Donnerstag, 18. März 2010

سلسله آموزش براى نسل جوان در داخل كشور (قسمت چهاردهم)







استراتژى قيام و سرنگونى
اشرف كانون استراتژيكى نبرد
نقدينه بزرگ ملت درمبارزه آزادىبخش با رژيم ولايت
پيام به رزمندگان ارتش آزادى
و نيروهاى انقلاب دموكراتيك در سراسر ميهن اشغال شده
مسعود رجوى-اسفند 88
سلسله آموزش
براى نسل جوان در داخل كشور
(قسمت چهاردهم)



مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران
مسعود رجوي رهبر مقاومت ايران

اينكه گفتم خمينى از ورود مجاهدين حتى به همين خبرگان، به شدت مىترسيد، اصلاً مبالغه نبود، چه رسد به مؤسسان.
گردانندگان خبرگان ارتجاع، حتى از حضور خبرنگار نشريه مجاهد هم در جلسات خبرگان وحشت داشتند و ما پيوسته با ضرب و شتم خبرنگاران مجاهد در خبرگان مواجه بوديم.
از جمله در 25مهر 1358 خبرنگار «مجاهد» در مجلس خبرگان به‌شدت توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
ساعتى بعد هم، بهشتى در مقام رئيس مجلس، با او ديدار و گفتگو كرد تا پيام خودش را از اين طريق به ما برساند!
گوش كنيد از روى نشريه مجاهد در همان زمان برايتان مىخوانم:
«… يكى از اين برادران خبرنگار، در دوران شاه نيز علاوه بر تحمل شكنجههاى چندين ساله، تا پاى اعدام هم رفته است. چيزى كه بنظر نمى‌رسد در سوابق افراد پاسدار و نمايندگان خبرگان، از صدر تا ذيل هيچ‌كدام، موجود باشد.
به هرصورت جاى بسى تاسف است كه در نظام حاكم چنين شيوههايى صريحاً محكوم نمى‌شود. در اين‌جا آن‌چه كه دستاندركاران چنين توطئههايى بايستى بدانند اين است كه صبر ملت بىپايان هم نيست، و براى هميشه در برابر تجاوز به حقوق خود دست روى دست نخواهد گذاشت، و اما شرح واقعه:
… چهارشنبه 25/7/58 پس از پايان جلسه رسمى مجلس خبرگان، هنگامى كه خبرنگاران «مجاهد» طبق معمول و همراه ساير خبرنگاران به قصد گفتگو با نمايندگان، عازم طبقه پايين شده بودند، پاسداران از ورود برادران ما به محوطه نمايندگان جلوگيرى مى‌كنند. در اين هنگام وقتى كه يكى از برادران ما علت را از پاسدار مسئول راهرو سؤال مى‌كند، ناگهان پاسدار مزبور بدون هيچ صحبتى به‌شدت وى را با مشت و لگد و سيلى مورد ضرب و شتم قرار مى‌دهد. در همين لحظه بقيه پاسداران هم فوراً بطرف او هجوم مى‌برند».

در اين هنگام يك خبرنگار ديگر مجاهد سر مىرسد و در همين حين «دكتر شيبانى وى را مشاهده مى‌كند و بلافاصله به پاسداران دستور مى‌دهد كه او را توقيف كنند. پاسداران نيز او را با خشونت در ميان گرفته و به اتاق ديگر مى‌برند. پس از نيم‌ساعت دكتر شيبانى به اتاق برادرى كه دستور توقيف او را داده بود رفته و مى‌گويد: ”تو نبايد در اين‌جا اعلاميه و يا روزنامه به كسى بدهى. خبرنگار ديگر نيز حق ورود به مجلس را ندارد“ . در اين‌جا برادر ما مى‌پرسد: مگر دادن روزنامه به كسى جرم است؟ پس چرا روزنامه‌هاى انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى آزادانه در مجلس پخش مى‌شود؟ دكتر شيبانى در جواب به او مى‌گويد: ”آخر اين‌جا، به روزنامه شما حساس هستند. حق نداريد به ديگران بدهيد“ . سپس گفت: ”شما آزاديد“ و به پاسداران دستور داد كه برادر ما را آزاد كنند. پاسداران ابتدا از اين كار امتناع كردند. و بالاخره پس از يكساعت برادر ما را نزد دكتر بهشتى بردند. پاسداران در اين هنگام قهرمانيهاى خود را براى يكديگر شرح مى‌دادند. يكى از آنها به ديگرى مى‌گفت: ”تا گفت چرا نبايد پايين بروم، محكم زدم توى گوشش! و وقتى به او لگد زدم ترسيدم كه از پنجره بيرون پرت شود“ .

سپس دكتر بهشتى به برادرى كه مضروب شده مى‌گويد: ”اين درست است كه دو برداشت در زمينه شناخت اسلام وجود دارد، اين مسألهاى نيست ولى چرا سازمان مجاهدين خلق حاضر نيست در مواضع خود تجديدنظر كند، و با ديگر گروههاى اسلامى كه همگى برادر هستند و مبارزه كردهاند متحد شود؟ … . من از شما مى‌خواهم كه اين پيام مرا و حرفهايم را به ساير برادرانتان در سازمان مجاهدين برسانيد…“ .
سپس دكتر بهشتى به برادر ما گفت: ”در حال حاضر يك برنامه تبليغاتى عليه شخصيتهايى مثل من راه افتاده است“ .

نشريه مجاهد در ادامه مىنويسد: «اگر هر كجاى اين ماجرا در پرده ابهام باشد، و دليل تمام اين حركات فاشيستى براى كسى معلوم نباشد، سخنان آقاى دكتر بهشتى در پايان، عمق قضيه و هدف همه اين حملات را روشن مى‌سازد. مسأله اين است كه در يك كلام ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش مى‌خواهد به ما بگويد ”كوتاه بياييد“ . از موضع سياسى – ايدئولوژيكىتان دستبرداريد. انتقاد نكنيد، حرف نزنيد، اصلا خفه بشويد! مواضع ضدديكتاتورى، ضدارتجاعى و ضدانحصار طلبى خود را ترك نماييد! بگذاريد ما هر كار دلمان خواست بر سر اين انقلاب و اين خلق و مهمتر از همه مكتب و ايدئولوژى اسلام بياوريم!
اگر به شما حمله كردند، اگر مراكزتان مورد هجوم و محاصره قرار گرفت، اگر شما را دستگير و مضروب و شكنجه نمودند، اگر به شما تهمت و افترا زدند، هيچ نگوييد تا ”وحدت!“ حفظ شود!

اين جوهر و مضمون تمام اين حركات و سخنان است. نتيجه تمام اين صحبتها هم اين است كه: حال كه از مواضعتان كوتاه نمىآييد، ساكت و خفه نمى‌شويد، پس بخوريد! باز هم خواهيد خورد! باز هم اگر از عقايدتان دست نشوييد، ادامه دارد!…
اين نه اولين بار و نه آخرين بارى است كه خواهران و برادران ما اين‌چنين مورد حملات رذيلانه و موهن مشتى عناصر مغرض و مرتجع فاشيست قرار مىگيرند. ما از همان ابتدا دانسته بوديم كه پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب و خون شهدا و دفاع از ايدئولوژى و شرفمان همه اين پيامدها و زجر و توهين را در پى خواهد داشت. اينها همه تاوان قاطعيتمان در مواضع سياسى-ايدئولوژيك خود و در عين حال بهاى لازمى هستند براى حراست انقلاب و سرفرازى اسلام راستين. در نهايت هم حقانيت و آينده تاريخى و سربلندى ما را در پيشگاه خدا و خلق تأمين خواهد كرد.

اما مسأله مهمى كه در اين‌جا بايستى با كسانى كه ما را به ”كوتاه آمدن“ و ”تخفيف“ در اصول دعوت مى‌كنند، مطرح نمود اينست كه ديگر چرا عوامفريبى مى‌كنيد و دم از ”وحدت“ مىزنيد؟ آخر ما كدام را باور كنيم، نصايح و موعظههاى شما را يا مشت و لگد و چماق را؟ چطور باور كنيم شما راست مى‌گوييد در حاليكه در همان موقع كه از ”وحدت“ با ”ديگر گروههاى اسلامى برادر“ سخن مى‌گوييد چند لحظه قبلاش برادرانمان مورد بيشرمانهترين حملات و فحاشىها قرار گرفتهاند؟

چرا براى يكبار هم كه شده اين حركات را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً محكوم نمى‌كنيد؟ …
بنابراين اگر مسئولين مجلس و مقامات محترم، اين بار ديگر ضرب و جرح برادران ما را بحساب ”مردم!“ نمىگذارند، و اگر فىالواقع اين حركات را مضر براى وحدت مىدانند، براى يكبار هم كه شده آن را محكوم سازند و عاملين آن را طبق قانون به مجازات رسانند».

***

حالا كه اسم دكتر شيبانى آمد، صبر كنيد قبل از ادامه مطلب، چند جمله هم راجع به او بگويم تا بدانيد كه دجال لعين، چه كسانى را با چه سوابقى، روى نقطه ضعفشان انگشت گذاشت و با خود برد. مصاديق دردناك و تأسفبار خسرالدنيا و الاخره. ولى بلادرنگ بايد خاطرنشان كنم، نكاتى را كه براى اولين بار پس از 30-40سال مى‌گويم، فقط به فقط براى تجربهاندوزى و آموزش نسل جوان و نسل قيام است والا موضوعيت نداشت:

در فاصله سالهاى 50 تا 54، به جز شخص خمينى، همه آخوندها و سران و مهرههاى شناخته شده رژيم كنونى، مخصوصاً آخوندها و روحانيان و «آيات عظام» كه در زندان بودند، بدون استثناء از مجاهدين حرف شنوى و بهلحاظ سياسى تبعيت كامل داشتند. از عسگراولادى و لاجوردى گرفته تا آيتالله ربّانى و آيتالله انوارى و رفسنجانى و عزت سحابى و عباس شيبانى. چه رسد به افرادى مانند رجايى و بهزاد نبوى كه به نسبت اينها در مدارج بسيار پايينتر قرار داشتند. يكبار شهيد بزرگ بيژن جزنى كه در زندان شماره 3 قصر و بعداً در بند 6 هم اتاق بوديم، خصوصى به من گفت: راستى كه شاهكار كردهايد، مثل اين است كه اجنه و ديو را در شيشه كرده و در آن را بسته باشيد!

گفتم منظورت چيست؟
گفت تو نمىدانى، من از قبل با بعضى از اينها در زندان بودهام و آنها را مىشناسم. قبل از مجاهدين، اينها اصلاً اين‌طورى نبودند. الان را نگاه نكن كه مجاهدين با ما در يك كمون زندگى مىكنند و در حاليكه خودشان روزه هستند براى غيرمسلمانها كارگرى مىدهند و صبحانه و ناهار آماده مىكنند. اينها طبق شرع خودشان، ما را نجس و پاسبانها را به خودشان از ما نزديكتر مىدانستند (نقل به مضمون).

واقعاً هم من از سوابقى كه بيژن آن روز گفت بىخبر بودم. اما بعدها وقتى كه جريان راست ارتجاعى پس از كودتاى اپورتونيستهاى چپنما و متلاشى شدن مجاهدين سر برداشت، معنى آن را خوب فهميدم و به چشم ديدم. به چشم ديدم كه ساواكيها را بر مجاهدين ترجيح مىدهند و آنها را به خودشان از ما نزديكتر مىدانند. به چشم ديدم كه هم اپورتونيستهاى چپنما و هم تودهايها را صدبار بر ما ترجيح مىدهند و سرانجام در 4تير 59 خود خمينى به زبان اشهدش گفت كه دشمن اصلى او مجاهدين هستند. او گفت: «دشمن ما نه در آمريكا، نه در شوروى و نه در كردستان بلكه همين جا… در همين تهران است» (راديو و تلويزيون رژيم- 4تير 1359).

***

اما در آن زمان كه اين جماعت به استثناى شخص خمينى، در بيرون و داخل زندان از مجاهدين هوادارى مىكردند، تعدادى بودند كه بهراستى شيفته مجاهدين بودند.
يكى آيتالله انوارى بود كه مى‌گفتند در سال 1343 فتواى قتل حسنعلى منصور نخستوزير شاه را داده است كه البته خودش هيچ‌گاه اين را به ما نمىگفت. در سال 51 در زندان قصر مراسمى بهمناسبت عاشورا داشتيم كه همه زندانيان شركت كرده بودند. من هم يكى از سخنرانان بودم و تاريخچه صدر اسلام از رحلت پيامبر تا قيام عاشورا را بازگو كردم. بعد، همين آقاى انوارى گفته بود كه ديدگاهش بالكل نسبت به اسلام و مجاهدين عوض شده و تا بحال در تمام عمر خود، چنين درك و دريافتى از اسلام نداشته است…

نمونه ديگر آيتالله ربّانى شيرازى بود. يك بار در زندان قصر به او گفته بودم كه قرآن را بايد از نو به فارسى ترجمه كرد تا براى عموم قابل فهم شود. او بارها و بارها اين كار را از من پيگيرى مى‌كرد و مى‌گفت: آقا بياييد اين كار را با همديگر شروع كنيم و مشتركاً به ترجمه فارسى قرآن بپردازيم. اما من طفره مىرفتم چون ترديدى نداشتم كه تضادها و اختلافاتمان سرباز خواهدكرد. در سال 52 هم به اصرار مىخواست كه براى او كلاس اقتصاد از ديدگاه اسلام بگذارم و سرانجام من 10 جلسه با او بحث اقتصاد گذاشتم كه در حال قدم زدن در حياط بند 6 زندان قصر برگزار مىشد. در پايان براى ربانى هيچ سؤال و ابهامى باقى نماند و طبق نصوص قرآن و نهج البلاغه و سيره پيامبر و ائمه، مطلقاً به حقانيت و اصالت اسلام ضدارتجاعى و ضد بهرهكشى قانع و متقاعد بود.

در آن سالها دو نفر ديگر هم بودند كه به راستى در زندان شيفته مجاهدين بودند. يكى حاج عراقى بود و ديگرى دكتر عباس شيبانى. حاج عراقى كه بعداً در سال 58 توسط گروه فرقان ترور شد و بعد از بازگشت خمينى از پاريس در بسيارى از صحنهها با او بود، در آن سالها جزييات روابط خمينى با مظفر بقايى و حسن آيت از زمان نخست وزيرى مصدق ببعد را به تفصيل براى ما شرح مىداد. او بهخصوص در برابر سردار خيابانى و مجاهد خلق كاظم ذوالانوار بسيار خاضع بود و حرف شنوى داشت.

از شگفتيهاى روزگار اين بود كه پس از ضربه اپورتونيستهاى چپنما به مجاهدين و سربرداشتن جريان ارتجاعى راست كه عراقى و ربانى و انوارى را با خود برد و به ضديت با مجاهدين درغلتيدند، در زمستان 56روزى دراوين در اخبار تلويزيون به چشم ديديم كه انوارى و عراقى و عسكر اولادى كه اوهم قبلا به مجاهدين بسيار ابراز نزديكى وارادت مى‌كرد، سه بار شاهنشاه آريامهر را سپاس گفته و با فضاحت بر سوابق زندان خود مهر ندامت و پايان زدند. بعد هم كه خمينى سر رسيد، خمينى چى دو آتشه شدند.

اما دكتر عباس شيبانى كه بعداً عضو شوراى انقلاب خمينى، وزير كشاورزى و از سران حزب جمهورى اسلامى از آب درآمد، از همه به مجاهدين نزديكتر بود. از زمان دانشجويى در سالهاى 1335 به بعد بسيار فعال بود، بارها دستگير و زندانى شده و فرد مشهورى بود. اگر درست يادم مانده باشد يكسال كنفدراسيون دانشجويان درخارج كشور هم يك سال او را بهعنوان زندانى سياسى نمونه معرفى كرد.

شيبانى از سال 48 و 49 بهخاطر عنصر مبارزه جويانهاش، در ارتباط با بنيانگذاران شهيد سازمان قرار داشت و سمپاتى فوقالعادهاى نسبت به ما پيدا كرده بود. در سال 51 پس از دستگيرى به زندان قصر آمد. برادر همسرش، مجاهد شهيد محمد مفيدى هم از شهيدان تيرباران شده خودمان بود. در زندان شماره 3 قصر با «صفر خان» قديمىترين زندانى سياسى ايران، بيژن (جزنى) و موسى و شيبانى هم اتاق بوديم. در بند 6 زندان شماره 1 قصر نيز شيبانى با بيژن و موسى و من در يك اتاق بود. در سال 54 و 55 هم در اوين من و او هم اتاق بوديم. يك نمونه ندارم كه حتى يك بار، از ضوابط تشكيلات ما در داخل زندان تخطى كرده باشد. از آن‌جا كه از سالهاى قبل سابقه مبارزاتى داشت و نهضت آزادى را هم كهنه كرده بود، به راستى شيفته مجاهدين بود. او در زندان پزشك همه ما بود. بهخاطر رسيدگيهاى فوقالعاده پزشكى به خود من در زمان بيمارى و بهخصوص هر بار كه از بازجويى و شكنجهگاه كميته برمىگشتم، هميشه خجلتزده و ارادتمندش بودم. در مقابل آخوندها هم سفت و سخت از مصدق طرفدارى مى‌كرد.
در سالهاى زندان كارى نبود كه شيبانى و همسرش براى ما و خانوادههاى شهيدان انجام ندهند. از رساندن پيامها و خبرها تا كمك مالى و دارو و نيازمنديهاى صنفى زندانيان… .

از بابت سياسى و خط مشى مبارزاتى با ما هيچ زاويه و اختلافى نداشت. اما دستگاه ايدئولوژيكى خودش را داشت كه در اين زمينه با او در آتشبس بوديم. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً با وجوديكه خودش قهرمان شطرنج بود، چون مراجع شطرنج را شرعاً حرام كرده بودند، شطرنج بازى نمىكرد.
بعد از ضربه اپورتونيستها يكبار در حالت عصبانيت به من گفت اگر كار با من باشد و تو مانع نشوى، همه ماركسيستها را مىگذارم سينه ديوار. به او گفتم: دكتر، شوخى مى‌كنيد و عصبانى هستيد، آخر ما كه نبايد در برابر شهادت شريف واقفى و ساير برادرانمان توسط آنها، عكسالعمل نشان بدهيم. اما او قسم خورد كه حرفش جدى است…

دو سه سال بعد، در اواخر سال 57 بعد از آزادى از زندان، وقتى در خانهاش در تهران به ديدار او رفتم و البته نمىدانستم اكنون عضو شوراى انقلاب خمينى است. اين دكتر شيبانى ديگر آن هم سلول سابق نبود. در حزب جمهورى اسلامى و تحت امر بهشتى، در حاكميت غرق شده بود. گفتم دكتر، شما از زمان دانشجويى مصدقى سفت و سخت بوديد، حالا چه شده كه به حزب جمهورى اسلامى رفتهايد؟!
خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس خويش، بر دلقى بدوخت
لعنت بر خمينى كه رجال ما را اين‌چنين شكار و درو مى‌كرد…

***

بحث درباره خبرگان ولايتفقيه بهجاى مؤسسان را، با نقل قسمتهايى از سرمقاله «مجاهد» در 30مهر 1358 به پايان مىبرم تا بدانيد كه مجاهدين در آن روزگار در بحبوحه تنوره كشيدن خمينى چه مى‌گفتند. همان خمينى كه با اشاره انگشت او «امت هميشه در صحنه» نعرههاى «مرگ بر منافق» سر مىدادند و هر روز بايد به اين خاطرمشت و چماق و گلوله مىخورديم. سينه سپر كردن در برابر خمينى و ولايتفقيه، آن هم ا ز موضع اسلام، كار هر كس نبود.
در آن زمان بهخصوص پس از گروگانگيرى، صدبار فراتر از همين تيغكشيها و فضاى رعب و وحشتى كه امسال پس از قيام عاشورا بهراه انداختند ، فضايى ساخته بودند كه نگو و نپرس.

لشكر كشى به كردستان ادامه داشت و خوزستان هم زير ضرب بود. پدر (طالقانى) در گذشته و بازرگان از دور خارج شده بود. نهضت آزادى ياراى دم زدن در مورد ولايتفقيه نداشت و شريك حاكميت بود. در روز رفراندوم تلويزيون رژيم داريوش فروهر را نشان مىداد كه زير بغل اللهيار صالح برجستهترين بازمانده جبهه ملى را گرفته و او را كشان كشان براى راى دادن به قانون اساسى ولايتفقيه پاى صندوق مىبرد. بنىصدر كه بعداً نخستين رئيسجمهور رژيم شد، مىنوشت كه اصلاً خودش يكى از هفت نفر نويسندگان اصل 110 (ولايت فقيه) در خبرگان بوده است.
آنها هم كه در انتخابات مجلس بررسى قانون اساسى در خبرگان با ما ائتلاف كرده بودند، هر يك «از گوشهاى فرا رفتند» و پاى تحريم و عدم شركت نيامدند.

شگفتا كه در آستانه رفراندم خبرگان و قانون اساسى ولايتفقيه، رهبران «كاركشته» حزب توده هر روز در پى ديدار با من و موسى بودند تا بلكه ما «جوانان ناپخته» را مانند «جوانان به خط آمده» اكثريتى در خط امام و در ديگ ولايت، پخته و سوخته نمايند! مى‌خواستند ما را هم مثل خودشان به رأى دادن به ديكتاتورى ولايتفقيه ترغيب و تشويق كنند و از هم سو شدن با «امپرياليسم آمريكا» پرهيز بدهند! البته ما هرگز ملاقات با رهبران حزب توده را نپذيرفتيم تا هم‌چنان انقلابى و سركش در برابر ارتجاع، باقى بمانيم. نگو كه روسها با «آنها (يعنى ديكتاتورى حاكم) بودند، نه با ما» ! بهخصوص كه شوروى در آستانه حمله و اشغال افغانستان بود و هواى خمينى را داشت. 12آذر روز رفراندم قانون اساسى ولايتفقيه در ايران بود وكمتر از يك ماه بعد در 6دى 1358 نيروهاى شوروى وارد افغانستان شدند.

***

«روحانيت شيعه بر سر دوراهى تاريخى
پيام مجاهدين به روحانيت مبارز:
اگر روحانيت امروز به مسئوليت تاريخى خود عمل نكند از صحنه تاريخ محو مىشود، ولى البته اسلام انقلابى هم‌چنان جاودان خواهد ماند
اولاً ، دراسلام برخلاف ساير اديان، قشر خاصى به نام كاهن يا موبد يا احبار و رهبان وجود ندارد كه انحصاراً مدعى روحانيت شده وبقيه مردم را غير روحانى و يا جسمانى! تلقى نمايد. زيرا كه اصولاً اينگونه تقسيم بنديها ازاسلام نيست.
«لكلّ مَذهَب رهبانيه وَرهبانيه امَتى الجهاد»
هرمذهبى رهبانيتى دارد ورهبانيت امت اسلام جهاد وپيكار است.

ثانياً ، فقيه بمعناى واقعى و قرآنى آن زمين تا آسمان با آنچه امروز درنظر عوام است تفاوت دارد. درفرهنگ عاميانه معمولاً بكسى فقيه گفته مىشود كه مسائل شرعيه و آن هم فروعات وجزئياتى ازقبيل طهارت ونجاست را براى مردم بازگومى‌كند. و يا آنها را دررسالهاى گردآورى كرده وعموماً از روى لباسش شناخته مى‌شود.
حال آنكه بمعنى دقيق كلمه فقيه بفرد صاحب فهم واستنباط ودريافت ازهرچيزى گفته مى‌شود. آن‌گاه وقتى اين توانائى فهم واستنباط درچهار چوب دين باشد، فرد فقيه، فقيه دردين ناميده مىشود. يعنى كسى كه دردين واصول و احكام آن صاحب فهم ودريافت بوده و بتواند مسائل مختلف آنرا پاسخگوباشد.

ملاحظه مىشود كه فقيه چيزى است بالاتر ازعالم. بعبارت ديگر هركس كه چيزى را مىداند نسبت به آن چيز عالم است. ولى معلوم نيست كه در آن فقيه هم باشد. چرا كه لازمه فقيه بودن، رسوخ دراعماق آن چيز وتوانائى پيگيرى و پياده كردن آن در شرايط مختلف است. درمثل شايد بتوانيم اين تفاوت را بتفاوت ميان كسى كه شناكردن بلداست، ولى معلوم نيست بتواند خود را از ميان امواج توفانزا بساحل برساند، با يك قهرمان چست وچالاك شنا تشبيه نمود كه درهرشرايطى مىداند چگونه گليم خود را ازآب بيرون بكشد. مثال بهتر مربوط به آن علمائى است كه وقتى درجنگ صفين سپاه معاويه قرآن را بر سر نيزه كرد بحرمت تقدس قرآن دست ازجنگ كشيده و فريب خوردند. حال اينكه على عليه السلام بارسوخ وتفقهى كه درايدئولوژى اسلام داشت فرمان داد تا قرآنها را بزير انداخته واز آلوده شدن آنها نهراسند… .

ازاين مثالها مى‌خواهيم نتيجه بگيريم كه فقيه واقعى كسى است كه با اشراف به جهان‌بينى توحيد ومكتب اسلام بتواند لااقل دراصول وكليات، اسلام را در زمان خود پياده كند. واينهم مستلزم برخوردارى ازديدگاههاى واقع بينانه اجتماعى، اقتصادى، سياسى و روانشناسى… است كه بسيارى از مدعيان امروزى آن از جمله بيخبرانند. وانگهى از اين مطلب صرفنظر مى‌كنيم كه آيا يك فرد تنها مى‌تواند جامع تمام شرايط مذكور در زمان حاضر كه علوم اين همه گسترش پيدا كردهاند باشد؟ …

بايد ديد محتوا ومضمون يك اصل در مرحله فعلى ازانقلاب درخدمت مبارزه رهايى بخش مردم است يانه؟ ؟
… واضحتر بگوئيم بايد ديد كه آيا از آنچه درعمل از اين اصل بيرون مىآيد استبداد تراوش مى‌كند يا آزادى؟
… به‌هرحال بر سرهمين موضوعات است كه اين روزها موافق و مخالف درگير شدهاند. موافقين ولايتفقيه كه وضعشان روشن است. در شرايط كنونى جامعهٴما بهرغم هرگونه حسن نيتى هم كه در آنها متصورباشد به‌هرحال از حرفشان چيزى بيشتر ازحاكميت سياسى روحانيان بيرون نخواهد آمد…

ما با روحانيت مبارزمان هشدارى تاريخى داريم، هشدارى كه بيگمان ازعمق ضمير تمام شهدا برمىخيزد.
مسأله بر سر عملكرد تاريخى روحانيت شيعه وسرنوشت آنست. درپس پرده ولايتفقيه، حقيقت اينست كه روحانيت شيعه براى نخستين بار پس از هزار وچندصدسال به حاكميت سياسى نزديك شده است. البته ما فعلاً دراين بحث از نمونههايى نظير اينكه شاه طهماسب اول نيزاختيار ولايت را از مجتهد باصطلاح جامع الشرايط زمانش كسب نموده وقدرت سياسى ومذهبى را يكجا حائز شد، صرفنظر مى‌كنيم. آرى مسأله اينست كه روحانيت شيعه با همه سوابق مبارزاتى تاريخى خود اكنون بر سر دوراهى آزمايش ايستاده است راه اول همان مذهب اعتراض وناخرسندى تكاملى است كه روحانيت مبارز را از يك سو باتودههاى محروم پيوند مىداد، واز سوى ديگربا دورى از جاذبههاى قدرت دربرابر ظلمه وحكام جور رودر رو مىنمود. راه دوم همان مسلك شناخته شده رضا و سازش است كه با دورشدن از واقعيات اجتماعى و خواستههاى انقلابى ومردمى آغاز شده وبه بيعت با استعمارگران وجاذبههاى قدرت منتهى مىشود. دررابطه با همين مسيردوم است كه مىبينيم زودتراز همه انقلابيون كشور ما زير تيغ قرار گرفته وبايستى انواع فشارها وتهمتها و شكنجهها راتحمل كنند. بگذاريد بپرسم در مقابل اين تيغهاى آخته ارتجاعى پس كجايند آن روحانيان آزاده وفقيهى كه تقيه را كنار گذاشته وزبان حقيقت ازنيام بركشند؟ شما كه يك عمرخلوص وشهامت على (ع) ها وحسين (ع) ها را تبليغ مى‌كنيد آيا نمىبينيد كه دراين مملكت به نام اسلام چه مى‌كنند؟ پس چرا سكوت كردهايد؟ آيا نمىبينيد كه نسل جديد انقلابى چگونه دارد به اسلام (كه شما گوشت وپوستتان را هم مرهون آن هستيد) بدبين مىشوند؟ شما چگونه مى‌توانيد تضمين كنيد كه ازاينگونه ولايتفقيه استبداد وانحصارطلبى بيرون نيايد؟ آيا حرف شما را باور كنيم ياآن انتخابات كذائى، واين تركيب انحصارى شگفتانگيز خبرگان را؟ آيابهراستى شما با آن انتخابات واين خبرگان براى اسلام آبروخريديد؟ هيهات! البته روى سخن ما با كسانى است كه مىفهمند ودرد مكتب و مردم هم دارند. والا حساب سوداگران دين و آنها كه از رنج خردورى وتفكر آزادند جداست. اين‌جاست كه اين حرف پدر طالقانى كه گفته بود ”مىترسم درچنين مجالسى اسلام دفن شود“ پشت هربيدار دل وصاحب دردى را مىلرزاند. اين‌جاست كه ما با روحانيت مبارزمان هشدارى تاريخى داريم. هشدارى كه بيگمان ازعمق ضمير تمام شهدا برمىخيزد. پيام اينست: اگر سنت انقلابى ومردمى تشيع را ناديده بگيريد، اگر پاس شهداى تشيع و انقلابيون را نگاه نداريد، واگر سرمست جاذبههاى قدرت شويد خود را به‌دست خويشتن نفى كرده وبه دستياران درجه چندم حكام ظالمى كه مجدداً سرخواهند رسيد، تبديل خواهيد نمود». - «اما حقيقت پرشكوهى كه فراتر از تمام اين كش وقوسها چون خورشيد مىدرخشد، اصالت، حقانيت وشكوفائى اسلام راستين ضد بهرهكشى است. كه پيشرفت آن هرگز ملازم با اين يا آن قشرويا اين لباس و آن لباس نيست. وتنها درپيشانى افراد يا گروههائى نوشته ومقررشده است كه در راه خدا ”بخل“ نورزند وپستى روا ندارند. برحسب اين قرار تكاملى همه انواع و افراد و قشرها وگروههاى ناشايسته نسخ ونفى شده با انتخابى اصلح وانسب به انواع صالح وشايسته، جانشين و ”تبديل“ مىشوند: هَاأَنتم هَؤلَاء تدعَونَ لتنفقوا فى سَبيل اللَّه فَمنكم مَّن يَبخَل وَمَن يَبخَل فَإنَّمَا يَبخَل عَن نَّفسه وَاللَّه الغَنيّ وَأَنتم الفقَرَاء وَإن تَتَوَلَّوا يَستَبدل قَومًا غَيرَكم ثمَّ لَا يَكونوا أَمثَالَكم … . اكنون اينك شمائيد كه خوانده مى‌شويد تا در راه خدا به انفاق وفداكارى (ودرگذشتن ازشهوات وجاهطلبى هاتان) بپردازيد. پس كسانى از شما بخل ودريغ مىورزند. اينست و جز اين نيست كه اينان برنفس خويشتن بخل ورزيدهاند وخدا بىنياز است. واين شمائيد كه نيازمنديد واگر به راه خدا پشت كنيد خدا ”جانشين“ و ”تبديل“ مى‌سازد گروهى غير از شما را كه هم‌چون شما نيستند».

***

طبق آمار رسمى رژيم در آذر 58، با وجود تقلب و عدد سازى، و آن همه تمهيدات و تيغ كشى، و غوغاى گروگانگيرى، طى 8ماه، شركت كنندگان در رفراندم قانون اساسى ولايتفقيه، 4 ميليون و 750هزار نفركمتر از شركت كنندگان در رفراندم جمهورى اسلامى بودند. (يعنى بيش از 20درصد افت!) اين براى ما يك پيشرفت چشمگير در مرزبندى با ديكتاتورى دينى و آگاه كردن توده مردم و براى خمينى، يك پس رفت هشدار دهنده بود. از اين‌رو به صحنه آمد و به «غريب بازى» پرداخت:

«اسلام غريب است الان اسلام غريبه همانطوركه غربا را نمىشناسند يك غريبى وارد يك شهر باشه مردمش نمىشناسند اسلام الان غريب است توى ملتها نمىشناسند اسلام را، چون نمىشناسند اسلام را، احكام اسلامم نمىدانند اسلام شناسهاى ماهم اسلام را نمىشناسند. نمىشناسند چيه؟
اينهايى كه مى‌گند ديكتاتورى اسلام را نمى‌فهمند چى هست، فقيه اسلام را نمىگند مى‌گن هرفردى هرفردى هرچه هم فاسد باشه اين حكومت، فقيه اگر پاشه اين‌طور بگذاره اگر يك گناه صغيره هم بكند از فقا ه… از ولايت ساقط است مگر ولايت يك چيز آسونى است كه بدند دست هركس، اينها كه مى‌گند كه ديكتاتورى پيش مىآيد ونمى دونم اين مسائل پيش ميآد اينها نمىدونند كه حكومت اسلامى حكومت ديكتاتورى نيست، مذهب مقابل اينها ايستاده اسلام مقابل ديكتاتورها ايستاده و ما مى‌خواهيم كه فقيه باشد كه جلوى ديكتاتورها را بگيرد نگذارد رئيسجمهور ديكتاتورى كند. نگذارد نخستوزير ديكتاتورى كند. نگذارد رئيس مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً لشگر ديكتاتورى بكند نگذارد رئيس ژاندارمرى ديكتاتورى بكند نه اينكه مى‌خواهيم ديكتاتورى درست كنيم. فقيه مى‌خواد چه كند ديكتاتورى را كسى كه زندگى يك زندگى عادى دارد ونمىخواد اين مسائل ره، ديكتاتورى براى چى مى‌خواهد بكنه. حكمفرمايى توكار نيست دراسلام علاوه حالا دراين قانون اساسى كه آنقدر احتياط كارى هم شده است آقايون هم آنقدر احتياط كارى كردند كه يكدفعه مردم بياند خودشون تعيين كنند يك خبرههايى ره، اين ديكتاتورى است؟
حالا ما يك جا 20 ميليون رأى داشتيم يك جا هم كه يك دستهاى نيامدند قهركردند ازبابى كه اونها هم نمى‌دونستند ما چى مى‌خواييم بگيم. قهر كردند رفتند كنار نشستند معذالك 16ميليون جمعيت تقريبا رأى داد و90 درصد مردم گفتند ما رأى مىديم الان هم بعدها خواهند آنها هم گله كرد كه چرا ما نگذاشتند رأى بدهيم شايد اونها هم همين رأى را بدند وباز بشه جمع كرد».

***

جبهه ملى مرتد است!
در خرداد 1360 خمينى شتابان در راستاى سلطنت مطلقه آخوندى و يك پايه كردن رژيمش حركت مىكرد و اعلام جنگ رسمى به مجاهدين در دستور كارش بود. به اين منظور ابتدا بايد بنىصدر را عزل و حاكميت ارتجاعى را يك سويه مىكرد. ادامه دادن عمدى به جنگ ضد ميهنى با عراق در آن زمان، بهترين پوشش را براى اين كار فراهم مىكرد. از آذر 58 تا خرداد 60، ضمن يكسال و نيم بسيارى وقايع گذشته و وضع به آن‌جا رسيده بود كه اگر خمينى نمىجنبيد، عمامه ولايتش در پس معركه بود! بنابراين بايد از ساده به پيچيده شروع به جراحى و حذف مىكرد. براى آشنايى با همين مسيرو فضاى آن ايام به چند مورد ضرورى اشاره مىكنم:

***

در 19فروردين سال 60 قدوسى دادستان كل ارتجاع به دستور خمينى در يك بيانيه 10مادهاى اعلام كرد: انتشار هرگونه مطبوعات «منوط به اجازه وزارت ارشاد اسلامى» و «برگزارى ميتينگ و تظاهرات با توجه به شرايط جنگى منوط به اجازه وزارت كشور است». «ايجاد دفاتر حزبى و گروهى» هم «منوط به اطلاع وزارت كشور است تا امكان نظارت قانونى از جهات مذكور در اصل 24 قانون اساسى فراهم باشد». اصل‏24 اين بود كه نشريات‏ و مطبوعات‏ نبايد به بيان مطالبى بپردازند كه «مخلّ‏ به‏ مباني‏ اسلام‏ يا حقوق‏ عمومي‏ باشد». علاوه بر اين «كليه احزاب و گروههاى مسلح موظف» شناخته شدند «سلاحهاى خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يا مقامات انتظامى (با اخذ رسيد) تحويل دهد». احزاب و گروههايى هم كه «بر ضد جمهورى اسلامى ايران اعلام مبارزه مسلحانه كردهاند، چنانچه موضع قبل خود را رها كنند و سلاحهاى خود را تحويل سپاه پاسداران يا مقامات انتظامى دهند و موضع خود را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً اعلام نمايند، مى‌توانند در چهارچوب قانون، فعاليت سياسى داشته باشند؛ در غيراينصورت، طبق قانون، در دادگاههاى انقلاب محاكمه مىشوند و بر اساس قوانين اسلامى مربوط به ”محارب“ با آنها رفتار خواهد شد». جالبتر اينكه: «كليه احزاب و گروهها در بيان آرا و افكارسياسى آزادند، به شرط اينكه مشتمل بر دروغ، تهمت وتحريك نباشد». هم‌چنين نبايد «به تشويق و تحريك به اعتصاب، كم كارى، تحصن يا هر نوع اخلال در مؤسسات مختلف كشور» بپردازند. «چنانچه مواردى مشاهده شود، متخلفين تحت پيگرد قانونى قرار مىگيرند» و «طبق موازين، محاكمه و مجازات مىشوند».
در يك كلام، ظرفيت خمينى به انتها رسيده بود و حرفش اين بود كه واى بهحالتان اگر به «تشويق» و «تحريك» و «تهمت» و «تحصن» و هر گونه اخلال در مؤسسات كشور بر عليه ولايت مطلقه ادامه بدهيد.
همزمان موج جديدى از حمله و تهاجم در سراسر كشور به مجاهدين و هوادارانشان آغاز شد.

***

هفته بعد، روزنامه ميزان متعلق به بازرگان هم توقيف شد. مجاهدين توقيف نشريه بازرگان را به شدت محكوم كردند و «نشانه ديگرى از اوجگيرى افسار گسيخته انحصارطلبى» خواندند.
پاسخ ما به موج تازه حملات و آزادى كشى براى درهم شكستن فضاى اختناق، راهپيماييهاى اعتراضى سراسرى در شهرستانهاى مختلف و بهخصوص تهران بود.
در هفتم ارديبهشت در تظاهرات مادران بهخاطر اعتراض به كشتار مجاهدين به‌ويژه خواهرانمان در قائمشهر، بيش از 150هزار نفر از مردم تهران راهپيمايى كردند در اين تظاهرات ما دو شهيد و 70 مجروح داشتيم.
روز بعد من ضمن سپاسگزارى از همدردى و استقبال هموطنانمان، به نشانه حسن نيت، به‌طور سراسرى دعوت به آرامش و خويشتندارى كردم و در عين حال از مقامات قانونى رژيم درخواست قانونى راهپيمايى و ميتينگ اعتراضى سراسرى بهعمل آوردم.
پس از تظاهرات سراسرى و مخصوصاً تظاهرات بزرگ تهران، فضا به‌طور نسبى تغيير كرد و دوباره روح اميد در جامعه و نيروهاى سياسى دميده شد.

در همين اثنا اعتراضهاى سياسى و اجتماعى به تعطيل و توقيف روزنامه بازرگان هم بالا گرفته بود به‌طورى كه دادستانى ارتجاع عقب نشست و چند روز بعد از توقيف، اين روزنامه مجدداً منتشر شد.
بازرگان كه از حمايتها پشتگرم شده بود در سرمقاله روز نهم ارديبهشت تحت عنوان «مبارزه قانونى و مبارزه مسلحانه» هشدار داد كه اتخاذ شيوههاى ديكتاتور مابآنهى چماقدارى و سركوب و كشتار راه تحولات مسالمتآميز جامعه را سدّ مىكند و آن را به سوى قهر و خشونت مىراند. قهر و خشونتى كه بنابر سنن خدشهناپذير، سرانجام خود آنها ضمن آن، منكوب مشيت قاهرانه الهى شده و در آتش خشم مردم ستمديده خواهند سوخت.
بازرگان افزود: «ساختمان بشر و سنت خدا چنين است كه وقتى ستم از حد گذشت، مستضعفين مظلوم با همه ضعف و ترس به‌پا مىخيزند و خدا ياريشان مى‌كند تا متجاوزين استعلاگر را به زمين بزنند… سنت الهى اختصاص به گذشته ندارد، تكرار مى‌شود».

***

خمينى كه فضا را اين‌چنين در حال چرخش مىديد، بلادرنگ در فرداى آن روز، دهم ارديبهشت 1360، بىپرده با مجاهدين اتمام حجت كرد و چون جرأت نداشت به ما بگويد توبه كنيد گفت: «به آغوش ملت برگرديد» والا «يك روز است كه پشيمانى ديگر سودى ندارد و آن روزى است كه به ملت تكليف شود، تكليف شرعى الهى به مقابله با اينها و تكليف آخرى، نسبت به اينها تعيين شود».

ماهم دو روز بعد، در يك پاسخ مشروح ضمن افشاى جنايتها و چپاولها و دروغ‌پردازيهاى حكومتش در زمينههاى مختلف سياسى و اقتصادى و اجتماعى، جواب داديم: «در برابر ”تكليفى“ كه گوشزد فرموديد چه چارهاى جز نوشتن و تقديم ”وصيت نامه‌ها“ باقى مىماند؟» و از او خواستيم با «كليه هوادارانمان در تهران… براى بيان مواضع و تشريح اوضاع و عرض شكايات و اثبات مطالب فوق الذكر، بدون هيچ‌گونه تظاهر و در نهايت آرامش به‌حضورتان برسيم». در همين نامه خاطرنشان كرديم «لايحه احزاب» كه در مجلس در دست تصويب است «در يك كلام جز بهمعنى تعطيل تمام آزاديهاى سياسى و پشت پا زدن به گرانبها ترين ارمغان انقلاب نيست».
خمينى با اين جواب كه در آن زمان حمايت سياسى و اجتماعى قابل توجهى برانگيخت، بهلحاظ سياسى كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً خلع سلاح شده بود و بايد بهانه ديگرى جستجو مى‌كرد كه در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت.

***

از طرف ديگر، از جوانب مختلف بهخاطر همان سر مقاله بر سر بازرگان ريختند. او هم جانب احتياط گرفت و در 12ارديبهشت بىاحتياطى قبلى را با يك سرمقاله جديد، جبران و متوازن كرد. در اين سرمقاله، تحت عنوان «فرزندان مجاهد و مكتبى عزيزم» در نقش ميانجى و پدرى نصيحت‌گر بين مجاهدين و ايادى خمينى كه آنها را «مكتبى» خوانده بود، ظاهر شد و سعى كرد بايكى به نعل و يكى به ميخ زدن، كمر مار ولايت را بگيرد!

بازرگان نوشت:
- «مجاهدين خلق، شما فرزندان نهضت آزادى هستيد. در سال 1343 كه در زندان بوديم به‌دنيا آمديد و راه خود را پيش گرفتيد، بدون آنكه از خانه فرار كرده يا اخراج شده باشيد… اگر بعداً بهلحاظ ايدئولوژيك و تاكتيك فاصلهها و اختلافهايى پيش آمد و از خود شما كسانى جدا و مخالف شدند، اينها مانع و منكر رابطه پدر و فرزندى نمى‌تواند باشد».

- «مكتبيها نيز، با همه تندى و تلخى و بد خلقى كه داريد از ما هستيد… چه آن جناب برادرى كه رئيس دولت است اعتراف و به‌قول خود افتخار به شاگردى يا فرزندى ما مىكند و تا قبل از انتخاب رئيسجمهور عضو هيأت اجرائيه نهضت آزادى بود و چه آن ديگرى كه كانديد رياست جمهورى شد و درهيچ گفتار و نوشتار از بىلطفى به ما كوتاهى نكرده است به زندان مىآمد براى اعلاميهها و عمليات نهضت دستور نظر بگيرد و ملاقات و مراجعه تيمسار مقدم (رئيس ساواك) در خانهاش را به من گزارش مى‌داد تا وجدانش راحت باشد».

- «نهادهايى كه در گوشتان چنين خواندهاند يا چنين تصور كردهاند كه دولت موقت منكر و مخالفشان بود، آنها نيز اولاد ما هستند، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً سپاه انقلاب را دكتر چمران مبتكر و مصمم بود… سپس دكتر يزدى اساسنامه سپاه را تنظيم نموده، دولت موقت به شوراى انقلاب پيشنهاد نمود».
- «خلاصه آنكه هر دوى شما، مجاهد و مكتبى، اگر مرا پدر خود ندانيد و پشت كنيد من شما را فرزندان خود مى‌دانم. گوشتان را مىكشم و رويتان را مىبوسم… اگر به پدرى قبولم داريد مى‌خواهم كه (اين مقاله را) در روزنامه‌هاى مجاهد و جمهورى اسلامى درج كنيد».
- «مجاهدين عده قليلى نيستند و نفوذ عجيب در دختر و پسرهاى دانش آموز ودانشجو و در مدارس دارند. مكتبى‌ها نيز، هم فراوانند، هم فداكار، متشكل و مجهز و ستون فقرات انقلاب. منحرف هستيد اما نه منافقيد، نه مرتجع و نه مزدور اجانب…».
دست آخر هم بازرگان پيشنهاد كرده بود: «بياييد اولاً همديگر را هم كيش و برادر بدانيد. ثانياً از برادركشى و پدركشى توبه كنيد، دور هم جمع شويم، ميز گرد تشكيل بدهيم با اجازه رهبر انقلاب و پايه گذار جمهورى اسلامى… اعتقادها و ايرادها و اشكالات را بررسى كنيم».

***

نشريه مجاهد، مقاله بازرگان را چاپ كرد اما روزنامه جمهورى اسلامى وقعى نگذاشت و آن را چاپ نكرد.
ما هم در پاسخ به مهندس بازرگان در كمال احترام و با استقبال از ميانجى‌گرى او به عرض رسانديم كه بين ظالم و مظلوم، در وسط نمىايستند!
هم‌چنين با ارائه فهرستى طولانى از جرم و جنايتهاى «مكتبيهاى نورسيده» افزوديم:
«شگفت است كه آقاى مهندس بازرگان در حالى اين حرفها را زده و اين قضاوتها را مىكند كه در مقاله قبلى خود ”مبارزه قانونى و مبارزه مسلحانه“ ليستى از عملكردها و تعديات و قانون شكنى‌هاى انحصار طلبان را رديف كرده و آنها را نسبت به عواقب جلوگيرى از عدالت و آزادى هشدار دادهاند. كما اينكه در آن‌جا مىنويسد: ”توقيف ميزان و مدير مسئول آن حملات جسورانه غيرقانونى قبلى كه به ساير مطبوعات و دفترها شده است جريان محاكمه امير انتظام، طرح قانونى محدوديت احزاب، زمينه سازيهايى براى روزنامه انقلاب اسلامى و رئيسجمهورى بهرغم اطلاعيه 25اسفند ماه گذشته امام، نمونههاى يادآور پايان مبارزه پارلمانى گذشته است. تحريم و تعطيل مبارزه كار را طبق سنت تاريخى و الهى و همان‌طور كه آثارش ظاهر شده به مبارزه مسلحانه و آشوب داخلى مىكشاند، كه وظيفه خود دانستم هشدار دهم“ .

در عمل هم، همين چندى پيش بود كه خود آقاى مهندس بازرگان در قبال تعطيل و توقيف روزنامه ميزان و زندانى نمودن مدير مسئول آن، آن همه اعتراض كردند، ستاد حمايت از مطبوعات تشكيل دادند و مردم را به حمايت و كمك طلبيدند.
راستى اگر آن‌موقع كسى آقاى بازرگان و ”متوليان و كسوت داران حزبى و مكتبى“ را مخاطب قرار داده، آنها را بالسويه ملامت و يا نصيحت نموده و مى‌گفت كه: آقايان پدران و مسئولين عزيز، اين همه ستيزه نكنيد و اين همه دعوا راه نيندازيد، آقاى بازرگان اعتراض نمىكرد كه اينگونه برخورد، رسم عدالت و انصاف نيست و ظالم و مظلوم را يكسان ديدن است».

***

اما خمينى پس از دريافت جواب مجاهدين به تهديدهايى كه در 10ارديبهشت كرده بود، در 21ارديبهشت، با سخافتى چشمگير به اين بهانه كه گوييا مجاهدين بر ضداسلام قيام مسلحانه نمودهاند به ميدان آمد. در حالى‌كه ما بهرغم 50 شهيد و هزاران مجروح، حتى يك گلوله هم شليك نكرده بوديم.
خمينى گفت: «آنهايى كه اين طور هم با قلمهايشان، علاوه بر تفنگهايشان، هم با ما معارضه دارند، ما به آنها كراراً گفتهايم و حالا هم مى‌گوييم كه ما مادامى كه شما تفنگها را در مقابل ملت كشيدهايد، يعنى در مقابل اسلام با اسلحه قيام كردهايد، نمىتوانيم صحبت كنيم و نمىتوانيم مجلسى با هم داشته باشيم. شما اسلحهها را زمين بگذاريد و به دامن اسلام برگرديد، اسلام شمارا مىپذيرد… در آن نوشتهيى كه نوشتهايد، در عين حالى كه اظهار مظلوميتهاى زياد كردهايد، لكن باز ناشى گرى كرديد و ما را تهديد به قيام مسلحانه كرديد. ما چطور با كسانى كه قيام بر ضداسلام قيام مسلحانه بكنند مى‌توانيم تفاهم كنيم؟ … شما به قوانين اسلام سر بگذاريد، گردن فرو بياوريد، … من هم كه يك طلبه هستم با شما حاضرم كه در يك جلسه، نه در يك جلسه، در دهها جلسه با شما بنشينم و صحبت كنم. لكن من چه بكنم كه شما اسلحه را در دست گرفتهايد و مى‌خواهيد ما را گول بزنيد. برگرديد و به دامن ملت بياييد… . اذعان كنيد به اينكه ما خلاف كردهايم… دعوى اين را نكنيد كه ما از اول تا حالا هميشه طرفداراز اسلام و يا طرفدار از مردم بوديم. اين را دعوى نكنيد».

جالبتر اينكه، الگوى حزب توده و اكثريت را هم جلوى ما گذاشت و گفت: «شما الان مىبينيد كه بعضى احزابى كه انحرافى هستند و ما آنها را جزء مسلمين هم حساب نمىكنيم، معذالك، چون بناى قيام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهاى سياسى دارند، هم آزادند و هم نشريه دارند به‌طور آزاد».
اما از آن‌جا كه خوب مى‌دانست كه مجاهدين نه «گردن فرو مىآورند»، نه «اذعان به خلاف مىكنند» و نه تودهيى مسلك و اكثريتى مى‌شوند، خودش سريعاً حرفش را پس گرفت و گفت «من اگر يك درهزار، احتمال مىدادم كه شما دستبرداريد از آن كارهايى كه مىخواهيد انجام بدهيد، حاضر بودم كه با شما تفاهم كنم و من پيش شما بيايم، لازم هم نبود شما پيش من بياييد».

***

هفته بعد هم مجاهدين، يك خبرچينى و «راپرت» رسمى حزب توده به نخست وزيرى خمينى عليه مجاهدين را منتشر كردند. در اين خبر چينى با مهر حزب توده، به دروغ ادعا شده بود كه «از آشوبهايى كه در روزهاى اخير در شهرهاى مختلف ايران عمدتاً بوسيله مجاهدين خلق بوجود آمده است، دو سه روز قبل ضدانقلاب اطلاع داشته است» (مجاهد- 31ارديبهشت 1360).

يك روز قبل از افشاى اين سند حزب توده اعلام كرده بود «هيچ‌گاه در مورد مجاهدين خلق راپرت نداده است. اين اتهامى بىپايه و دروغى زشت است و قاطعانه تكذيب مى‌شود» (مردم- 30ارديبهشت 1360).

اما بعد از افشاى سند نوشت: «مجاهدين خلق ظاهراً به اسناد محرمانهيى كه حزب توده ايران در اختيار مقامات مسئول قرار داده است، دسترسى پيدا كردهاند… ما ضمن اعتراض جدى به خروج اين اسناد و اخبار، خواستار اتخاذ تدابير جدى از جانب مقامات مسئول براى ممانعت از تكرار اين قبيل حوادث و كنترل و حفاظت دقيق اين اسناد هستيم» (مردم- 6خرداد 1360)

يادآورى مىكنم كه پس از 30خرداد حزب توده پيوسته خواهان سركوب و اعدام مجاهدين و استرداد و اعدام خود من بود. اما در بهمن 61 وقتى كيانورى و سران حزب توده دستگير شدند، مجاهدين «بهرغم حمايت آشكار حزب توده از سركوب و اعدام مجاهدين و ديگر نيروهاى مقاومت، چون گذشته، هرگونه نقض حقوقبشر و اعمال شكنجه و محاكمات مخفى در دادگاههاى ناصالح رژيم خمينى را درباره هر كس و هر گروه حتى درباره سران حزب توده و سلطنت طلبان نيز محكوم» شناختند.

نورالدين كيانورى دبيركل حزب كمونيست توده: و اين تخلفات درسى باشه براى نسل جوان ما كه راه درست خودشون رو از راه گمراهى كه ما رفتيم جدا بكنيد.

***

در ششم خرداد سال 60 خمينى نمايندگان مجلس را بهمناسبت سالگرد تشكيل نخستين مجلس ارتجاع به جماران فراخواند و اقليت انگشت شمار اين مجلس به رياست بازرگان را به توپ بست تا مبادا با اقدامات و سركوبگرى او مخالفت كنند.
خمينى گفت: «هى نشينيد و بگوييد پاسدار كذا… بگذاريد اين قدرت اسلام باقى باشد. اگراين قدرت اسلام-خداى خواسته- شكسته بشود، و شكسته نخواهد شد. شما و ما و همه اشخاصى كه هر جا هستند و همه روشنفكران و قلم به‌دستها همهشان به باد فنا مىروند. اين قدرت است كه شما را نگهداشته است…

اين قدرت اسلام را نگه داريد. تا گفته مى‌شود «مكتبى»، آقايان مسخره مىكند! «مكتبى» يعنى اسلامى. آن كه مكتبى را مسخره مى‌كند اسلام را مسخره مى‌كند. اگر متعمد باشد مرتد فطرى است، و زنش برايش حرام است، مالش هم بايد به ورثه داده بشود، خودش هم بايد مقتول باشد… .
آقاى رئيسجمهور حدودش در قانون اساسى چه هست، يك قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت مى‌كنم. اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت مىكنم. آقاى نخستوزير حدودش چه قدر است، از آن حدود نبايد خارج بشود. يك قدم كنار برود با او هم مخالفت مىكنم. مجلس حدودش چقدر است، روى حدود خودش عمل كند… نمى‌شود ازشما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم. غلط مى‌كنى كه قانون را قبول ندارى! قانون ترا قبول ندارد. نبايد از مردم پذيرفت، از كسى پذيرفت، كه ما شوراى نگهبان را قبول نداريم. نمىتوانى قبول نداشته باشى. مردم راى دادند به اينها، مردم شانزده ميليون تقريباً يك يك قدرى بيشتر رأى دادند به قانون اساسى».

***


خمينى آن‌قدردر بحران فرو رفته و «بى دنده و ترمز» حرف زده بود كه بازرگان بعد از 10روز سبك و سنگين كردن، در 16خرداد در يك نامه سرگشاده به جوابگويى پرداخت:
در نامه بازرگان تحت عنوان «سه كلمه گله مخلصانه بازرگان به رهبرى پدرانه انقلاب اسلامى ايران» آمده بود:
- «با چنان قضاوت قاطعانه و مشت بىدريغ كه از مقام والاى رهبرى نثار هر صاحب درد و داد شد آيا جايى براى وظيفه امر به معروف و نهى از منكر و براى آزادى عقيده و انتقاد و تظلم كه از پايههاى قانون اساسى است باقى خواهد ماند؟»

- «تنبيه و توبيخ‌هايى كه درباره نمايندگان و نويسندگان و دولتمردان در عدول از حق و عدالت و در عدم رعايت قانون مىفرموديد، كاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به‌جا و اصولى بود اما رنگ تند ضددين دادن… اين خطر بزرگ را پيش مىآورد كه در مناقشات گروهى و اختلافات مرامى، كينه و كشتارهاى غيرقابل مهار و دور از انسانيت و اسلاميت به‌وجود آيد مگر اينكه مصلحت ديده باشيد كه براى حفظ دستاوردهاى انقلاب اسلامى جو وحشت و شدت عمل ايجاد گردد»

- «آيا با حربه اسلام و قرآن و با تهمت خروج بر خليفه خدا يا رافضى بودن و تفرقه افكندن نبود كه بنى اميه و بنى عباس و عثمانيها آن فجايع و بلاها را بر سر اهل بيت و شيعيان و آزاد انديشان مسلمان درآوردند؟ امان از آن زمان كه به شيوه كليساى قرون وسطى برداشت و برخوردهاى حكومتى و اجتماعى و فرهنگى در مجارى دينى انحصار يافته افتد و چماق تكفير، حاكم اختلافات گردد»

- «اگر مسئول و مقامى حتى رئيسجمهور شانه از اطاعت قانون خالى كند، با وجود اصل 110 و 122 قانون اساسى كه اجازه پيشنهاد و محاكمه و امكان عزل از طرف مقام رهبرى را داده است، چه حاجت كه داغ و درفش مذهبى مفسد فىالارض به ميان آمده باشد يا از طنز نويسان و ايراد گيرندگان به نو رسيدههايى كه عنوان مكتب اتخاذ كردهاند، چنان طرفدارى شود كه پس فردا ببينيم، بعد از نيمهشب دو ژ-3 به‌دست كنار بسترمان آمده آخرين مايَتَعَلَق يعنى زن حلالمان را با خود ببرند!»

فرداى آن روز، به‌دستور خمينى، لاجوردى كه دادستان ارتجاع در تهران بود و ما هميشه سؤال مىكرديم كه با چه ميزان سواد و با كدام فهم و شعور قضائى به دادستانى منصوب شده است، روزنامه‌هاى بازرگان و بنىصدر و حزب توده و يك روزنامه ديگر كه اسمش را دقيقاً بهخاطر ندارم توقيف و تعطيل كرد. تعطيل روزنامه حزب توده صرفاً از بابت حفظ توازن و «بالانس» با سه روزنامه ديگر انجام مى‌شد.

***

دو روز قبل از آن، خمينى در 15خرداد يك نمايش مرعوب كننده به‌راه انداخت و ادعا كرد كه در تظاهرات حكومتى در سراسر كشور 15 ميليون نفر شركت كردهاند.
سرمقاله مجاهد در اين باره چنين نوشت:
«تشبثات و جو سازيهاى هيستريك قبل از 15خرداد با به‌كار گرفتن تمام طرق و وسايل تبليغاتى و ارتباط جمعى و طبق معمول حتى تعداد جمعيت شركت كننده در راهپيمايى را پيشاپيش تعيين نمودن و ادعاى اينكه ”ميليونها نفر در راهپيمايى شركت خواهند كرد“ و… همگى از چنين قصد و نيازى حكايت مىنمود و تبليغات و ادعاها و لاف و گزافهاى بعدى نيز هر چه بيشتر آن را نشان مى‌دهد. از جمله در حالى‌كه كل جمعيت شركت كننده در راهپيمايى تهران بيش از 300هزار نفر نبود، انحصار طلبان در تبليغات خود از راهپيمايى ميليونى در تهران دم مىزدند و در رابطه با سراسر كشور تعداد راهپيمايان را بيش از 15 ميليون نفر ادعا كردند (البته اپورتونيستهاى راست جبهه متحد ارتجاع نيز از آنها عقب نماندند و از رژه ميليونى خلق سخن گفتند). بر هيچ‌كس پوشيده نيست كه اين ادعاها (كه يادآور تبليغات گوبلزى مبنى بر هر چه بزرگ گفتن دروغ جهت باوراندن آن به مردم است) با عطف توجه به شعارهاى از پيش تعيين شدهيى كه در راهپيماييها داده مى‌شد صرفاً به اين دليل به‌عمل مىآيد كه با طرح و پيشنهاد رفراندم و مراجعه به آراى عمومى مردم جهت خروج از بنبست مقابله شود ضمن رد و انكار هر چه موكد هر گونه ”بن بست“ خود اين مراسم يك رفراندم قلمداد گردد كه گويا ضمن آن مردم رأى و نظر عمومى خود را عليه نيروهاى مخالف انحصارطلبى و ارتجاع (به‌ويژه مجاهدين خلق) و رئيسجمهور و به‌نفع جناح ارتجاعى و انحصار طلب حاكم ابراز كردهاند كه قاعدتاً به دنبال آن نيز بايد موج فشار و اختناق و سركوب هر چه بيشترى را عليه نيروهاى مخالف و مخصوصاً انقلابى انتظار كشيد».

***

ما بلادرنگ در همان روز 17خرداد تعطيل روزنامه‌ها را قوياً محكوم كرديم و به «تحريم انقلابى همه روزنامه‌ها و نشريات دستنشانده حكومتى از قبيل اطلاعات، كيهان، جمهورى اسلامى» فراخوان داديم.

نشريه مجاهد از اين پيشتر، در آستانه آزادى گروگانها رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به حكم دادستان ارتجاع توقيف شده بود. در مهر و آبان 59 همين كه خمينى ديد ريگان رياست جمهورى آمريكا را به عهده مىگيرد و سمبه خيلى پرزور است، بهرغم همه الدرم بلدرمهاى قبلى خودش، به شدت ترسيد و جا زد و با امضاى قرارداد الجزاير، شعبده گروگانگيرى در سفارت آمريكا را جمع كرد و پايان نمايش را اعلام كرد. عقبنشينى آسانسورى خمينى به قدرى افتضاح بود كه به غير از جناح غالب، حتى جناحها و گروه بنديهاى درونى رژيم، اين قرارداد را «روى دست قرارداد تركمانچاى» توصيف مى‌كردند.

عيناً مانند جنگ ضدميهنى، در اين جا هم خمينى بايد جواب مىداد كه چرا و به چه خاطر و با چه نتايجى به گروگانگيرى روى آورده است. اينها سؤالاتى بود كه در آن ايام نشريه مجاهد در شرايطى كه رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً توقيف شده بود با تيراژى نزديك به 500هزار نسخه وسيعاً به ميان مردم مىبرد و به همين خاطر خمينى ديگر تحمل آن را نداشت.

ابتدا دادستان ارتجاع با استفاده از فضاى جنگ (ايران و عراق) كه همه چيز را تحت الشعاع قرارداده بود، در روز 7آبان انتشار روزنامه‌هاى «فرياد گودنشين» و «بازوى انقلاب» را كه روزنامه‌هاى بخش اجتماعى و بخش كارگرى مجاهدين بودند، ممنوعه اعلام كرد. بهانهاش اين بود كه «… اين گروهكها در روزنامه‌ها و نشريات خود نه‌تنها اين جنگ تحميلى را محكوم نكردند، بلكه به تضعيف روحيهٌ سپاهيان و رزمندگان دلير اسلام پرداخته‌اند…»

سپس در 11آبان، دادستان ارتجاع نشريه مجاهد و ساير انتشارات مجاهدين رابالكل ممنوع اعلام كرد. در همين روز مجلس رژيم به‌دستور خمينى با فوريت و در اجلاسهاى سرّى، طرح آزادى گروگانها را تدوين كرد و 2روز قبل از انتخابات آمريكا به تصويب رساند. در اين ايام خمينى از ترس ريگان يك روز و يك ساعت راهم نمىخواست از دست بدهد.

روز بعد در 12آبان، رژيم براى مشغول كردن مجاهدين به‌طور ناگهانى اعلام كردكه درفرداى همان روز يعنى 13آبان دادگاه مجاهد اسير محمدرضا سعادتى بهصورت غير علنى و در خفا برگزار مى‌شود. يعنى كه هيچ فرصتى براى حضور وكلاى بينالمللى او در اين دادگاه باقى نگذاشت.

در 25آبان، خمينى حكم احضار و تعقيب رهبرى سازمان مجاهدين خلق ايران را از طريق دادستانش صادر كرد. بيچاره باز هم مجاهدين را نشناخته بود و گمان مى‌كرد جا مىزنند. اما مجاهدين در اطلاعيه خود جبران «بزرگترين خطاى شاه» از سوى ارتجاع حاكم را به سخره گرفتند.
همزمان در روز 25آبان، خمينى از طريق دادستان ارتجاع در آبادان با صدور حكمى مقرر كرد، كه مجاهدين بايستى ظرف 24ساعت سنگرهاى جبهه و شهرهاى جنوبى را تخليه كنند. اما قبل از خشك شدن مركب اين حكم، تعقيب، دستگيرى و شكنجه صدها مجاهد جان بركف در آن‌جا آغاز شد. دو سه ماه بعد، مجموعاَ احكام 286سال زندان براى مجاهدان دستگير شده در جبهههاى جنگ كه جدا از صفوف خمينى به دفاع مشروع از وطن و خاك خود اشتغال داشتند صادر شده بود. در همان زمان بهشتى در ديدارى با برادرمان مهدى ابريشمچى در خوزستان به او صريحا حرفى با اين مضمون گفت كه، خوزستان را از ايران بگيرند بهتر از اين است كه شما حكومت را از ما بگيريد… .

اما مجاهدين در زير تعقيب و كنترل دائمى كميته چيها و پاسداران و البته با مشكلات فراوان به انتشار مخفيانه مجاهد هفتگى ادامه دادند كه در فروردين 60 در30 نقطه كشور چاپ يا تكثير مى‌شد و تيراژ آن به بيش از 500هزار نسخه رسيد و تا 30خرداد به 600هزار افزايش يافت. تيراژ روزنامه حزب حاكم (جمهورى اسلامى) در اين زمان زير30هزار بود. برخى منابع موثق تيراژ آن را در برخى ايام 18هزار گزارش مىكردند كه اكثر آن يا با بودجه دولتى خريدارى شده و در ادارات و ارگانهاى حكومتى توزيع مى‌شد يا به فروش نرفته به دفتر روزنامه برمى‌گشت.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen