Mittwoch, 18. Mai 2011

پیام مهوش علاسوندی مادر عبدالله و محمد فتحی

 
 
 
 

چهارشنبه، ۲۸ اردی‌بهشت ۱۳۹۰ / ۱۸ می ۲۰۱۱
عصر ٢٧ اردیبهشت - اگر فرزندان من یکبار مردند٬ قاتلین و شکنجه گران و مسئولین این پرونده روزی صد بار خواهند مرد.
آنها روی آرامش را نخواهند دید مخصوصا رحیمی و بهرامی و سرهنگ حسین زاده و حبیب اللهی دادستان اصفهان. وقتی در مقابل دو پسرم قرار گرفتم و گفتند یک دقیقه وقت دارید آخرین ملاقات را انجام دهید به پسرانم گفتم سرتان را بالا بگیرید و با چشم باز بمیرید و به چشمهای آن کسی که طناب دار بر گردنتان می اندازد نگاه کنید.
سوال من این است که در کجای دنیا رسم است حتی اجازه ندهند مادر و فرزندانی که قرار است اعدام شوند با خیال راحت همدیگر را در آغوش بگیرند. فرزندان من خواستند دستشان را باز کنند و یک لحظه مرا در آغوش بگیرند، گفتند نمیشود. در کجای دنیا به آخرین خواست محکوم به اعدام گوش نمیدهند! پسرم گفت میخواهم مامانم را بغل کنم٬ دستم را باز کنید. نکردند گفتند قانون است. به پسرانم گفتند ببینید چه کشور قانونمندی داریم! گفتم من دستهایم را دور گردن شما می اندازم. من شما را بغل میکنم همانطور که از کودکی تا الان بغل تان میکردم.
ما سحرگاه امروز در مقابل در زندان اصفهان بودیم. جمعیتی که آنها را نمی شناختم در کنار من بودند و جوانان زیادی آرام آرام اشک میریختند. وقتی آخرین ملاقات انجام شد و نزد دوستانم برگشتم٬ همانهایی که بیرون در منتظر من بودند٬ همانهایی که اولین بار می دیدمشان٬ گفتم عزیزانم گریه نکنید. اینها ادعا میکنند که با کشتن دو فرزند من جامعه ایران پاک میشود و مشکلات از این جامعه رخت بر می بندد٬ پس خوشحال باشید که با قتل دو عزیز من قرار است آرامش به جامعه ایران بازگرد! قرار است دیگر کسی گرسنه سر بر بالین نگذارد و کسی شکنجه نشود! قرار است دیگر کسی از گرسنگی نمیرد! قرار است همه مصائب این جامعه که از سر و روی ما بالا میرود تمام بشود! به جوانانی که در سحرگاه خونین امروز اشک میریختند گفتم فرزندان من اولین قربانیان اینها نبودند اما امیدوارم آخرین قربانیان اعدام باشند.
یکبار دیگر میپرسم آیا نباید به آخرین خواست اعدامی ها توجه کرد؟ فرزندان من دو نامه نوشته اند که در حقیقت وصیت نامه آنها است. آنها به من گفتند مادر یک نامه عفو و بخشش برای تو و پدرم نوشته ایم و یک نامه به خدا، مستقم برای خدا نوشته ایم و سوالات خودمان را از او کرده ایم. به زندانبان گفتم نامه های فرزندانم و را به من بدهید. گفتند اول باید ببینیم چه نوشته اند وکپی بگیریم و سپس تحویل میدهیم. این چه حکومتی است که از نامه دو فرزند من که دقیقه ای بعد آنها را اعدام میکند٬ میترسد و این چه حکومتی است که وصیت نامه فرزندانم را هم به من نداده است؟
وقتی فرزندان مرا کشتند، و البته صحبت این بود که امروز چهار نفر دیگر را نیز اعدام کرده اند٬ آمبولانس حامل پیکرهای فرزندانم را که خواستند بیرون بیاورند٬ مردان اسلحه به دست از جوانان و مردمی که دست خالی در آنجا در آنجا تجمع کرده بودند و اشک میریختند، وحشت داشتند. من این وحشت را در چشمهای آنها می دیدم.
درگرامیداشت یاد فرزندان من شمع روشن کنید و به آرزوی دنیایی باشیم که زندانی نباشد. به امید اینکه دیگر در هیچ جای دنیا اعدامی نباشد. اعدام در سراسر دنیا باید خاتمه پیدا کند. در هیچ جای دنیا نباید شکنجه ای باشد. به امید اینکه اگر هم زندان و زندانی هست٬ زندانها برای تربیت و سازندگی باشد نه شکنجه و زورنمایی و قلدری یک مشت جنایتکار و قلدر. انسان سازی و راهنمایی و کمک جای شکنجه و توهین و تحقیر را بگیرد.
بعدی >

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen