فقيه را تحريم كرده بوديم ، اما در نهايت مدارا و خويشتنداري و در منتهاي مسالمت، امكان نرمش و ميانه روي و اصلاح همين
رژيم را از طرق قانوني آزمايش كرديم. فكر مي كنم كمترين احتمالي را هم ناديده نگرفتيم.
***
اولين ديدار با خميني

من به مناسبتهاي مختلف در گذشته توضيح داده ام كه در همان حوالي ۲۲ بهمن ۵۷ ، خميني يك شب پسرش احمد را كه بسيار به مجاهدين ابراز
ارادت و سمپاتي مي كرد نزد من فرستاد. هنوز رژيم شاه بطور كامل سقوط نكرده بود و ما هم دو سه هفته بود كه از زندان آزاد شده بوديم. پايگاهي كه
من در آن بودم، مخفي بود و براي همين وقتي كه مجاهدين مي خواستند احمد را به آنجا بياورند، خودش از بابت مخفي كاري پيشنهاد كرده بود اگر
لازم است چشمم را ببنديد! وقتي هم كه مرا ديد گفت كه به برادرانتان گفتم كه چشمم را ببندند ولي خودشان اين كار را نكردند . از اوايل شب تا
صبح روز بعد جز چند ساعت كه احمد همانجا روي تك تختي كه داشتيم خوابيد، با من صحبت و دردل مي كرد. اما چكيدة حرف اين بود كه رهبري
پدرش را بپذيريم و من هم از همين پرهيز داشتم.از بسياري روحانيون و مراجع بد مي گفت و اين كه خميني از آنها دلش پر خون است. مثلاً به خانواده
صدر در عراق و لبنان به شدت تاخت و تاز مي كرد و مي گفت اينها را از روز اول ”سيا“ علَم كرد. برجسته ترين حرفهايش كه به يادم مانده اين بود كه
عليه كمونيستها موضع گيري كنيد و با هر كس كه ” امام“ وارد جنگ شد، شما هم وارد جنگ شويد كه در اين صورت همه درها به رويتان باز خواهد
شد. من احمد را آن شب پي كارش فرستادم و چند شب بعد با برخي برادرانمان در محل استقرار خميني در يك اتاق خصوصي در جنب اتاق
ديدارهاي عمومي او ديدار كرديم. احساس كردم از اين كه دستش را نبوسيدم و به رو بوسي معمول اكتفا كردم، جا خورد چون طبق روال آن روزگار
هركس كه به او مي رسيد، اول دستش را مي بوسيد. اما همين كه خواستم صحبتهاي جدي را شروع كنم، بهانه آورد كه نماز مغرب دارد دير مي شود
و به من تكيه داد و از جا بلند شد. گفتم آقا، حرفهاي ما چه مي شود، با اشاره به احمد گفت: احمد كه هست، بنويسيد به او بدهيد من حتماً مي خوا نم.
منهم بلادرنگ در سالن پاييني همين مدرسه رفاه چند صفحه نوشتم و به احمد دادم. حرفهايم در مورد تغيير رژيم ، روند انقلاب ، دولت بازرگان و
ضرورت تضمين آزاديها و حقوق مردم و هم چنين اعتراض به رفتار كميته هاي ارتجاعي با نيروهاي انقلابي بود.
***
تعطيل دفاتر پدر طالقاني و شهادتين گفتن مجاهدين

دومين و آخرين ديدار ما با خميني در اوايل ارديبهشت سال ۵۸ در قم بود كه داستانها دارد. در فروردين ۵۸ پدر طالقاني بدنبال تعرض و دستگيري
خودسرانه فرزندش توسط كميته هاي ارتجاع و پاسداران نوظهور ( با همان الگويي كه متعاقباً مجاهد شهيد محمدرضا سعادتي را هم دستگير كردند )
در اعتراض به اين خودسريها، دفاتر خود را بست و تهران را ترك كرد. مجاهدين به شدت به تعرضي كه هدف آن در واقع شخص آيت الله طالقاني و
مواضع ضدارتجاعي و آزاديخواهانة او بود، اعتراض كردند. سپس در همين رابطه، به سرعت جنبشي سراسري در حمايت از پدر طالقاني شكل گرفت و
خميني هوا را خيلي پس ديد. به خصوص كه مجاهدين در قويترين اعتراض بعد از تعطيل دفاتر پدر طالقاني و در حمايت از ايشان، تمام قوا و نيروهاي
خود را براي دفاع از آزاديها تحت فرمان آقاي طالقاني اعلام كردند.
خميني كه چشم ديدن آقاي طالقاني را نداشت، متقابلاً در يك واكنش هراسان، روز ۲۹ فروردين را هم روز ارتش اعلام كرد تا قدرت نمايي كند.
در اين اثنا ما در جستجوي مكان و موقعيت پدر طالقاني بوديم و نسبت به حفاظت ايشان در همين گير و دار نگران بوديم. تا اينكه چند روز بعد ، پدر
طالقاني را كه به كرج و سپس به قم رفته بود، در حومه قم پيدا كرديم و به ديدارش شتافتيم. معلوم شد كه از هر سو فشارهاي طاقت فرسايي بر او وارد
مي شود كه در برابر انحصار طلبي خميني تسليم شود. اما پدر برافروخته بود و به ما گفت تا از خميني موافقت تشكيل شوراها را در سراسر كشور
نگيرد، ايستادگي خواهد كرد و همين طور هم شد .
خميني در روز ۳۰ فروردين ۵۸ براي پايان دادن به بحران به درخواست آيت الله طالقاني به تشكيل شوراها تن داد و آن را اعلام كرد. هرچند در عمل
به بهانة دفاع از آيت الله طالقاني حمله كرد و اين « گروهكها » هيچ گاه به اين يكي قولش هم وفا نكرد. البته در همين سخنراني به شدت به توطئة
آشوبگري و تو طئه را حسب المعمول به خارجي نسبت داد و گفت مردم بايد با اينها مقابله كنند...
در حقيقت به اين وسيله مي خواست امتيازي را كه پدرطالقاني از او گرفته بود اين چنين از گلوي ما بيرون بكشد و تلافي كند . پس از پخش سخنان
خميني، فضاي شهرها ملتهب شد و چماقداران و كميته چي ها در بيش از ۲۰۰ نقطة كشور قصد تعرض به دفاتر مجاهدين را داشتند.
درست در همين روز ۳۰ فروردين، من در قم با احمد خميني در حال ديدار و گفتگو بودم . هدف ، بيان اعتراضمان به رفتار با آيت الله طالقاني و
درخواستهاي برحق ايشان دربارة شوراها و حقوق دموكراتيك مردم و هم چنين بيان شكايتهاي خودمان از رفتار جنون آميز پاسداران و كميته چي ها
و حزب اللهي ها در سراسر كشوربود.
در اثناي همين بحث، احمد خميني كه اداره كننده امور خميني و در عين حال رابط ما بود، گفت شما چرا معطّليد و چرا مباني اعتقادي خودتان را كه
امام به برادرتان هم گفته اند، نمي نويسيد و منتشر نمي كنيد تا اين ضديت ها تمام شود؟ چندي قبل از اين برادرم (كاظم شهيد) قبل از اينكه بعنوان
اولين سفير ايران بعد از انقلاب ضد سلطنتي در مقر اروپايي ملل متحد به ژنو برود، با خميني در قم ديدار كرده بود. در اين ديدار خميني به او گفته
بود به برادرتان بگوييد، مباني اعتقادي خودشان را بنويسند و منتشر كنند. و حالا احمد همان را يادآوري مي كرد. من مي دانستم كه هدف او و پدرش ،
اذعان ما به ولايت و رهبري سياسي و ايدئولوژيك خميني است. به دليل اينكه وقتي چندماه بعد كلاسهاي تبيين جهان را براي بيان و انتشار عقايد و
جهان بيني مجاهدين تشكيل داديم، تاب نياورد و با آن كودتاي سياه ضد فرهنگي از ما انتقام گرفت.
با اينهمه آنروز(در ۳۰ فروردين ۱۳۵۸ ) در جواب به احمد خميني گفتم، اي به چشم، هم الان اصول اعتقادي مان را مي نويسم و امضاء و تقديم ايشان
حسب الامر آن پدرگرامي كه از اركان اعتقادي اينجانبان » مي كنم. سپس همانجا، در حضور خودش با لحن بسيار محترمانه خطاب به خميني نوشتم
در .« اركان عقيدتي مجاهد ين همان اركان عقيدتي دين مبين اسلام و مذهب حقّه جعفري اثني عشري است » معروض ميدارم كه « سوال فرموده ايد
مكتوب كردم: توحيد ، عدل ، « در عموم كتب شرعيات(ابتدائي) آمده است » ادامه شهادتين نوشتم و سپس پنج اصل دين و مذهب را با يادآوري اينكه
آخرين آنها زنده و غايب است ( و) به منصب امامت » نبوت، امامت و معاد. در مادة چهارم ( مربوط به امامت )عمداً در مورد ۱۲ امام نوشتم كه
يعني كه امام دوازدهم خودش در منصب امامت حي و حاضر است و نيازي به زحمت سايرين نيست!) ) «... رسيده
وقتي اين كاغذ را كپي گرفتم و نسخه اصلي را به احمد دادم تا براي خميني ببرد، بدقت خواند و گفت همين؟!
گفتم :بله، مگر نگفتند اصول اعتقادي را بنويسيم، منهم اصول اعتقادي را نوشتم و فردا هم منتشر مي كنيم تا ببينيم چماقداري و ضديتهايي كه شما
مي گوييد تمام مي شود؟
احمد گفت، آخر از رهبري امام و اقتصاد و مالكيت هيچ چيز ننوشته ايد...
گفتم: حاج احمد آقا، ايشان خودشان اركان اعتقادي را خواسته اند نه اقتصاد و مالكيت و مسائل بحث انگيز ديگر را...
احمد خميني كه ديد بحث بيشتر فايده ندارد، همين كاغذ را گرفت و رفت و روز بعد ما آن را منتشر كرديم و روزنامه ها هم منعكس كردند.
بعداً پدرطالقاني گفت: جگرم از اين شهادتين گفتن آتش گرفت. كساني كه از قبل، شهادتين را در اتاقهاي شكنجه و در برابر جوخه هاي اعدام
مي گفتند، وضعيت به كجا رسيده كه حالا بايد بيايند بعد از سقوط شاه شهادتين بگويند...
***
يك عقب نشيني تحميلي از جانب خميني

من همان شب به تهران برگشتم و روز بعد در شرايطي كه حملات چماقداران به بسياري از دفاتر و ستادهاي مجاهدين به دنبال سخنراني روز قبل
خميني شروع شده بود، در بعدازظهر ۳۱ فروردين با احمد خميني تلفني تماس گرفتم و گفتم آيا روشن شد كه دعوا بر سر اركان عقيدتي و توحيد و
نبوت و معاد نبود؟ و آيا روشن شد كه هدف به راه انداختن جنگ و خونريزي است و اين كه ما هم مجبور به دفاع از خودمان بشويم؟ احمد ابتدا خود را
به نفهمي زد و گفت موضوع چيست؟ گفتم همه مي گويند كه فرمايشات ديروز امام مبني بر” طرد مجاهدين و تعرض به آنها “ در حقيقت فرمان حمله
و جنگ با ما بوده است. بنابراين مي خواهم از طريق شما ايشان را مطلع كنم كه هر چه پيش بيايد ما مسئول آن نيستيم. احمد گفت صبر كنيد بروم
به اتاق امام و از خودشان بپرسم. من چند دقيقه منتظر شدم. احمد برگشت و بالكل تكذيب كرد كه منظور خميني در سخنراني ديروزش مجاهدين
بوده اند. بلادرنگ به احمد گفتم بسيار خوب در اين صورت ما همين الان اطلاعيه مي دهيم و عين همين سوال و جوابي را كه در همين تماس با
يكديگر داشتيم، نقل مي كنيم و مي گوي يم كه احمد آقا از امام پرسيدند وايشان تكذيب كردند كه چنين قصد و غرضي داشته اند. احمد گفت فقط اسم
عصر » من را نياوريد اما بقيه اش را مي توانيد بگوييد. ما هم همين كار را در اطلاعيه اي كه به فوريت صادر و منتشر شد، انجام داديم و نوشتيم كه
امروز با اعضاي خانواده امام تماس گرفته و حقيقت امر را جويا شديم كه پس از سوال از حضرت ايشان روشن گرديد كه منظور ايشان چنين ن بوده و
ايشان چنين نظري نداشته اند. همين طور راجع به مجعولاتي از قول ايشان مبني بر ” طرد مجاهدين و تعرض به آنها “ كه عده ي ي در گوشه و كنار
اطلاعيه ۳۱ فروردين ۱۳۵۸ ‐ مجاهدين )« كشور مدعي آن بودند، سوال كرديم كه فرموده بودند به هيچ وجه منظوري نداشته و چنين چيزي نگفته اند
خلق ايران).
به نظر مي رس يد كه خميني كه تازه توانسته بود بحران بستن دفاتر پدر طالقاني و موج اعتراضات مربوطه را با قبول تشكيل شوراها از سر بگذارند، ناگزير
به يك عقب نشيني تحميلي در برابر مجاهدين هم تن داده است تا بحران ديگري عليه انحصار طلبي او در بيش از ۲۰۰ نقطه كشور ايجاد نشود.
البته ما در اين تاريخ نمي دانست يم كه توطئه و برگ ديگري در دست اجرا دارد كه همان دستگيري مجاهد خلق محمدرضا سعادتي است كه هفته بعد
انجام شد.
***
آخرين ديدار باخميني

در اواسط هفته بعد، به من اطلاع دادند كه احمد خميني زنگ زده و دعوت كرده است كه در آخر هفته براي ديدار با خميني به قم بروم . از تشريح
جزئيات مي گذرم اما مختصراً بايد بگويم كه ما خودمان هيچگاه عكس آن را منتشر نكرديم تا اينكه بعدها همين رژيم خودش آن را منتشر كرد
۱۲ نفر بوديم، وقتي ديد برخلاف معمول و ديدارهايي كه با سايرين داشت، باز هم از ‐ علت اين بود كه در بدو ورود هيئت مجاهدين كه فكر مي كنم ۱۰
تكبير گفتن و دستبوسي خبري نيست ناگهان از كوره در رفت و بر سر مجاهد شهيد محمود ميرمالك كه از اين صحنه عكس مي گرفت به طرز بسيار
اين در حالي بود كه دفتر خميني خودش روز بعد خبر اين ملاقات را به مطبوعات داد. !« عكس نگير » : خشن و زننده يي فرياد زد
اما بعد از فرياد كشيدن خميني من براي اين كه اين ملاقات و آن چه مي خواهيم بگوييم، درهم نريزد، دوربين را گرفتم و با فيلمهايش به احمد دادم و
بعد كه خميني بر خودش مسلط شد، موسي (سردار خياباني ) ومن را .« خدمت خودتان باشد » : رو به خميني با اشاره به دوربين در دست احمد گفتم
كه هر دو مسلح هم بوديم، در سمت چپ و راست خودش نشاند و شروع به صحبت كرد.
اين را هم بگويم كه بعداً فهميدم احمد به اشاره خود خميني، دوربين را به مجاهد شهيد محمود ميرمالك برگردانده بود اما ما خودمان هيچ گاه از
عكسها استفاده نكرديم.
خميني بعد از تعارفات اوليه و ابراز علاقه و دوستي شديدش نسبت به آيت الله شاه آبادي پدر بزرگ برادر مجاهدمان محمود احمدي كه در ه مين
ملاقات حاضر بود، حرفش با ما اين بود كه: خيلي از آقايان از شما شكايت و گله دارند وهمين ديروز هم كه فهميدند شما اينجا مي آييد، همة كتابها و
اعلاميه هايتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم و فقط مي خواهم شما با مردم و اسلام باشيد تا اوضاع سابق به كشور برنگردد ...(نقل به
مضمون).
منظور خميني از مردم و اسلام واضح بود.گردن گذاشتن به ولايت و هژموني خودش را مي خواست كه طبعاً مرز سرخ ايدئولوژيكي ما با ارتجاع بود.
منهم گفتم: ما اسلاممان را ساده پيدا نكرده ايم بلكه اعتقاد به آن را از لابلاي رنج و خون مردم ايران و جوخه هاي اعدام و اتاقهاي شكنجه بدست
آورده ايم. از شما هيچ درخواست دنيوي و مادي نداريم. در راه آزادي و استقلال ايران، ما را بدون كمترين چشمداشت دنيوي و مادي ، كمترين
سربازان خود بدانيد. اكنون قدرت سياسي و قدرت مذهبي در شما متمركز شده و اگر در راه خدا و خلق از آن استفاده شود مي توان د كون و مكان را
تغيير دهد (نقل به مضمون). سپس خطبة حضرت علي در نهج البلاغه درمورد حق مردم بر والي و حاكميت، و حق والي و حاكميت بر مردم را برايش
خواندم و نتيجه گرفتم كه محور و كانون همة مسائل و خواستها كه انقلاب ضد سلطنتي هم اساساً براي آن به پا شد، مسئله آزادي است . خميني اين
اسلام بيش از هر چيز به آزادي عنايت دارد و در اسلام خلاف آزادي نيست الا در چيزهايي كه مخالف با عفت » : نتيجه گيري را تماما تاييد كرد و گفت
.« عمومي است
.« اسلام بيشتر از هر چيز به آزادي عنايت دارد » دو روز بعد همين حرف خميني در مطبوعات آن زمان به تاريخ ۸ ارديبهشت ۱۳۵۸ تيتر شد كه
همزمان دفترخميني اعلان كرد .« ما مكتب اسلام را از لابه لاي جوخه هاي اعدام و شكنجه ها كسب كرده ايم » : در زيرش هم از قول من نوشته بودند
كه ملاقاتهاي او به مدت ۶ روز متوقف مي شود.
جالب است بدانيد كه در بازگشت از همين ملاقات مطلع شديم كه اطلاعات سپاه جديد التاسيس پاسداران در آن روزگار(غرضي و آلادپوش از بريده
مزدوران پيشين) همراه با اداره هشتم ساواك كه اكنون اسم جديدي پيدا كرده بود، به اتفاق ماشاء الله قصاب، كميته چي مستقر در جنب سفارت
آمريكا، مجاهد خلق محمدرضا سعادتي را دستگير كرده و به نقطة نامعلومي برده اند.
***
رفت و آمدهاي مستمر به قم و ديدارهاي مكرر با اعضاي ”شوراي انقلاب“ خميني

تلاشهاي ما براي راضي كردن خميني به قبول حداقل آزاديها و حقوق قانوني ناشي از انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران در آن ۲۸ ماه و فاز سياسي كه
گفتم، لاينقطع و به اشكال گوناگون ادامه داشت. از ديدارهاي مكرر با مهندس بازرگان در زماني كه نخست وزير بود و بعد از آن . در آخرين ديدار
بازرگان به من گفت راهش اين است كه جبهه يي از نيروهاي ملي و مقبول درست كنيم كه شما ”اكستريم گُشْ “ آن باشيد . منظورش اين بود كه
مجاهدين در منتها اليه چپ اين جبهه قرار داشته باشند و منهم بلادرنگ استقبال كردم اما مي دانستم كه خميني چنين فرصتي به او نخواهد داد.
ما هم چنين رفت و آمدهاي دائمي به قم براي ديدار و گفتگو با احمد خميني كه رابط ما با پدرش بود داشتيم. احمد در اين زمان در دستگاه خميني
نقش وزير دربار داشت اما وضع حسين خميني (نوة خميني) از ابتدا به كلي متفاوت بود و در ديدارهاي متعددي كه با او داشتم ، در آن زمان بسيار
سمپاتيك و در واقع مخالف دستگاه خميني بود و بعد از ۳۰ خرداد هم شنيدم كه خميني او را به دليل مخالفت با اعدام مجاهدين، تهديد به مجازات و
ناگزير از حبسِ خانگي كرده است.
هم چنين در آن روزگار ديدار و گفتگوهاي متوالي با تك به تك اعضاي شوراي ارتجاع خميني داشتيم كه به آن ”شوراي انقلاب“ مي گفتند . از بهشتي
تا رفسنجاني و موسوي اردبيلي و همين خامنه اي و شيباني و سحابي و بني صدر.
در آن زمان رفسنجاني دردانة خميني بود و خميني بالاترين مناصب را به او مي داد. حتي در دوره نخست وزيري موسوي، خميني يكبار علناً گوش او را
كشيد و گفت چرا قبل از گفتن فلان مطلب با مسئولين مملكتي بالاتر از خودت مشورت نكردي. منظور خميني مشخصاً رفسنجاني بود كه در مقام
رئيس مجلس به موسوي امر و نهي مي كرد.
يك بار رفسنجاني كه براي شكايت از تقلبهاي انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور كرديد كه برويم رئيس و وزير از خارجه
بياوريم. منظورش، به خصوص طعنه زدن به بني صدر و قطب زاده بود كه اختلافاتشان سرباز كرده بود. مضمون حرف رفسنجاني با مايه هايي كه بر اي
مجاهدين مي گذاشت، اين بود كه اگر با ما راه مي آمديد از آن جا كه تنها و اولين گروه انقلابي مسلمان بوديد كه با شاه به جنگ برخاستيد ، نيازي به
سايرين نبود. البته من اعتنايي نكردم تا ذره يي گمان نكند كه مي تواند ما را با خودش عليه كسي همراه كند. اين، رسم مروت نبود...
يكبار هم همين خامنه اي كه در آن زمان زير دست رفسنجاني بود، در محل ”شوراي انقلاب“ كه همان كاخ سناي شاه بود و براي شكايت پيش او
رفته بوديم به من گفت، وقتي شما حرف مي زنيد، انگار صوت ملائكه است اما از عملتان آدم آتش مي گيرد...بعد بلافاصله يك نسخه نشريه مجاهد از
جيب قبايش بيرون آورد و گفت دو روز است من دارم مي سوزم كه كدام پدرسوخته اين سند را كه فقط پيش خودم بوده به شما رسانده است!
من در ابتدا واقعاً نفهميدم كه منظورش چيست ولي وقتي توضيح داد فهميدم كه سندي از اسناد ساواك شاه كه آن موقع در مركز اسنا د ملي كه
مسئولش خامنه اي بود نگهداري مي شده در نشريه روزانه مجاهد چاپ شده كه واقعاً فرصت نكرده بودم ببينم و بخوانم. تا وقتي كه خامنه اي خودش
گفت اين را هم نمي دانست م كه ساواك قبلي و مركز اسناد مربوطه در حيطة مشاغل او در درون رژيم است.
***
ماحصل اينكه در دي دار و بحث و گفتگو و آزمايش براي اينكه اين رژيم جايي براي نرمش و اصلاح پذيري دارد يا ندارد، از هيچ كار و تلاشي كوتاهي
نكرديم. اما خميني در مقام ولي فقيه با حذف ما از انتخابات رياست جمهوري و انتخابات مجلس و با چماقداري و سركوب و شكنجه وكشتار هيچ
راهي براي م سالمت باقي نگذاشت و حتي قوانين خودش را هم به محض اينكه بامنافع روزمره او در تعارض بود، زير پا مي گذاشت.
واضح است كه همة تلاشهايي كه گفتم در عين حفظ شرف سياسي و ميهني و آرماني مان بود. و الا اگر از ترس چوب و چماقها و برچسب ها و گلوله و
رگبار جا مي زديم يا به ولايت فقيه تسليم مي شديم و به درون اين رژيم فرو مي رفتيم كه ديگر بحثي نبود. همة مطلعين مي دانند كه بهشتي يكبار با
مركزيت فداييان نشست و ضبط هم گذاشت و بعد هم پخش كرد و جريان اكثريت را به درون رژيم فرو بلعيد. مجاهدين اما اينكاره نبودند و به عكس
اين ما بو ديم كه با حمايت از اولين رئيس جمهور همين رژيم و بعد هم با پخش نوارهاي حسن آيت از اركان حزب جمهوري اسلامي و يكي از
كانديداهاي آن براي رياست جمهوري، رژيم ارتجاعي خميني را شقه و منشعب كرديم.
مجاهدين خلق » دومين شقة بزرگ رژيم در جريان عزل آقاي منتظري نيز اساساً معطوف به قتل عام زندانيان ما بود. آيت الله منتظري نوشته بود
منتظري هم چنين نوشته بود كه .« اشخاص نيستند، يك سنخ فكر و برداشت است. يك نحو منطق است... با كشتن حل نمي شود بلكه ترويج مي شود
بازجويان و اطلاعاتي هاي شما روي شكنجه گران شاه را سفيد كردند.
به هرحال به گواهي همة وقايع و شواهد و اسناد، ما در فاز سياسي و همان ۲۸ ماه تلاشي نبود كه براي برجا ماندن فضاي مسالمت و برجا ماندن يك
قطره آزادي و يك گرم قانون، نكرده باشيم.
***
درگذشت پدر طالقاني

قبل از وفات پدر طالقاني در ۱۹ شهريور ۵۸ پشتمان به او گرم بود . پدر طالقاني به راستي روح راستين انقلاب ضد سلطنتي بود. خميني از اين كه آقاي
طالقاني را درسخنراني به مناسبت ۴ خرداد ۵۸ كه درترمينال خزانه در جنوب شهر تهران برگزار شد، كانديداي رياست جمهوري كرده بوديم به شدت
گزيده و پر كينه بود اگر چه من در اين سخنراني منتهاي احترام را براي شخص خميني قائل شدم و از خود او خواستم كه خودش تكليف شرعي كند
تا آيت الله طالقاني مسئوليت رياست جمهوري را بپذيرند. بگذريم كه خميني به شدت از اين بابت به قول خودش ”سيلي خورده “ و زخم خورده بود .
چرا كه خوب مي فهميد هدف ما از رياست جمهوري آقاي طالقاني محدود كردن قدرت انحصاري او و در يك كلام رفرم و اصلاح در حكومت ديني و
رژيم ولي فقيه است.
از لحظه يي كه شبانگاه همان روز نام پدر طالقاني را به عنوان كانديداي رياست جمهوري اعلان كردم تا زمان وفات ايشان، ذوق وشوق فوق العاده را
در قشرهاي مختلف مردم ديده يا مي شنيدم. از كارگران بندرعباس تا زنان رشت و جوانان تبريز و طلاب مترقي در مشهد و هم چنين اغلب گروههاي
سياسي و مذهبي و ملي و مترقي كه از سلطة آخوندهاي هم جنس خميني به ستوه آمده بودند.
دراعلام نام پدرطالقاني به عنوان كانديداي رياست جمهوري، باتشكراز استقبال پرشور جمعيت گفتم:
بله، بله، متشكرم، پس ما حضرت آيت الله العظمي طالقاني را بعنوان نخستين، بعنوان نامزد نخستين رياست جمهوري اسلامي ايران معرفي ميكنيم. »
نكته ديگري هم هست كه بشارت بزرگي براي تمام ما يعني شرط ديگري در ايشون هست، مضافا بر سوابق چهل ساله مبارزاتي ايشون عليه طاغوتهاي
زمان كه بخش اعظمش در زجر و حبس و تبعيد گذشته يك نكته مهمتر هم هست و اون اينكه ما كسي را انتخاب مي كنيم كه معلم كبير قرآن است.
مبارك باد براي شما... (شعار جمعيت درود بر طالقاني)
و بگذاريد مجددا از همين جا از تمام گروهها به خصوص گروههاي مسلمان درگوشه و كنار ايران تقاضا بكنيم اگر با اين انتخاب موافقت دارند موافقت
خودشون را اعلام بكنند. جمعيت :صحيح است)
«..... انشاءالله كه خواسته تمام مردم ايران همين باشد
بعد از اين معرفي، يكبار كه به ديدار پدر طالقاني در محل اقامتش كه يك طبقه از آپارتمان پدر رضاييهاي شهيد در خيابان تخت جمشيد بود، رفتيم ،
پدر با عتاب و تغير به من گفت چرا اين كار را كرديد؟ شما كه به من نگفته بوديد...اما اينها (اشاره اش به جماعت خميني بود) كه باور نمي كنند و بر
سر من مي ريزند...
من گفتم: اگر از قبل به شما مي گفتيم، برايمان روشن بود كه مخالفت خواهيد كرد، اما حالا ديگر فايده ندارد چون مردم بالاترين مژدگاني را دريافت
كرده اند و دست بردار نخواهند بود.
***
اعلام جنگ غير رسمي با مجاهدين از سوي خميني

در برابر اقبال روزافزون قشرهاي مختلف مردم به كانديداتوري پدر طالقاني، از آن سو فشارهاي خميني و اياديش بر آن بزرگوار بالا گرفت تا اعلام
انصراف و مخالفت كند. فكر مي كن م حتي يكبار خميني از سر بغض نسبت به پدر طالقاني علناً هم گفت كه دوست ندارد يك روحاني رئيس جمهور
شود.
چند هفته بعد در تير ماه ۵۸ ، خميني انتقام گرفت و زهرش را ريخت. يك نوار كاست با صداي خود خميني به طور گسترده و سراسري كه دست به
دست مي چرخيد، پخش شد و ما را غافلگير كرد. در اين نوار، خميني در توجيه سركردگان پاسداران و چماقداران و حزب اللهيها تقريباً تمام همان
حرفهايي را كه عليه مجاهدين يك سال بعد در تير ۵۹ علني كرد و در راديو و تلويزيون و مطبوعات پخش شد، حتي با لحن تند و تيزتر ، بيان كرده
بود.
به واقع اين يك اعلام جنگ غير رسمي بود. هر چند كه من در ۴ خرداد به هنگام نامزد كردن پدر طالقاني براي رياست جمهوري، آگاهانه و به عمد از
هيچ مايه گذاري براي خميني فروگذار نكرده بودم. واقعا مي خواستم حسن نيت خودمان را نشان بدهم كه قصد نداريم زيرآب او را بزنيم ، بلكه قصد
اصلاح امور را داريم . واقعاً هم اگر خميني به رياست جمهوري آقاي طالقاني تن مي داد، مطمئناً نقشه ي مسير، متفاوت مي شد. هم چنين مي خواست م
كينه شُتري و احساس ”هووگري“ سياسي خميني با پدرطالقاني برانگيخته نشود.
وقتي در سال ۵۷ ، قبل از سقوط شاه، پدر طالقاني از زندان آزاد شد، بيش از يك ميليون تن از مردم تهران به در خانة پدر رفتند و از او استقبال
كردند. در انتخابات خبرگان هم، با بيش از دو ميليون راي نماينده اول تهران و در حقيقت تمام ايران بود. خميني چشم ديدن پدر طالقاني را نداشت و
حتي بعد از وفات پدر، در پيام تسليتش هم، او را حجت الاسلام طالقاني خطاب مي كرد. اصولاً ارتقاء منتظري به منصب جانشيني خميني كه در
مراسم رژيم تحت عنوان ”اميد امت و امام“ معرفي مي شد، علتش حسادت و كين توزي خميني نسبت به آيت الله طالقاني بود.
اينكه گفتم اگر خميني رياست جمهوري آقاي طالقاني را مي پذيرفت، نقشهي مسير تفاوت مي كرد و رژيم خميني اصلاح مي شد، در قياس مع الفارق،
مثل تابستان همين امسال ( ۱۳۸۸ ) است كه بازهم براي آزمايش به خبرگان رژيم اندرز داديم، تا دير نشده ب ه خاطر نجات خودشان هم كه شده
خامنه اي را عزل و آقاي منتظري را موقتاً جايگزين كنند تا مقدمات انتخابات آزاد تحت نظر ملل متحد براساس اصل حاكميت مردم (و نه ولايت فقيه)
فراهم شود.
***
برمي گردم به ادامه بحث در بارة اعلام جنگ غير رسمي خميني به مجاهدين در تيرماه ۱۳۵۸ پس از اينكه پدر طالقاني را نامزد رياست جمهوري
كرديم.
پس از توزيع نوار خميني به صداي خودش، هيستري پاسداران و چماقداران و حزب اللهي ها عليه مجاهدين بالا گرفت. هيچ روزي نبود كه زخمي و
مجروح و مضروب و مصدوم و حمله به دفاتر و ستادهايمان در نقاط مختلف نداشته باشيم. تحريكات و اذيت و آزار و حملات براي بيرون كردن ما از
دفتر مركزي مان در ساختمان ۹ طبقة بنياد علوي (بنياد پهلوي سابق) در خيابان مصدق كه در جريان قيام آن را تسخير كرده بوديم بالا گرفت . مثل
همين امروز و بهانه هايي كه بخش ولايت فقيه در دولت عراق عليه اشرف مي گيرد، آن زمان هم حرف اصلي اين بود كه حكومت مي خواهد حاكميتش
را اعمال كند! سپس چماقداران و حزب اللهي هاي آن روزگار تحت عنوان ”امت هميشه در صحنه“ سر رسيدند. اما فايده نكرد چون ما عهد كرده
بوديم كه بدون حكم رسمي حكومتي مقرمان را تخليه نكنيم و قيمتي را كه بايد، از خميني وصول كنيم.
همزمان از مجاري رسمي دولت بازرگان هم وارد شدند. در آن زمان، مهندس سالور از طرف بازرگان سرپرستي ادارات و تمام مايملك بنياد پهلوي
سابق را به عهده داشت كه بعداً تبديل به بنياد باصطلاح مستضعفين شد و آخوندها آن را تسخير كردند. من بارها ساعت ۶ صبح قبل از وقت اداري به
خانة مهندس سالور ميرفتم و مداركمان را درمورد بنياد علوي و اينكه چه كرده ايم و چه مي كن يم و اموال و پولها و خودروهاي آن چه شد ، ارائه
مي دادم. او هم با دقت موضوع را پيگيري مي كرد تا اينكه هرآنچه را برگرداندني بود، برگردانديم و تسويه حساب گرفتيم. بعد هم به ديدن مهندس
بازرگان در مقام نخست وزير رفتم و گزارش كاملي ارائه كردم كه همزمان در نشرية مجاهد هم منتشر شد.به اين ترتيب دولت بازرگان و مهندس سالور
در طرف ما قرار گرفتند چون اعلام كرديم كه حاضريم اين ساختمان را بخريم يا اجاره كنيم. حتي آقاي صدر وزير دادگستري بازرگان شخصاً ۵۰
هزارتومان كمك مالي فرستاد. دكتر سامي هم كه وزير بهداري بود در ائتلاف سياسي با جنبش ملي مجاهدين بود و اذيت و آزارهايي را كه جماعت
خميني به مجاهدين وارد مي كردند، قوياً محكوم مي كرد. دكتر سامي را بعدها همين خامنه اي، در قتلهاي زنجيره يي به قتل رساند.
سرانجام وقتي برگ ”امت هميشه در صحنه“ سوخت، دادستان ارتجاع (آذري قمي) حكم رسمي را تخليه صادر كرد، پس از چندين هفته كه هزاران
تن از دانشجويان و هواداران به طور شبانه روزي دور تا دور ستاد زنجير بسته بودند، خواهش كرديم كه كنار بروند و حكم رسمي تخليه را پذيرفتيم .
به نظر مي رسيد خميني و دارو دسته اش به قدر كافي در اين جريان رسوا شده باشند.
اما مهمترين نكته، اين بود كه با خويشتنداري و تحمل همة لطمات و صدمات، جنگ غير رسمي را كه خميني اعلام كرده بود تا اعلا ن جنگ رسمي
كه درتير ۵۹ انجام داد، به مدت يكسال به عقب انداختيم.
در مرداد ۵۸ خميني تهاجم و جنگ ضدمردمي در كردستان و اعدامهاي سبعانة آن جا را با خلخالي شروع كرده بود و فضاي اختناق و سركوب گام به
گام چيره مي شد. يك نمونة آن قتل عام اهالي بي گناه دهكدة قارِنا بود كه داستان جداگانة خود را دارد.
***

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen